به گزارش شهدای ایران؛ حمید داودآبادی نویسنده دفاع مقدس در اینستاگرام با انتشار تصاویری از سردار شهید صیاد محمدی نوشت:
هر وقت برادر "صیاد محمدی" به چادرمان میآمد و میرفت، این سوال برای همه پیش میآمد که چرا برادر صیاد همیشه به طرف چپ تکیه میدهد و کج مینشیند؟
دست آخر یکبار به خودم جرأت دادم و این مسئله را پرسیدم.
هر وقت برادر "صیاد محمدی" به چادرمان میآمد و میرفت، این سوال برای همه پیش میآمد که چرا برادر صیاد همیشه به طرف چپ تکیه میدهد و کج مینشیند؟
دست آخر یکبار به خودم جرأت دادم و این مسئله را پرسیدم.
روز شنبه 17 مهر که برادر صیاد به چادرمان آمد، به خودم جرأت دادم و پرسیدم که چرا کج روی زمین مینشیند.
یکی از بچهها که ظاهرا خیلی با او رفیق بود و در عملیات همواره بهعنوان بیسیمچی دنبالش بود، گفت: بذارید من براتون بگم.
برادر صیاد نگاه تندی به او انداخت، ولی او گفت: - خب مگه حرف بدی میخوام بزنم؟ نترس برادر صیاد، ریا هم نمیشه. اینجا همه اهل دل هستند و خودمونی.
و ادامه داد:
چندوقت پیشتر، برادر صیاد به من گفت که یه انبردست بردارم و دنبالش راه بیفتم. من هم با تعجب، انبردست رو برداشتم و دنبالشون رفتم پشت تپهها. خوب که از دید نیروها دور شدیم، یهدفعه دیدم شلوارش رو تا نصفه کشید پایین. رنگم پرید. به تته پته افتادم که چه خبره؟
یکی از بچهها که ظاهرا خیلی با او رفیق بود و در عملیات همواره بهعنوان بیسیمچی دنبالش بود، گفت: بذارید من براتون بگم.
برادر صیاد نگاه تندی به او انداخت، ولی او گفت: - خب مگه حرف بدی میخوام بزنم؟ نترس برادر صیاد، ریا هم نمیشه. اینجا همه اهل دل هستند و خودمونی.
و ادامه داد:
چندوقت پیشتر، برادر صیاد به من گفت که یه انبردست بردارم و دنبالش راه بیفتم. من هم با تعجب، انبردست رو برداشتم و دنبالشون رفتم پشت تپهها. خوب که از دید نیروها دور شدیم، یهدفعه دیدم شلوارش رو تا نصفه کشید پایین. رنگم پرید. به تته پته افتادم که چه خبره؟
برادر صیاد گفت: نترس بچه. یه ترکش کوچولو خورده پشتم، روم نمیشه برم دکتر و بگم اونجام ترکش خورده. تو با این انبردست ترکش رو بگیر و یهدفعه بکشش بیرون.
نگاه که کردم، دیدم ترکشه اونجوری هم که برادر صیاد میگه، کوچولو نیست. رفته بود توی باسنش و فقط یه ذره سرش بیرون مونده بود. من ترسیدم دست بزنم. گفتم میرم بگم یکی دیگه بیاد درش بیاره که برادر صیاد گفت:
فقط همینم مونده که بری توی اردوگاه جار بزنی که اونجای صیاد محمدی ترکش خورده تا اون دوزار آبرویی هم که داریم، بره. لازم نکرده. با انبردست نوکش رو بگیر، چشمت رو ببند و اصلا به من فکر نکن. یهدفعه با تمام قدرت بکشش بیرون. هرچی هم میخواد بشه، بشه. به تو مربوط نیست.
من هم نوک ترکش رو گرفتم، روم رو کردم اونور و نامردی نکردم؛ چنان ترکش رو کشیدم بیرون که عربدهی برادر صیاد توی اردوگاه پیچید.
نگاه که کردم، دیدم ترکشه اونجوری هم که برادر صیاد میگه، کوچولو نیست. رفته بود توی باسنش و فقط یه ذره سرش بیرون مونده بود. من ترسیدم دست بزنم. گفتم میرم بگم یکی دیگه بیاد درش بیاره که برادر صیاد گفت:
فقط همینم مونده که بری توی اردوگاه جار بزنی که اونجای صیاد محمدی ترکش خورده تا اون دوزار آبرویی هم که داریم، بره. لازم نکرده. با انبردست نوکش رو بگیر، چشمت رو ببند و اصلا به من فکر نکن. یهدفعه با تمام قدرت بکشش بیرون. هرچی هم میخواد بشه، بشه. به تو مربوط نیست.
من هم نوک ترکش رو گرفتم، روم رو کردم اونور و نامردی نکردم؛ چنان ترکش رو کشیدم بیرون که عربدهی برادر صیاد توی اردوگاه پیچید.
با اینکه خونریزی بدی داشت، اما اصلا انگار نهانگار. یه تیکه پنبه گذاشت روش و رفت.
الان هم که میبینید کج میشینه، مال اون ترکشهست.
که صیاد نگاه تندی به او انداخت و گفت: - نهخیر، مال ترکش نیست. مال اون جورییه که جنابعالی اون رو کشیدی بیرون. من گفتم صاف بکشش بیرون، تو اینور و اونورش کردی و یه زخم گنده برام درست کردی که فکر نکنم حالا حالاها بتونم عین آدم بشینم زمین.
سردار شهید صیاد محمدی فروردین ۱۳۹۷ در غربت، به یاران شهیدش پیوست
نقل از کتاب "دیدم که جانم می رود"
نوشته حمید داودآبادی، نشر شهید کاظمی
الان هم که میبینید کج میشینه، مال اون ترکشهست.
که صیاد نگاه تندی به او انداخت و گفت: - نهخیر، مال ترکش نیست. مال اون جورییه که جنابعالی اون رو کشیدی بیرون. من گفتم صاف بکشش بیرون، تو اینور و اونورش کردی و یه زخم گنده برام درست کردی که فکر نکنم حالا حالاها بتونم عین آدم بشینم زمین.
سردار شهید صیاد محمدی فروردین ۱۳۹۷ در غربت، به یاران شهیدش پیوست
نقل از کتاب "دیدم که جانم می رود"
نوشته حمید داودآبادی، نشر شهید کاظمی