سالروز وفات حضرت فاطمه معصومه(س) به عنوان روز حُزن و اندوه اهل بیت(ع)، یادآور اشعاری است که شاعران آئینی درباره مصائب و البته شأن و مقام آن بانوی کرامت سروده اند.
به گزارش شهدای ایران؛ اگرچه تاریخ کاملا دقیقی در تاریخ اسلام به عنوان روز رحلت حضرت فاطمه معصومه (س) ثبت نشده؛ اما چند سالی است که بر اساس زمانبندی سفر آن بانو از مدینه به مرو، دهمین روز از ماه ربیع الثانی به عنوان سالروز ارتحال آن حضرت در نظر گرفته شده است.
اینگونه است که این روز، روز برپایی مجالس روضه و خواندن مراثی و اشعار شاعران آئینی است.
یکی از شاعرانی که از زبان آن شفیعه محشر، شعر دارد؛ حسن لطفی است که گریزی هم به مصائب حضرت زینب (س) و بازماندگان حماسه کربلا میزَنَد:
غمی میان دل خسته ام شَرَر دارد
دلِ شکسته ام اینگونه همسفر دارد
کبوتری که نشسته به روی ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد
خیال غُربت او می کُشد مرا؛ اما
دلم ز غُصّه ی زینب غمی دگر دارد
ز کاروان اسیران و خواهری تنها
که حلقه ای ز یتیمان در به در دارد
ز مادری که سپر شد؛ کبود شد؛ خم شد
ز مادری که ز غم دست بر کمر دارد
ز مادری که کنار سر دو طفلانش
ز کوچه های یهودی نشین گذر دارد
ز دختری که یتیم است و در تمامی راه
به سمت نیزه بابا فقط نظر دارد
ز صوت ضربه ی سنگین سنگها فهمید
لبان خشک پدر زخم های تر دارد
سر پدر به زمین خورد و بین آن مردم
کسی نبود که سر را ز خاک بردارد
و این هم ابیاتی از سید محمد بابامیری است که در آن، به سفر روحانی آن امامزاده عالیمقام از مدینه به مرو اشاره دارد و آن حضرت را خورشیدی در حجاب می بیند:
در پی دیدن مسافر خود
گام در جاده خطر بگذاشت
هر قدم با نوای یا محبوب
در دل جاده ها اثر بگذاشت
شمع جانش در آتش هجران
همچنان قطره قطره می شد آب
آری از شرم روی پُر نورش
بود خورشید در میان حجاب
تا قدم روی چشم قُم بگذاشت
اشکها زیر پاش لغزیدند
دسته گلها به پای قافله اش
مست و خنیاگرانه رقصیدند
اشک و شور و سلام و عود و گلاب
چشمها خیره بر کجاوه ی او
می وزید از نگاه بیمارش
عطر جانبخش ضامن آهو
نور او با نگاه مردم شهر
نقل آیینه و تبسم بود
بین گلها و شور و هلهله ها
هودج آسمانی اش گُم بود
مثل زهرا قدش خمیده شد و
عزمی از کوه پُر توان تر داشت
از نفسهاش سوز جاری بود
عمرش آهنگ رو به آخر داشت
این مکان قم؟ مدینه؟ آه کجاست؟
بانویی اینچنین شده بی تاب
ناله هایی ز جنس شوق سفر
بانویی خسته گوشه محراب
بر خلاف مدینه ای بانو!
