خون شهید درآسمان و زمین به هم میآمیزند. فرق خون شهید با خون به هدر رفته همینجاست. خون، مرز است و با خود آمیختن و بنا شدن را بار میآورد و اگر آن را به دست آوریم تاریخ دیگری تأسیس میشود.
شهدای ایران: خون، مرز است. ما را از دیگر و دیگری جدا میکند؛ با تپشاش بین این جهان و آن جهان فاصله میاندازد و میان انسانی فردافتاده و سایر آدمیان خط میکشد. این خطکشی، بنیادین است، اما درون خود رازی نیز دارد؛ رازی که به تنهایی همه رازهاست؛ خون یگانه راهی است که میتوان از آن عبور کرد. از راه خون است که میتوان آمیخت.
انسان میتواند در مرز دو جهان بایستد؛ این مرز همان جایی است که زمین را ساخته است و هر بار خونی جاری شود، بار دیگر زمین تأسیس خواهد شد، طوری که انگار اراده آسمان را متأثر کرده است. آری آدمی با خون خود آسمان را خطاب میکند؛ این همان کهن-پندارِ قربانی است. همان پنداری که دینداران به آن «شهید» میگویند. در شهید، آسمان و زمین به هم میآمیزند. فرق خون شهید با خون به هدر رفته همینجاست. خون شهید دلالتی نهفته در خود دارد که هنوز چیزی هست که ارزش آن را دارد تا برای به کف آوردنش از جان شیرین گذر کنیم. خون شهید میجوشد و به جوشش در میآورد چون حاصل پیوند زمین و آسمان است.
گفته میشود که انبیا و شاعران و شهیدان تمدنها را میسازند. دعوت وحی و دعوت هنر و دعوت خون عام است. در زمانهای که دور انبیا به پایان رسیده است و شاعران بزرگ در خاک خوابیدهاند این شهید است که مردمان را صلا میدهد تا بر سر پیمان شوند. این همان عهدی است که پیامبران به اجمال گفتند و شاعران تفصیل دادهاند و حالا با آخرین فریاد شهید فرایاد میآید.
این همه از آن روست که خون فینفسه آمیختن است. آمیختن طبیعت و جان؛ حیوان و آدمی. در سراسر هستی حیوان و روح از منهای یکدیگر ساخته میشوند؛ در یک سو هستی حیوان و در سوی دیگر نیستی فرشته، در یک سو هستی فرشته و در سوی دیگر نیستی حیوان. تنها انسان است که تنش حیوان و فرشته را تاب میآورد. انسانیت، همین است؛ طاقت همتافتی جسم و روح.
چگونه میتوان انسانیت را، این آموزه دشوار «همهبودن» را به جا آورد. در کتاب آمده است که پروردگار انسان را از «خون بسته» آفریده است، اما چه کسی نمیداند که انسان بودن چیزی نیست که پیشاپیش به انسان داده شده باشد. آدمی تلاش برای به فعلیت درآوردن همان امکان ابتدایی است. ما هر لحظه در معرض از دست دادن و به دست گرفتن انسانیت هستیم و تاریخ در همین تب و تاب ساخته شده است.
ادیان ابراهیمی با قربانی کردن فرزند نبی آغاز میشود؛ همان قربانی که به حضرت ابراهیم بازگشت تا او ذبح عظیم را پیش بگذارد. بعدها حضرت مسیح فدیه شد تا دوباره به انسان بخشیده شود و وقتی سالها بعد نرون، پطرس (حواری حضرت عیسی) را واژگون بر صلیب کرد، تخم براندازی خود را کاشت و از مقبره پطرس، واتیکان تأسیس شد. یونانیان این ماجرا را در حماسههای هومری وتراژدیها آموخته بودند و سرزمین ایشان که به روم پیوسته بود، در مسیحیت یکپارچه شد. در اسلام خون امیرالمومنین (ع) درخت اسلام را غرس کرد که با شهادت امام حسین (ع) شاخ و برگ گرفت. در تمام این کهن الگوها انسان سرگرم به دست آوردن خون خویش است تا با آن زندگی را برپا کند.
