شهدای ایران shohadayeiran.com

مام حسن (ع) بعد از شهادت امام علی (ع) در ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری قمری به امامت رسید و به مدت ۱۰ سال عهده دار این مقام بود.

شهدای ایران:گزیده‌ای از کرامات و معجزات امام حسن مجتبی (ع) را همزمان با ولادت ایشان بخوانید:
حضرت حسن بن علی بن ابی‌طالب نخستین فرزند امام علی (ع) و فاطمه زهرا (س) و نخستین نوه پیامبر اسلام (ص) ۱۵ رمضان سال سوم هجری در مدینه منوره به دنیا آمد.

مجتبی (برگزیده)، سید (سرور)، زکی (پاکیزه)، سید شباب اهل الجنه، ریحانه نبی الله ،سبط از القاب و ابومحمد و ابوالقاسم از کنیه‌های امام حسن مجتبی (ع) امام دوم شیعیان است.

امام حسن (ع) بعد از شهادت امام علی (ع) در ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری قمری به امامت رسید و به مدت ۱۰ سال عهده دار این مقام بود.

امام حسن مجتبی (ع) صاحب مقام و منزلت و کرامات و معجزات زیادی بوده است که در ادامه گوشه ای از آن را می خوانید.

معجزه شفاعت امام حسن مجتبی (ع) برای ابوسفیان

در سال ششم هجری، قراردادی بین پیامبر اکرم (ص) و کفار قریش منعقد و به «صلح حدیبیّه» معروف شد یکی از مواد صلح نامه این بود که هر دو سپاه می‌توانند با هر قبیله‌ای که بخواهند پیمان دوستی امضاء کنند بر این اساس رسول خدا (ص) با قبیله «خزاعه» پیمان دوستی بست.

در سال هشتم هجری یکی از افراد قبیله «بکر» که هم پیمان کفار قریش بود نسبت به پیامبر اسلام (ص) جسارت کرد و شخصی از قبیله «خزاعه» او را در مقابل جسارتش سرزنش و از رسول اکرم (ص) دفاع کرد. آنگاه با هم درگیر و کفار قریش نیز به کمک قبیله هم پیمان خود «بکر» وارد صحنه شدند و در نتیجه یک نفر از افراد قبیله «خزاعه» را کشتند و بدین وسیله صلح حدیبیّه نقض شد.

کفار قریش از این نقض معاهده پشیمان شدند و ابوسفیان را برای عذرخواهی و تجدید قرارداد به محضر پیامبر اکرم (ص) فرستادند. ابوسفیان به حضور آن حضرت (ص) رسید و در خواست امان و تجدید پیمان کرد، ولی پیامبر (ص) به سخنان او اهمیتی نداد.

ابوسفیان به ناچار نزد حضرت علی (ع) رفت و از ایشان درخواست کرد تا نزد پیامبر اکرم (ص) آنها را شفاعت کند.

امام علی (ع) در جواب فرمود: پیامبر خدا (ص) با شما پیمانی بست و هرگز از پیمانش برنمی گردد. در این هنگام، امام حسن (ع) که کودک خردسالی بود، به حضور پدر آمد و ابوسفیان خواست که علی (ع) اجازه دهد فرزندش حسن، نزد پیامبر اکرم (ص) از ابوسفیان شفاعت کند.

در این هنگام امام حسن (ع) که کودکی پنج ساله بود نزد ابوسفیان رفت و با یک دست بر بینی او و با دست دیگر بر محاسن او زد. ابوسفیان به امر خداوند لب به سخن آورد و گفت:‌«ای ابوسفیان! بگو جز خدای یکتا خدایی نیست و محمد رسول خداست، من (برایت) شفاعت کنم».(آیه ۱۲ سوره مریم)

امام علی (ع) که با شنیدن سخنان فرزندش فوق العاده خوشحال شده بود فرمود: سپاس خداوندی را سزاست که در ذریه محمد (ص) (برگزیده ای) مانند یحیی بن زکریا (ع) قرار داد که در کودکی از جانب خداوند به او حکمت (علم و دانش مخصوص) عطا کرد.

