آیتا... بهجت؛ مردی که نور بود؛
برای تدریس فقه به مسجد میرفت. هر روز زیارت عاشورا میخواند؛ با صد لعن و صد سلام. لعن و سلام زیارت عاشورا را هم در همین فاصلههایی که آماده رفتن به جلسه درس میشد، میخواند.
شهدای ایران: بزرگان گفتهاند که روزه مراتبی دارد و بالاترین مرتبه آن این است که روزهدار با تمام اعضا و جوارح خود روزه باشد و از معاصی پرهیز کند. از این منظر هرسال در ماه مبارک رمضان، سیره بزرگان طریقت و بندگی به طور ویژه مورد بررسی قرار میگیرد و بزنگاههای زندگی آنان سرمشقی برای زندگانی مؤمنین روزهدار میگردد.آیتالله محمدتقی بهجت (رحمتاللهعلیه) یکی از بزرگانی است که سیره عملی او همواره سرلوحه خداجویان بودهاست.
مردی که هنوز صدای حمدوسورهخواندنهایش در نماز صبح مسجد فاطمیه قم، در خاطر همه سحرخیزان ماندهاست. هنوز صدای گامهای پیرمردی که دلدادگان او مسیر خانه کوچکش تا مسجد را پابهپایش طی میکردند، در یاد قمیها ماندهاست. این روزها سالروز آسمانیشدن آیتالله بهجت است. حالا گوشهای از صحن حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) در قم مأوای عاشقانی است که از سنگهای شفاف و بوسیدنی مزار او نور میگیرند.به همین بهانه و برای دقایقی، گوشههای چشمنواز زندگانی او را از زبان نزدیکانش به تماشا مینشینیم.
توصیه آیتالله
سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزبالله
من در سفر خود در سال ۱۹۸۵ به قم با آیتالله بهجت آشنا شدم و در همان دیدار اولمان با وی مجذوبش شدم. از ویژگیهای حزبالله اعتماد، توکل بر خدا و یقین به پیروزی الهی است که آیتالله بهجت همواره بر آن تأکید داشتند. طی جنگ سال ۲۰۰۶ آیتالله بهجت نامهای برای من فرستاد و در آن گفتند که حزبالله در این جنگ پیروز میشود. همچنین امام خامنهای نیز در هفته اول جنگ نامهای برای من ارسال و در آن تأکید کردند که حزبالله در این جنگ پیروز میشود و به یک قدرت منطقهای تبدیل خواهد شد.
پس از رحلت امام خمینی(ره) چیزی به اسم دبیرکل حزبالله نداشت و امام خامنهای سفارشی در این زمینه کردند. در آن زمان اوضاع لبنان بسیار پیچیده بود و برادران ما با ایجاد دبیرکلی حزبالله موافقت کردند. با من درباره این مساله صحبت کردند، اما من گفتم که نمیتوانم. آنها اصرار کردند، اما من قبول نکردم. برای این مساله استخاره کردیم و سراغ آیتالله بهجت رفتیم بدون اینکه به ایشان چیزی درباره این موضوع بگوییم. ایشان به من گفتند که نباید پیشنهادی را که به من دادهاند قبول کنم و با اینکه برخی گفتهاند که به من کمک خواهند کرد، اما هرگز کمک نخواهند کرد. ضمانت واقعی برای کسی که میخواهد یک عالم و رهبر شود بعد معنوی و معرفتی است. اگر مقاومت از بعد معنوی و معرفتی برخوردار نبود نمیتوانست در لبنان و منطقه گسترش یابد.
یک روز از زندگی آیتالله بهجت
حجتالاسلاموالمسلمین علی بهجت، فرزند آیتالله بهجت یک روز از زندگی پدرش در زمان حیات را اینطور روایت میکند: پدر شبانهروز عمرش را صرف عبادت و مطالعه و کارهای نیک میکرد. وقت را طلا میدانست و حاضر نبود حتی یک لحظه را هم از دست بدهد. حتی وقتی بلند میشد تا کتابی را از قفسه بردارد، یا در فکر بود یا زیر لب ذکر میگفت.
برداشت اول: دو ساعت و حتی گاهی سه ساعت پیش از اذان صبح از خواب بیدار میشد و از همان لحظه، عبادتش شروع میشد. زیر لب ذکر مناجات داشت و گاهی شعرهایی را زمزمه میکرد، مانند: «اگر لذت ترک لذت بدانی/ دگر هیچ لذت تو لذت ندانی». در حال وضو هم اذکارش ادامهداشت. بعد از وضو مشغول نماز شب و راز و نیاز با خدای متعال میشد.
