ابراهیم شفیعی گفت: در «عملیات بازی دراز» بچهها آخرین کارهای خود را برای رفتن به عملیات انجام میدادند که وزوایی به من گفت میخواهی نام شهدای این عملیات را بگویم؟ گفتم مگر علم غیب پیدا کردی؟ گفت علم غیب نمیخواهد صورتهایشان نور بالا میزند.
به گزارش شهدای ایران؛ به نقل از دفاع پرس، «ابراهیم شفیعی» دوست و همرزم شهید محسن وزوایی در بخش دوم از صحبت های خود به ویژگیهای عملیات بازی دراز اول اشاره کرد و اظهار داشت: اولین عملیات بازی دراز ویژگی های خاصی داشت از جمله اینکه تا آن زمان اولین عملیات موفق ما بود. 740 اسیر و بیش از هزار نفر از دشمن کشته گرفتیم و صدام مجبور شد یکی از لشکرهای قدرتمند عراق که برای تصرف خرمشهر آماده کرده بود در میانه راه برگرداند. اولین عملیاتی بود که ارتش فرماندهی آن را برعهده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گذاشت.
ما آمادهایم
وی به شهامت و شجاعت شهید وزوایی در طول این عملیات اشاره کرد و افزود: نیروها باید از هفت محور حمله میکردند که من، محسن و شهید موحد دانش قرار بود از سختترین محور عمل کنیم. نیمههای شب شهید پیچک تماس گرفت که بقیه محورها نمیتوانند به هدف برسند شما چه میکنید؟ یا باید برگردید یا اگر با مسوولیت خود عمل کنید و جلو بروید.با محسن و «موحد دانش» در فاصله 10 متری دشمن جلسه گذاشتیم و وضعیت را تشریح کردم. شرایط سختی بود چون در جبهه با جان افراد طرف هستیم، بینهایت تصمیم گیری سخت بود. نگاهی به آسمان کردیم محسن زیر لب دعایی خواند و گفت ما آمادهایم. با رمز الله اکبر و یا حسین عملیات را شروع کردیم.
وی تصریح کرد: ساعاتی از عملیات نگذشته بود که یکی از بچهها گفت محسن زخمی شده است، سریع خودم را به محسن رساندم دیدم 2 تیر به زیر گلویش خورده است، گفتم محسن نمیخواهی به بیمارستان بروی؟ شاید مشکلی پیش بیاید، گفت نه تا آخر می ایستم، با 2 تیر و چهارترکش از میدان نمیروم، میمانم تا قلهها را آزاد کنیم. با شهید موحد دانش مسیر عملیات را ادامه دادند تا قله هزار و 100 که حدود 9 پاتک انجام دادیم اما با شکست مواجه شدیم، بار آخر حمله کردیم که اینبار با اقتدار ارتفاع تصرف شد. در فیلمی که محسن به تشریح عملیات پرداخته عنوان میکند امام زمان (عج) در این عملیات به صحنه آمد.
محسن تو علم غیب پیدا کردی
شفیعی به خاطرهای از پیش بینی شهید وزوایی از به شهادت رسیدن چندتن از رزمندهها در این عملیات اشاره کرد و ادامه داد: شب عملیات بازی دراز در 11 شهریور بود، شبانه با محسن برای بچهها سخنرانی کردیم و همه غسل کردند و وصیتنامه نوشتند میدانستیم عملیات بسیار سختی است، محسن گفت شفیعی بچهها خیلی نوربالا میزنند میخواهی برخی که شهید میشوند را نام ببرم؟ گفتم علم و غیب پیدا کردی؟ گفت علم غیب نمیخواهد چهرهها مشخص است. بعد شروع کرد به اسم بردن و گفت اولیاش همین جعفر جواهری است که معاون محسن بود. دومیاش علی طاهری است و تعدادی را نام برد.
وی در ادامه بیان کرد: صبح عملیات خودم را به جعفر رساندم و گفتم مراقب باش چون درست نوک پیکان عملیات قرار داری و از هر طرف زیر تیربار دشمن هستی. گفت تو به ماندن فکر میکنی و ما به رفتن، تو دعا کن شهید شوم برای ماندنم دعا نکن. خیلی متاثر شدم و به حال خودم تاسف خوردم. یک ربع نگذشته بود که جعفر شهید شد.
همرزم شهید محسن وزوایی ادامه داد: دومین نفر علی طاهری بود. از محسن خواستم به خودش بگویم که در عملیات شهید میشود و محسن اجازه داد. به علی گفتم تو در این عملیات شهید میشوی، با تعجب گفت من؟ من و توفیق شهادت؟ اگر بگویی تکتک بچه ها شهید میشوند باور می کنم ولی به من این حرف را نزن. هر روز تماس میگرفت و میگفت به محسن بگو من زنده هستم. محسن که مجروح شد علی به خنده گفت فعلا که محسن رفتنی است، به محسن در بیمارستان پیغام علی را دادم، محسن با وضعی که داشت برایم نوشت: «علی شهید میشود.»
