زمینه های تسخیرلانه جاسوسی
از نگرانیهای مردم انقلابی به خصوص بچه مسلمانها (چه دانشگاهی و چه غیر دانشگاهی) در آن روزها (در سال 1358) بروز آثار سوء ناشی از حاکمیت لیبرال ها در سطح کشور و جامعه و سیطرۀ انحصارطلبانۀ آنها در بدنۀ دولت موقت بود. وقایع و حوادث تکان دهندۀ استانهای کردستان و کرمانشاه و آذربایجان غربی و بهخصوص غائلۀ خلق ترکمن به خوبی نشان داد که دولت موقت صلاحیت حضور در راس قوۀ مجریۀ کشور را ندارد. فجایعی که در این مناطق به لحاظ خیانت هیئتهای اعزامی دولت موقت به وجود آمد و موجبات استمرار ناامنی و قتل عام تعداد زیادی از پاسداران انقلاب و ارتشیان را فراهم کرد نگرانیها را بین وفاداران به انقلاب روز به روز افزایش می داد.
همزمان با این اتفاقات، حضور مهندس بازرگان، نخست وزیر دولت موقت، و دکتر ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه، این دولت، در جشنهای سالگرد پیروزی انقلاب الجزایر و انتشار خبر ملاقات محرمانة این آقایان با دکتر برژینسکی، مشاور امنیت ملی رئیس جمهور آمریکا، که در حاشیة آن جشنها انجام گرفت نگرانیهایی را در محافل دانشجویی طرفدار انقلاب به وجود آورد. آنها میگفتند که نکند دولت موقت میخواهد با آمریکا سازش کند؛ همان آمریکایی که کاپیتولاسیتون ننگین را به ملت ما تحمیل کرد اماممان را به مدت چهارده سال به تعبید فرستاد، تا لحظۀ آخر از رژیم پهلوی حمایت کرد و بعد از انقلاب به شاه فراری ایران پناه داد، همان آمریکایی که داراییهای ملت ایران را در بانکهایش بلوکه کرد؛ تعهدات و قراردادهای نظامی خودش با ایران را یکطرفه ملغی نمود به ضد انقلابیون و گروههای آنهایی که در کردستان بلوچستان و گنبد دستشان به خون جوانان این مرز و بوم آلوده شد همه رقم حمایت تبلیغاتی و مالی را ارائه میداد. همین دغدغههای منطقی دانشجوهای مؤمن به آرمانهای حضرت امام را واداشت تا در اعتراض به اقدامات حکومت آقای بازرگان و جنایات آمریکا دست به تحرکاتی بزنند. براین اساس در هفتۀ اول آبان ماه 1358، جلسهای مهم، با محوریت انجمن اسلامی دانشگاه تهران، که مسئولیتش برعهدة حبیب الله بی طرف بود، با مشارکت انجمنهای اسلامی دانشجویی دانشگاه تهران برگزار شد.
در آن ایام، من نماینده انجمناسلامی دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا و عضو شورای سیاست گذاری انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بودم. نمایندگی انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی شریف را آقای یوسف رضا سیفاللهی برعهده داشت. غیر از این آقایان، نمایندگانی هم از طرف انجمنهای اسلامی دانشجویی دانشگاه پلی تکنیک و دانشگاه علم و صنعت در جلسه حضور داشتند. بعد از چندین ساعت بحث و گفت و گو، عمدة نفرات حاضر در جلسه به این نتیجه رسیدند که سر رشتة بسیاری از توطئهها و شرارتهایی که در کشور انجام میشود. میرسد به سفارت ایالات متحده آمریکا؛ به همین سبب تصمیم گرفته شد، ضمن حرکت نمادین دانشجویی، این محل به دست دانشجویان مسلمان اشغال شود.
خوب به خاطر دارم در آن جلسه، به صلاحدید حضار، قرارشد کلیۀ تمهیدات به کارگرفته شود تا خبر این تصمیم به بیرون درز پیدا نکند، مصوبه دیگر جلسه این بودکه هرچه سریع تر شناسایی دقیقی از موقعیت سفارتخانه به صورت خیلی مخفی و محرمانه انجام بگیرد. برای تحقق این امر قرارشد بچههای عضو تیمهای شناسایی روزی چند بار، سوار بر طبقۀ فوقانی اتوبوسهای دو طبقۀ خط میدان سپاه به میدان انقلاب، که از مقابل سفارت آمریکا عبور میکردند، محوطۀ داخل سفارت را دقیقاَ زیر نظر بگیرند و ضمن یادداشت ریز مشاهداتشان آنها را به مسئولان امر در انجمن اسلامی دانشگاه انتقال بدهند. خود من هم سوار بر موتور هوندا 110 چند نوبت و خیابانها و کوچههای اطراف سفارت را به خوبی شناسایی کردم.
بعد از تکمیل اطلاعات موردنیاز، تصمیم گرفته شد در اولین فرصت مناسب ایدۀ تصرف موقت سفارت آمریکا را عملی کنیم. یکی از دو نگرانی اصلی ما به واکنش دولت موقت مربوط میشد که مبادا از طرف رئیس این دولت علیه حرکات اعتراضی بچهها موضعگیری منفی علنی انجام بگیرد. نگرانی دوم ما مربوط میشد به اینکه مبادا جریانهایی نظیر مجاهدین خلق و گروههای چپ چریکی درصف ما رخنه کنند و اعمالی را انجام دهند که هم اصالت حرکت ما را نزد امام و مردم زیر سؤال ببرند و هم مهمترین گزک را به دست دولت موقت بدهند، که ضمن برخورد با بچههای ما این راه کار اعتراضی را سرکوب کنند. بعد از تکمیل فاز شناساییهای معابر اطراف و فضای داخلی سفارتخانه، نوبت رسید به انتخاب موعد مناسب برای وارد عمل شدن بچهها، هرکس روزی را برای اقدام پیشنهاد میکرد. دست آخر، اعضای حاضر در جلسه به اجماع رسیدند که بهترین موعد 13 آبان ماه 1358 است. قراربود آن روز مردم تهران به مناسبت پانزدهمین سالگرد تبعید امام و اولین سالگرد کشتار دانشآموزان از سوی رژیم شاه و نیز اعلام اعتراض به د خالتهای آمریکا در امور داخلی ایران، راهپیمایی اعتراض آمیزی به سمت سفارتخانۀ امریکا بر پاکنند. قرار شد ما بین مردم بُر بخوریم و به محض رسیدن به مقابل سفارت از صف مردم بیرون بزنیم و به سفارت هجوم ببریم.
