شهدای ایران: هنر و ادبیات انقلاب ـ گفت چهارم:
در 3 گفت قبلی ما به تاثیر انقلاب مشروطه بر هنر به ویژه ادبیات نمایشی و شکلگیری اپرتها پرداختیم و سر آغاز ادبیات داستانی را مشروطه دانستیم، و در این گفت به تاثیر انقلاب مشروطه و مدرنیته بر ادبیات داستانی میپردازیم.
عهد پس از مشروطه تا روی کار آمدن رضاخان ـ از 1285 تا 1299 ش ادبیات انقلاب مشروطه به دنبال تجددخواهی بود، و هدفش مدرنیته بود، اگر ما تجدد را همان مدرنیته تصور کنیم، دوران مدرنیته از سال 1285 تا 1299 شمسی ادامه دارد و در آن دوره بیشترین تمرکز روشنفکران در زمینه ترجمه بود، در دوره ای که مردم از حماسههای فردوسی و عرفان مولانا و غزل حافظ و امثالهم شناخت دارند، سنت ترجمه، سنت ادبیاتی است که مردم شناختی نسبت به آن ندارند، اگر ادبیات عامه شامل حکایت و مثل و افسانه را در گونه ادبیات کلاسیک و شفاهی قرار دهیم، ادبیات برخاسته از تجدد مشروطیت به سمت ادبیاتی میرود، که عمدتاً اخلاقگرا نیست و با خودش اخلاقیات مدرنیتهای را میآورد که در جامعه سنتی ایران جایگاهی ندارد، و روشنفکران به همین دلیل که جایگاهی در جامعه سنتی ایران ندارند، احساس انزوا میکنند، و در تنهایی به نوعی ادبیات انزوا گرا پناه میآورند، که حاصل درک آنها از گونهای خاص از ادبیات غرب است، ادبیات خاص شکلی از تزریق انزواطلبانه است.
این دوره ای است که اصل و روش رشد آن، ترکیبی نوآورانه و خلاق از ادبیات داستانی و ادبیات معاصر، ادبیات مشروطه و ادبیات مدرنیته غرب و ایران است، که درهم تنیده هستند و در آن فضای بازِ پس از انقلاب مشروطه تا استبداد رضاشاه، آثار بسیار زیادی تولید میشود، که با همان گرایشات مدرنیته و ترکیبشده با مدلهای ترجمه شده است.
در این دوره، ما یک پوستاندازی داریم. ادبیات داستانی، ادبیات معاصر مشروطه و مدرنیته، خودشان را در مفاهیم مختلف ادبی، مثل داستان کوتاه، داستان بلند، و رمانواره، در افسانه و قصه و حکایت و فابل (داستان های حیوانات به زبان نثر) نشان میدهند و حتی خودشان را به این مفاهیم تحمیل میکنند، یادمان باشد که ملل گوناگون این شیوههای مختلف داستانی را دارند، ولی این مفاهیم برای ما، به دلیل بافت جغرافیایی و توانمندی در ادبیات دینی، توسط نویسندگان زمانه کشف و ضبط نمیشود و روشنفکران به جنگ این شیوه های کهنسال میروند، یعنی همان خطری که هر جامعه درحال گذار را به شدت تهدید میکند، مثلا داستان شیرِ کلیله و دمنه بارها و بارها توسط نویسندگان مختلف گفته میشود، در همان زمان داستانهای تذکرةالاولیا را هم داریم، منتهیالامال را هم داریم، اما نوشتنِ این داستانها توسط نویسندگان در دورانی اتفاق میافتد که با سکوت مواجه میشود، انگار روشنفکران زمانه میخواهند، همه ارتباط ما با ادبیات گذشته خودمان قطع کنند و در بست برویم به سمت ادبیات سیاه و با گرایش غرب دوستی.
مکالمهای که باید تکنیکال باشد به صورت رونویسی ادبی و جانمایی شخصیتهای غربی و ایرانیزه شدن شکل میگیرد، که با مخاطب رابطه برقرار نمیکند، برخلاف شعرِ این دوران، که به شدت تاثیرگذار است و حتی کاراکتری چون دخو و کبلایی و داش غلوم توسط دو ادیب گرانسنگ ما یعنی علامه دهخدا در چرند و پرند، و بهار به تثبیت ناب میرسد.
متاسفانه مدرنگرایی و شبه مدرنگرایی تبدیل به یکی از ویژگیهای جذاب این دوران میشود. اصولا ما انگار به هر چیزی حتی شبه مدرنیته، میگوییم مدرنیته. یعنی اثری خلق میکنیم که مخاطب با آن ارتباط برقرار نمیکند و فقط یکسری نحلههای روشنفکری هستند، که در رد همدیگر نوشته و گفته میشود، در واقع تجددگراها در چنین وضعیتی، دو کار انجام میدهند، اول اینکه به سمت شبه مدرنیته میروند و تمامی آنچه از غرب میآید را بیچون و چرا مدرنیته مینامند، دوم اینکه به هرکسی که با این آثار ارتباط نمیگیرد، عقب افتاده و پرت و فناتیک میگویند. در تمام این منازعات روشنفکران کوشش نمیکنند که مردم را به این سمت ببرند و نوعی اتصال و ارتباط میان ادبیات کلاسیک، که مردم با آن پیوند تاریخی و ملی دارند و ادبیات مدرن که ماحصل ترجمههای زمانه خود بوده و با فرهنگ مردم بیگانه، برقرار کند و روشنفکر در جزیره تنهای خود سرگردان میماند و به کافههای روشنفکری پناه میبرد و به اصطلاح برای خودشان مینویسند نه مخاطب.
