به گزارش شهدای ایران؛ خانوادههایی که به منزل آنها سر زدیم و بازدید داشتیم، خانوادههای میردامادی بود که البته من به جهت اینکه خانوادهها روزهای سهشنبه آنجا برای جلسه قرآن جمع میشدند حدود شش بار مراجعه کردم. یک بار هم آقای مهندس موسوی از منزل ایشان دیدار داشتند که خانوادههای سلیمانی، ابطحی،[جواد] امام، لیلاز، زیدآبادی، شهاب طباطبایی، بنی یعقوب، توحیدلو، نیکخواه، نوروزی، نورمحمدی، باستانی، کردینژاد، سلطانی، حمزه غالبی،حسین تاجیک، بهزاد نبوی، نیری،شیرکوند و خانم سیاسی نیز حضور داشتند. البته بعضی از آنها آزاد شدهها از جمله بهزادیاننژاد، حاضری، وقفی، امیر ارجمندی را هم پس از آزادی یا در دفتر مهندس دیدم یا در همین دیدارهای دست جمعی، البته در مورد بازداشت شدهها، روزنامه کلمه هم پیگیر بود؛ از جمله آقای علیرضا بهشتی شیرازی، آقای علوی، آقای بهرام محمدی و تقیپور.
در دفتر در اصل من مسئول دفتر بودم ولی این مسئولیت از انواع هیئتی بود. توی هیئتها مسئول هیئت چه کاره است؟ توی دفتر، من هم همان کار مسئول هیئت را میکردم. آقای شفیعی مسئول بخش حقوقی بود ولی تسلط چندانی بر امور نداشت بیشتر ژست بود تا یک فرد فعال. ولی آقای طلایی فعال بود حداقل هم وظیفه که به عهده داشت رسیدگی به ایمیل و پاسخ دادن را به درستی انجام میداد. خانم منصوری هم به عنوان منشی به تلفنها پاسخ میگفت و اطلاعات را بیشتر به خانم شریف رازی و در بعضی از مواقع به من منتقل میکرد. معمولا آنهایی که با من کار داشتند را به من منتقل میکرد؛ ولی در اصل براساس همان روال عادی اطلاعات دریافتی را یادداشت میکرد و به خانم شریفرازی یا بخش حقوقی منتقل میکرد.
افرادی هم که مراجعه میکردند به آنها فرم خوداظهار را میداد و آنها پر میکردند.
بیشتر مراجعین هم چون با بخش حقوقی کار داشتند، معمولا مشتری خانم شریفرازی و آقای شفیعی بودند و اگر دیگران بودند آنها هم کمک میکردند، مثل خانم آبدیده و علی میردامادی هم فقط حضور فیزیکی داشت. گاهی اوقات به من برای دیدار و وقت گرفتن از خانوادهها کمک میکرد. خانم امامی هم اگر گاهی اوقات میآمدند به خانم منصوری در دادن پاسخ تلفنها و یادداشت اطلاعات کمک میکردند که حضورشان خیلی مختصر بود. خانم غیرت هم برای رفتن به منازل خانوادهها به دفتر مراجعه میکرد و آدرس بعضی از خانوادهها را میگرفت. گویا با جمعی از خانمها برنامه داشتند برای سرکشی. آقای محدث را هم که گفتم فقط هفته اول چند روزی به ما کمک کردند و بعدا اگر گاهی به دفتر میآمد، صرفا برای دیدن من بود. خانم وسمقی هفتهای دوبار مراجعه کردند گاهی خودش مراجعهکننده داشت، گاهی هم برای سرکشی میآمد نیم ساعتی میماند و میرفت. آقای دکترعابد جعفری مرتب میآمدند، البته اغلب حضورشان بین یکی دو ساعت طول نمیکشید ولی میآمدند، اگر مورد نیاز به کمک مالی داشت کمک را میدادند به ما یا خودشان مستقیم پرداخت میکردند و میرفتند. البته ایشان در دفتر یک بار با خانم محتشمیپور همسر آقای تاج زاده برای کمکرسانی به خانوادهها جلسهای داشتند که خانم محتشمیپور نپذیرفتند و محول کردند به خانم مجردی که البته ایشان هم همکاری نکردند. البته آقای الویری فرد دیگری را معرفی کردند که او هم قضیه همکاری را جدی نگرفت.
آقای محمودیان هم دو یا سه بار به دفتر آمدند که یک بار آن در رابطه با تایپ وصیتنامهاش بود که از متن آن واقعا خبر ندارم. البته علیرغم اینکه از سابقه ایشان من هیچ اطلاعی نداشتم و مدت کوتاهی بود با او آشنا شده بودم ولی رفتار دلچسبی داشت و به همین جهت زود با ما پسرخاله شد! شاید هم از سادگی و سادهلوحی ما قصد خاصی را داشت، نمیدانم؛ ولی اقدام بهشتزهرای آقای محمودیان [فیلمبرداری از بهشتزهرا و ارسال آن برایBBC] و قضیه چاپ خبر سعیده پورآقایی که البته قسم میخورد و میگفت هیچ کدام کار من نیست و تمام این اقدامات را حنیف مزروعی انجام میدهد؛ من ساده، اول باورم شده بود فکر میکردم ایشان درست میگوید ولی حالا که به نوع رفتارش فکر میکنم به گمانم که ریگ اصلی به کفش او بوده است البته باز هم خدا میداند، شاید من دارم گناه او را به گردن خود سنگین میکنم. ولی یک بار هم برای بازدید از خانوادههای زندانی به دنبال من آمد چون ماشین نداشتم یک بار هم در باره فردی که همسر و عروسش کشته شده بودند و در خیابان ولیعصر مغازه داشت آمد. گویا رفته بود و با او صحبت کرده بود که او نیز از آقای موسوی شکایت داشت و آمده بود که من از طریق دفتر آقای موسوی برای ایشان وقت بگیرم که ایشان به نزد آقای موسوی برود و اظهار گلایه خود را بکند. حتی قرار شد ابتدا با هم به دیدن آن فرد برویم که اسمش را به یاد ندارم. محمودیان توصیه میکرد از پروندهها کپی تهیه کنید که اگر به هر دلیلی اصل آن رفت حداقل کپی داشته باشید. چون در جریان تهدیدها قرار داشت و همیشه میگفت این احتمال را بدهید که یک روز ریختند اینجا و همهچیز را بردند چه کار خواهید کرد. من میگفتم ما که کار محرمانهای نمیکنیم، هر وقت هر که آمد ما مدارک را دو دستی تقدیم آنها میکنیم. گرچه ما به خانوادهها اطمینان داده بودیم از اطلاعات و تلفنهای آنهاد محافظت میکنیم ولی کار هیئت و عادت به این کار متأسفانه ما را چندان متوجه این ریزهکاریها نکرده بود و مسائل را خیلی سرسری میگرفتیم
افرادی هم که مراجعه میکردند به آنها فرم خوداظهار را میداد و آنها پر میکردند.