برداشت دوم: وقت نماز را خودش تشخیص میداد. به مسجد میرفت و نماز را به جماعت اقامه میکرد. بعد از نماز صبح هم به تعقیبات مشغول میشد.
برداشت سوم: بعد از نماز صبح به حرم مطهر حضرت معصومه(س) میرفت و دو ساعت در آنجا عبادت میکرد؛ یک ساعت ایستاده و یک ساعت نشسته.
برداشت چهارم: در مسیر رفتوآمد به حرم هم بیکار نبود. دعاهایی مثل یستشیر و صباح را میخواند. وقتی به خانه میرسید، صبحانه مختصری میخورد، ۱۵دقیقه استراحت میکرد و مشغول مطالعه میشد. بسیاری از شعرهایی که از ایشان بهجامانده را هم در همین استراحت کوتاه سروده بود.
برداشت پنجم: برای تدریس فقه به مسجد میرفت. هر روز زیارت عاشورا میخواند؛ با صد لعن و صد سلام. لعن و سلام زیارت عاشورا را هم در همین فاصلههایی که آماده رفتن به جلسه درس میشد، میخواند.
برداشت ششم:گاهی بعد از درس به خانه نمیرفت و تا نماز ظهر آنجا میماند. نماز ظهر و تعقیبات بعد از آن، دوساعتونیم طول میکشید؛ مدتی در مسجد و مدتی درخانه.
برداشت هفتم:روزهای جمعه درس تعطیل بود و در مجلس روضه مسجد فاطمیه شرکت میکرد. جلسه پاسخ به استفتائات هم شبهای پنجشنبه برگزار میشد. عبادتها و پاسخ به نامههایی که درخواست راهنمایی داشتند و تالیف هم در روز جمعه بیشتر بود.
برداشت هشتم: اوقات حضور در مسجد فرصتی برای دیدارهای عمومی بود. چه بسیار مردمی که در همین مدت کوتاه، شفای مریضشان را گرفتند، مشکلاتشان حل شد، یا پاسخ پرسشهایشان را گرفتند.
برداشت نهم: بعداز صبحانه و قبل از ناهار یکربع تا نیمساعت نشسته استراحت میکرد. نشسته استراحت میکرد تا خواب بر او چیره نشود. عصرها هم اصول فقه تدریس میکرد.
برداشت دهم: نماز مغرب و عشاء و تعقیبات را در مسجد اقامه میکرد. به منزل که میآمد باز هم یکساعتونیم عبادت میکرد. سپس مشغول مطالعه میشد.
برداشت یازدهم: پس از صرف شام، نیمساعت مشغول تلاوت قرآن و حدیث کساء و... بود. با وضو یا تیمم میخوابید. کم پیش میآمد بیشتر از چهار ساعت در شبانهروز بخوابد.
خاطرات پراکنده از مجتهد بزرگ
طبیب باش و برو
نماینده ولیفقیه در قفقاز به اصرار از ما خواستند: «به اینجا بیایید و اینجا مدرسهای هست و تدریس بکنید و کارهایی از این قبیل». من نگران بودم چون وارد فضایی میشدم که آنجا دیگر قم نیست و فضا به اصطلاح باز است. خیلی میل رفتن نداشتم. از طرفی هم کار دیگری بود که آن هم یک مسؤولیت طلبگی و روحانی بود. من مانده بودم بین این دو. خدمت آقای پهلوانی عرض کردم: چه کنم؟ ایشان فرمودند: شما مراجعه به آقای بهجت بکنید و هرچه ایشان فرمودند همان کار را بکنید.من هم خدمت آقا رسیدم و عرض کردم که این دو گزینه پیش روی من است من چه کنم؟ ایشان فرمود: «طبیب باید آنجایی برود که مریض زیاد است؛ شما باکو بروید».
من نگران این بودم که اگر به آنجا بروم از مسائل معنوی دور بشوم، ایشان فرمودند: «نخیر آقا ویرانیهای آنجا را در نظر بگیرید.» بعد فرمودند: «خیال میکنید که سیر و سلوک به این است که تسبیح هزاردانه دستتان بگیرید و همهاش ذکر بگویید؟ نخیر آقا این نیست، بروید آقا، بروید».