وی ادامه داد: روز هفتم علی طاهری شدیدا زخمی شد، در بیمارستان پانسمانش کردند و چون شهید پیچک گفته بود مادرت خیلی نگران است از جبهه عازم خانه شد. در اسلام آباد غرب تماس گرفت و گفت به محسن بگو توفیق شهادت نصیبم نشد و در راه تهران هستم. شب نهم عملیات آتش توپخانه بهم خورد عصبانی شدم و گفتم چه کسی این کار را کرده گفتند دیدهبان علی طاهری! تعجب کردم، رفتم دیدنش، گفتم اینجا چه میکنی؟! گفت در بین راه یادم افتاد دوربینم را جا گذاشتم در حال بازگشت بودم که دیدم نیروهای عراقی در حال دور زدن شما هستند، برای همین آتش توپخانه را تغییر دادم و گردانهای دشمن را متواری کردم.
شفیعی گفت: خواهش کردم که علی صحنه را ترک کن، اشک در چشمش جمع شد و گفت مگر محسن نگفته است شهید میشوم؟ ناراحت شد و اسلحهاش را روی دوشش انداخت و رفت. 10 دقیقهای نگذشته بود که گفتند علی شهید شد. گویا در مسیر گروهان عراقی که میخواستند ما را دور بزند با علی مواجه میشوند و او را به شهادت میرسانند.
شهادت در آخرین سجده
وی ادامه داد: آخرین شهید محمود غفاری بود، طلبهای بسیار خوب که شبی که با هم آشنا شدیم عبا و عمامه را کنار گذاشت و گفت میخواهد کنار رزمندهها بجنگد. پا به پای رزمندهها میآمد، چون محسن گفته بود احتمال شهادتش زیاد است خیلی مراقبش بودم، حرف محسن برای من مسجل شده بود. بارها میخواست همراه من باشد، یکبار که اصرار کرد همراهم بیاید از او خواستم در سنگر بماند، گفت پس میروم نماز بخوانم. بیرون سنگر تیر و ترکش میآمد. با واحدها در حال صحبت بودم که یک مرتبه گلوله سنگینی از توپخانه عراق کنارم خورد. کمی آن طرف پرت شدم و چند ترکش خوردم. از دوستان پرسیدم از حاج محمود چه خبر؟ گفتند مشغول نماز شب است، همیشه در نماز صدایش را میشنید چون سجدههای طولانی همراه با گریه داشت. به دنبالش که رفتند، دیدند به شهادت رسیده گویا در حین سجده ترکشی به سرش خورده و به همان حالت سجده به درجه شهادت نائل شده بود.
وی به شهامت و شجاعت شهید وزوایی در طول این عملیات اشاره کرد و افزود: نیروها باید از هفت محور حمله میکردند که من، محسن و شهید موحد دانش قرار بود از سختترین محور عمل کنیم. نیمههای شب شهید پیچک تماس گرفت که بقیه محورها نمیتوانند به هدف برسند شما چه میکنید؟ یا باید برگردید یا اگر با مسوولیت خود عمل کنید و جلو بروید.با محسن و «موحد دانش» در فاصله 10 متری دشمن جلسه گذاشتیم و وضعیت را تشریح کردم. شرایط سختی بود چون در جبهه با جان افراد طرف هستیم، بینهایت تصمیم گیری سخت بود. نگاهی به آسمان کردیم محسن زیر لب دعایی خواند و گفت ما آمادهایم. با رمز الله اکبر و یا حسین عملیات را شروع کردیم.
وی تصریح کرد: ساعاتی از عملیات نگذشته بود که یکی از بچهها گفت محسن زخمی شده است، سریع خودم را به محسن رساندم دیدم 2 تیر به زیر گلویش خورده است، گفتم محسن نمیخواهی به بیمارستان بروی؟ شاید مشکلی پیش بیاید، گفت نه تا آخر می ایستم، با 2 تیر و چهارترکش از میدان نمیروم، میمانم تا قلهها را آزاد کنیم. با شهید موحد دانش مسیر عملیات را ادامه دادند تا قله هزار و 100 که حدود 9 پاتک انجام دادیم اما با شکست مواجه شدیم، بار آخر حمله کردیم که اینبار با اقتدار ارتفاع تصرف شد. در فیلمی که محسن به تشریح عملیات پرداخته عنوان میکند امام زمان (عج) در این عملیات به صحنه آمد.