(ر ـ ک کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۲۳۹ ـ ۲۴۱؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۶؛ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۲۶؛ خرائج راوندی، ج ۱، ص ۲۳۶ شماره ۱)

معجزه شعری در وصف امام حسن مجتبی (ع) و شفای مرد نابینا

بر اساس روایات، میرزا محمد شفیع شیرازی متخلص به وصال شیرازی متوفی سال ۱۲۶۲ هـ. ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود علاوه بر مراتب علمی به تمام خطوط هفت گانه (نسخ، نستعلیق، ثلث، تعلیق و شکسته) مهارتی به سزا داشته و کتاب‌های فراوانی نیز با خطوط مختلف نوشته؛ این هنرمند بزرگ ۶۷ قرآن به خط زیبای خود نوشته است.

روزی او به دلیل نوشتن زیاد چشمش آب آورد و به پزشک مراجعه کرد، دکتر گفت: من چشمت را درمان می‌کنم به شرطی که دیگر با آن نخوانی و خط ننویسی؛ پس از معالجه و بهبودی چشم خود دوباره شروع به خواندن و نوشتن کرد تا این که به کلی نابینا شد سرانجام با حالت اضطرار متوسل به حضرت محمد (ص) و آل او شد.

شبی در عالم رویا پیغمبر اکرم (ص) را در خواب دید حضرت (ص) به او فرمود: چرا در مصائب حسین (و حسن) مرثیه نمی‌گویی تا خدای متعال چشمانت را شفاء دهد. در همان حال حضرت فاطمه زهرا (س) حاضر شد و فرمود: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی، اول از حَسنم شروع کن؛ زیرا او خیلی مظلوم است.

صبح آن روز وصال شروع کرد در خانه قدم زدن و دست به دیوار گرفت و این شعر را سرود:

«از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد آن طشت راز خون جگر باغ لاله کرد»

هنگامی که نیمه دوم شعر را که گفت ناگهان چشمانش روشن و بینا شد.

(اصول کافی، ج ۱، ص ۲۷۹)

ماجرای مسلمان شدن قاتل پیامبر (ص)  و غیب گویی  امام حسن مجتبی (ع) در کودکی

بر اساس روایتی به نقل از حذیفه بن یمان، روزی بر بلندای کوهی، در مجاورت پیامبر (ص) بودیم و امام حسن (ع) که کودکی خردسال بود با وقار و طمانینه در حال راه رفتن بود.

پیامبر (ص) فرمود:همانا جبرئیل او را همراهی و میکائیل از او محافظت می‌کند و او فرزند من و انسان پاکی از نفس من و عضوی از اعضاء من و فرزند دختر و نور چشم من است، پدرم فدای او باد.

پیامبر (ص) ایستاد و ما هم ایستادیم، ایشان به امام حسن (ع) فرمود: تو ثمره من و محبوب من و روح و روان منی.

در این هنگام یک مرد اعرابی به سوی ما آمد و حضرت (ص) فرمود: مردی به سوی شما می‌آید که با کلامی تند با شما سخن می‌گوید و شما از او بیمناک می‌شوید. او سؤال‌هایی خواهد پرسید و در کلامش درشتی و تندی است.

اعرابی نزدیک شد و بدون اینکه سلام کند، گفت: کدام یک از شما محمد است؟

گفتیم: چه می‌خواهی؟

پیامبر (ص) به او فرمودند: آهسته (ای اعرابی).

او که از این برخورد، پیامبر (ص) را شناخت، گفت:‌ای محمد! درگذشته کینه تو را به دل داشتم، ولی تو را ندیده بودم و الان بغضم نسبت به تو بیشتر شد.

پیامبر (ص) تبسم کرد؛ ما خواستیم به اعرابی حمله کنیم که آن حضرت (ص) با اشاره ما را منع فرمود.

