«فاطمه زهرا» به تصویر روی کیک، حسابی خیره شده، تصویری از پدر شهیدش و دو یادگار عزیز او. روی کیک مقابلش دو جمله نوشته شده، «بابایی تولدت مبارک» و «دخترم جشن عبادتت مبارک.»
به گزارش شهدای ایران؛ به نقل از دفاع پرس، نگاهم به روزشمار میدان فلسطین میافتد، ۷۷۲۳ روز تا نابودی اسرائیل... شهریور سال ۱۳۹۴ بود که رهبرمعظم انقلاب فرمودند: «رژیم صهیونیستی ۲۵ سال آینده را نخواهد دید.» همان روزهایی که شهید مدواری برای آخرین بار عزم رفتن کرد و همسرش نمیدانست دیگر میثم را نخواهد دید. حالا نزدیک به چهار سال از آن روزها میگذرد. حوالی میدان فلسطین جشن کوچکی برپاست که تعدادی از دوستان «فاطمه زهرا» دختر شهید، دعوت شدهاند. جشنی با دو مناسبت، تولد پدر و جشن تکلیف دختر.
مکان مراسم را پیدا میکنم، اولین صحنهای که در بدو ورود با آن روبه رو میشوم، تندیس فرشتهای است در کنار متنی که روی آن نوشته شده، «به جشن بندگی فاطمه زهرا خوش آمدید». ناخودآگاه لبخندی روی لبهایم مینشیند، با دقت بیشتری فضای داخل کافه را جستوجو میکنم. بادکنکهای سفید در گوشهای دنج نظرم را جلب میکند. به طرفشان میروم. اگر آن تندیس، تنها تمثیل یک فرشته بود، حالا یک فرشته حقیقی با حجابی آسمانی پشت میز ایستاده است، فاطمه زهرا دختر بزرگ شهید مدواری است که حالا به سن بندگی رسیده. فاطمه زهرا به تصویر روی کیک حسابی خیره شده، تصویری از پدر شهید و دو یادگار عزیزش... روی کیک دو جمله نوشته شده، «بابایی تولدت مبارک» و «دخترم جشن عبادتت مبارک». نمیدانم فاطمه زهرا به چه فکر میکند، اما وقتی متوجه حضور ما میشود، جلو میآید و احوالپرسی میکند.
«فاطمه کوثر» یادگار دیگر شهید مدواری که خیلیها او را به خاطر شباهت بسیار، میثم مینامند، لباسی شبیه خواهر بزرگتر خود به تن کرده و همانند فاطمه زهرا به مهمانان خوشآمد میگوید. همه از دختر کوچولوی پنج ساله میثم میپرسند، «کی برای جشن عبادت شما بیاییم کوثر خانم؟» کم کم همه مهمانان میرسند و جشن رسما آغاز میشود.
مکان مراسم را پیدا میکنم، اولین صحنهای که در بدو ورود با آن روبه رو میشوم، تندیس فرشتهای است در کنار متنی که روی آن نوشته شده، «به جشن بندگی فاطمه زهرا خوش آمدید». ناخودآگاه لبخندی روی لبهایم مینشیند، با دقت بیشتری فضای داخل کافه را جستوجو میکنم. بادکنکهای سفید در گوشهای دنج نظرم را جلب میکند. به طرفشان میروم. اگر آن تندیس، تنها تمثیل یک فرشته بود، حالا یک فرشته حقیقی با حجابی آسمانی پشت میز ایستاده است، فاطمه زهرا دختر بزرگ شهید مدواری است که حالا به سن بندگی رسیده. فاطمه زهرا به تصویر روی کیک حسابی خیره شده، تصویری از پدر شهید و دو یادگار عزیزش... روی کیک دو جمله نوشته شده، «بابایی تولدت مبارک» و «دخترم جشن عبادتت مبارک». نمیدانم فاطمه زهرا به چه فکر میکند، اما وقتی متوجه حضور ما میشود، جلو میآید و احوالپرسی میکند.
