آقای دهباشی با برنامهای از پیش طراحی شده در پی ثبت موضوعات و مسائلی است و خوشحالی خود را در تحقق مواردی از آنها نمیتواند و حتی تلاش نمیکند پنهان نگه دارد.
شهدای ایران: اخیراً ویدئویی تقریباً چهار ساعته، که احتمالاً در زمستان ۱۳۹۶ ضبط شده، در فضای مجازی منتشر و انگیزه اعلام نظرهای متفاوت سیاسی شده است. در این گفتگو، دیالوگ آقایان حسین دهباشی و محسن کنگرلو ویژگیهایی دارد که بدون توجه به آن و تشخیص انگیزههای ورود هر یک به این نوع از روایتگری، تحلیل اصل موضوع واقعبینانه نخواهد بود. لذا تلاش میشود ابتدا شخصیت و انگیزههای هر کدام مورد توجه قرار گیرد و سپس نقد و تحلیلی درباره این سبک روایت دهباشی از تاریخ تقدیم شود.
بنظر میرسد که دهباشی و کنگرلو تمام موضوعات مطروحه را قبلاً مورد صحبت و مرور قرار دادهاند و اکثر موارد را دهباشی با عِلم به پاسخ کنگرلو گاهی به صورت القایی به کنگرلو تأکید میکند. البته در بعضی موارد علیرغم اصرار دهباشی کنگرلو بر پاسخ خود تأکید میورزد و معلوم است به تفاهم نرسیدهاند.
از منظر اطلاعات مربوط به اسامی، اماکن، وقایع و حتی اطلاعات تخصصی درباره موضوعات مربوط به تجهیزات و تسلیحات نظامی هر دو نفر تحقیقاً کماطلاع بوده و اشتباهات مکرری از آنها در مصاحبه دیده میشود. آقای دهباشی با برنامهای از پیش طراحی شده در پی ثبت موضوعات و مسائلی است و خوشحالی خود را در تحقق مواردی از آنها نمیتواند و حتی تلاش نمیکند پنهان نگه دارد.
در بخش نخست مجموعهای از هدفگیریهای دهباشی را در این گفتگو مطرح میکنیم:
در بحث قیام ۱۵ خرداد بیدلیل به یکباره اشاره میکند که به قبرستانهای بهائیان حمله کردند.
ارتش در مقابل انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ را، که حاضر به مقابله با مردم نشدند، با فرار ارتش در شهریور ۱۳۲۰ در برابر تجاوز متفقین مقایسه میکند و میگوید ارتش در لحظات سخت رها میکند و میرود!
دهباشی با تحریک کنگرلو به این توهم دامن میزند که «مشاوران پیمان ورشویی صدام»، یعنی مأموران شوروی و دولتهای بلوک شرق آن زمان (عضو پیمان ورشو)، در آن سوی اروند رود برای شناساییهای مرزی و تدارک جنگ دیده شدند. کنگرلو میگوید: من از طریق خطبای محلی که نفوذ کلام بین اعراب منطقه داشتند و با کمکرسانی آذوقه به خانوادهها توانستم شبکه منابعم را شکل بدهم و آنان را به آن سوی اروند بفرستم. آنان را به بیسیم دستی و تاکیواکی، که از آلمان خریدم، مجهز کردم. آنان دیدند و به من خبر دادند که گروههای خارجی برای شناساییهای مرزی میآیند. از اینجا به بعد دهباشی این خارجیان را تبدیل میکند به روسها و سپس «مشاورین پیمان ورشویی صدام» که تدارک حمله صدام به ایران را میدیدند.
صدام حق داشت مجاهدین عراقی را عوامل ایران بداند. کنگرلو سناریوی متهمکننده را با تحریک دهباشی ادامه میدهد که دستور انفجار ۱۰۰۰ بمب در داخل عراق را به این عوامل مؤمن خود داد که دفاتر حزب بعث، و نه مراکز تجمع مردمی، را بمبگذاری کنند. بعد ادامه میدهد که دقیقاً ۱۰۰۰ عدد سهراهی چدنی از خیابان خیام خرید و بمبهای ساخته شده را به عواملش داد تا برای انفجار به عراق ببرند. او توان توضیح فنی درباره ساخت بمبها را ندارد. قبلاً گفته بود که آموزشی در این زمینه ندیده و در بعضی جزوات گروههای مارکسیستی قبل از انقلاب چیزهایی دیده!