محسن تو علم غیب پیدا کردی
شفیعی به خاطرهای از پیش بینی شهید وزوایی از به شهادت رسیدن چندتن از رزمندهها در این عملیات اشاره کرد و ادامه داد: شب عملیات بازی دراز در 11 شهریور بود، شبانه با محسن برای بچهها سخنرانی کردیم و همه غسل کردند و وصیتنامه نوشتند میدانستیم عملیات بسیار سختی است، محسن گفت شفیعی بچهها خیلی نوربالا میزنند میخواهی برخی که شهید میشوند را نام ببرم؟ گفتم علم و غیب پیدا کردی؟ گفت علم غیب نمیخواهد چهرهها مشخص است. بعد شروع کرد به اسم بردن و گفت اولیاش همین جعفر جواهری است که معاون محسن بود. دومیاش علی طاهری است و تعدادی را نام برد.
وی در ادامه بیان کرد: صبح عملیات خودم را به جعفر رساندم و گفتم مراقب باش چون درست نوک پیکان عملیات قرار داری و از هر طرف زیر تیربار دشمن هستی. گفت تو به ماندن فکر میکنی و ما به رفتن، تو دعا کن شهید شوم برای ماندنم دعا نکن. خیلی متاثر شدم و به حال خودم تاسف خوردم. یک ربع نگذشته بود که جعفر شهید شد.
همرزم شهید محسن وزوایی ادامه داد: دومین نفر علی طاهری بود. از محسن خواستم به خودش بگویم که در عملیات شهید میشود و محسن اجازه داد. به علی گفتم تو در این عملیات شهید میشوی، با تعجب گفت من؟ من و توفیق شهادت؟ اگر بگویی تکتک بچه ها شهید میشوند باور می کنم ولی به من این حرف را نزن. هر روز تماس میگرفت و میگفت به محسن بگو من زنده هستم. محسن که مجروح شد علی به خنده گفت فعلا که محسن رفتنی است، به محسن در بیمارستان پیغام علی را دادم، محسن با وضعی که داشت برایم نوشت: «علی شهید میشود.»
وی ادامه داد: روز هفتم علی طاهری شدیدا زخمی شد، در بیمارستان پانسمانش کردند و چون شهید پیچک گفته بود مادرت خیلی نگران است از جبهه عازم خانه شد. در اسلام آباد غرب تماس گرفت و گفت به محسن بگو توفیق شهادت نصیبم نشد و در راه تهران هستم. شب نهم عملیات آتش توپخانه بهم خورد عصبانی شدم و گفتم چه کسی این کار را کرده گفتند دیدهبان علی طاهری! تعجب کردم، رفتم دیدنش، گفتم اینجا چه میکنی؟! گفت در بین راه یادم افتاد دوربینم را جا گذاشتم در حال بازگشت بودم که دیدم نیروهای عراقی در حال دور زدن شما هستند، برای همین آتش توپخانه را تغییر دادم و گردانهای دشمن را متواری کردم.
شفیعی گفت: خواهش کردم که علی صحنه را ترک کن، اشک در چشمش جمع شد و گفت مگر محسن نگفته است شهید میشوم؟ ناراحت شد و اسلحهاش را روی دوشش انداخت و رفت. 10 دقیقهای نگذشته بود که گفتند علی شهید شد. گویا در مسیر گروهان عراقی که میخواستند ما را دور بزند با علی مواجه میشوند و او را به شهادت میرسانند.
شهادت در آخرین سجده
وی ادامه داد: آخرین شهید محمود غفاری بود، طلبهای بسیار خوب که شبی که با هم آشنا شدیم عبا و عمامه را کنار گذاشت و گفت میخواهد کنار رزمندهها بجنگد. پا به پای رزمندهها میآمد، چون محسن گفته بود احتمال شهادتش زیاد است خیلی مراقبش بودم، حرف محسن برای من مسجل شده بود. بارها میخواست همراه من باشد، یکبار که اصرار کرد همراهم بیاید از او خواستم در سنگر بماند، گفت پس میروم نماز بخوانم. بیرون سنگر تیر و ترکش میآمد. با واحدها در حال صحبت بودم که یک مرتبه گلوله سنگینی از توپخانه عراق کنارم خورد. کمی آن طرف پرت شدم و چند ترکش خوردم. از دوستان پرسیدم از حاج محمود چه خبر؟ گفتند مشغول نماز شب است، همیشه در نماز صدایش را میشنید چون سجدههای طولانی همراه با گریه داشت. به دنبالش که رفتند، دیدند به شهادت رسیده گویا در حین سجده ترکشی به سرش خورده و به همان حالت سجده به درجه شهادت نائل شده بود.