در ایران، ما اکتسابی بودن خون را میشناختیم، زیرا زرتشت در اصلاح دینی خود گفته بود که همه مردم میتوانند و وظیفه دارند خدمتگزار اهورا و روشنی باشند. پیش از او فقط موبدان و درباریان بودند که به آن جهان میرفتند و حساب و کتاب پس میدادند. در آموزههای زرتشت پیش از آنکه مردم در روشنی شریک موبدان و درباریان باشند، این آنها بودند که باید خون و نژادگی را احراز کنند.
از آن زمان تا امروز بارها کشور ما با خون مردم اش تأسیس شده است. در این مسیر هر کس از بحبوحهها جا میماند، در منزل قبلی محو میشود. وقتی پس از شکست در جنگهای ۲۵ ساله ایران و روس، مردم به خیابان آمدند تا سرنوشت خود را در عدالتخانه و مجلس به دست گیرند، آنان که به حلقه بسته دربار چسبیده بودند از دور خارج شدند.
وقتی مجلس با ترکه رضاخانی منکوب شد کسی نمیدانست، ولی او در واقع تخت خود را با چکمههای خودش سرنگون میکرد. فرزند او در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ همان اشتباه را تکرار کرد. اشتباهی که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آشکار شد. حادثه سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ ازپس کشمکشهایی رخ داد که باعث شد جمعی از فعالان سیاسی به فکر مبارزه مسلحانه بیافتند. وقتی چریکهای فدایی خلق به پادگانی نظامی در دل جنگلهای سیاهکل، حمله کردند و کشته شدند کار آنها بارها در شعر و داستان و نقاشی بازتاب یافت. مهاجمان کشته شده بودند و خون آنها میتوانست قلم نویسندگان را تیز کند. حتی گروهی معتقد بودند چیزی چونان سبک هنر جنگلی میتواند همزمان هنر و مبارزه علیه رژیم ستمشاهی را گرم کند؛ طوری که ادعا میشد اشعارشاعران آرامی مانند سهراب سپهری دیگر دوامی نخواهد آورد.
رد کردن ادبیاتی که در مبارزه با ظلم ساخته شود، سبکسرانه است، اما همان نویسندگان در مورد قیام پانزده خرداد، دم برنیاوردند. در حالی که مردم غیر مسلح در شهرهای بزرگ بیرون آمده بودند و شاه با مسلسل و تانک آنها را قتلعام کرد، اما فرشتگان الهامبخش نویسندگان چپگرا به همه آن سر و صداها پشت کردند، فقط به این خاطر که معترضان عمدتاً عزاداران امام حسین (ع) بودند و به سرکوب روحانیان در حوزه علمیه قم و دستگیری امام خمینی اعتراض داشتند. انگار خون کسانی که در راه دین شهید میشوند، زرد یا بنفش است و به هر حال نمیتواند ارزش ادبی داشته باشد. این کار حتی اگر عمدی نباشد ما را در خطر تحریف تاریخ میاندازند. آدم فکر میکند بعضیها گاهی بخشی از تاریخ یک کشور را عمداً نادیده میگیرند. این کار حیرت آور است ولی سوگیریهای سیاسی خاص همهجا پیدا میشوند.
با این حال انقلاب ۵۷ رخ داد و کسانی که ۱۵ خرداد را عمداً فراموش کرده بودند از وقوع انقلابی دینی حیرت کردند. انگار کشور ما کاری نداشت، جز اینکه منتظر پیشگوییها و صلاحدید آنها باشند. آنها نمیدانستند چگونه جنگ ما را دفن نمیکند و به جایش مردمی از خون شهیدانشان میجوشند. درست وقتی میگفتند عصر جوانان ۸ سال دفاع پی کارش رفته، شرورترین مردم تاریخ در سوریه و عراق سربرآوردند. صدای سلاح آنها در مرزهای ایران شنیده میشد و ما در گوشیهای خود کسانی را میدیدیم که قول میدادند به زودی میآیند و نوامیس ما را به کنیزی میبرند. خون جوانان ما آتش آن فتنه را خاموش کرد.