لبنانی ها همه عوامل ما هستند. آنان خواستهای ما را دنبال میکنند و خودشان خواستی ندارند. حزب الله را ما درست کردیم. شیخ صبحی طفیلی را ما گذاشتیم و ما برداشتیم. سید عباس موسوی را ما گذاشتیم، بعد سید حسن نصرالله را. حتی اسم و آرم حزب الله را ما درست کردیم. سید حسن نصرالله هم که گفت پول هم از ایران میآید.
آمریکاییها در ارتباط با ما روراست بودند برخلاف ما که اخلاق و آداب را رعایت نکردیم. کاردار آنها با بازرگان ملاقات داشت؛ رفتیم سفارتشان را گرفتیم. همان کاردار را هم گروگان گرفتیم!
دهباشی مرتب تأکید دارد که سلاح از اسرائیل گرفتیم تا جایی که کنگرلو میگوید این تبلیغ دشمن است.
وقتی اشاره میشود که به دلیل فقدان تجهیزات و لوازم سیستم پدافند موشکی هاگ، ۷۰ سایت به یک سایت کاهش پیدا کرد، دهباشی با شیطنت میگوید: «آن را هم آوردیم برای جماران!»
کنگرلو میگوید ما به مهمان خیانت نمیکنیم. دهباشی با تمسخر میگوید فقط مهمان را گروگان میگیریم و پول ۵۰۰ موشکشان را هم نمیدهیم!
کنگرلو میگوید روحانی اصلاً انقلابی نبود و شبیه بقیه انقلابیون نبود. دهباشی معترض میشود و میگوید اولین کسی که لقب امام به آیتالله خمینی داد او بود!
وقتی مطرح میشود که کیک هدیه مکفارلین در فرودگاه خورده شد این کار را منتسب به پاسدارها میکنند و میگوید چقدر شلختگی!
علیرغم تأکید بر آمریکایی بودن تجهیزات موشکی مورد استفاده در تصرف فاو، که منجر به سقوط۷۰ هواپیمای عراقی شد، دهباشی چند بار تکرار میکند با تجهیزات اسرائیلی آنها را زدیم. در ادامه میگوید به دروغ گفتیم همه دنیا از صدام دفاع میکنند در حالی که از همه کشورها کمک نظامی میگرفتیم.
مرتب از کنگرلو میپرسد علامت اسرائیلی روی تجهیزات نبود!؟
مدعی میشود حسب اظهار یک مقام امنیتی اسرائیلی آنها گاز خردل نیز به ایران داده بودند!
لیست بلند بالایی از نشریات آمریکایی ردیف میکند تا نشان دهد حجم بالایی کمکهای استراتژیک آمریکا به ایران فرستاده شد!
تأسف میخورد که اگر امام مخالفت نمیکرد همه چیز خوب پیش میرفت. کنگرلو با او همراهی میکند.
اما هدفگیریهای کنگرلو در این گفتگو:
او خود را متأثر از عمویش، که لات و چاقوکش بود، معرفی میکند و مدعی است که او با ظلم میجنگید!
یک برادرش به نام حسین را، که ارتشی و شاغل در گارد شاهنشاهی بود، شهید عنوان میکند. از نحوه و محل شهادت او مطلبی گفته نمیشود. در استعلام اینترنتی فردی با این نام به عنوان شهید در سال ۱۳۷۲ بر اثر حوادث دوران جنگ بدون قید علت و مکان شهادت به چشم میخورد.
در زمانی که میخواهد خود را از فجایع رژیم شاه در کشتار مردم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مطلع نشان دهد، با بافتن رطب و یابس، فقط به نقل از یک راننده ورامینی استناد میکند. بیدلیل پای فدائیان اسلام را به میان میکشد و اینکه اقدامات آنها را آیتالله بروجردی تأیید نکرد و امروز میفهمیم که تشخیص ایشان درست بود. این در حالی است که قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ از نظر زمانی فاصله زیاد داشت با ترورهای فدائیان اسلام و ربطی نداشت.
