بیش از 10950 روز میگذرد، کودک 7 سالهای بود که با وجود بیماری قبلی و ضعف بدنی در کنار تحصیل به شیرینی پزی پدر می رفت او بزرگ و بزرگتر شد و شد دانشجوی الکترونیک دانشگاه علم و صنعت اما نه یک دانشجوی ساده ،او رابطه تنگاتنگی با تشکل های تازه تشکیل شده پیروان خط امام داشت و از همان موقع بود که به پخش اعلامیه های امام به صورت مخفی می پرداخت.
هنوز یک سال از فعالیت های او نگذشته بود که توسط ساواک دستگیر شد و به زندان فلک الافلاک خرم آباد برده شد و 5ماه به صورت انفرادی در آن آنجا زندانی شد .
بعد از آزادی نیز وی از اقدام علیه حکومت طاغوت دست برنداشت و با به ثمر رسیدن نهضت مردم ایران و تشكیل سپاه وارد سپاه شد. دوره سوم آموزش نظامی سپاه را در سعدآباد تهران گذراند و فعالیت خود را رسما در سپاه آغاز كرد .
در بهار سال 1358 و آغاز درگیری های گنبد وی به آنجارفت. در بازگشت از درگیری گنبد و تشكیل گردانهای رزمی سپاه، فرماندهی گردان دوم سپاه به او واگذار شد.
پس از فتح پاوه به حكم سردار بروجردی به سمت فرماندهی سپاه پاوه منصوب شد . در این دوران وی طی عملیاتهای مختلف توانست ارتفاعات و مناطق حساس منطقه را پاكسازی كند. دراردیبهشت 1359 بار دیگر كوله بار سفر بست و راهی مریوان شد. و به دستور بروجردی مسئولیت آزادسازی این شهر را برعهده گرفت .
شهری كه مركز عمده فعالیتهای ضدانقلابیون كومله بود. وی در این عملیات نیز سربلند خارج شد و توانست این شهر را نیز از تصرف دشمنان انقلاب آزاد كند .اگر بخواهیم از رشادت های او در این جبهه ها بگوییم می شود مثنوی70 من.
اما داستان حاج احمد قصه ما زمانی خواندنی تر می شود که روزی قرار بود رئیس جمهور وقت به مریوان سفر کند و ما بارها از زبان حاج احمد شنیده بودیم که :" بنیصدر ظاهر فریبی کرده؛ شما در کردستان بودید و خیلی درگیر کار با بنیصدر نبودید. نمیدانید این آدم چه جانوری است " افرادی مثل حاج احمد از بینش سیاسی بالایی برخوردار بودن بارها از زبان حاج احمد شنیده بودم که می گفت : الان بنیصدر رئیس جمهور است نمیشود پیش همه این حرفها را زد اما بگویم که این، آدم خائنی است؛ او آدمی نیست که بتواند کشتی انقلاب را جلو ببرد و به مشکل برمیخورد"
دایره مطالعات حاج احمد خیلی وسیع بود؛ او در سال 58 کتابهای اصول فلسفه و روش رئالیسم آیتالله طباطبایی و شهید مطهری را میخواند و به ما درس میداد. حاج احمد میگفت:«کسی که این همه سال در فرانسه درس خوانده نمیتواند بیاید رئیس جمهور این مملکت شود» او گاهی صحبتهایش را استناد میکرد که یک جا این حرف زده و جایی دیگر حرف دیگری زده و چون با امام مخالف است، من با او مخالفم.
و ما عقیده حاج احمد را درباره بنی صدر می دانستیم به محض اینکه احمد از قضایای آمدن بنی صدر به مریوان مطلع شد رفت به اتاق بی سیم سپاه مریوان و به پادگان سنندج بی سیم زد و خیلی قرص و محکم گفت: احمد متوسلیان هستم. پیامی برای مهمان محترم شما دارم. به آقای بنی صدر بگویید حتی خواب آمدن به منطقه مریوان را هم نباید ببیند. یک لحظه سکوت حکم فرما شد.
نماینده بنی صدر گفت: ایشان(بنی صدر) می فرمایند به فرمانده سپاه مریوان بگویید: تو اصلاً در حدی نیستی که با من اینطوری صحبت کنی. کاری نکن که تو را بدهم دست دادگاه نظامی! من بعد از امام نفر دوم این نظام هستم.
احمد به آن آقا گفت: به او بگویید من دادگاه نظامی گنده تر از تو را هم دیده ام -منظورش دادگاه نظامی رژیم شاه بود- اما این هم که تو می گویی نفر دوم نظام هستی٬ بدان که این نظام٬ نظام اسلامی است. در این نظام هر که بالاتر باشد٬ متقی تر هم باید باشد. من بویی از تقوا در تو نمی شنوم.
خلاصه کار بالا گرفت و بنی صدر گفت: من تا ده دقیقه دیگر با هلی کوپتر به مریوان می آیم تا ببینم تو چطوری می خواهی جلوی مرا بگیری. احمد هم به همان کارگزار بنی صدر گفت: به او بگو فلانی می گوید ما اینجا کالیبر ۵۰ داریم٬ آنقدر اطراف هلی کوپترش تیر می زنیم و توی هوا نگهش می داریم که اصلاً نتواند به زمین بنشیند.