صبح روز 13 آبان ماه، درحالیکه نم نم باران خیابانهای پایتخت را خیس کرده بود سیل جمعیت مردم در خیابان طالقانی به راه افتاد. گروههای مختلف دانشجویی هم از چندین دانشگاه تهران بین جمعیت در حرکت بودند و دست آخر در محلی نزدیک سفارت به هم ملحق شدند. بعد، براساس هماهنگیهای به عمل آمده، همگی به سمت گیت اصلی سفارت امریکا، در تقاطع خیابان مبارزان(شهیدمفتح) - آیت الله طالقانی سرازیر شدیم. به محض اینکه در مقابل ورودی اصلی سفارت قرارگرفتیم، نفرات پیشتاز تعیین شده سریع از دیوار سفارت بالا کشیدند و به داخل آن نفوذ کردند. عمدۀ دانشجویان پیشرو از دانشکدههای فنی و پزشکی بودند. شخصیت برجستۀ آن جمع شهید بزرگوارمان محسن وزوایی بود. هماهنگ شده بود که کمال تبریزی کلیه مراحل اشغال را با دوربین سوپر 8 خودش فیلم برداری کند. ازدحام جمعیت به حدی زیاد بود که به راحتی نمیشد مردم را کنترل کرد. من و چند تا از بچهها ایستادیم جلوی در ورودی و دیوار انسانی تشکیل دادیم تا مانع ورود افراد متفرقه و ناشناس به داخل محوطۀ سفارتخانه بشویم. شاید دو سه ساعتی طول کشید تا بچهها به همۀ بخشهای اداری و غیر اداری سفارت امریکا مسلط بشوند و پرسنل آمریکایی و ایرانی شاغل در آنجا را دستگیر کنند. عمدۀ معطلی بچهها مربوط میشد به بخشهای اتاق رمز و تله تایپ و سایر مراکز فوق سری آنجا. این هم علت داشت. گارد سفارت که از اعضای سپاه تفنگداران دریایی ایالات متحده با نام اختصاری U.S.M.C بودند به شدت مقابل بچهها مقاومت میکردند. بعدها متوجه شدیم علت مقاومت آنها خریدن فرصت برای مإموران CIA در اتاقهای رمز برای از کار انداختن کامپیوترها و نابود کردن بخش مهمی از اسناد سری مأموران ایرانی شان به کمک دستگاههای عظیم کاغذ خردکن بوده است. خوشبختانه، سرانجام بچهها موفق شدند مقاومت گارد سفارت را درهم بکوبند و آن بخشها را هم تسخیر کنند.
موضوع بعدی رسانهای کردن این حرکت دانشجویی بود. از قبل توافق شده بود که بچههای عمل کننده، در بیانیههای اعتراضی و کنفرانسهای رسانهای خودشان را به نام "دانشجویان مسلمان پیرو خط امام" معرفی میکنند. این نامگذاری هم علت موجهی داشت. اولا، با عنایت به اینکه اسفند سال قبل از آن چریکهای فدایی به سفارت آمریکا حمله کرده بودند نمیخواستیم در اذهان مردم این طور تداعی شود که بچههای ما شاخۀ دانشجویی فداییها هستند. لذا تقدم را در نامگذاری دادیم به عنوان دانشجویان مسلمان؛
ثانیاَ، نام گروه ما خرجمان را از مجاهدین خلق جدا میکرد، که برخلاف حالا، آن ایام خودشان را مراتب ضد امپریالیستتر از امام میدانستند و مدعی بودند خط راستین انقلاب در انحصار سازمان آنهاست. لذا لازم بود روی ‹پیرو خط امام› بودن حرکت خودمان تأکید کنیم؛ الحق هم این نامگذاری اقدامی هوشمندانه و سمبلیک بود و از همان ساعات اول تصرف سفارت محبوبیت وصف ناپذیری برای بچهها بین اقشار مختلف مردم بهوجود آورد.
به محض انعکاس خبر تصرف لانۀ جاسوسی در اخبار ساعت 14 رادیو ایران، این حرکت دانشجویی تبدیل شد به کانون توجه و ابراز محبتهای بی غل و غش تودههای مردم کشور. از آن مهمتر این بود که مطلع شدیم حضرت امام هم این اقدام را تأیید و حمایت کرده و فرموده: «خوب جایی را گرفتهاید. آنجا را ول نکنید» مهمتر از اینها تعبیری بود که امام خمینی از حرکت ما داشت. ایشان از تسخیر لانۀ جاسوسی آمریکا با عنوان «انقلابی بزرگتر از انقلاب اول» یاد کرد. نقطۀ مقابل، همان طور که خودمان هم پیش بینی میکردیم موضع رئیس دولت موقت و احزاب و گروهای سیاسی بود که مخالفت شدید خودشان را با حرکت ما اعلام کردند. حتی مهندس بازرگان، در اعتراض به این حرکت روز بعد ازتسخیر سفارت آمریکا استعفای خودش را از نخست وزیری دولت موقت به امام تقدیم کرد.
