۲۰ اردیبهشت سالروز شهادت «علیاصغر بشکیده» بود؛
شهید بشکیده پیش از شهادتش نوشته بود: «صحبت زیاد داشتم ولی همین راز و نیاز شهید چمران را که مطالعه کردم خیلی چیزها درونش نهفته بود و ما هم از سوز دلمان و آن چیزی که بر دلمان نشست، گفتیم.»
شهدای ایران: شاید نام شهید «علیاصغر بشکیده» برای بسیاری از مردم نامی آشنا نباشد. او فرماندهی جوان بود که در سالهای ابتدایی جنگ به شهادت رسید و مجال برای پرداختن به نام و یادش کمتر پیش آمد. برخی از بچههای لشکر ۲۷ شهید بشکیده را گمنامترین فرمانده گردان عمار میدانند. فرماندهای که در منش و روش مثالزدنی بود و آنها که با او همرزم و رفیق بودند بر وارستگی و نیکسیرتی این شهید تأکید میکنند.
ترکیب جهاد و اندیشه
دفاع مقدس که در سال ۱۳۵۹ شروع شد، علیاصغر ۲۱ ساله بود. شهید بشکیده با کولهباری از درسهای شهید مطهری و دکتر شریعتی به جبهه آمده بود. استاد مطهری که به شهادت رسید، وضع روحی علیاصغر مساعد نبود. به خانه که آمد مستقیم به اتاقش رفت و با حالی ناراحت و گرفته به خانواده و دوستانش میگفت استاد شهید را کشتند. او ترکیبی از علم و عمل بود و جهاد را با اندیشه درمیآمیخت و عمل میکرد.
عملیات الی بیتالمقدس اوج هنرنمایی شهید در جبههها بود. علیاصغر در عملیات «الی بیتالمقدس»، پس از مجروحیت حاجیپور، فرماندهی گردان «عمار یاسر» را برعهده گرفت. این فرمانده دلاور بیهیچ هراسی به دنبال موفقیت در این عملیات مهم و سرنوشتساز بود. او و همرزمانش همقسم شده بودند تا خرمشهر را آزاد و دل امام را شاد کنند. آنها برای آزادی خرمشهر حتی حاضر بودند از جانشان بگذرند و در واقع این حرفشان را به درستی اثبات کردند. در گرمای جنوب زیر آتش سنگین دشمن قدم به قدم پیش میرفتند و سرزمینمان را از اشغال دشمن خارج میکردند.
شهید در جنگی نابرابر، در مقابل تانکهای تی-۷۲ دشمن قرار گرفت و با این حال نیروهایش را به سمت دژ مرزی هدایت کرد تا ضمن انهدام بخش وسیعی از ادوات زرهی دشمن، زمینه محاصره کامل خرمشهر فراهم آید. متن مکالمات بیسیم فرمانده گردان عمار با سایر فرماندهان در جریان عملیات آزادسازی خرمشهر به خوبی نشان از کار سخت آنان در جبهههای نبرد علیه دشمن بعثی دارد. شهید در بخشی از صحبتهایش با شهید محمود شهبازی، جانشین لشکر ۲۷ چنین میگوید: «من روی خاکریز هستم. اگر بخواهم روی جاده بروم بچههای خودی به اشتباه مرا میزنند. الان هم توی محاصره هستم. نارنجکهایم تمام شده، فشنگهایم تمام شده، بچهها گلوله آر. پی. جیشان تمام شده. بچهها دارند قتل عام میشوند. به چراغی [فرمانده گردان حمزه]بگو بچههایش را توجیه کند به سمت ما شلیک نکنند. ما از همه طرف داریم میخوریم. من الان روی خاکریز هستم...»
طلب گمنامی از خدا
فرمانده گردان عمار همچون دیگر فرماندهان تا آخرین لحظه در صحنه نبرد حضور داشت و کنار نیروهایش میجنگید. در حالی که چند روز بیشتر تا آزادی خرمشهر و شنیدن این خبر مهم و بزرگ به مردم نمانده بود، چندین ترکش به شهید بشکیده اصابت کرد و او را غرق به خون روی زمین انداخت.
پیکر غرق در خون فرمانده ۱۴ روز در حومه خرمشهر ماند. دسترسی به پیکر برای نیروها میسر نبود و آنها باید راه فرمانده شهیدشان را ادامه میدادند تا خرمشهر آزاد شود. پس از دو هفته و طی جنگی سخت، دشمن بعثی مجبور به عقبنشینی شد.
شهید بشکیده پیش از شهادتش نوشته بود: «صحبت زیاد داشتم ولی همین راز و نیاز شهید چمران را که مطالعه کردم خیلی چیزها درونش نهفته بود و ما هم از سوز دلمان و آن چیزی که بر دلمان نشست، گفتیم.» او همچنین در گمنامی ماندن را از خداوند خواسته بود و در وصیتنامهاش در متنی جانسوز چنین نوشته بود: «خدایا دوست دارم که تنها و گمنام باشم تا در غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم. خدایا دردمندم، روحم از زیادی درد میسوزد، قلبم میتپد، احساسم شعله میکشد، تمام اعضایم از شدت درد فریاد میکشد. تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش. خسته شدهام، دلشکستهام، ناامید شدم، دیگر آرزویی ندارم، احساس میکنم که دنیا جای من نیست، میخواهم تنها با خدا باشم، با همه وداع کنم، خدایا تو خودت میدانی که همه مرا از خود راندند، ولی امیدم به توست که همه را میخواهی.»