بیشتر بخوانید
این تنهاییِ روشنفکران، بعضی از آنها را وادار میکند که آثاری بنویسند، که توده مردم و باورهای توده مردم را به چالش بکشد. اما در مواجهه با این اثر، مردمی که در قهوه خانه پای نقالی مینشستند، نمیتوانند، سنت پهلوانی رستم و غربت سهراب و این تراژدی بزرگ بشری را، با داستانهای دوران بسنجند و قیاس کنند. زیرا ادبیات کوچه و ادبیاتی که مردم آنها را به عنوان الگو میدیدند، ادبیات خاصی بود. تفاوت میان عصر جدید و عصر قدیم را فیکشن (اروپایی) تعیین میکند، که در ادبیات ایرانی رباعی ایرانی است که در برگردان غربی |نام فیکشن اروپایی | به آن میگوییم.
در این دوران ما با یک فضای باز سیاسی و یک بلبشو اجتماعی مواجه هستیم. که هر کسی، هرکاری میکند و هر کسی هر چیزی مینویسد، یعنی شاعران و نویسندگان، تمام کسانی که خارج از کشور درس خواندهاند، کسانی که دارالفنون درس خواندهاند، به جنگ این میروند که مشکل ما مردم هستند، و مردم ما را درک نمیکنند، ما منزوی هستیم. کلوپهایی شکل میگیرد که روشنفکران در این کلوپها مینشینند و توی سر و کله هم میزنند. برای خودشان ادبیات مینویسند و برای هم میخوانند و گراند هتل پایگاهشان میشود، و در این دوره که موسیقی رشد و شکوه بسیار دارد، روشنفکران را به طرف خود میکشد و هر یک جذب سازی میشوند، سینما تازه آمده است و جذب فیلمهای صامت میشوند. دورهای که انگار روشنفکران وظیفه دارند خودشان برای خودشان اثر تولید کنند نه برای مخاطبی که مردم باشند. در چنین دورانی شخصیتهای بزرگی مثل علیاکبر دهخدا، ملکالشعرای بهار، نسیم شمال ظهور میکنند، اینها چهرههای بزرگی هستند که آرام آرام، به سمتی پیش میروند، و قانون مدارانه، به چیزهایی نزدیک میشوند که ادبیات توده مردم زمانه کم دارد، مثلا دهخدا احساس میکند که امثال الحکم را باید مدون کند، ملک الشعرای بهار به این نتیجه میرسد که باید سبک شناسی در شعر را مدون کند و هرکدام از این چهرهها، یک کار استراتژیک برای خودشان تصویر میکنند، که حاصل این کارِ گران سنگشان هنوز که هنوز است برای ما ماندگار است و دارای کاربرد. اما این آثار هم بیش از آنکه مردمی باشند، آثاری هستند برای کاربردهای سترگ و چراغ راهی برای تولید و شناخت ادبیات عامه و کلاسیک ایرانی.
در این دوره که اپرت ها شکل گرفته است و موسیقیهای بسیار خوبی در این دوران تولید میشود، صفحه گرامافون وارد ایران میشود، سینماها باز میشوند و فیلمهای صامت خارجی روی پرده میرود، و تعدادی دوبلر پای پرده برای این فیلمها دیالوگ مینویسند و دوران شگفتانگیزی رقم میخورد و هر چیزی که از غرب وارد میشود، تبدیل به یک داستان میشود، که آن داستان برای مردم هرگز نوشته نمیشود، زیرا تودههای مردم در گرسنگی و سختی به سر میبرند، وبا میآید. به دلیل همین سختیها بسیاری از ایران مهاجرت میکنند، یا نویسندگان همچنان تنهایی خودشان و مسخ خودشان را به شکل داستان مینویسند، در این دوره یکسری نویسندگان هم پیدا میشوند که این نویسندگان بر اساس متد عشقی داستانهای اروپایی، داستانهای پر سوز و گداز عشقی ایرانی مینویسند، مثلا زندگی یک دختر پولدار که عاشق یک پسر فقیر میشود، یا یک پسر فقیر که عاشق یک دختر پولدار میشود و ... که در حقیقت ملودرم را شکل میدهد. توده مردم باز هم نسبت به این قصهها، واکنش و اتصالی ندارند، زیرا به شکلی منتشر میشود و نمایشها در جاهایی اجرا میشود، که مردم به لحاظ مالی، توانایی مراجعه به این اماکن و دیدن این نمایشها را ندارند و از طرفی مردم، رفتن به این محیطها را مغایر با آداب دینیشان میبینند. بنابراین اگر بخواهیم برای روشنفکران و نویسندگان در این دوره که دوره گذار است، وظیفهای قائل شویم، آن وظیفه برقراری ارتباط میان بخش سنتی و بخش مدرن جامعه، بدون درگیری و نزاع است.که هیچگاه شکل نمیگیرد و این دوره را باید دوره داستانهای ننوشته شده نامید.
ادامه دارد...