پس از ماجرا غبارها به تمامی فرو ننشست. هنوز چیزی مانده بود و کل منطقه و حتی ایران را ملتهب میکرد. تفرقه سرزمینهای آزاد شده را میسوزاند و ناگهان خونی بر زمین ریخت. آیا ما میتوانیم این خون را بار دیگر به دست آوریم؟ آیا دوباره زمان آن رسیده که در آستانه بایستیم؟ خون، مرز است و با خود آمیختن و بنا شدن را بار میآورد و اگر آن را به دست آوریم تاریخ دیگری تأسیس میشود. شاید به آن تاریخ سلیمانی بگویند.
انسان میتواند در مرز دو جهان بایستد؛ این مرز همان جایی است که زمین را ساخته است و هر بار خونی جاری شود، بار دیگر زمین تأسیس خواهد شد، طوری که انگار اراده آسمان را متأثر کرده است. آری آدمی با خون خود آسمان را خطاب میکند؛ این همان کهن-پندارِ قربانی است. همان پنداری که دینداران به آن «شهید» میگویند. در شهید، آسمان و زمین به هم میآمیزند. فرق خون شهید با خون به هدر رفته همینجاست. خون شهید دلالتی نهفته در خود دارد که هنوز چیزی هست که ارزش آن را دارد تا برای به کف آوردنش از جان شیرین گذر کنیم. خون شهید میجوشد و به جوشش در میآورد چون حاصل پیوند زمین و آسمان است.
گفته میشود که انبیا و شاعران و شهیدان تمدنها را میسازند. دعوت وحی و دعوت هنر و دعوت خون عام است. در زمانهای که دور انبیا به پایان رسیده است و شاعران بزرگ در خاک خوابیدهاند این شهید است که مردمان را صلا میدهد تا بر سر پیمان شوند. این همان عهدی است که پیامبران به اجمال گفتند و شاعران تفصیل دادهاند و حالا با آخرین فریاد شهید فرایاد میآید.
این همه از آن روست که خون فینفسه آمیختن است. آمیختن طبیعت و جان؛ حیوان و آدمی. در سراسر هستی حیوان و روح از منهای یکدیگر ساخته میشوند؛ در یک سو هستی حیوان و در سوی دیگر نیستی فرشته، در یک سو هستی فرشته و در سوی دیگر نیستی حیوان. تنها انسان است که تنش حیوان و فرشته را تاب میآورد. انسانیت، همین است؛ طاقت همتافتی جسم و روح.
چگونه میتوان انسانیت را، این آموزه دشوار «همهبودن» را به جا آورد. در کتاب آمده است که پروردگار انسان را از «خون بسته» آفریده است، اما چه کسی نمیداند که انسان بودن چیزی نیست که پیشاپیش به انسان داده شده باشد. آدمی تلاش برای به فعلیت درآوردن همان امکان ابتدایی است. ما هر لحظه در معرض از دست دادن و به دست گرفتن انسانیت هستیم و تاریخ در همین تب و تاب ساخته شده است.
ادیان ابراهیمی با قربانی کردن فرزند نبی آغاز میشود؛ همان قربانی که به حضرت ابراهیم بازگشت تا او ذبح عظیم را پیش بگذارد. بعدها حضرت مسیح فدیه شد تا دوباره به انسان بخشیده شود و وقتی سالها بعد نرون، پطرس (حواری حضرت عیسی) را واژگون بر صلیب کرد، تخم براندازی خود را کاشت و از مقبره پطرس، واتیکان تأسیس شد. یونانیان این ماجرا را در حماسههای هومری وتراژدیها آموخته بودند و سرزمین ایشان که به روم پیوسته بود، در مسیحیت یکپارچه شد. در اسلام خون امیرالمومنین (ع) درخت اسلام را غرس کرد که با شهادت امام حسین (ع) شاخ و برگ گرفت. در تمام این کهن الگوها انسان سرگرم به دست آوردن خون خویش است تا با آن زندگی را برپا کند.
در ایران، ما اکتسابی بودن خون را میشناختیم، زیرا زرتشت در اصلاح دینی خود گفته بود که همه مردم میتوانند و وظیفه دارند خدمتگزار اهورا و روشنی باشند. پیش از او فقط موبدان و درباریان بودند که به آن جهان میرفتند و حساب و کتاب پس میدادند. در آموزههای زرتشت پیش از آنکه مردم در روشنی شریک موبدان و درباریان باشند، این آنها بودند که باید خون و نژادگی را احراز کنند.