روانی
یکبار در یکی از سفرهای مشهد که هنوز اطراف آقا شلوغ نشده بود، خدمت ایشان عرض کردم: آقا ما یک شوهرخواهری داریم که مریض هستند، دعا بفرمایید. فرمودند: «چه مشکلی دارند؟». عرض کردم: روانی است. فرمودند: «همه ما روانی هستیم، اگر روانی نبودیم که گناه نمیکردیم.»
کرامت کلمات
کرامات آقا در کلمات آقا بود. در سلوک آقا بود. یکبار از ایشان دستورالعملی خواستم برای تشرف به محضر حضرت صاحبالامر علیهالسلام. میخواستم مکه مشرف بشوم به ایشان عرض کردم: آیا دستورالعملی است که به محضر آقا تشرف حاصل بشود یا خیر؟ فرمودند: «تا ما چقدر بهوجود و حضور حضرت باور داشته باشیم!» اگر ما وجود و حضور آن بزرگوار را باور داشته باشیم، دیدن یا ندیدن چه فرقی میکند؟!
رستگار شد آنکه…
یک کسی آمده و گفته بود: آقا آغاز درسهاست و من میخواهم شروع کنم برای طلبگی، یک دعایی بفرمایید. آقا فرموده بودند: خُب، حالا میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: میخواهم صرف و نحو بخوانم. آقا فرمود: بعد میخواهی چه کار کنی؟
گفته بود: لمعه. آقا فرموده بودند: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفت: مکاسب و رسائل و کفایه. دوباره آقا گفته بودند: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: میخواهم درس خارج بروم. دوباره آقا فرموده بودند: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: میخواهم مجتهد بشوم. آقا فرموده بودند: «یعنی در قرآن نوشته: «قد افلح من له قوهًْ الاستنباط؟؛ رستگار شد کسی که قوه استنباط دارد» یا فرمود که «قد افلح من تزکی؛ رستگار شد هر که تزکیه نفس دارد»؟!
محبت کودکانه
آقا خیلی به بچهها علاقهمند بود. اصلا بچهای که میدید، یکجوری میخواست با این بچه حرف بزند یا لبخندی میزد و با ابروهاش مثلا یک اشارهای به این بچه میکرد. با آن بچه شوخی میکرد، مثلا به بچه میگفت: «شما بابای ایشان هستید یا ایشان بابای شماست؟»
مسلمانان چین
یک وقتی از ایشان میخواستیم که برای مریضی دعا بکند، میگفت: «من برای همه مریضها دعا میکنم، من حتی برای مسلمانهای چین هم دعا میکنم.»
آیا ما خواب نیستیم؟
یک روز عصر آمدیم درس، عرب دستفروشی ـ هیکل و قیافه درشتی هم داشت ـ آمده بود داخل همین مسجد کوچک، خوابیده بود؛ درست روبهروی همانجایی که آقا مینشستند. سر جای خودمان نشستیم که آقا تشریف آوردند، او هنوز خوابیده بود. آقا تشریف آوردند و نشستند. یک خرده صبر کرد، بیدار نشد. یکی از شاگردان حرکتی کرد که او را صدا کند، که مزاحم درس و بحث نشود. آخر وسط مسجد بود و جلب نظر میکرد. تا خواست حرکت کند، آقا فرمود: هیس! چیزی نگید.
این را فرمود:«اولسنا نائمین؟؛ آیا ما خواب نیستیم؟!» ایکاش یکی بیاد ما را هم بیدار کند. همینطوری نشستند تا او خودش بیدار شد. عذرخواهی کرد و رفت و آقا هم درس را شروع کردند.
خیرالحافظین
یک آقایی که محافظ یکی از مراجع متوفی بود، بعد از آن مرجع آمد کنار آقای بهجت. خیلی هم اصرار داشت که بماند. با آقازاده آقا صحبت کردند. ایشان هم با آقا صحبت کرد. آقا گفت: «آن کسی که میخواهد از آن محافظ، حفاظت بکند کیست؟». گفت: خدا. آقا گفت: «او از من هم محافظت میکند.»