کنگرلو، که ورودش با دوچرخه در ده سالگی به داخل پادگان باغشاه را طرحی اطلاعاتی برای شناسایی گارد شاهنشاهی عنوان میکند، داستانسراییها را ادامه میدهد. او با اینکه مکرر تأکید میکند که از قتل و ترور بیزار بوده، متأثر از یک فیلم سینمایی، انگیزه برای انفجار و ترور از خود بروز میدهد. او اسامی افراد دیگری را که گویا چنین برداشتی از مبارزه داشتند و با هم گروه «فجراسلام» را بنیان نهادند به میان میآورد (بیکزاده، بروجردی و جعفرزاده) و اشاره به اقداماتی همزمان میکند: ادعای مراجعه به شهید بهشتی برای اخذ مجوز ترور که ناموفق بودند، استفاده از روشهای پوششی برای انجام عملیات ترور چون استفاده از زنان مکشفه و تیپ و داستانهای پوششی برای ورود به اماکن که این هم ناموفق بود و از حد اجاره کوتاه مدت یک اتاق در هتلی در تهران جلوتر نرفت. با این حال، و با تأکید بر اینکه او از اساس با قتل و انفجار مخالف بوده، به یکباره از انفجار رستوران خوانسالار خبر میدهد و با گذشت بیش از ۴۱ سال از آن واقعه با دروغگویی درباره تلفات آن و احتساب مجروحین به عنوان مقتول (۴۵ نفر) آن را از نتایج عملیاتهای موفق گروه میخواند؛ عملیاتی که اکنون، با ثبت خاطرات زندانیان سیاسی و پژوهشهای صورت گرفته، کسی در مدیریت ساواک و عوامل نفوذی آن در طراحی و اجرای آن شکی ندارد. بحث شبکه منابع و نفوذیهایشان در ارکان مختلف کشور و حتی محافل ماسونی را آن گونه رنگی و گل درشت مطرح میکند که به طنز مینماید.
قربانیفر و ماجرای مکفارلین:
دهباشی، که عجله و انگیزهاش برای ورود سریعتر به قضیه مکفارلین قابل مخفی نگه داشتن نیست، خاطرهگویی او را که حالا حسامالدین آشنا را نیز نیروی نشانشده آنها در بدو پیروزی انقلاب و معرفیشده به شهید لاجوردی و بعد دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری معرفی میکند (درحالی که آشنا در زمان پیروزی انقلاب ۱۴ سال بیشتر سن نداشت)، نیمه تمام گذاشته و از او میخواهد به قربانیفر و مکفارلین بپردازد. و اما روایت اصلی قصه مورد نظر دهباشی از اینجا آغاز و به عنوان سوژه اصلی مصاحبه رخ مینمایاند. رفت و برگشت سئوالات و تعجیل هدفدار دهباشی گاهی او را مانند معلمی که پاسخ سئوال را بزرگوارانه در دهان دانشآموز میگذارد نشان میدهد:
منوچهر قربانیفر، با سوابقی چون همکاری با ساواک، ایجاد شرکت بزرگ حملونقل دریایی با مشارکت چهرههای متنفذ اسرائیلی و آمریکایی، نقشآفرینی قطعی در عملیات کودتای نافرجام نقاب (مشهور به نوژه) و اتهامات عدیده دیگر، که کنگرلو همه را به عنوان توانمندی او عنوان میکند، به ایران دعوت میشود و کنگرلو با تهدید سازمانهای موازی سیاسی امنیتی موفق میشود حاشیه حفاظتی کامل برای او ایجاد کند و تهدید میکند که اگر او دستگیر شود در ازای آن افرادی توسط کنگرلو ربوده خواهند شد! مدتی او را روزها با خود به دادگاه انقلاب ارتش نزد علی یونسی میبرد تا مورد تأیید قطعیتری برای همکاریها قرار گیرد. او به توانمندی قربانیفر در فرار از کشور پس از کودتای نقاب اشاره دارد، چگونگی آشنایی خود با قربانیفر را به نشان او توسط فردی تحت تعقیب به نام ملکی نسبت میدهد که برای نظارت بر ذبح مرغ به فرانسه اعزام شد و تخلفاتی داشت که جرئت بازگشت به کشور را نداشت. ملکی قربانیفر و توانمندیهایش برای تأمین سلاح در لبنان را به جلالالدین فارسی معرفی کرد و قربانیفر از طریق فارسی به کنگرلو وصل شد. با اندک تأمل این داستان زیر سئوال میرود. تحلیل دقیقتر درباره سابقه ارتباط کنگرلو و قربانیفر را در منابع ساواک و چگونگی ایمن و مخفی نگه داشتن آنها برای اقداماتی هدفمند پس از پیروزی انقلاب اسلامی باید جستجو کرد که به بحثی مستقل نیاز دارد.