شهر، با گریه تو میگریید
یکسره آه می شد و آتش
شهر تا ناله تو را می دید
شهر مبهوت بی قراری او
لحظه ها در تب زمان گُم بود
بیتهای مصیبتش پیدا
واژه در ذهن شاعران گم بود
هر غروب، آسمان دلش می سوخت
در تب ناله های جانسوزش
در دل درد و داغها کم کم
غُصّه شد قصّه ی شب و روزش
لحظه ای در خودش نمی گنجید
در قم اما دلش خراسان بود
ماه تابان این دیار افسوس
پشت ابری ز آه پنهان بود
روز تلخ وداع با این ماه
عاقبت سر رسید؛ دلها سوخت
بلبل از داغ لاله کُنج قفس
در خودش عاشقانه تنها سوخت
یکی از شاعرانی که از زبان آن شفیعه محشر، شعر دارد؛ حسن لطفی است که گریزی هم به مصائب حضرت زینب (س) و بازماندگان حماسه کربلا میزَنَد:
غمی میان دل خسته ام شَرَر دارد
دلِ شکسته ام اینگونه همسفر دارد
کبوتری که نشسته به روی ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد
خیال غُربت او می کُشد مرا؛ اما
دلم ز غُصّه ی زینب غمی دگر دارد
ز کاروان اسیران و خواهری تنها
که حلقه ای ز یتیمان در به در دارد
ز مادری که سپر شد؛ کبود شد؛ خم شد
ز مادری که ز غم دست بر کمر دارد
ز مادری که کنار سر دو طفلانش
ز کوچه های یهودی نشین گذر دارد
ز دختری که یتیم است و در تمامی راه
به سمت نیزه بابا فقط نظر دارد
ز صوت ضربه ی سنگین سنگها فهمید
لبان خشک پدر زخم های تر دارد
سر پدر به زمین خورد و بین آن مردم
کسی نبود که سر را ز خاک بردارد
و این هم ابیاتی از سید محمد بابامیری است که در آن، به سفر روحانی آن امامزاده عالیمقام از مدینه به مرو اشاره دارد و آن حضرت را خورشیدی در حجاب می بیند:
در پی دیدن مسافر خود
گام در جاده خطر بگذاشت
هر قدم با نوای یا محبوب
در دل جاده ها اثر بگذاشت
شمع جانش در آتش هجران
همچنان قطره قطره می شد آب
آری از شرم روی پُر نورش
بود خورشید در میان حجاب
تا قدم روی چشم قُم بگذاشت
اشکها زیر پاش لغزیدند
دسته گلها به پای قافله اش
مست و خنیاگرانه رقصیدند
اشک و شور و سلام و عود و گلاب
چشمها خیره بر کجاوه ی او
می وزید از نگاه بیمارش
عطر جانبخش ضامن آهو
نور او با نگاه مردم شهر
نقل آیینه و تبسم بود
بین گلها و شور و هلهله ها
هودج آسمانی اش گُم بود
مثل زهرا قدش خمیده شد و
عزمی از کوه پُر توان تر داشت
از نفسهاش سوز جاری بود
عمرش آهنگ رو به آخر داشت
این مکان قم؟ مدینه؟ آه کجاست؟
بانویی اینچنین شده بی تاب
ناله هایی ز جنس شوق سفر
بانویی خسته گوشه محراب
بر خلاف مدینه ای بانو!
شهر، با گریه تو میگریید
یکسره آه می شد و آتش
شهر تا ناله تو را می دید
شهر مبهوت بی قراری او
لحظه ها در تب زمان گُم بود
بیتهای مصیبتش پیدا
واژه در ذهن شاعران گم بود
هر غروب، آسمان دلش می سوخت
در تب ناله های جانسوزش
در دل درد و داغها کم کم
غُصّه شد قصّه ی شب و روزش
لحظه ای در خودش نمی گنجید
در قم اما دلش خراسان بود
ماه تابان این دیار افسوس
پشت ابری ز آه پنهان بود
روز تلخ وداع با این ماه
عاقبت سر رسید؛ دلها سوخت
بلبل از داغ لاله کُنج قفس
در خودش عاشقانه تنها سوخت
اما ابیاتی از شعر قاسم صرافان درباره آن بانو، به نوعی از زبان حضرت رضا (ع) روایت می شود:
و دانه ریخت بیایی کبوترش باشی
دوباره آینه ای در برابرش باشی
نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه پرستوی پرپرش باشی
مدینه شهر غریبی برای فاطمه هاست
نخواست گمشده ای مثل مادرش باشی
خدا تو را به دل بی قرار ما بخشید
و خواست جلوه ای از حوض کوثرش باشی
خدا نخواست تو هم با جوادِ کوچکِ او
گواه رنج نفس های آخرش باشی