«فاطمه کوثر» یادگار دیگر شهید مدواری که خیلیها او را به خاطر شباهت بسیار، میثم مینامند، لباسی شبیه خواهر بزرگتر خود به تن کرده و همانند فاطمه زهرا به مهمانان خوشآمد میگوید. همه از دختر کوچولوی پنج ساله میثم میپرسند، «کی برای جشن عبادت شما بیاییم کوثر خانم؟» کم کم همه مهمانان میرسند و جشن رسما آغاز میشود.
ابتدا حاج آقا از مقام فرزندان شهدا و وظیفه زینبیشان سخن میگوید و بعد از آن با برگزاری مسابقهای فضا را برای فرزندان شهدا شاد و پرانرژی میکند. نوبت شنیدن دلنوشته فاطمه زهرا میرسد. شنیدن حرفهایی که نزدیک افطار هوای دلمان را بارانی میکند. دختر از آرزوهای خود در شب تولد پدر که مصادف با آغاز بندگیاش شده، حرف میزند. لحظات سختی است که هرکس به ظن خود تلاش میکند تا فضا را تغییر دهد. تصمیم بر آن شد که هدایا را تقدیم کنند.
اولین هدیه، هدیه مادر است. مجری آن را از طرف پدر و مادر اعلام میکند. دوباره قطرات اشک بر گونهها سرازیر میشود. شهید میثم چه قدر آرزو داشت این لحظات را ببیند، روزهایی که دخترش را به سرکردن تاج بندگی تشویق میکرد و حالا رسما آغاز دینداری و محجبه شدن فاطمه زهرا است. همه اطمینان دارند که امشب پدر هم حضور دارد و دختر نازنینش را تشویق میکند.
اولین هدیه، هدیه مادر است. مجری آن را از طرف پدر و مادر اعلام میکند. دوباره قطرات اشک بر گونهها سرازیر میشود. شهید میثم چه قدر آرزو داشت این لحظات را ببیند، روزهایی که دخترش را به سرکردن تاج بندگی تشویق میکرد و حالا رسما آغاز دینداری و محجبه شدن فاطمه زهرا است. همه اطمینان دارند که امشب پدر هم حضور دارد و دختر نازنینش را تشویق میکند.
کیک را که برش میزنند، صدای اذان هم به گوش میرسد. همه دست به دعا برمیدارند. حال غریبی است. در میان فرزندان شهدا هستم، ایمان دارم در این معبری که امشب به آسمان باز شده، دعاهای من هم حتما به مقصد میرسد، من یقین دارم که پدران آسمانیشان هم اینجا حضور دارند. اذان به پایان میرسد، اما دعاهایم تمامی ندارد. انگار قرار است امشب مهر قبولی به تمامشان بخورد. با نام خدا خرمایی برمیدارم و در ماه مهمانی خدا همراه یادگاران شهدا روزهام را افطار میکنم.
جشن تمام میشود، اما هنوز ذهن من درگیر حرفهای فاطمه زهرا است. درگیر دختران بسیاری که حالا به جای پدر، با تصور آغوش و بوسه بر سرهایشان سر میکنند. معاملهی بسیار سختی است. اما این انتخاب پدرانی است که در ازای امنیت برای همه فرزندان وطن، خون دادهاند.
«راه قدس از کربلا میگذرد» شعاری که هنوز هم راهگشاست تا آنجا که به همت رزمندگان، دیروز به کربلا و امروز به دمشق و مرزهای قدس رسیده و فردا انشاءالله به مقصد نهایی ما را خواهد رساند.
بر پایه این گزارش، شهید مدافع حرم «میثم مدواری» در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳ در محله تختی نازیآباد واقع در تهران بهدنیا آمد. با شروع جنگ سوریه با داعش به این جبهه اعزام شد و از سال ۱۳۸۹ به دفاع از حریم اهلبیت (ع) پرداخت. پس از رشادتهای بسیار و دفاع از حرمین شریفین، در آخرینبار بهمدت ۴۰ روز مقاومت در برابر کفار داعشی در صبح روز شانزدهم آبانماه سال ۱۳۹۴ پس از هشت ساعت درگیری سخت و طاقتفرسا به فیض شهادت نائل آمد و شَهد شیرین شهادت را نوشید. پیکر بی سر این شهید عزیز در قطعه ۲۹ بهشت زهرا تهران آرام گرفته است.