آقای جزایری! این دیگه مشکل ما نیست، حاجآقا هم حواسش جمع جَمعه. ما با بانک هم هماهنگیم. اونجا هم دیگه مدرکی پیدا نمیشه. شما هم میتونی تو دادگاه بعدی بگی که همه اون حرفها رو تحت فشار زدی. حاجآقا هم البته از موضع شما حمایت میکنه. امروز هم تو مجلس حسابی این مسالهرو زیر سوال برد ولی حالا ادامه این موضوع به خود شما بستگی داره.» مرد جوان ادامه مکالمه را دنبال میگیرد: «خانوم [...]! آخه من...
به گزارش شهدای ایران؛ روایتی از جلسه سران قوا در دوره اصلاحات، با حضور آقایان هاشمیشاهرودی، خاتمی و کروبی در روزنامه «وطن» و در تاریخ 11 تیر 88 منتشر شده است. در این جلسه وقایع مهمی رخ میدهد که بازخوانی آنها در این برهه میتواند مهم و شاید هم سرنوشتساز باشد.
متن منتشر شده در روزنامه «وطن امروز» بدون کم و کاست در ادامه از نظر میگذرد.
جلسه تشکیل شده است. آقایان روسا همه در کنار هم روی مبلهای استیل نسبتا قدیمی نشستهاند. هر کدام از آقایان با خود یک نماینده هم آوردهاند. بر لب هر کدام از اینان نیز به تناوب، لبخندی ملیح میآید و میرود تا اینکه جلسه رسمیت مییابد. یکی از حضار که بعد معلوم میشود منشی یکی از آقایان است، به آرامی و متانت دولا شده، چیزی به رئیس خود گفته و دستهای کاغذ و پوشه را روی میزش میگذارد. جناب رئیس که سیدی باابهت به نظر میرسد، با ذکر بسمالله و خواندن آیهای از قرآن درباره قسط و داد، سخن خود را آغاز میکند: «از زمان دستور قاطع برای رسیدگی به مفاسد کلان اقتصادی تاکنون چندین جلسه توسط شما آقایان و بنده تشکیل شده است. چیزی که تاکنون کمتر به آن پرداخته شده و معضل کلی برنامههای این ستاد برای مبارزه با مفاسد است، عدم باور مبارزه از جانب خود ماهاست. متاسفانه مشکل مفاسد اقتصادی امروز دامنگیر خود ما هم شده است و با این جلسات، ما تنها درحال درجا زدن هستیم لذا به نظر من، بهتر است در این جلسه بیشتر درباره اصلاح خودمان و اطرافیانمان بحث کنیم که چرا این بلا دامن ماها را گرفته و چه کنیم که از آن رهایی یابیم....»
رئیس جلسه همچنان در حال گفتن است که دیگر عضو سهگانه جلسه که شیخ جاافتادهای هم است و در خلال سخنان رئیس جلسه، چانه را جلو داده، چشمانش را تنگ کرده و به دقت به صحبتهای وی گوش میداد، بدون مقدمه و طوری که انگار زبانش را در دهان گرد کرده و سخن میگوید، با صدای خشدار به سخنان رئیس اعتراض کرده، دیگر عضو اصلی ستاد مذکور که او هم سیدی میانسال است را خطاب قرار داده و میگوید: «منظور ایشون چیه؟ من فکر میکنم ایشون با منظور خاصی این حرفا رو میزنن. جناب آقای [...]! لطف کنین یه کم شفافتر حرف بزنین. ما اینجا جمع شدیم مشکل کشور رو حل کنیم، نه اینکه به همدیگه تیکه بیایم. شفافتر آقا، شفافتر.»
رئیس جلسه که معمولا صورتش آمیخته به یک خنده عادتگونه است، کمی ملیحتر میخندد و رو به این شیخ کرده و میگوید: «حاج آقای [...]! من منظور خاصی ندارم. فقط در راستای دستور جلسه میخواستم عرض کنم که اگه قراره مردم رو به تقوا و پرهیزکاری سفارش کنیم، بهتره اینرو اول از خودمون شروع کنیم.»