لیبرالها میروند
با استعفای مهندس بازرگان و موافقت امام خمینی، از نظر ما، تا همین جای کار مقصود اصلی حاصل شده بود ... در حقیقت ما دانشجویان مسلمان پیرو خط امام با این اقدام مهر ابطال را به موجودیت دولت لیبرال مهندس بازرگان کوبیدیم.
از طرف دیگر در محیطهای رسانهای داخل و حتی خارج و همچنین در بخشهایی از اقشار جامعه قابل تصور نبود که چنین حرکت ضد آمریکایی بزرگی به دست دانشجویان مذهبی و مرید امام انجام گرفته باشد. ابتدا، همه فکر میکردند این حرکت سازمان یافته از سوی گروههای چپ طرفدار شوروی، امثال حزب توده، یا گروههای چپ امریکایی، از قماش چریکهای فدایی خلق و پیکار، یا حتی مجاهدین خلق انجام گرفته باشد.
این رسانه ها و افراد به حدی در تحلیلهای خودشان ضعیف بودند که به هیچ وجه نمیتوانستند اصالت ماهوی این حرکت دانشجویی را بپذیرند؛ درحالیکه اگر کمی در شناخت خودشان از انقلاب و امام و مردم ایران دقت میکردند، میتوانستند بفهمند این اقدام حرکتی با عقبۀ مردمی و اسلامی و عملی اجتناب ناپذیر بود.
ساعتهای اولیۀ اشغال خیلی به ما سخت گذشت؛ چون کنترل جمعیتی که مقابل سفارت آمریکا تجمع کرده بودند کار آسانی نبود؛ اما به هر حال، با کمک دانشجویانی که این وظیفه به عهده شان گذاشته شده بود، توانستیم از پس این ماموریت بر بیاییم.
طی آن چند ساعت با موتور هوندا 110 خودم اطراف سفارت گشت میزدم و موارد مشکوک را گزارش میکردم. حوالی غروب 13 آبان ماه 1358 درحالیکه هنوز هم بارش باران پاییزی ادامه داشتبعد از متفرق شدن مردم از مقابل در ورودی اصلی سفارتخانه من هم وارد محوطۀ داخلی سفارت شدم. لحظات اولیۀ ورودم به آنجا با اضطراب و التهاب همراه بود. اما، با سپری شدن زمان، غرور و آرامش جای نگرانی را میگرفت؛ غرور از این حیث که با چشمهای خودم داشتم میدیدم چطور مأموران سیاسی ابر قدرت آمریکا، به خصوص جاسوسان CIA و تفنگداران دریایی آن با دست و چشم بسته در چنگال عدالت جمهوری اسلامی ایران گرفتار آمده و به خفت افتادهاند.
آرامش هم به این سبب که از اخبار و گزارشها میشنیدم امام خمینی حرکت دانشجوهای خط امام را تأیید کرده است. مشاهدۀ لبخند رضایت امام و شنیدن بیانات قاطع آن جان جانان از تلویزیون رنگی داخل سالن اجتماعات سفارتخانه در آن روز بهترین عامل آرامش من و دیگر دوستانم بود.
بازدید حضرت آیت الله خامنهای
آمدن حضرت آیت الله خامنهای، امام جمعۀ تهران و نمایندۀ حضرت امام، به لانۀ جاسوسی و حضور ایشان در جمع دانشجویان یکی از وقایع مهم و آرامش بخش دلهای مضطرب من ودوستانم در آن ایام بود.
آقا، در تإیید حرکت ما و پشتیبانی از آن واقعا سنگ تمام گذاشت. هیچوقت آن لحظۀ تاریخی را فراموش نمیکنم. روز دوم یا سوم بعد از اشغال سفارت بود. با چند نفر از بچههای داخل یکی از اتاقهای سفارت مشغول جمع و جور کردن کتابها بودیم که آقای خامنهای، بدون اعلام قبلی، وارد آنجا شد و خیلی محبت آمیز با ما خوش و بش کرد. بعد از احوال پرسی، رو به جمع گفت: «من فقط آمدهام تا به شما جوانهای عزیز و انقلابی خدا قوت بگویم. دلتان را قرص و محکم کنید و این راه را تا آخر ادامه بدهید.» بعد هم با گروگانهای آمریکایی ملاقات کرد و خیلی دقیق جویای وضعیت سلامتی و حتی چند و چون خورد و خوراک و ورزش و مطالعۀ آنها شد و تإکید کرد براساس موازین رإفت اسلامی با آنها رفتار کنیم.
اولین اطلاعیه
اولین اطلاعیۀ ما که ابراهیم اصغر زاده آن را مقابل دوربین شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی قرائت کرد و خبر آن در رسانههای جمعی پخش شد، هم شگفتی و وحشت سیاسیون داخلی طرفدار آمریکا را به دنبال داشت و هم باعث غافلگیری گروههای ریز و درشت مدعی مبارزه با امپریالیسم آمریکا شد؛ مثلاَ آقای بازرگان در اولین موضع گیری خودش به صورت آشکار حرکت ما را به شدت تخطئه کرد و گفت: «اینها پیرو خط امام نیستند بلکه پیرو خط شیطاناند. اینها اگر راست میگویند چپی نیستند، چرا نرفتند سفارت شوروی را بگیرند؟»؛ گروههای چپ به ظاهر مخالف آمریکا و مجاهدین خلق مدعی پیش گامی در مبارزه با امپریالیسم غرب هم از این اقدام دانشجویان مسلمان شوکه شده بودند. آنها اصلاَ انتظار این حرکت انقلابی را از جانب عدهای دانشجوی مذهبی مستقل و مقلد امام نداشتند. به همین دلیل سعی کردند با نفوذ دادن عوامل خودشان به جمع ما به این حرکت کاملاَ خودجوش و انقلابی ضربه بزنند و با انتشار شایعاتی درجامعه حرکت ما را یک حرکت حزبی منتسب به حزب جمهوری اسلامی، با هدف از میدان به درکردن رقبای لیبرال این حزب قلمداد کنند؛ عمدۀ سیاهنمایی و لجن پراکنی علیه بچهها را هم با محوریت حمله به آقای بهشتی(دبیرکل حزب جمهوری اسلامی) انجام می دادند. مرتب مصاحبه میکردند و بیانیه میدادند که چرا اسناد وابستگی بهشتی را افشا نمیکنید!؛ جان کلام اینکه از همان ایام فهمیدم دکتر بهشتی چقدر مورد نفرت و بغض سیاسیون دلباختۀ آمریکا قراردارد.