اعرابی گفت: تو گمان می‌کنی پیامبری؟ نشانه و دلیل نبوت تو چیست؟

رسول خدا (ص) فرمودند: اگر دوست داشته باشی عضوی از اعضاء من به تو خبر دهد تا برهانم کامل‌تر شود.

اعرابی پرسید: مگر عضو می‌تواند سخن بگوید؟

پیامبر (ص) فرمود: آری،‌ای حسن! برخیز.

آن مرد امام حسن (ع) را به خاطر کودکیش کوچک شمرد و گفت: پیامبر فرزند کوچکی را می‌آورد و بلند می‌کند تا با من تکلم کند.

پیامبر (ص) فرمود: تو او را به آنچه اراده کرده‌ای دانا خواهی یافت.

امام حسن (ع) شروع به تکلم کرد و فرمود: آرام باش‌ای اعرابی! تو از انسان کندذهن و فرزند شخص کندذهن سؤال نکردی بلکه از یک فقیه و دانشمند سؤال کرده ای، ولی تو جاهل و نادانی.

پس اگر تو نادانی، همانا شفای جهل تو نزد من است زمانی که سوال کننده‌ای سوال کند. دریای علمی نزد من است که آن را با هیچ ظرفی نمی‌توان تقسیم کرد و این ارثی است که پیامبر (ص) از خود به جای گذاشته است.

سپس فرمود: هر آینه زبانت را باز کردی و از حد خود فراتر رفتی و خود را فریفتی، ولی از اینجا نمی‌روی مگر اینکه ایمان می‌آوری، اگر خدا بخواهد.

بعد از آن، امام (ع) جزء به جزء وقایعی را که برای او اتفاق افتاده بود بیان کرد و فرمود: شما در میان قومتان اجتماع و گمان کردید که پیامبر (ص) فرزندی ندارد و عرب هم از او بیزار است، لذا خون‌خواهی ندارد و تو خواستی او را بکشی و نیزه ات را برداشتی، ولی راه بر تو سخت شد، در عین حال از تصمیم خود منصرف نشدی و در حال ترس و واهمه به سوی ما آمدی. من به تو از سفرت خبر می‌دهم که در شبی صاف و بدون ابر خارج شدی، ناگهان باد شدیدی وزیدن گرفت و تاریکی شب بیشتر شد و باران شروع به باریدن کرد و تو با دلتنگی تمام باقی ماندی و ستاره‌ای در آسمان نمی‌دیدی تا بواسطه آن راه را پیدا کنی...

مرد عرب با تعجب گفت:‌ای کودک! این خبر‌ها را از کجا گفتی؟ تو از تاریکی و سیاهی قلب من پرده برداشتی گویا تو مرا نظاره کرده بودی و از حالات من چیزی بر تو مخفی نیست؛ چنان که گویی این علم غیب است.

سپس آن مرد به دست امام حسن (ع) مسلمان شد و رسول گرامی اسلام (ص) مقداری قرآن به او آموخت و او از پیامبر (ص) اجازه گرفت و به سوی قوم و قبیله خود بازگشت و عده‌ای را به دین اسلام وارد کرد.

بعد از آن، هر موقع که امام حسن (ع) را می‌دیدند، خطاب به ایشان می‌گفتند: همانا به امام حسن (ع) نعمتی عطا شده که به احدی داده نشده است.

(مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۳۳ - ۳۳۵)

حکایات فرشتگان الهی و سفره ای که از آسمان روی زمین نازل شد

بر اساس روایتی به نقل از یکى از اصحاب امام حسن مجتبى (ع)، روزى امام حسن (ع) از مدینه منوره عازم شهر شام شد. من نیز با عده اى که تعداد آنها هفتاد نفر بود به همراه حضرت (ع) حرکت کردیم.