از آن زمان تا امروز بارها کشور ما با خون مردم اش تأسیس شده است. در این مسیر هر کس از بحبوحهها جا میماند، در منزل قبلی محو میشود. وقتی پس از شکست در جنگهای ۲۵ ساله ایران و روس، مردم به خیابان آمدند تا سرنوشت خود را در عدالتخانه و مجلس به دست گیرند، آنان که به حلقه بسته دربار چسبیده بودند از دور خارج شدند.
وقتی مجلس با ترکه رضاخانی منکوب شد کسی نمیدانست، ولی او در واقع تخت خود را با چکمههای خودش سرنگون میکرد. فرزند او در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ همان اشتباه را تکرار کرد. اشتباهی که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آشکار شد. حادثه سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ ازپس کشمکشهایی رخ داد که باعث شد جمعی از فعالان سیاسی به فکر مبارزه مسلحانه بیافتند. وقتی چریکهای فدایی خلق به پادگانی نظامی در دل جنگلهای سیاهکل، حمله کردند و کشته شدند کار آنها بارها در شعر و داستان و نقاشی بازتاب یافت. مهاجمان کشته شده بودند و خون آنها میتوانست قلم نویسندگان را تیز کند. حتی گروهی معتقد بودند چیزی چونان سبک هنر جنگلی میتواند همزمان هنر و مبارزه علیه رژیم ستمشاهی را گرم کند؛ طوری که ادعا میشد اشعارشاعران آرامی مانند سهراب سپهری دیگر دوامی نخواهد آورد.
رد کردن ادبیاتی که در مبارزه با ظلم ساخته شود، سبکسرانه است، اما همان نویسندگان در مورد قیام پانزده خرداد، دم برنیاوردند. در حالی که مردم غیر مسلح در شهرهای بزرگ بیرون آمده بودند و شاه با مسلسل و تانک آنها را قتلعام کرد، اما فرشتگان الهامبخش نویسندگان چپگرا به همه آن سر و صداها پشت کردند، فقط به این خاطر که معترضان عمدتاً عزاداران امام حسین (ع) بودند و به سرکوب روحانیان در حوزه علمیه قم و دستگیری امام خمینی اعتراض داشتند. انگار خون کسانی که در راه دین شهید میشوند، زرد یا بنفش است و به هر حال نمیتواند ارزش ادبی داشته باشد. این کار حتی اگر عمدی نباشد ما را در خطر تحریف تاریخ میاندازند. آدم فکر میکند بعضیها گاهی بخشی از تاریخ یک کشور را عمداً نادیده میگیرند. این کار حیرت آور است ولی سوگیریهای سیاسی خاص همهجا پیدا میشوند.
با این حال انقلاب ۵۷ رخ داد و کسانی که ۱۵ خرداد را عمداً فراموش کرده بودند از وقوع انقلابی دینی حیرت کردند. انگار کشور ما کاری نداشت، جز اینکه منتظر پیشگوییها و صلاحدید آنها باشند. آنها نمیدانستند چگونه جنگ ما را دفن نمیکند و به جایش مردمی از خون شهیدانشان میجوشند. درست وقتی میگفتند عصر جوانان ۸ سال دفاع پی کارش رفته، شرورترین مردم تاریخ در سوریه و عراق سربرآوردند. صدای سلاح آنها در مرزهای ایران شنیده میشد و ما در گوشیهای خود کسانی را میدیدیم که قول میدادند به زودی میآیند و نوامیس ما را به کنیزی میبرند. خون جوانان ما آتش آن فتنه را خاموش کرد.
پس از ماجرا غبارها به تمامی فرو ننشست. هنوز چیزی مانده بود و کل منطقه و حتی ایران را ملتهب میکرد. تفرقه سرزمینهای آزاد شده را میسوزاند و ناگهان خونی بر زمین ریخت. آیا ما میتوانیم این خون را بار دیگر به دست آوریم؟ آیا دوباره زمان آن رسیده که در آستانه بایستیم؟ خون، مرز است و با خود آمیختن و بنا شدن را بار میآورد و اگر آن را به دست آوریم تاریخ دیگری تأسیس میشود. شاید به آن تاریخ سلیمانی بگویند.