این درحالی بود که بچهها ابداَ به دنبال خط و خط بازی سیاسی نبودند. اسناد لانه، به خصوص آنهایی که به هزار مشقت از تودۀ کاغذهای خرد شده بازیافت و ترمیم میشد، بدون کمترین اعمال سلیقهای، ابتدا به خدمت حضرت امام فرستاده میشد و بعد از دریافت رخصت از دفتر ایشان در کنفرانس تلویزیونی مطبوعاتی به اطلاع مردم میرسید.
اسناد بنی صدر در لانه
به یاد دارم وقتی مجموعه اسناد جاسوسی به نام SD.lour.1 بازیافت و مرمت شد، بعد از کلی تحقیق از رئیس ستاد C.I.A توماس آهرن، که خودش جزء گروگانها بود معلوم شد این اسم مستعار رئیس جمهور تازه انتخاب شدۀ جمهوری اسلامی آقای بنی صدر است! مجموعۀ اسناد را، طبق معمول، فرستادند خدمت حضرت امام و ایشان مانع رسانهای شدن خبر کشف این اسناد شدند و فرمودند: «حالا که این آقا با یازده میلیون رأی رئیس جمهور شده انتشار این سندها به مصلحت کشور نیست و هر وقت خودم صلاح دانستم این اسناد را منتشر کنید.» در نتیجه، اسناد بنی صدر منتشر نشد، تا بعد از علنی شدن ماهیت او و اعلام عدم کفایت سیاسیاش برای ادامۀ ریاست جمهوری از سوی اکثریت نمایندگان مجلس در خرداد ماه 1360. آن موقع بود که مطلع شدیم امام با انتشار این اسناد دیگر مخالفتی ندارند.
دانشجوی خط امام، افشا کن، افشا کن
نقطۀ اتکای ما در برابر این هجمههای ناجوانمردانه حضور گروهها و اقشار مختلف مردمی بود که همه روزه دسته دسته با پلاکاردها و شعارهای مخلتف میآمدند مقابل در سفارت و ضمن اعلام همبستگی شان با ما رضایتشان را از این اقدام انقلابی بچهها، با شعار دانشجوی خط امام، بر تو درود، بر تو سلام، اعلام میکردند همین حضور مردم برای ما کافی بود و دلگرم کننده. من پانزده روز اول تصرف لانه مدام داخل سفارت بودم تا اینکه قرارشد جهت ارائه خدمات فرهنگی به مردم و گروههایی که برای اعلام همبستگی میآمدند یک چادر کتابفروشی مقابل درب سفارت برپا کنیم. از آنروز به بعد، یکی از وظایف من حضور در این چادر و پاسخگویی به سوالات مردم بود.
دانشجویان شاخص
از آنجا که بچههای داخل سفارت از دانشگاه های مختلف تهران بودند، روزهای اول شناخت چندانی از یکدیگر نداشتیم. ولی، به مرور زمان، آشنایی ما باهم افزایش پیدا کرد. تا آنجا که حافظهام یاری میدهد نفرات شاخص در جمع دانشجویان حاضر در لانه جاسوسی آمریکا عبارت بودند از حبیب الله بیطرف، محسن میردامادی، حسین شیخالاسلام، یوسف رضا سیفاللهی، ابراهیم اصغرزاده، علیرضا افشار، سید عزت الله ضرغامی، حمید خاکبازان، عباس محمدورامینی، رحمان دادمان، محمود شهبازی دستجردی، مهدی رجب بیگی، حسین علمالهدی، محسن وزوایی، علی صبوری، عباس عبدی و از بین خانمها معصومه ابتکار و فروز رجائی فر.
البته لازم است متذکر شوم که ما، بچههایی که با نام «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» دور هم جمع شدهبودیم، همگی یک طرز تفکر خاص سیاسی نداشتیم. بعضاَ در ارائۀ دیدگاههای سیاسی و حتی عقیدتی خودمان تناقضاتی باهم داشتیم. به همین جهت تصمیمگیریهای داخل سفارت به شورایی محول شده بود که افراد شاخص آن عبارت بودند از: حبیب الله بیطرف، ابراهیم اصغر زاده، محسن میردامادی، یوسف رضا سیفالهی.
آقای سید محمد موسوی خوئینیها هم از همان ابتدا در این جمع حضور داشت و بعد از فرونشستن التهابات اولیه، داخل سفارت، اقدام به برگزاری کلاسهای تفسیر قرآن برای دانشجویان میکرد. من در دو سه جلسه اول این کلاسها شرکت کردم اما وقتی دیدم حرفهایی که ایشان میزند با جنس تفسیر قرآن حضرت امام خمینی(ره) همخوانی ندارد دیگر در آن کلاسها حاضر نشدم.
براساس تقسیم بندی بعمل آمده از سوی اعضای اصلی آن شورا، کلیه امور داخلی و حتی خارجی این حرکت دانشجویی را چند تیم انجام میداد، مثلاَ من در گروهی قرارداشتم که شبها وظیفه نگهبانی و حفاظت محوطۀ پیرامون سفارت را برعهده داشت و روزها داخل چادری که بیرون از سفارت و در حاشیه پیاده رو برپا شده بود تولیدات فرهنگی مجموعه دانشجویان خط امام، اعم از بولتنهای خبری و اسناد منتشر شده در قالب جزوههای پلی کپی شده و جزوات آموزشی و کتاب را به مردم عرضه میکرد. هنوز هم شیرینی کم خوابیهای ناشی از نگهبانی دادنروی برجکهای مشرف به خیابانهای اطراف سفارت را در ذائقۀ جانم احساس میکنم. بخصوص آن برجکی که به سمت خیابان شهید مفتح بود و روبروی ساختمانی قرارداشت که تعدادی از گروگانها در آن نگهداری میشدند.
گروهی دیگر از بچهها مسئولیت بازیافت مدارک منهدم شده و ترجمه و گویاسازی اسناد رمزسازی شده داخل سفارت را برعهده داشتند. البته ورود به اتاقی که اسناد و مدارک محرمانه آنجا نگهداری میشد برای همه مجاز نبود. چند نفر از بچهها هم که خط و نقاشی آنها خوب بود، وظیفۀ تهیۀ پلاکاردها و سایر مواد تبلیغی اطراف و داخل سفارت را برعهده گرفتند. وظیفۀ پشتیبانی و تدارک مواد خوراکی و دیگر اقلام مورد نیاز بچهها برعهدۀ تیمی بود که مسئولیتش را آقای رحمان دادمان به عهده داشت. رحمان خیلی تلاش میکرد در زمینۀ خورد و خوراک هیچ کمبودی داخل گروهها احساس نشود. البته پخت و پز، اوایل، بصورت غیر متمرکز داخل اتاقها انجام میگرفت اما بعدها در آشپزخانه سفارت متمرکز شد.
محل استراحت اعضای هریک از تیمها داخل اتاقهایی بود که کف آنها را با موکت پوشانده بودند. گاهی، موقعی که شیفت نگهبانی ما تمام میشد و برای استراحت به اتاق برمیگشتیم و برای اینکه آمادهتر باشیم بدون درآوردن کفش و کت و کلاه گوشۀ اتاق، روی موکت دراز میکشیدیم و کمی استراحت میکردیم.
نگهداری گروگانها هم، بسته به رده بندی هریک، در محلهایی مجزا از هم انجام میگرفت. مثلاَ آنهایی که به لحاظ مسئولیتهای سیاسی امنیتی از موقعیتهای بالایی برخوردار بودند بصورت انفرادی یا در جمعهای حداکثر دو سه نفره نگهداری میشدند و در کادرهای دفتری سفارت هم در قالب گروههای ده پانزده نفره داخل اطاقهای بخش اداری سفارت یا بیرون از آنجا اسکان داده شدند.
ماههای اول اشغال لانه جاسوسی آمریکا، به رغم اینکه طیفهای دانشجویی این حرکت از طرز تفکری واحد برخوردار نبودند، درموضعگیریهای سیاسی آنها وحدت رویه وجود داشت، اما بعد از اینکه گروه مأمور به گویاسازی اسناد موفق شد اسناد ارتباط بعضی دولتمردان ایرانی به آمریکا را انتشار دهد اختلافات و ریزشها هم شروع شد. در آن مقطع حساس اتفاقات و حوادث انقلاب میطلبید هرکس موضعگیری روش و شفافی داشته باشد. به همین سبب اگر به کسی به هر دلیل از درک صحیح و هضم درست رخدادهای کشور عاجز میماند، بدیهی بود که از نظر کشش عقیدتی و سیاسی کم بیاورد و چه بسا همان کم آوردن شخص به انحراف او از خط روشن امام منجر می شد و درنتیجه، به تعبیر بچههای انقلابی آن روزگار، چپ میکرد! تلاطم وضعیت در جمع دانشجویان حاضر در لانه جاسوسی هم قابل پیشبینی بود و با رسیدن گردونۀ انقلاب به هر گردنهای عدهای ریزش میکردند.
کمک سپاه به دانشجویان مسلمان پیروخط امام
از اواخر زمستان سال 1358، یعنی مقطعی که احساس کردم حضور شبانه روزی من در لانۀ جاسوسی دیگر چندان ضرورتی ندارد، ترجیح دادم به دانشگاه برگردم تا به کمک سایر دوستان هوای دانشگاه را داشته باشیم. این قضیههم علت موجهی داشت، «از همان هفته اول تصرف لانۀ جاسوسی، به دلیل اینکه هیچ یک از بچههای مجموعه «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» تجربۀ کار مسلحانه و حتی سابقۀ خدمت سربازی نداشتند، طبیعی بود برای حراست از لانۀ جاسوسی به عناصر برخوردار از تجربۀ نظامی و صلاحیت مکتبی و سلامت گرایش سیاسی به شدت نیاز بود.
برهمین اساس شورای مدیریت بچهها تصمیم گرفت برای رفع این نیاز از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کمک بگیرد. سپاه هم به این فراخوان لبیک گفت و به این ترتیب پای جمعی از بچههای باصفای سپاهی به جمع ما باز شد. این بچهها عمدتاَ مسئولیتهای حراستی حفاظتی لانۀ جاسوسی را به عهده گرفتند. از بین آنها، مشخصاَ، سیمای نورانی و لبخندهای دلنشین "سید محمد رضا دستواره" در خاطرم مانده، جوان بسیار دوست داشتنی و شوخ طبعی بود که تازه به کسوت سپاهیگری درآمده بود. هروقت بالای برجک نگهبانی نبود، می توانستی او را در یکی از اتاقهای بخش اداری سفارت پیدا کنی که شده شمع جمع عدهای از دانشجوها و با لطیفه و مزاح دارد بچهها را از حیث روحی شارژ میکند.