امام (ع) هنگام حرکت روزه بود و هیچگونه آذوقه و زاد و توشه اى همراه خود برنداشته بودیم. چون مقدارى از مسافت را پیمودیم، خورشید غروب کرد و نماز مغرب و عشاء را به امامت آن حضرت (ع) خواندیم و بعد از نماز، امام حسن (ع) دست به دعا برداشت و هنگامى که دعایش به درگاه خداوند متعال پایان یافت،ناگهان متوجه شدیم که درى از آسمان گشوده شد و ملائکه الهى به همراه زنبیل هایى که پر از میوه و خوراکى بود، وارد شدند و سپس آن غذاهاى داغ و لذیذ و همچنین میوه‌ها را جلوى میهمانان امام حسن مجتبى (ع) چیدند. همه ما به همراه آن حضرت (ع) از آن غذا‌ها و میوه‌ها میل کردیم،چون بسیار خوش طعم و لذیذ بود و از جهتى ما نیز راه زیادى را پیموده بودیم و خسته و گرسنه شده بودیم، طبیعى بود که زیاد خوردیم ولى بدون آن که چیزى از غذا‌ها و میوه‌ها کم شده باشد، ملائکه‌ها آنها را جمع کرده و به آسمان بالا بردند.

مدینة المعاجز: ج ۳، ص ۲۳۵، ح ۸۵۴ مؤلّف: عبداللّه صالحى
خبر از تعداد رطبهای درخت و جنایات معاویه

 امام حسن علیه السلام بعد از گذشت شش ماه از امامت برای حفظ خون شیعیان و مصالح دیگر، با شرایطی صلح نامه ای با معاویه امضاء کرد . امام هنوز لشکرگاه خود را در «نخیله » ترک نکرده بود که معاویه وارد شد و در آنجا به بحث و گفتگو پرداختند . در این میان، پسر هند از امام حسن علیه السلام پرسید: ای ابا محمد! شنیده ام که رسول خدا از عالم غیب خبر می داد! مثلا می گفت: این درخت خرما چه مقدار میوه و رطب دارد! آیا شما نیز در این موارد علومی دارید؟ زیرا شیعیان شما عقیده دارند که هر چه در آسمانها و زمین است، از شما پوشیده نیست و شما از همه آنها آگاهی دارید. حضرت در جواب معاویه فرمود: «ای معاویه! اگر رسول خدا از نظر مقدار، ارقام را تعیین می کرد، من می توانم به صورت دقیق، تعداد آن را مشخص کنم.

در این وقت، معاویه به عنوان آزمایش سؤال کرد: این درخت چند دانه رطب دارد؟ حضرت فرمود: دقیقا چهار هزار و چهار عدد . معاویه دستور داد دانه های خرمای آن درخت را چیدند و به طور دقیق شمردند و با کمال تعجب دیدند تعداد آنها چهار هزار و سه عدد است! ! حضرت فرمود: آنچه را گفته ام درست است . سپس بررسی دقیق تری کردند و دیدند که یک دانه خرما را «عبدالله بن عامر» در دست خود نگه داشته است! آن گاه، حضرت فرمود: ای معاویه من به تو اخباری می دهم که تعجب کنی که من چگونه این اخبار را در دوران کودکی از پیامبر آموختم و آن اینکه تو در آینده زیاد بن ابیه را برادر خود می خوانی و حجر بن عدی را مظلومانه به قتل می رسانی و سرهای بریده را از شهرهای دیگر برای تو حمل می کنند .

در تحقیق این گونه پیشگوییها و اخبار از آینده که حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام از آنها پرده برداشته است، علماء بزرگ اهل سنت در تاریخ آورده اند که زیاد بن ابیه از طرف معاویه فرماندار کوفه شد و چون شناخت کامل به اصحاب امیرمؤمنان داشت، یکایک آنها را دستگیر کرده و دستور داد آنها را گردن زدند . از جمله دستگیر شدگان «حجر بن عدی » بود که او را به شام فرستاد . حجر در کنار معاویه قبرهای آماده را یک طرف و کفنهای مهیا را در طرف دیگر دید، خود را آماده مرگ کرد و اجازه خواست دو رکعت نماز بخواند . پس از آن سر او را از بدنش جدا کردند .

معاویه زیادبن ابیه را در بالای منبر نشاند و به طور علنی اعلام کرد که او برادر معاویه از نطفه ابوسفیان است.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار