ما هم که از گلویمان پایین نمیرفت. دوباره از هر بشقاب کمی برداشتم و یک پرس غذا برایش درست کردم. بار اول و آخر شد که افطار فقط برای خودمان تهیه کردم.
شهدای ایران: یک شب، خسته بودم و نرسیدم غذا درست کنم. هر چه داشتیم، داغ کردم و سفرهٔ افطار را چیدم. علی همیشه میگفت: «برای کارمندها غذا درست کن، اگه خواستن بخورن، اگر نه ببرن.»
هر چه را که داشتیم، تقسیم کردم. منتظر بودم بپرسد برای کارمندها چی درست کردی تا با توپ پر جوابش را بدهم. تا قاشقش را توی بشقاب زد، مکث کرد:
ـ به حبیب غذا دادی؟
من هم از خدا خواسته شروع کردم:
ـ یعنی چی؟ مگه من آشپزم؟ نگاهم کرد. قاشقش را آرام پایین گذاشت، ظاهر غذایش را مرتب کرد و گفت:
ـ من غذا نمیخورم.
بلند شد رفت زنگ دفتر زهیر را زد.
ـ بیا غذا رو میذارم اینجا. بده به حبیب. بگو امروز غذا کم بوده. اگه کمش بود، پول بده بهش بره غذا بخره.
اینها را به زهیر گفت و بدون یک کلمه حرف برگشت.
در مقابل ناراحتی و اعتراض من، با آرامش نگاهم کرد و گفت:
ـ من گرسنه نیستم. شما بخورید.
ما هم که از گلویمان پایین نمیرفت. دوباره از هر بشقاب کمی برداشتم و یک پرس غذا برایش درست کردم. بار اول و آخر شد که افطار فقط برای خودمان تهیه کردم.
آنچه خواندید بخشی از کتاب رسول مولتان بود.
کتاب رسول مولتان روایت زندگی شهید سید محمد علی رحیمی، رایزن فرهنگی ایران در کشور هند و شهر مولتان پاکستان، روایتی جالب از دلدادگی مردی در غیبت به ارزشهای انقلاب اسلامی و دین اسلام است.
در این کتاب، تمام داستان زندگی شهید، از زاویه دید مریم قاسمی زهد همسر شهید روایت شده است.
محمدعلی رحیمی شهیدی است که عمر خود را در هند، پاکستان، آفریقا و افغانستان صرف ترویج ارزشهای انقلاب اسلامی و تشیع راستین کرد و با منش و گفتار خود بر وحدت و نزدیکی میان همه مذاهب اسلام تاکید و با تبلیغ زبان فارسی سعی بر توسعه عمق استراتژیک انقلاب اسلامی داشت.
این کتاب به لحاظ برخورد فرهنگی شهید با جریانات تکفیری و روایت روزهایی که شهید رحیمی در غربت، زیر تیغ وهابیت گذراند و میدان را خالی نکرد، جذابیت بالایی دارد. به ویژه اینکه متن آن روایت کننده فعالیتهایی است که در نهایت به شهادت این سردار بزرگ فرهنگی انقلاب اسلامی توسط نیروهای تکفیری در پاکستان انجامید.