یادش بخیر! بعدها از ما جدا شد و به کردستان رفت و شد همرزم برادر عزیزمان حاج احمد متوسلیان. همنشینی بچههای جمع ما با بچه سپاهیها نتایج با برکتی در پی داشت. تعداد قابل توجهی از دانشجویان حاضر در لانه جاسوسی به فاصلۀ کوتاهی، داوطلب عضویت در سپاه شدند و کسوت سبز پاسداری به تن کردند. بازگشت من به دانشگاه به معنای منفک شدن کلی از بچه ها نبود، بلکه حضور مستمر و شبانه روزی من در آنجا تبدیل شد به مراجعههای هفتگی به لانه جاسوسی و تجدید دیدار با رفقا
تخلیه لانه و پایان کار تشکیلاتی
پس از شکست خفت بار آمریکا در طبس(در 5 اردیبهشت سال 1359)، دانشجویان خط امام، که مقاومت گسترده ای برای عدم تحویل گروگان ها به شورای انقلاب داشتند، با همکاری اطلاعات سپاه، به مسئولیت محسن رضایی، تصمیم گرفتند گروگان ها را در چند دسته به شهرهای مختلف اعزام کنند.
دلیل این تصمیم عدم تجمع گروگان ها برای شکست هر گونه عملیات رهایی بود. مشهد، ساری، رشت، یزد، اصفهان، شیراز و چند شهر دیگر مقصد گروه هایی از دانشجویان پیرو خط امام و گروگان ها بود که مخفیانه با لباس های مبدل به این شهرها سفر می کردند.
در اواسط تابستان 59 فرار ناموفق یکی از گروگان ها و سخت شدن نگهداری از آنها سبب شد تا شورای مرکزی دانشجویان در توافقی با سپاه پاسداران گروگان ها را در اختیار دولت شهید رجایی قرار دهد.
بدین ترتیب گروگان ها به زندان اوین و زندان توحید منتقل شدند تا دانشجویان خط امام، که در مذاکرات الجزایر نیز کنار گذاشته شده بودند، آخرین بهانه با هم بودن را نیز از دست بدهند.
با تشکیل جلسهای در لانه، دانشجویان به ابراز نظر درباره آینده جنبش پرداختند. برخی معتقد به ایجاد حزب بودند و برخی دیگر نیز پایان کار تشکیلاتی را طلب می کردند، در نهایت رای گیری شد و در نتیجه گروه دوم پیروز شدند و پایان کار تشکیلاتی دانشجویان خط امام اعلام شد. لانه جاسوسی اما تا چند سال در اختیار دانشجویان بود. کار بررسی اسناد ادامه داشت و عصرهای جمعه، به بهانه دیدار، مسابقه فوتبالی نیز در زمین ورزش برگزار میشد؛ اما، با تصمیم دولت موسوی در سال 64، لانه جاسوسی تحویل سپاه پاسداران شد. اسناد و مدارک نیز منتشر شد و آنچه منتشر نشده بود در اختیار وزارت تازه تاسیس اطلاعات قرار گرفت.
سپاه و جنگ
مهر 59، هم زمان با فراغت دانشجویان خط امام از نگهداری گروگانها، عراق تهاجم ناجوانمردانهای را به مرزهای کشور آغاز کرد. دانشجویان نیز، که در دوران حفاظت از گروگان ها دوره های آموزش نظامی را به صورت کامل پادگان های شمال کشور گذرانده بودند، به جبهه رفتند.
همچنین ارتباطات گسترده قبلی با سپاه پاسداران سبب شد تا اکثر دانشجویان لباس سبز پاسداری را به تن کنند. اکبر رفان که بعدها اولین فرمانده نیروی هوایی سپاه لقب گرفت. حسین دهقان مدتی به لبنان رفت و در دهه هشتاد رئیس بنیاد شهید شد. علیرضا افشار بعدها رئیس ستاد مشترک سپاه پاسداران، فرمانده کل بسیج، و معاون فرهنگی ستاد کل نیروهای مسلح بود. و رضا سیفاللهی، که بعدها مسئول اطلاعات سپاه و اولین فرمانده نیروی انتظامی شد، از جمله این افراد بودند. احمدرضا کاظمی، پسرعموی شهید احمد کاظمی، علی زحمت کش، محمدرضا خاتمی، و محمد نعیمیپور نیز از جمله پاسداران دهه شصت بودند.
شهید حسین علمالهدی، اگر چه مستقیماً در تسخیر لانه جاسوسی نقش نداشت، اما همکاری مستقیم او با واحد بررسی و انتشار اسناد سبب شد تا او را نیز دانشجوی پیرو خط امام بخوانند. در ماجرای کاندیداتوری احمد مدنی برای ریاست جمهوری علمالهدی، با معرفی آیت الله خامنه ای، به لانه جاسوسی مراجعه کرد و با همکاری واحد بررسی اسناد و واحد تبلیغات اسنادِ مربوط به همکاری مدنی با آمریکاییها در سطحی وسیع منتشر شد.
به همراه حسین علمالهدی، محمد فاضل، علی حاتمی، و تعدادی دیگر از دانشجویان پیرو خط امام به شهادت رسیدند. علی حاتمی از اولین کسانی بود که از دیوار سفارت آمریکا عبور کرد. در عکس معروف ورود دانشجویان از بالای در، علی حاتمی، درحالی که به دوربین نگاه می کند، دیده می شود.
در این عملیات حسن سیف از دیگر دانشجویان خط امام نیز مجروح شد؛ ولی به طرز معجزه آسایی نجات یافت. سیف، فاتح لانه جاسوسی و فرمانده بازی دراز، در عملیات خیبر در سال 62 به شهادت رسید.