نگاه به قرآن
در همان کتابخانه مسجد که بعد از درس میآمد، وضو میگرفت، بعد نافله میخواند و بعد میآمد برای نماز ظهر و عصر، من مکرر دیدم که ایشان قرآن باز میکرد و سوره حمد را از روی کتاب میخواند. بعد تمام میکرد، دوباره میخواند. فرض کن ۲۰-۱۰ دقیقه سوره حمد را نگاه میکرد. من احساس میکردم این از سوره حمد معارف گیرش میآید.
کربلا نرفتهها
آیتالله بهجت هر سال وقتی مشرف میشد برای مشهد، قبلش به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهرری مشرف میشد. حتی دیگران را هم سفارش میکرد. حتی یادم است چند نفر از دوستان خواستند مشرف بشوند کربلا، چند روز در مرز مهران معطل شدند و درست نشد بروند. وقتی برمیگشتند، آقای بهجت فرمودند: «به اینها پیغام بدهید قبل از اینکه بیایند قم، بروند زیارت حضرت عبدالعظیم، که ثواب زیارت سیدالشهدا علیهالسلام را به اینها بدهند.»
ذکر قیمتی
یک سفر که ایشان مشهد تشریف داشتند، خدا توفیقی به ما داد خدمت ایشان مشرف شدیم. به ایشان گفتم: آقا میشود یک ذکری به ما بدهید که دائمی باشد، خیلی بزرگ باشد. من فکر کردم ایشان یک دعای خیلی طویل و طولانی را میفرمایند. فرمودند: «در قبال این ذکری که من دارم به شما میدهم اگر تمام گنجهای عالم را جمع کنید بیاورید، بروید داخل کوهها هر چه جواهر وجود دارد جمع کنید، بروید در دریاها هر چه مروارید وجود دارد جمع کنید با این ذکری که به شما میدهم برابری نمیکند». گفتم: آقا بفرمایید چه ذکری است که اینقدر با همه جواهرات دنیا برابری نمیکند؟ایشان فرمودند: «استغفار، استغفار، استغفار؛ اگر بدانید چه است این استغفار! چه گنجهایی در این ذکر استغفار نهفته است! باید بیابید که این استغفار چیست». ایشان فرمودند: «زبانتان وقتی به ذکر استغفار باز میشود، در حقیقت موانع همه برطرف میشود و حوایجتان هم برآورده میشود. اصلا استغفار صیقلدهنده روح است، شما را نزدیک میکند به خدا.»
مواجهه با جراح زیبایی بینی
آیتالله احدی
یک از دوستان ما در آمریکا استاد دانشگاه است. در آنجا اینقدر از چشم برزخی و تواناییهای معنوی مرحوم آیتالله بهجت تعریف کردند که آنها مشتاق دیدار با ایشان شدند. حضرت آقای بهجت گفتند زیاد نیایند. حدودا ۲۰ نفر رسیدند خدمت آقا. خیلی جالب است، ایکاش عکسهای آن را به نمایش بگذارند. حضرت آقا چند جملهای آنها را نصیحت کردند. یکی از اینها جراح بود. در دل خودش گفته بود این عارفی که چشم برزخی دارد ایکاش میآمد من بینی او را عمل میکردم... و در دلش خندیده بود. مجلس تمام شد و همه برای خداحافظی نزد ایشان رفتند. نوبت به این پزشک که رسید آقا به مترجم گفتند: به ایشان بگویید وقتی آنجا نشسته است دیگر در دلش به بینی من نخندد. این پزشک دق کرد و نشست.
علی دایی و ملاقات با آیتالله بهجت
علی دایی یکی از افرادی است که ملاقاتهایی با آیتالله بهجت داشته است. او در یکی از مصاحبههاش با بیان این که تمایلی به حضور در برنامه های مختلف ندارد به یکی از این دیدارها اشاره کرد و گفت: از زمانی که ایشان(آیتالله بهجت) در صحبتی که داشتیم به من نکاتی را توصیه و یادآوری کردند من دیگر دوست ندارم در مصاحبه ها و فضاهای این چنینی
حاضر شوم.علاوه بر این دایی در یکی از مصاحبههایش درباره شکل گیری این دیدارها و ویژگی هایی که باعث شد تا او هم از مریدان ایشان باشد، گفت: من چندین بار نزد ایشان رفتم اما همان یک بار نماز خواندن پشت آقای بهجت همه چیز را به من نشان داد و احساس عجیبی داشتم. بعد از آن هم دوست داشتم بیشتر نزدشان بروم چرا که از حضور پیش ایشان قوت قلب میگرفتم. همیشه ایشان را در دالان کوچکی در مسجدش میدیدم که همان دیدار سه، چهار ماه من را شارژ میکرد.
یکی دیگر از این ملاقات ها به زمانی برمی گردد که دایی در دنیای فوتبال سخت درگیر مشکلاتی شده بود، او می گوید: زمانی که برای ملاقات آیتالله بهجت به قم رفتم، ایشان فرمود اگر روی نیمکت ذکر بگویم و تسبیح بیندازم دیگر مشکلی نخواهد بود.
مردی که هنوز صدای حمدوسورهخواندنهایش در نماز صبح مسجد فاطمیه قم، در خاطر همه سحرخیزان ماندهاست. هنوز صدای گامهای پیرمردی که دلدادگان او مسیر خانه کوچکش تا مسجد را پابهپایش طی میکردند، در یاد قمیها ماندهاست. این روزها سالروز آسمانیشدن آیتالله بهجت است. حالا گوشهای از صحن حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) در قم مأوای عاشقانی است که از سنگهای شفاف و بوسیدنی مزار او نور میگیرند.به همین بهانه و برای دقایقی، گوشههای چشمنواز زندگانی او را از زبان نزدیکانش به تماشا مینشینیم.
توصیه آیتالله
سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزبالله
من در سفر خود در سال ۱۹۸۵ به قم با آیتالله بهجت آشنا شدم و در همان دیدار اولمان با وی مجذوبش شدم. از ویژگیهای حزبالله اعتماد، توکل بر خدا و یقین به پیروزی الهی است که آیتالله بهجت همواره بر آن تأکید داشتند. طی جنگ سال ۲۰۰۶ آیتالله بهجت نامهای برای من فرستاد و در آن گفتند که حزبالله در این جنگ پیروز میشود. همچنین امام خامنهای نیز در هفته اول جنگ نامهای برای من ارسال و در آن تأکید کردند که حزبالله در این جنگ پیروز میشود و به یک قدرت منطقهای تبدیل خواهد شد.
پس از رحلت امام خمینی(ره) چیزی به اسم دبیرکل حزبالله نداشت و امام خامنهای سفارشی در این زمینه کردند. در آن زمان اوضاع لبنان بسیار پیچیده بود و برادران ما با ایجاد دبیرکلی حزبالله موافقت کردند. با من درباره این مساله صحبت کردند، اما من گفتم که نمیتوانم. آنها اصرار کردند، اما من قبول نکردم. برای این مساله استخاره کردیم و سراغ آیتالله بهجت رفتیم بدون اینکه به ایشان چیزی درباره این موضوع بگوییم. ایشان به من گفتند که نباید پیشنهادی را که به من دادهاند قبول کنم و با اینکه برخی گفتهاند که به من کمک خواهند کرد، اما هرگز کمک نخواهند کرد. ضمانت واقعی برای کسی که میخواهد یک عالم و رهبر شود بعد معنوی و معرفتی است. اگر مقاومت از بعد معنوی و معرفتی برخوردار نبود نمیتوانست در لبنان و منطقه گسترش یابد.
یک روز از زندگی آیتالله بهجت
حجتالاسلاموالمسلمین علی بهجت، فرزند آیتالله بهجت یک روز از زندگی پدرش در زمان حیات را اینطور روایت میکند: پدر شبانهروز عمرش را صرف عبادت و مطالعه و کارهای نیک میکرد. وقت را طلا میدانست و حاضر نبود حتی یک لحظه را هم از دست بدهد. حتی وقتی بلند میشد تا کتابی را از قفسه بردارد، یا در فکر بود یا زیر لب ذکر میگفت.
برداشت اول: دو ساعت و حتی گاهی سه ساعت پیش از اذان صبح از خواب بیدار میشد و از همان لحظه، عبادتش شروع میشد. زیر لب ذکر مناجات داشت و گاهی شعرهایی را زمزمه میکرد، مانند: «اگر لذت ترک لذت بدانی/ دگر هیچ لذت تو لذت ندانی». در حال وضو هم اذکارش ادامهداشت. بعد از وضو مشغول نماز شب و راز و نیاز با خدای متعال میشد.
برداشت دوم: وقت نماز را خودش تشخیص میداد. به مسجد میرفت و نماز را به جماعت اقامه میکرد. بعد از نماز صبح هم به تعقیبات مشغول میشد.
