در روز عرفه سردار سلیمانی با حضور در خانه شهید حسین محرابی، با اعضای این خانواده دیدار، و به عهد خود وفا کرد.
به گزارش شهدای ایران؛ درست روزی که زینب از حاج قاسم خواسته بود تا دیداری صمیمی در خانه آنها داشته باشد، بهدلش افتاده بود بهزودی میتواند او را در خانه خودشان و در کنار عکس پدر، ببیند.
وعده دیدار نزدیک و قرار بود بهزودی فاطمه و زینب، دختران شهید حسین محرابی بههمراه خانواده، میزبان سردار قاسم سلیمانی باشند، فرماندهای که بهوعدهاش وفا کرده بود و قصد حضور در این میهمانی پر مهر را داشت.
وعده دیدار نزدیک و قرار بود بهزودی فاطمه و زینب، دختران شهید حسین محرابی بههمراه خانواده، میزبان سردار قاسم سلیمانی باشند، فرماندهای که بهوعدهاش وفا کرده بود و قصد حضور در این میهمانی پر مهر را داشت.
وقتی سردار وارد خانه شد، بعد از صحبتهای پر عاطفه میان حاج قاسم و دختران شهید، فاطمه دختر بزرگتر شهید محرابی این همه لطف و مهربانی سردار را که دید شک و تردید در دلش ایجاد شده بود و قصد پرسیدن سؤالی را داشت که نمیدانست میتواند بپرسد یا نه، بالاخره دلش را به دریا زد و مطمئن بود مرد مهربانی که رو بهرویش نشسته و یاد پدر را برایش زنده کرده است، قطعا جواب سؤالش را با مهر میدهد، به آرامی نفسی کشید و با لحنی بسیار شیرین و دلنشین گفت، سردار من میتوانم شما را عمو قاسم صدا بزنم؟
حاج قاسم گفت: این باعث افتخار من است که شما من را عمو صدا بزنی، اینجا بود که فاطمه احساس صمیمیتی بیش از پیش داشت، رو به عمو قاسم کرد و گفت: عمو قاسم میشود به اتاق من بیایید؟
حاج قاسم که وظیفه خود را شادی دل دختران این شهید میدانست بدون فوت وقت، همراه با فاطمه وارد اتاق او شد.
از ابتدای حضور در خانه لطف و مهربانی شهید محرابی، دوربینها، روی دست میچرخید و لحظه لحظه این دیدار شیرین را ثبت میکرد اما وقتی به دیدار خصوصی با فاطمه و زینب رسید که در اتاق فاطمه رقم خورد، سردار رو بهدوربین گفت از اینجا به بعد را دیگر ضبط نکنید، چرا که این دیدار کاملا خصوصی بود.
به گفته همسر شهید، فاطمه و زینب از خوشحالی بال بال میزدند و نمیدانستند چگونه این همه خوشی را تاب بیاورند.
فاطمه از تعداد بسیار زیاد کتابهای مربوط به شهید عماد و جهاد مغنیه که همگی آنها را خوانده بود گفت و عکس این دو شهید که در اتاق او قرار داشت عمو قاسم را مجاب کرد تا در مورد این دو شهید برای دخترها بگوید.
عمو قاسم مهربان این قصه، این بار هدیهای شگفتانه نیز برای زینب و فاطمه داشت، انگشترهای عقیق و شرفالشمس خود را که همراه همیشگی او از صحنههای نبرد تا مناجات خدا بودند را به آنها هدیه کرد، هدیههایی که دیگر خوشی فاطمه و زینب را کامل کرده بود و نیازی بههیچ هدیهای نداشتند و هیچ چیز به این اندازه آنها را خوشحال نمیکرد.
زینب در حالی که چادر سفید گلدار بر سر کرده بود و از حضور عمو قاسم بسیار خوشحال بود، میگفت، عمو قاسم به من گفت من از امروز دو زینب دارم و تو هم مانند دختر خودم هستی.
دیدار خصوصی به پایان رسیده بود، دایی، همسر و دختر دایی فاطمه نیز در خانه آنها حضور داشتند، «آرشیدا» نام دختر دایی فاطمه بود که سادات هم هست، مادر آرشیدا وقتی متوجه شده بود شهید محرابی نام دخترش را بهکار نمیبرده و همیشه او را «دختر ابراهیم» میخوانده است، تصمیم میگیرد در روز عرفه و در دیدار با سردار سلیمانی این سردار مهربان، نامی را برای دخترش انتخاب کنند.
سردار سلیمانی هم نام «زینب» را برای این دختر خردسال و سادات برگزیدند و انگشتر دیگر خود را هم به «ریحانه» مادر «زینب» هدیه دادند و خطاب به او گفتند این انگشتر را خودت دستت کن و بعد از اینکه زینب بزرگ شد، از طرف من به او هدیه کن.
همه اعضای خانواده بهقدری خوشحال شده بودند که بهخاطر این اتفاق از سردار تشکر میکردند.
طیبه بلدیه همسر شهید محرابی در این میزبانی حسی را داشت که در دیدار با رهبر انقلاب تجربه کرده بود و صمیمیت بین سردار و دخترانش را وصف نشدنی میخواند.
همگی معتقد بودند این دیدار بسیار صمیمی بود و هیچ یک از افراد حاضر در این میزبانی احساس نمیکردند با یکی از سران کشور و فرمانده نظامی همنشین شدهاند، چرا که لطف و مهربانی از چهره او پیدا بود.
عمو قاسم در روز عرفه دل دختران شهید را شاد کرد و لبخند شهید را هدیه گرفت.