محسن وزوایی از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف بود که در لانه مسئولیت اطلاعات – عملیات را بر عهده داشت. وی مسئولیت فرماندهی هدایت شش گردان عملیاتی را طی عملیات بیتالمقدس (فتح خرمشهر) بر عهده گرفت و در همین عملیات بود که در روز جمعه، 10 اردیبهشت 1361، هنگام هدایت نیروهایش، چند کیلومتر مانده به خرمشهر، به شهادت رسید.
عباس ورامینی نیز یکی دیگر از دانشجویان خط امام بود که مسئولیت آموزش نظامی دانشجویان را بر عهده داشت. ورامینی با یکی از دختران فامیل یکی از دانشجویان پیرو خط امام ازدواج کرد که خطبه عقد آنها را امام خمینی (ره) قرائت کرد. ورامینی در سال 61، به فرماندهی ستاد لشکر 27 محمد رسول الله (ص) منصوب شد و سرانجام در 28 آبان 1362، در ارتفاعات کانی مانگا و طی عملیات والفجر 4، به شهادت رسید.
علی صبوری، علی رضا هادیپور، حسین شوریده، غلامحسین بسطامی، عبدالرحمن یا علی مدد، حسین بهادری، فضل الله عابدینی، مجید موذن صفایی، جلال شرفی، و تعدادی دیگر از دانشجویان جزء شهدای تسخیرکننده سفارت آمریکا در تهران هستند.
نقشآفرینی در پستهای کلیدی
پس از پایان کار لانه جاسوسی، بسیاری از دانشجویان، که به خاطر انقلاب فرهنگی دانشگاهها را تعطیل میدیدند، جذب سازمان های دولتی و نهادهای انقلابی شدند. شاید انتصاب حسین شیخ الاسلام، یکی از سخنگویان دانشجویان پیرو خط امام، که البته رابطه خوبی با اعضای شورای مرکزی، به خصوص دانشجویان چپ مزاجی مانند عباس عبدی و میردامادی نداشت به معاونت سیاسی وزارت خارجه، اولین انتصاب یکی از دانشجویان به سمتی ارشد در دولت بود. محسن امین زاده در دوران خاتمی به معاونت آسیای وزارت امور خارجه رفت و وزیر سایه دوران وزارت کمال خرازی بود.
در انتخابات مجلس سوم، ابراهیم اصغرزاده برای اولین بار به عنوان عضو دانشجویان پیرو خط امام کاندیدای تهران شد. او موفق شد تا به مجلس راه یابد؛ اما اقدامات رادیکال او سبب شد تا در روزهای آخر مجلس بازداشت و محاکمه شود. اصغرزاده، که سخنران ثابت مراسم دفتر تحکیم وحدت بود و حتی در 2 خرداد سال 78 اعلام کرد که از بمب اتم هم خطرناکتر است، به دلیل اختلافات گسترده در شورای شهر اول تهران، به جمع مخالفان خاتمی پیوست و در انتخابات سال 80 کاندیدا شد که رد صلاحیت شد.
عباس عبدی در آن روزها به طنز گفته بود که اصغرزاده میخواهد موشی در دیگ اصلاحات بیندازد و «انا شریک» بگوید!، طاهره رضا زاده، از دیگر دانشجویان پیرو خط امام، که همسر ابراهیم اصغرزاده نیز هست، در انتخابات ششم به مجلس راه یافت.
مجلس ششم دانشجویان پیرو خط امام دیگری نیز داشت؛ شمس الدین وهابی، محمد نعیمیپور، و محمدرضا خاتمی که نایب رئیس مجلس نیز بود. اما قرعه اولین و تنها وزیر در میان دانشجویان خط امام به نام حبیباله بی طرف، دانشجوی یزدی دانشگاه تهران، درآمد. او هشت سال وزیر نیرو بود. در دوران وزارت بی طرف، علی زحمت کش و وفا تابش دو عضو ارشد دانشجویان خط امام به خوزستان رفتند و مسئولیت ساخت سدهای بزرگ کرخه 2 و 3 را بر عهده گرفتند. رحمان دادمان مدت کوتاهی وزیر راه و ترابری شد؛ اما در یک حادثه هوایی جان باخت.
حسین شریفزادگان یک سالی وزیر راه در دولت خاتمی بود. حسین دهقان و معصومه ابتکار نیز معاونان رئیس جمهوری شدند. در معاونت های وزارت کشور نیز رضا سیف اللهی معاون امنیتی در دوره اول عبدالله نوری بود که با ادغام شهربانی، کمیته و ژاندارمری نیروی انتظامی را تشکیل داد و خود اولین فرمانده آن شد.
محمدرضا بهزادیان نژاد نیز در دوره دوم وزارت عبدالله نوری معاون اقتصادی وزارت کشور شد؛ اما به دلیل مواضع افراطی عبدالله نوری ترجیح داد تا او را بیش از یکسال بعد کنار بگذارد. بهزادیان، که دستی بر فعالیتهای اقتصادی داشت، در اواخر دوران خاتمی رئیس اتاق بازرگانی تهران شد؛ اما بر سر اختلافات گسترده با علی نقی خاموشی در آبان 1384 جایش را به محمد نهاوندیان داد.
در دولت نهم نیز علیرضا افشار سمت های معاونت سیاسی و اجتماعی وزارت کشور را در دوران پورمحمدی و محصولی تجربه کرد. عزت الله ضرغامی، به مانند بسیاری از دانشجویان، پس از پایان کار لانه، به سپاه پاسداران پیوست؛ اما علاقه های فرهنگی او را پس از جنگ به معاونت سینمایی وزارت ارشاد کشاند.
معاونت پارلمانی و امور استان ها در دوران ریاست علی لاریجانی و مجلس ششم سبب شد تا ضرغامی در بهار 83 به ریاست سازمان صداو سیما منصوب شود.