کنگرلو به عنوان یک راز مدعی میشود تا قبل از ورود او و قربانیفر نیازهای تسلیحاتی جمهوری اسلامی در جنگ از طریق پاکستان تأمین میشد و تلاشهای کسانی چون رفیقدوست در این راستا منجر به کلاهبرداریهای عدهای تاجر مکار و بالا کشیدن پولهای ایران شد. او از تاجری ظاهرالصلاح از بحرین نام میبرد که با هوشمندی کنگرلو نتوانست او را فریب بدهد و دستش رو شد.
نقلقولهایی از ذکاوت خود در اداره جلسات با هیئتهای آمریکایی بیان میکند، تا قبل از این که فرد دیگری از ایران دخالت کند، مملو از توکلهای الهی، هوش اطلاعاتی، مجبور کردن طرف آمریکایی به ارسال زودرس سلاحهای مورد نیاز ایران قبل از پرداخت هزینهها و آمادگی خود برای شهادت در این مأموریتها بنحوی که آماده بود از طبقه چهاردهم هتل محل ملاقات در آلمان خود را به خیابان پرت کند!
از تشخیص هوشمندانه خود در شناخت هویت یهودی- ایرانی «آبراهام حکیم» (لابد آلبرت حکیم)، از اعضاء هیئت آمریکایی مذاکرهکننده، میگوید که از الهامات معنوی و الهی نشئت گرفت. از تلفن ریگان به خود در حین جلسه مذاکره میگوید که گفت حاضر است با آقای خمینی کار کند چون او مرد است و زیر حرفش نمیزند و اینکه آمریکاییها گفتند کاری میکنیم تا شما برنده جنگ با عراق باشید و مقصر را کسانی معرفی میکند که او را از مسیر مذاکرات حذف کردند و باعث شدند همه چیز بهم بخورد. او با این حال تأکید دارد اگر الیور نورث جای مک فارلین بود و چند روز بیشتر در تهران میماند قطعاً مذاکرات و موفقیتها ادامه پیدا میکرد.
از زمان بهم خوردن مذاکرات، که او باعث اصلی را حسن روحانی و تیم همکارش (هادی نجفآبادی و فریدون وردینژاد) میداند، مدعی است تا حدود پنج ماه (زمان سخنرانی افشاگرانه هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه که روابط قطع شد) روند دریافت تجهیزات ادامه داشت و با تلاش او وردینژاد مستقیم به آمریکاییها وصل و مذاکرات ادامه داشت.
کنگرلو دلیل خراب شدن روابط پنهان و قطع مسیر تأمین نیازهای تسلیحاتی کشور را دشمنی روحانی با سپاه، که امری ریشهدار بود، عنوان میکند و بهمراه دهباشی روضهای سوزناک میخوانند که چرا آیتالله خمینی با دستور افشاگری این رابطه پنهان نگذاشت جنگ به نفع ایران به پایان برسد!؟ هر دو مخاطب را به این نتیجه میرسانند که چون بیت آیتالله منتظری وارد قضیه شده بود و ممکن بود از این موضوع بتواند دست برتر در رقابتهایش با بیت امام پیدا کند لذا با افشای موضوع از این اتفاق جلوگیری شد. همنوایی ارکستری که دهباشی و کنگرلو برای مجاب کردن مخاطب اجرا میکنند جز با تماشای دقیق مصاحبه قابل تشخیص نیست.