ترکیب جهاد و اندیشه
دفاع مقدس که در سال ۱۳۵۹ شروع شد، علیاصغر ۲۱ ساله بود. شهید بشکیده با کولهباری از درسهای شهید مطهری و دکتر شریعتی به جبهه آمده بود. استاد مطهری که به شهادت رسید، وضع روحی علیاصغر مساعد نبود. به خانه که آمد مستقیم به اتاقش رفت و با حالی ناراحت و گرفته به خانواده و دوستانش میگفت استاد شهید را کشتند. او ترکیبی از علم و عمل بود و جهاد را با اندیشه درمیآمیخت و عمل میکرد.
عملیات الی بیتالمقدس اوج هنرنمایی شهید در جبههها بود. علیاصغر در عملیات «الی بیتالمقدس»، پس از مجروحیت حاجیپور، فرماندهی گردان «عمار یاسر» را برعهده گرفت. این فرمانده دلاور بیهیچ هراسی به دنبال موفقیت در این عملیات مهم و سرنوشتساز بود. او و همرزمانش همقسم شده بودند تا خرمشهر را آزاد و دل امام را شاد کنند. آنها برای آزادی خرمشهر حتی حاضر بودند از جانشان بگذرند و در واقع این حرفشان را به درستی اثبات کردند. در گرمای جنوب زیر آتش سنگین دشمن قدم به قدم پیش میرفتند و سرزمینمان را از اشغال دشمن خارج میکردند.
شهید در جنگی نابرابر، در مقابل تانکهای تی-۷۲ دشمن قرار گرفت و با این حال نیروهایش را به سمت دژ مرزی هدایت کرد تا ضمن انهدام بخش وسیعی از ادوات زرهی دشمن، زمینه محاصره کامل خرمشهر فراهم آید. متن مکالمات بیسیم فرمانده گردان عمار با سایر فرماندهان در جریان عملیات آزادسازی خرمشهر به خوبی نشان از کار سخت آنان در جبهههای نبرد علیه دشمن بعثی دارد. شهید در بخشی از صحبتهایش با شهید محمود شهبازی، جانشین لشکر ۲۷ چنین میگوید: «من روی خاکریز هستم. اگر بخواهم روی جاده بروم بچههای خودی به اشتباه مرا میزنند. الان هم توی محاصره هستم. نارنجکهایم تمام شده، فشنگهایم تمام شده، بچهها گلوله آر. پی. جیشان تمام شده. بچهها دارند قتل عام میشوند. به چراغی [فرمانده گردان حمزه]بگو بچههایش را توجیه کند به سمت ما شلیک نکنند. ما از همه طرف داریم میخوریم. من الان روی خاکریز هستم...»
طلب گمنامی از خدا
فرمانده گردان عمار همچون دیگر فرماندهان تا آخرین لحظه در صحنه نبرد حضور داشت و کنار نیروهایش میجنگید. در حالی که چند روز بیشتر تا آزادی خرمشهر و شنیدن این خبر مهم و بزرگ به مردم نمانده بود، چندین ترکش به شهید بشکیده اصابت کرد و او را غرق به خون روی زمین انداخت.
پیکر غرق در خون فرمانده ۱۴ روز در حومه خرمشهر ماند. دسترسی به پیکر برای نیروها میسر نبود و آنها باید راه فرمانده شهیدشان را ادامه میدادند تا خرمشهر آزاد شود. پس از دو هفته و طی جنگی سخت، دشمن بعثی مجبور به عقبنشینی شد.
شهید بشکیده پیش از شهادتش نوشته بود: «صحبت زیاد داشتم ولی همین راز و نیاز شهید چمران را که مطالعه کردم خیلی چیزها درونش نهفته بود و ما هم از سوز دلمان و آن چیزی که بر دلمان نشست، گفتیم.» او همچنین در گمنامی ماندن را از خداوند خواسته بود و در وصیتنامهاش در متنی جانسوز چنین نوشته بود: «خدایا دوست دارم که تنها و گمنام باشم تا در غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم. خدایا دردمندم، روحم از زیادی درد میسوزد، قلبم میتپد، احساسم شعله میکشد، تمام اعضایم از شدت درد فریاد میکشد. تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش. خسته شدهام، دلشکستهام، ناامید شدم، دیگر آرزویی ندارم، احساس میکنم که دنیا جای من نیست، میخواهم تنها با خدا باشم، با همه وداع کنم، خدایا تو خودت میدانی که همه مرا از خود راندند، ولی امیدم به توست که همه را میخواهی.»