اما سرنوشت محمدعلی جعفری یا همان عزیز جعفری به گونه ای دیگر رقم خورد. جعفری، متولد یزد، در دانشکده معماری دانشگاه تهران تحصیل میکرد. به مانند بقیه به سپاه پیوست و به زودی به فراگیری فنون رزمی پرداخت. فرماندهی تیپ عاشورا، قرارگاه قدس، و قرارگاه نجف در دوران جنگ و فرماندهی نیروی زمینی سپاه به مدت سیزده سال و پنج سال فرماندهی قرارگاه ثارالله (ع) تهران از جمله مسئولیت های عزیز جعفری بود. وی در زمستان 1386، با حکم فرماندهی کل قوا امام خامنه ای، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.
سخنگوها
بنا به تقسیم کاری که درابتدا شده بود، ابراهیم اصغرزاده، حبیب الله بی طرف و رحیم باطنی مسئولیت گفت و گوها با رسانه های داخلی را بر عهده داشتند. در جریان افشاگری های دانشجویان، که به صورت مستقیم از تلویزیون پخش می شد، روزی که اسناد مربوط به ارتباطات ناصر میناچی، وزیر ارشاد دولت موقت، با سفارت آمریکا قرار بود افشا شود رحیم باطنی نتوانست بر احساساتش غلبه کند و سخنان تندی علیه نهضت آزادی بیان کرد.
این اظهارات سبب مظلوم نمایی شدید جریان طرفدار سازش با آمریکا شد. اما کسانی که به دلیل تسلط به زبان انگلیسی می توانستند با رسانه های غربی تعامل کنند حسین شیخ الاسلام، معصومه ابتکار، فروز رجایی فر و محسن وزوایی بودند. زمانی هم که قرار بود یکی از دانشجویان در نماز جمعه تهران سخنرانی کند یا بیانیهای قرائت کند، مهدی رجب بیگی این مسئولیت را عهده دار میشد. رجب بیگی، که قلم و بیان رسایی داشت، از سالها قبل با انتشار نشریه طنز به نام "جیغ و داد" با کمونیست ها درگیر بود. رجب بیگی در مهر 1360 به دست منافقین در یکی ازخیابان های تهران به شهادت رسید.
برائت جویان
ماجرای پشیمانی کسانی که در تسخیر سفارت آمریکا در تهران نقش داشتند از همان شب 13 آبان آغاز شد. حاتم قادری و جواد مظفر، دو دانشجوی دانشگاه ملی، به دلیل حمایت امام از حرکت دانشجویان، از لانه خارج شدند.
برخوردهای محکم دانشجویان خط امام سبب شد تا چند هفته بعد چند نفر از تسخیرکنندگان از لانه اخراج شوند.
مجتبی بدیعی، عضو سابق شورای مرکزی حزب مشارکت، در این باره می گوید: «رفتارهای افراطی در لانه زیاد بود. آقای دادمان و افرادی که در آن طیف بودند روی بحث ولایت فقیه خیلی حساس بودند. اما ما قبول نداشتیم. »
به این ترتیب بود که لانه به تدریج از مخالفان ولایت فقیه پاکسازی میشد. در یک شب سرد زمستانی نیز یک پسر و دختر به خاطر وابستگی به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) اخراج شدند.
تقی محمدی از دانشجویانی بود که در یکی از روزهای اول تسخیر، باری روزن، وابسته مطبوعاتی سفارت آمریکا، که به زبان فارسی نیز تسلط داشت، را به میان خبرنگاران آورد. محمدی، که از نزدیکان بهزاد نبوی و خسرو تهرانی بود، بعدها به اطلاعات نخست وزیری رفت و پس از انفجار 8 شهریور به سفارت ایران در افغانستان فرستاده شد.
اما شهید اسدالله لاجوردی به دلیل نزدیکی او با مسعود کشمیری (عامل انفجار نخست وزیری) او را از کابل فراخواند و بازداشت کرد. تقی محمدی، که در بازداشتگاه برای اعتراف اعلام آمادگی کرده بود، به طرز مشکوکی ساعاتی بعد با کمربند خودکشی کرد.
با مرگ تقی محمدی و فشارهای موسوی خوئینیها، تحقیقات درباره پرونده انفجار نخست وزیری متوقف شد. اما باری روزن سالها بعد یکی دیگر از دانشجویان را نیز این بار در پاریس ملاقات کرد.
عباس عبدی از دانشجویان پلی تکنیک (امیرکبیر) در این دیدار، که پس از 2 خرداد 76 رخ داد، تلویحاً از اقداماتش ابراز برائت کرد و خواستان شکستن دیوار بلند بی اعتمادی بین ایران و آمریکا شد. این دیدار اعتراض گسترده دانشجویان پیرو خط امام را در پی داشت.
محمد هاشم پور یزدان پرست، استاد دانشگاه شیراز، هم که مسئول چاپخانه در لانه بود، گفت: دیدار عباس عبدی شرم آور بود. در سالهای اخیر هم برخی اعضای حزب مشارکت که جز دانشجویان خط امام هم بودند، مانند میردامادی و محمدرضا خاتمی و وهابی، سعی می کنند تا درباره واقعه13 آبان در برابر سئوالات خبرنگاران قرار نگیرند.
بدترین سرنوشت در میان اشغال کنندگان سفارت آمریکا را فردی به نام "عباس زری باف" داشت. زری باف، که از ابتدای سال 1358 وارد سازمان مجاهدین خلق (منافقین) شده بود، وارد بخش اطلاعات شد، زری باف، که از حاضران در لانه بود، بسیار به عوامل اطلاعات نخست وزیری، مانند تقی محمدی و خسرو تهرانی، نزدیک بود. او در سال 60 به زندگی مخفی روی آورد و در سال 61 از ایران خارج شد. زری باف در چهارمین روز عملیات مرصاد به هلاکت رسید.