برداشت سوم: بعد از نماز صبح به حرم مطهر حضرت معصومه(س) میرفت و دو ساعت در آنجا عبادت میکرد؛ یک ساعت ایستاده و یک ساعت نشسته.
برداشت چهارم: در مسیر رفتوآمد به حرم هم بیکار نبود. دعاهایی مثل یستشیر و صباح را میخواند. وقتی به خانه میرسید، صبحانه مختصری میخورد، ۱۵دقیقه استراحت میکرد و مشغول مطالعه میشد. بسیاری از شعرهایی که از ایشان بهجامانده را هم در همین استراحت کوتاه سروده بود.
برداشت پنجم: برای تدریس فقه به مسجد میرفت. هر روز زیارت عاشورا میخواند؛ با صد لعن و صد سلام. لعن و سلام زیارت عاشورا را هم در همین فاصلههایی که آماده رفتن به جلسه درس میشد، میخواند.
برداشت ششم:گاهی بعد از درس به خانه نمیرفت و تا نماز ظهر آنجا میماند. نماز ظهر و تعقیبات بعد از آن، دوساعتونیم طول میکشید؛ مدتی در مسجد و مدتی درخانه.
برداشت هفتم:روزهای جمعه درس تعطیل بود و در مجلس روضه مسجد فاطمیه شرکت میکرد. جلسه پاسخ به استفتائات هم شبهای پنجشنبه برگزار میشد. عبادتها و پاسخ به نامههایی که درخواست راهنمایی داشتند و تالیف هم در روز جمعه بیشتر بود.
برداشت هشتم: اوقات حضور در مسجد فرصتی برای دیدارهای عمومی بود. چه بسیار مردمی که در همین مدت کوتاه، شفای مریضشان را گرفتند، مشکلاتشان حل شد، یا پاسخ پرسشهایشان را گرفتند.
برداشت نهم: بعداز صبحانه و قبل از ناهار یکربع تا نیمساعت نشسته استراحت میکرد. نشسته استراحت میکرد تا خواب بر او چیره نشود. عصرها هم اصول فقه تدریس میکرد.
برداشت دهم: نماز مغرب و عشاء و تعقیبات را در مسجد اقامه میکرد. به منزل که میآمد باز هم یکساعتونیم عبادت میکرد. سپس مشغول مطالعه میشد.
برداشت یازدهم: پس از صرف شام، نیمساعت مشغول تلاوت قرآن و حدیث کساء و... بود. با وضو یا تیمم میخوابید. کم پیش میآمد بیشتر از چهار ساعت در شبانهروز بخوابد.
خاطرات پراکنده از مجتهد بزرگ
طبیب باش و برو
نماینده ولیفقیه در قفقاز به اصرار از ما خواستند: «به اینجا بیایید و اینجا مدرسهای هست و تدریس بکنید و کارهایی از این قبیل». من نگران بودم چون وارد فضایی میشدم که آنجا دیگر قم نیست و فضا به اصطلاح باز است. خیلی میل رفتن نداشتم. از طرفی هم کار دیگری بود که آن هم یک مسؤولیت طلبگی و روحانی بود. من مانده بودم بین این دو. خدمت آقای پهلوانی عرض کردم: چه کنم؟ ایشان فرمودند: شما مراجعه به آقای بهجت بکنید و هرچه ایشان فرمودند همان کار را بکنید.من هم خدمت آقا رسیدم و عرض کردم که این دو گزینه پیش روی من است من چه کنم؟ ایشان فرمود: «طبیب باید آنجایی برود که مریض زیاد است؛ شما باکو بروید».
من نگران این بودم که اگر به آنجا بروم از مسائل معنوی دور بشوم، ایشان فرمودند: «نخیر آقا ویرانیهای آنجا را در نظر بگیرید.» بعد فرمودند: «خیال میکنید که سیر و سلوک به این است که تسبیح هزاردانه دستتان بگیرید و همهاش ذکر بگویید؟ نخیر آقا این نیست، بروید آقا، بروید».
روانی
یکبار در یکی از سفرهای مشهد که هنوز اطراف آقا شلوغ نشده بود، خدمت ایشان عرض کردم: آقا ما یک شوهرخواهری داریم که مریض هستند، دعا بفرمایید. فرمودند: «چه مشکلی دارند؟». عرض کردم: روانی است. فرمودند: «همه ما روانی هستیم، اگر روانی نبودیم که گناه نمیکردیم.»