بنی صدر دیگر چیزی نگفت. فهمید حریف احمد نمی شود. این شد که به نماینده خودش گفت به سنندج برگردد. خودش هم برگشت.
آن روزها زمانی که بنی صدر خود را ملای تاریخ اسلام معرفی می کرد حاج احمد به ما می گفت : از قول من به بنیصدر بگویید، اگر او به این سؤالات من جواب بدهد و مرا روشن کند، من هر چند نفر پاسدار در مریوان است، را زیر دست وی میآورم. یکی از سوالاتم این است که آقای بنیصدر اگر واقعاً ملای تاریخ اسلام است و صاحبنظر، باید بداند که در تاریخ هر جا که ما گوش به حرف بزرگترمان نکردیم، از همان جا ضربه خوردیم. پیامبر(ص) رحلت میکردند که فرمودند: قلم و دوات بیاورید تا وصیت خود را بنویسم؛ گفتند پیامبر بیمار است ...و خودمان میدانیم؛ کسی به حرف ایشان گوش نکرد و همین گوش نکردن باعث شد که تا امروز مسلمانان مشکلات زیادی را متحمل شوند. دوم اینکه در جنگ صفین حضرت علی(ع) هر چقدر فریاد زدند و راه حق را نشان دادند، کسی گوش نکرد و امروز میبینیم که چه بلایی سر شیعیان آوردند. حالا آقای بنیصدر، تو که ادعا میکنی ملای تاریخ اسلام هستی، چرا به حرف امام گوش نکردی؟ چرا بسیج را وسط میدان نیاوردی؟ چرا بسیج را مسلح نکردی؟»
پاییز سال 1360 حاج احمد به همراه تنی چند از سلحشوران جنگ و از جمله شهید همت به سفر روحانی حج مشرف شدند كه در بازگشت از این سفر تحفه ای تبرك یافته به نام نامی حضرت خاتمالانبیا را به ارمغان آورد و در تقارن 27 رجب، عید مبعث تیپ 27 محمد رسولالله (ص) را بنا نهادند.
حاج احمد متوسلیان پس از فتح خرمشهر و تثبیت مواضع رزمندگان اسلام در آنجا، اواخر خرداد ، طی ماموریتی همراه یك هیات عالیرتبه سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی ایران، به سوریه و لبنان سفر میكند تا راههای كمك به مردم مظلوم و بیدفاع لبنان را از نزدیك بررسی كند. در جریان یورش ظالمانه اسرائیل به جنوب لبنان در سال 1361 اطلاع دادند كه بیروت محاصر شده و ساختمان سفارتخانه جمهوری اسلامی ایران در معرض خطر است. موسوی كاردار سفارت ایران از حاج احمد كه در لبنان بود خواست برای تخلیه اسناد موجود در سفارتخانه اقدام كند.
صبح روز چهاردهم تیرماه 1361 حاج احمد آماده حركت شد. همگی اصرار داشتند كسی دیگر به جای او به این مأموریت اعزام شود . اما حاج احمدمتوسلیان اصرار داشت كه خودش این كار را انجام دهد. در ساعت 30/12 دقیقه ظهر روز 14 تیر سال 1361 اتومبیل سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان هنگام عزیمت به بیروت در یك پست ایست و بازرسی موسوم به حاجز باربرا به فاصله 40 كیلومتری بیروت متعلق به شبه نظامیان مارونی (حزب كتائب) متوقف شد و چهار سرنشین آن به رغم داشتن مصونیت دیپلماتیك توسط تروریست های جیره خوار رژیم تلآویو به گروگان گرفته شدند.
حاج احمد پایگاه"جنبش مقاومت حزب الله لبنان" را تشکیل می دهد و دقیقا بعد از تشکیل جلسه دوم جنبش مقاومت وی توسط اسرائیلی ها ربوده می شود و بعد از سالها همین جنبش مقاومت فاتح جنگ های 33روزه و 22 روزه لبنان می شود و اگر کمی با تامل بیشتر در فعالیت ها و تاثیرات حزب الله لبنان نگاه کنیم علت اسارت حاج احمد بیشتر برایمان روشن می شود.
این روز ها که یادش می افتم این جمله اش در گوشم طنین انداز می شود : "من از خدای خود خواستهام نه در جنگ ایران و عراق شهید بشوم و نه به دست منافقین. بلكه با خدای خود عهد كرده ام كه شهادتم به دست شقی ترین افراد روی زمین٬ یعنی اسرائیلیها باشد. این را هم می دانم كه خدا این تقاضای مرا قبول می كند..."
ولی هنوز برای ما روشن نیست که چه بر سرحاج احمد غیور قصه ما آمده است؟ دستگاه دیپلماسی ما هنوز در قبال این سوال جواب قانع کننده ای ندارند و کسی پیگیر گروگان های ما نیست.
تا کی باید شاهد این باشیم که در سالگرد اسارت حاج احمد متوسلیان و هم رزمانش مراسم گرفته شود و به چهار جمله و یادبود اکتفا کنند؟ هرچند نصب تندیس حاج احمد در نقطه صفر مرزی لبنان کار خوبی است اما واقعا کافی است؟
خبرنامه دانشجویان
فرهنگ دفاع مقدس در جبهه ماند و حا