شیخ مزبور بدون آنکه از عصبانیتش کم شده باشد همچنان با زبان گرد شده در دهان و چانه پیش آمده از صورت و درحالی که هر دو دست خود را با شتاب تکان میدهد، ادامه سخنان رئیس را قطع کرده و میگوید: «نه آقا! من که هالو نیستم. ما اومدیم خیلی مسالمتآمیز و اصولی راهکار برای اداره کشور ارائه بدیم، ولی شما ظاهرا تحت تاثیر القائات دستگاه عریض و طویل خودتون قرار گرفتید و این نمایشهای همهشبه تلویزیون رو هم میخواید به اینجا بکشونید. اصلا من به همین نمایشهای شما اعتراض دارم و بهتره که تو همین فرصت اونا رو مطرح کنم. همین آقای [...] (اشاره به سید میانسال جلسه) در جریان اعتراض بنده هم هستند و البته اگه ایشون هم اعتراضی دارند بهتره همینجا مطرح کنند. من از زمان امام مورد وثوق ایشون بودم، همه مردم و مسئولان هم شاهد هستند. یه آدم انقلابی و مبارز. حالا شما بدون در نظر گرفتن جایگاه بنده و اقبالی که نسبت به من وجود داره این خیمهشببازیها رو تو تلویزیون راه انداختید که چی بشه؟! (باز هم خطاب به سید میانسال جلسه) ببینید! اگه من اون روز اومدم خدمت شما و گفتم این جریانات از جاهای دیگه داره هدایت میشه واسه همین چیزاست. حالا ما اومدیم اینجا که این حرفا رو بشنویم!»
رئیس پیش از آنکه شیخ حرف خود را ادامه دهد، خطاب به دو عضو دیگر ستاد میگوید: «اولا که بنده منظور خاصی نداشتم، در ثانی، شما هم بهتره آرامشخودتون رو حفظ کنید که موضوع اصلی جلسه رو پی بگیریم.» شیخ باز هم در صحبتهای وی پریده و میگوید: «چه جلسهای آقاجان؟!» سید میانسال نیز درحالی که انگشت سبابه و اشاره دست راست خود را از دو طرف لبش به پایین خطوط خاکستری ریش خود میکشد، در تایید اعتراضات شیخ میگوید: «بنده هم ممنون میشم که این جلسه رو وارد مباحث جناحی و بازیهای معمول سیاسی نکنیم و به امور محوله برسیم. شما هم اگه موضوعی ذهنتون رو مشغول کرده، بهتره اون رو همینجا مطرح کنید که مسائل پیچیدهتر نشه که دیگران از اون سوءاستفاده کنند.»
رئیس جلسه، با همان متانت قبلی و لبخندی که حالا دیگر کمی تصنعی به نظر میرسد، میگوید: «والله ما نمیخواستیم اشاره مستقیمی به برخی موضوعات بشه. بنده وظیفه داشتم ولو در لفافه بعضی مهمات رو به عرض آقایون برسونم اون هم بنا بر وظیفه دینی خودم. ولی حالا اگه شما اصرار به این مساله دارید که موضوع بازتر بشه، بنده هم مانعی نمیبینم. فرد غریبهای هم در بین ما نیست. اون دوربین هم متعلق به خود قوه است که برنامه ضبط شده رو با اعمال نظر ما برای بخشهای خبری سیما میفرسته.»
رئیس سری چرخانده و منشی خود را که در طرف دیگر سالن نشسته فرامیخواند. منشی مثل قبل کمی خم میشود تا صدای آرام رئیسش را بهتر بشنود. چند لحظهای چند جمله رد و بدل میشود و سپس منشی با احترام از سالن بیرون میرود. فضای جلسه خیلی سنگین شده و حضار همگی در سکوت به سر میبرند. چند لحظه بعد، منشی همراه با یک دستگاه ضبطصوت متوسط و نوارکاستی که در قابش قرار دارد وارد سالن میشود. از رئیس اجازه گرفته آن را در نزدیکی محل استقرار سه عضو این ستاد قرار داده و دو شاخه برقش را هم به جعبه سیار تقسیم برق دوربین تصویربرداری میزند. بعد کاست به دست در همانجا منتظر دستور رئیس میماند.