کرامت کلمات
کرامات آقا در کلمات آقا بود. در سلوک آقا بود. یکبار از ایشان دستورالعملی خواستم برای تشرف به محضر حضرت صاحبالامر علیهالسلام. میخواستم مکه مشرف بشوم به ایشان عرض کردم: آیا دستورالعملی است که به محضر آقا تشرف حاصل بشود یا خیر؟ فرمودند: «تا ما چقدر بهوجود و حضور حضرت باور داشته باشیم!» اگر ما وجود و حضور آن بزرگوار را باور داشته باشیم، دیدن یا ندیدن چه فرقی میکند؟!
رستگار شد آنکه…
یک کسی آمده و گفته بود: آقا آغاز درسهاست و من میخواهم شروع کنم برای طلبگی، یک دعایی بفرمایید. آقا فرموده بودند: خُب، حالا میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: میخواهم صرف و نحو بخوانم. آقا فرمود: بعد میخواهی چه کار کنی؟
گفته بود: لمعه. آقا فرموده بودند: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفت: مکاسب و رسائل و کفایه. دوباره آقا گفته بودند: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: میخواهم درس خارج بروم. دوباره آقا فرموده بودند: بعد میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود: میخواهم مجتهد بشوم. آقا فرموده بودند: «یعنی در قرآن نوشته: «قد افلح من له قوهًْ الاستنباط؟؛ رستگار شد کسی که قوه استنباط دارد» یا فرمود که «قد افلح من تزکی؛ رستگار شد هر که تزکیه نفس دارد»؟!
محبت کودکانه
آقا خیلی به بچهها علاقهمند بود. اصلا بچهای که میدید، یکجوری میخواست با این بچه حرف بزند یا لبخندی میزد و با ابروهاش مثلا یک اشارهای به این بچه میکرد. با آن بچه شوخی میکرد، مثلا به بچه میگفت: «شما بابای ایشان هستید یا ایشان بابای شماست؟»
مسلمانان چین
یک وقتی از ایشان میخواستیم که برای مریضی دعا بکند، میگفت: «من برای همه مریضها دعا میکنم، من حتی برای مسلمانهای چین هم دعا میکنم.»
آیا ما خواب نیستیم؟
یک روز عصر آمدیم درس، عرب دستفروشی ـ هیکل و قیافه درشتی هم داشت ـ آمده بود داخل همین مسجد کوچک، خوابیده بود؛ درست روبهروی همانجایی که آقا مینشستند. سر جای خودمان نشستیم که آقا تشریف آوردند، او هنوز خوابیده بود. آقا تشریف آوردند و نشستند. یک خرده صبر کرد، بیدار نشد. یکی از شاگردان حرکتی کرد که او را صدا کند، که مزاحم درس و بحث نشود. آخر وسط مسجد بود و جلب نظر میکرد. تا خواست حرکت کند، آقا فرمود: هیس! چیزی نگید.
این را فرمود:«اولسنا نائمین؟؛ آیا ما خواب نیستیم؟!» ایکاش یکی بیاد ما را هم بیدار کند. همینطوری نشستند تا او خودش بیدار شد. عذرخواهی کرد و رفت و آقا هم درس را شروع کردند.
خیرالحافظین
یک آقایی که محافظ یکی از مراجع متوفی بود، بعد از آن مرجع آمد کنار آقای بهجت. خیلی هم اصرار داشت که بماند. با آقازاده آقا صحبت کردند. ایشان هم با آقا صحبت کرد. آقا گفت: «آن کسی که میخواهد از آن محافظ، حفاظت بکند کیست؟». گفت: خدا. آقا گفت: «او از من هم محافظت میکند.»
نگاه به قرآن
در همان کتابخانه مسجد که بعد از درس میآمد، وضو میگرفت، بعد نافله میخواند و بعد میآمد برای نماز ظهر و عصر، من مکرر دیدم که ایشان قرآن باز میکرد و سوره حمد را از روی کتاب میخواند. بعد تمام میکرد، دوباره میخواند. فرض کن ۲۰-۱۰ دقیقه سوره حمد را نگاه میکرد. من احساس میکردم این از سوره حمد معارف گیرش میآید.