پایان سخن:
با توجه به مستندات و قرائن، و تأملی که با گذشت حدود ۳۵ سال از قضیه به دست آمده، میتوان نتیجه گرفت که شبکهای آلوده از مرتبطین سرویسهای اطلاعاتی بیگانه با تمرکز بر بازماندگان مدیران فراری ساواک، منابع لو نرفته ایشان و مرتبطین قطعی شبکه یهود در آن مقطع، با توجه به ضعف نظام در تأمین نیازهای لجستیک تسلیحات گرانقیمت آمریکایی خود در ارتش، توانستند با زدوبندهایی هوشمندانه، در مسیر تحریک درخواستها و امیدوار کردن مسئولین ذیربط به تأمین آن نیازها از طریق لابیهای پنهان و با دستکاری این حساسیتها و سوار شدن بر کانالهای تصمیمسازی، چند هدف را دنبال کردند:
۱- ایجاد کانال حفاظت شده برای رفتوآمد عناصر کاملاً مشکوک به کشور با ثقل شبکه منابع یهودی- بهائی و توسعه شبکه منابع مترصد قبلی و جدید انسانی در فضای پس از انقلاب،
۲- تسلط و اشراف و کسب آگاهی از همه روشها و کانالهای احتمالی ایران برای خرید آشکار و پنهان تسلیحات مورد نیاز و مدیریت آن شبیه قبل از انقلاب (طوفانیانهای جدید)،
۳- گسترش لابی موافق با برقراری رابطه با آمریکا در سطح مدیران مؤثر در داخل کشور و تقویت و برکشاندن این جریان با مدیریت هوشمند اسرائیلیها برآن،
۴- تکمیل فرآیند وابستگی جمهوری اسلامی به کانالهای خاص و مدیریتشده آنها،
۵- تأثیرگذاری بر آینده سیاسی نظام از طریق رشد و ارتقاء شبکه همکاران وفادار به دشمن،
۶- بدنامسازی جمهوری اسلامی در افکار عمومی جهان اسلام در متهمسازی آن به همدستی با اسرائیل،
۷- تضعیف خط امام و رشد مخالفینی چون آقای منتظری و بیت ایشان با محوریت مهدی هاشمی.
دعوایی که دوقطبیسازان در آن مقطع زمانی ایجاد کردند دقیقاً در راستای تحقق اهداف فوق بود. در این جنجالآفرینیها رد عواملی از شبکه همکاران ساواک، که آن دوران هنوز افشاء نشده بودند، و بازی خوردن مجموعهای از سیاسیون و نمایندگان مجلس، که بنام مخالفت با هاشمی رفسنجانی اصل نظام را هدفگیری کرده بودند، محرز شد که حضرت امام در بیانیه شدیداللحنی آنان را «پوچ» خواندند.
این تاریخگویی، که فاقد ابتداییترین اصول فنی و تخصصی است و با عجلهای مشهود تهیه شده، دو عامل و چهره اصلی دارد: حسین دهباشی با سابقه روشن در دوقطبیسازی، کینهتوزی به نظام اسلامی و آمادگی کامل برای اجرای پروژههای «فرمایشی»، و در طرف مقابل محسن کنگرلو؛ روایتگری دستآموز و قابل تهییج و تحریک که ارادت کامل او به قربانیفر و تأمین درخواستهای او و ایجاد پوشش حفاظتی سیاسی و امنیتی برای او، و نفرت او از بیت امام و منسوبین ایشان چون مرحوم سید احمد خمینی، با توصیفهای زشت و کذبی که از ایشان به زبان میآورد، و مقایسه غیرواقعی و ناعادلانه او با سید هادی هاشمی (رئیس دفتر بیت آیتالله منتظری) و برتر دانستن بیت آقای منتظری نسبت به بیت امام و معرفی کردن امام به عنوان خاطی در به فرجام رساندن روابط پنهان برای تأمین نیازهای جنگ، کاملاً مشهود است.
این نمایش را میتوان در ادامه همان نمایش ۳۵ سال قبل دانست که با ظاهر تاریخ شفاهی و بفرموده تکمیل شده است و گویا خوف کنگرلو از افشای آن باعث شد این اجرا به تعویق افتد و فوت ناگهانی او به فاصله چند روز باعث بالا رفتن پرده این نمایش شد.
دفاع همهجانبه دهباشی از فرد و جریانی خاص و حمله به عنوان «سپاه»، مستقل از مقایسه ماهوی سپاهیان فعال در آن کیس با سپاهیان امروزی، نیز از اهداف این نمایش سفارشی ارزیابی میشود.
جای تأسف است که هیچ دیده و دل نگرانی را در سنگرهای رسمی اطلاعاتی- امنیتی در برخورد با چنین توطئههایی که تاریخ افتخارآفرین نظام اسلامی را مورد وهن و اتهام قرار میدهد، شاهد نیستیم و نسل جوان کشور نخستین قربانیان این مسمومسازیها بوده و هستند.