رئیس اینبار با لحنی جدیتر که دیگر خندهای هم با آن همراه نیست، رو به دو عضو ستاد کرده و میگوید: «بنده خیلی مایلم مسائل بدون آنکه به مچگیریهای سیاسی آغشته بشه و رسانهها هم از اون مطلع بشوند، در بین خود ماها حل و فصل شه. ولی بعضی اوقات این موضوعات بهقدری پیچیده میشه که ما رو مجبور میکنه مستقیما به برخی حوادث اشاره کنیم. نمونهاش همین مکالمهایه که حاج آقا [...] باید بیشتر از ما تو جریانش باشند. ولی متاسفانه تو هفته گذشته ایشون تمام توانشون رو گذاشتند و از تریبون مقدس مجلس هم علیه قوه ما اقدام به سمپاشی کردند و حالا هم این حرفا رو میزنند.» بعد رو میکند به منشی خود و ادامه میدهد: «آقای چیز! این نوار رو بیزحمت روشن کن... صداش هم کمی زیاد بشه.» شیخ همچنانکه چانه خود را جلو داده، با حالتی عصبی به ضبطصوت خیره مانده و با ریش خود، ور میرود.
سید میانسال هم درحالی که یکور روی مبل استیل محل جلوس خود تکیه داده، چانهاش را روی دست خود قرار داده و حالت انتظار به خود گرفته است. صدای ضبطصوت با کمی آمبیانس و خشخش همراه است. مکالمهای که جملات اولش رد شده و حالا صدای زنی نسبتا میانسال از آن شنیده میشود؛ «... ما همه مدارک رو از بین بردیم. حالا دیگه هیچ مدرکی وجود نداره. هم اون 300 میلیون تومن و هم اون 200 میلیون تومن. شما هم بهتره همهچیرو کتمان کنی. یعنی به نفع خودته که این کار رو بکنی.» از آن طرف تلفن صدای جوانی به گوش میرسد که سعی میکند صدایش فقط برای مکالمهکننده قابل تشخیص باشد: «خب حاج خانوم! من که این چیزا رو تو دادگاه گفتم. یعنی چی که من همهچیرو کتمان کنم. من اعتراف کردم... .»
باز زن ادامه میدهد: «آقای جزایری! این دیگه مشکل ما نیست، حاجآقا هم حواسش جمع جَمعه. ما با بانک هم هماهنگیم. اونجا هم دیگه مدرکی پیدا نمیشه. شما هم میتونی تو دادگاه بعدی بگی که همه اون حرفها رو تحت فشار زدی. حاجآقا هم البته از موضع شما حمایت میکنه. امروز هم تو مجلس حسابی این مسالهرو زیر سوال برد ولی حالا ادامه این موضوع به خود شما بستگی داره.» مرد جوان ادامه مکالمه را دنبال میگیرد: «خانوم [...]! آخه من...»
در حینی که این صداها از ضبطصوت شنیده میشود، شیخ حالت تهاجمی به خود گرفته، از جای خود جهیده و سعی میکند با همان شتاب و عصبانیت به سمت رئیس جلسه حملهور شود که با یک شوک ناگهانی که همراه با صدای عجزآلودی است، به طرفی افتاده که همزمان نیز منشی رئیس با تر و فرزی خاصی مانع زمینخوردن وی میشود. عمامه شیخ به طرفی میافتد. حضار همگی سعی میکنند خود را به شیخ برسانند. با دستور رئیس چند نفر از پیشکاران حاضر در سالن زیر بغل و پاهای شیخ را میگیرند تا به بیرون سالن ببرند. رئیس از همانجا فریادگونه به آنها میگوید: «بهداری، ببرینشون بهداری قوه. سریع آقا، سریع.»