کربلا نرفتهها
آیتالله بهجت هر سال وقتی مشرف میشد برای مشهد، قبلش به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهرری مشرف میشد. حتی دیگران را هم سفارش میکرد. حتی یادم است چند نفر از دوستان خواستند مشرف بشوند کربلا، چند روز در مرز مهران معطل شدند و درست نشد بروند. وقتی برمیگشتند، آقای بهجت فرمودند: «به اینها پیغام بدهید قبل از اینکه بیایند قم، بروند زیارت حضرت عبدالعظیم، که ثواب زیارت سیدالشهدا علیهالسلام را به اینها بدهند.»
ذکر قیمتی
یک سفر که ایشان مشهد تشریف داشتند، خدا توفیقی به ما داد خدمت ایشان مشرف شدیم. به ایشان گفتم: آقا میشود یک ذکری به ما بدهید که دائمی باشد، خیلی بزرگ باشد. من فکر کردم ایشان یک دعای خیلی طویل و طولانی را میفرمایند. فرمودند: «در قبال این ذکری که من دارم به شما میدهم اگر تمام گنجهای عالم را جمع کنید بیاورید، بروید داخل کوهها هر چه جواهر وجود دارد جمع کنید، بروید در دریاها هر چه مروارید وجود دارد جمع کنید با این ذکری که به شما میدهم برابری نمیکند». گفتم: آقا بفرمایید چه ذکری است که اینقدر با همه جواهرات دنیا برابری نمیکند؟ایشان فرمودند: «استغفار، استغفار، استغفار؛ اگر بدانید چه است این استغفار! چه گنجهایی در این ذکر استغفار نهفته است! باید بیابید که این استغفار چیست». ایشان فرمودند: «زبانتان وقتی به ذکر استغفار باز میشود، در حقیقت موانع همه برطرف میشود و حوایجتان هم برآورده میشود. اصلا استغفار صیقلدهنده روح است، شما را نزدیک میکند به خدا.»
مواجهه با جراح زیبایی بینی
آیتالله احدی
یک از دوستان ما در آمریکا استاد دانشگاه است. در آنجا اینقدر از چشم برزخی و تواناییهای معنوی مرحوم آیتالله بهجت تعریف کردند که آنها مشتاق دیدار با ایشان شدند. حضرت آقای بهجت گفتند زیاد نیایند. حدودا ۲۰ نفر رسیدند خدمت آقا. خیلی جالب است، ایکاش عکسهای آن را به نمایش بگذارند. حضرت آقا چند جملهای آنها را نصیحت کردند. یکی از اینها جراح بود. در دل خودش گفته بود این عارفی که چشم برزخی دارد ایکاش میآمد من بینی او را عمل میکردم... و در دلش خندیده بود. مجلس تمام شد و همه برای خداحافظی نزد ایشان رفتند. نوبت به این پزشک که رسید آقا به مترجم گفتند: به ایشان بگویید وقتی آنجا نشسته است دیگر در دلش به بینی من نخندد. این پزشک دق کرد و نشست.
علی دایی و ملاقات با آیتالله بهجت
علی دایی یکی از افرادی است که ملاقاتهایی با آیتالله بهجت داشته است. او در یکی از مصاحبههاش با بیان این که تمایلی به حضور در برنامه های مختلف ندارد به یکی از این دیدارها اشاره کرد و گفت: از زمانی که ایشان(آیتالله بهجت) در صحبتی که داشتیم به من نکاتی را توصیه و یادآوری کردند من دیگر دوست ندارم در مصاحبه ها و فضاهای این چنینی
حاضر شوم.علاوه بر این دایی در یکی از مصاحبههایش درباره شکل گیری این دیدارها و ویژگی هایی که باعث شد تا او هم از مریدان ایشان باشد، گفت: من چندین بار نزد ایشان رفتم اما همان یک بار نماز خواندن پشت آقای بهجت همه چیز را به من نشان داد و احساس عجیبی داشتم. بعد از آن هم دوست داشتم بیشتر نزدشان بروم چرا که از حضور پیش ایشان قوت قلب میگرفتم. همیشه ایشان را در دالان کوچکی در مسجدش میدیدم که همان دیدار سه، چهار ماه من را شارژ میکرد.
یکی دیگر از این ملاقات ها به زمانی برمی گردد که دایی در دنیای فوتبال سخت درگیر مشکلاتی شده بود، او می گوید: زمانی که برای ملاقات آیتالله بهجت به قم رفتم، ایشان فرمود اگر روی نیمکت ذکر بگویم و تسبیح بیندازم دیگر مشکلی نخواهد بود.