بیشتر مراجعین هم چون با بخش حقوقی کار داشتند، معمولا مشتری خانم شریفرازی و آقای شفیعی بودند و اگر دیگران بودند آنها هم کمک میکردند، مثل خانم آبدیده و علی میردامادی هم فقط حضور فیزیکی داشت. گاهی اوقات به من برای دیدار و وقت گرفتن از خانوادهها کمک میکرد. خانم امامی هم اگر گاهی اوقات میآمدند به خانم منصوری در دادن پاسخ تلفنها و یادداشت اطلاعات کمک میکردند که حضورشان خیلی مختصر بود. خانم غیرت هم برای رفتن به منازل خانوادهها به دفتر مراجعه میکرد و آدرس بعضی از خانوادهها را میگرفت. گویا با جمعی از خانمها برنامه داشتند برای سرکشی. آقای محدث را هم که گفتم فقط هفته اول چند روزی به ما کمک کردند و بعدا اگر گاهی به دفتر میآمد، صرفا برای دیدن من بود. خانم وسمقی هفتهای دوبار مراجعه کردند گاهی خودش مراجعهکننده داشت، گاهی هم برای سرکشی میآمد نیم ساعتی میماند و میرفت. آقای دکترعابد جعفری مرتب میآمدند، البته اغلب حضورشان بین یکی دو ساعت طول نمیکشید ولی میآمدند، اگر مورد نیاز به کمک مالی داشت کمک را میدادند به ما یا خودشان مستقیم پرداخت میکردند و میرفتند. البته ایشان در دفتر یک بار با خانم محتشمیپور همسر آقای تاج زاده برای کمکرسانی به خانوادهها جلسهای داشتند که خانم محتشمیپور نپذیرفتند و محول کردند به خانم مجردی که البته ایشان هم همکاری نکردند. البته آقای الویری فرد دیگری را معرفی کردند که او هم قضیه همکاری را جدی نگرفت.
آقای محمودیان هم دو یا سه بار به دفتر آمدند که یک بار آن در رابطه با تایپ وصیتنامهاش بود که از متن آن واقعا خبر ندارم. البته علیرغم اینکه از سابقه ایشان من هیچ اطلاعی نداشتم و مدت کوتاهی بود با او آشنا شده بودم ولی رفتار دلچسبی داشت و به همین جهت زود با ما پسرخاله شد! شاید هم از سادگی و سادهلوحی ما قصد خاصی را داشت، نمیدانم؛ ولی اقدام بهشتزهرای آقای محمودیان [فیلمبرداری از بهشتزهرا و ارسال آن برایBBC] و قضیه چاپ خبر سعیده پورآقایی که البته قسم میخورد و میگفت هیچ کدام کار من نیست و تمام این اقدامات را حنیف مزروعی انجام میدهد؛ من ساده، اول باورم شده بود فکر میکردم ایشان درست میگوید ولی حالا که به نوع رفتارش فکر میکنم به گمانم که ریگ اصلی به کفش او بوده است البته باز هم خدا میداند، شاید من دارم گناه او را به گردن خود سنگین میکنم. ولی یک بار هم برای بازدید از خانوادههای زندانی به دنبال من آمد چون ماشین نداشتم یک بار هم در باره فردی که همسر و عروسش کشته شده بودند و در خیابان ولیعصر مغازه داشت آمد. گویا رفته بود و با او صحبت کرده بود که او نیز از آقای موسوی شکایت داشت و آمده بود که من از طریق دفتر آقای موسوی برای ایشان وقت بگیرم که ایشان به نزد آقای موسوی برود و اظهار گلایه خود را بکند. حتی قرار شد ابتدا با هم به دیدن آن فرد برویم که اسمش را به یاد ندارم. محمودیان توصیه میکرد از پروندهها کپی تهیه کنید که اگر به هر دلیلی اصل آن رفت حداقل کپی داشته باشید. چون در جریان تهدیدها قرار داشت و همیشه میگفت این احتمال را بدهید که یک روز ریختند اینجا و همهچیز را بردند چه کار خواهید کرد. من میگفتم ما که کار محرمانهای نمیکنیم، هر وقت هر که آمد ما مدارک را دو دستی تقدیم آنها میکنیم. گرچه ما به خانوادهها اطمینان داده بودیم از اطلاعات و تلفنهای آنهاد محافظت میکنیم ولی کار هیئت و عادت به این کار متأسفانه ما را چندان متوجه این ریزهکاریها نکرده بود و مسائل را خیلی سرسری میگرفتیم