نخواست باز امامی کنار خواهر خود
نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی
و دانه ریخت بیایی کبوترش باشی
دوباره آینه ای در برابرش باشی
نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه پرستوی پرپرش باشی
مدینه شهر غریبی برای فاطمه هاست
نخواست گمشده ای مثل مادرش باشی
خدا تو را به دل بی قرار ما بخشید
و خواست جلوه ای از حوض کوثرش باشی
خدا نخواست تو هم با جوادِ کوچکِ او
گواه رنج نفس های آخرش باشی
نخواست باز امامی کنار خواهر خود
نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی
شعر دیگر از این گفتار، ابیاتی از شعر سید حمیدرضا برقعی است؛ ابیاتی که به شأن و مقام مرقد آن بانوی کرامت (که بر اساس روایات، شأن و مقام مرقد گمگشته حضرت فاطمه زهرا (س) را دارد) اشاره دارد:
آمد اینگونه ولی هرچه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود و به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید
آه بانو چه کشیدید نفس تازه کنید
خسته از راه رسیدید نفس تازه کنید
دل این شهر گرفته ست شما می دانید
تشنه ی آمدن است و شما بارانید
و کویر دل قم، رحل و شما قرآنید
به دل شعر من افتاده شما می مانید
قم کویر است؛ کویری که تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمّم دارد
صبح شب می شد و شب نیز سحر، هفده روز
چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز
بین سجاده ولی چشم به در هفده روز
چشم در راه برادر شد اگر هفده روز
دم به دم چشم ترش روضه مرتّب می خواند
شک ندارم که فقط روضه ی زینب می خواند
بمان تا پنجره ی باغ ارم وا باشد
و از آن آینه در آینه پیدا باشد
حرم اش موجب آرامش دلها باشد
حرم او حرم حضرت زهرا باشد
تا که ما روضه ی بسیار بخوانیم در آن
روضه های در و دیوار بخوانیم در آن
روضه ی گریه ی مادر به سر سجاده
مادرم بر سر سجاده زمین افتاده
و اینک بخشی از شعر بلند شاعر پیشکسوت آئینی، استاد غلامرضا سازگار را به تماشا می نشینیم:
ای دختر و خواهر ولایت
آئینه ی مادر ولایت
معصومه به کُنیه و به عصمت
افتاده به خاک پای ات عفّت
در کوی تو زنده، جان مرده
بر خاک تو عرش سجده بُرده
گفتند و شنیده اند ز آغاز
کز قم به جنان دری شود باز
حاجت نبود مرا بر آن در
قم باشدم از بهشت بهتر
قم قبله ی خازن بهشت است
اینجا سخن از بهشت، زشت است
قم شهر مقدّس قیام است
قم خانه ی یازده امام است
قم شهر مدینه، تو بتولش
صَحنَین تو مسجدُ الرّسولش
قم تربت پاک پیکر توست
آنجا حرم مطهّر توست
گر فاطمه دفن شد شبانه
نبود ز حریم او نشانه
کی گفته نهان ز ماست آن قبر
من یافته ام کجاست آن قبر
آن قبر که در مدینه شد گُم
پیدا شده در مدینه ی قم
مریم به بَرَت اگر نشنید
این منظره را مسیح بیند
سازد به سلام سرو و قد خم
اوّل به تو بعد از آن به مریم
روزی که به قم قدم نهادی
قم را شرفِ "مدینه" دادی
تابید چو موکبت ز صحرا
شهر از تو شنید بوی زهرا
"میثم" همه عمر آنچه را گفت
در مدح و مصیبت شما گفت
آمد اینگونه ولی هرچه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود و به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید
آه بانو چه کشیدید نفس تازه کنید
خسته از راه رسیدید نفس تازه کنید
دل این شهر گرفته ست شما می دانید
تشنه ی آمدن است و شما بارانید
و کویر دل قم، رحل و شما قرآنید
به دل شعر من افتاده شما می مانید
قم کویر است؛ کویری که تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمّم دارد
صبح شب می شد و شب نیز سحر، هفده روز
چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز
بین سجاده ولی چشم به در هفده روز
چشم در راه برادر شد اگر هفده روز
دم به دم چشم ترش روضه مرتّب می خواند
شک ندارم که فقط روضه ی زینب می خواند
بمان تا پنجره ی باغ ارم وا باشد
و از آن آینه در آینه پیدا باشد
حرم اش موجب آرامش دلها باشد
حرم او حرم حضرت زهرا باشد
تا که ما روضه ی بسیار بخوانیم در آن
روضه های در و دیوار بخوانیم در آن
روضه ی گریه ی مادر به سر سجاده
مادرم بر سر سجاده زمین افتاده
و اینک بخشی از شعر بلند شاعر پیشکسوت آئینی، استاد غلامرضا سازگار را به تماشا می نشینیم:
ای دختر و خواهر ولایت
آئینه ی مادر ولایت
معصومه به کُنیه و به عصمت
افتاده به خاک پای ات عفّت
در کوی تو زنده، جان مرده
بر خاک تو عرش سجده بُرده
گفتند و شنیده اند ز آغاز
کز قم به جنان دری شود باز
حاجت نبود مرا بر آن در
قم باشدم از بهشت بهتر
قم قبله ی خازن بهشت است
اینجا سخن از بهشت، زشت است
قم شهر مقدّس قیام است
قم خانه ی یازده امام است
قم شهر مدینه، تو بتولش
صَحنَین تو مسجدُ الرّسولش
قم تربت پاک پیکر توست
آنجا حرم مطهّر توست
گر فاطمه دفن شد شبانه
نبود ز حریم او نشانه
کی گفته نهان ز ماست آن قبر
من یافته ام کجاست آن قبر
آن قبر که در مدینه شد گُم
پیدا شده در مدینه ی قم
مریم به بَرَت اگر نشنید
این منظره را مسیح بیند
سازد به سلام سرو و قد خم
اوّل به تو بعد از آن به مریم
روزی که به قم قدم نهادی
قم را شرفِ "مدینه" دادی
تابید چو موکبت ز صحرا
شهر از تو شنید بوی زهرا
"میثم" همه عمر آنچه را گفت
در مدح و مصیبت شما گفت
و پایان بخش این روضه منظوم هم بخشی از شعر اسماعیل شبرنگ خواهد بود؛ ابیاتی که شاعر در آن، خود را روضه خوان و نوکر آن حضرت می بیند:
با صد امید در به در خانه ات شدم
محتاج یک نگاه کریمانه ات شدم
روز ازل نگاه شما شد نصیب ما
از این سبب کبوتر آستانه ات شدم
نانی که می خورم همه از برکت شماست
مدیون لطف آب و همان دانه ات شدم
عشق رضا، چو ارثیه ای، از شما رسید
مدیونِ ارثِ کامل و جاودانه ات شدم
شمع محبّتی که به ما نور می دهی
از لطف یک نگاه تو، پروانه ات شدم
هستی شفیعه ی همه در موسم جزا
دست مرا بگیر؛ تو ای خواهر رضا
وقتی میان صحن شما می زَنَم قدم
انگار در بهشت خدا می زنم قدم
آری بَدَم، ولی به هوای تو آمدم
با ذکر تو، به صحن و سَرا می زنم قدم
در باز کن؛ رسیده گدا تا کَرَم کنی
کُنج حرم به شوق عطا می زنم قدم
فرقی که نیست بین حریم تو و رضا
پیش تو در کنار رضا می زنم قدم
شب های جمعه در حرم باصفای تو
انگار بین کرب و بلا می زنم قدم
بانو میان لطف و عطای شما گُم ایم
شکر خدا که زائر معصومه در قُم ایم
باز آمدم زیارتِ بالاسَرِ شما
با دست خالی آمده ام بر دَر شما
این روزها که غرق عزای تو عالَمی ست
شد روضه خوان ماتم تو، نوکر شما
شبهای جمعه در حَرَم ات غُلغله به پاست
آری دوباره از تو کسی کربلا گرفت
با صد امید در به در خانه ات شدم
محتاج یک نگاه کریمانه ات شدم
روز ازل نگاه شما شد نصیب ما
از این سبب کبوتر آستانه ات شدم
نانی که می خورم همه از برکت شماست
مدیون لطف آب و همان دانه ات شدم
عشق رضا، چو ارثیه ای، از شما رسید
مدیونِ ارثِ کامل و جاودانه ات شدم
شمع محبّتی که به ما نور می دهی
از لطف یک نگاه تو، پروانه ات شدم
هستی شفیعه ی همه در موسم جزا
دست مرا بگیر؛ تو ای خواهر رضا
وقتی میان صحن شما می زَنَم قدم
انگار در بهشت خدا می زنم قدم
آری بَدَم، ولی به هوای تو آمدم
با ذکر تو، به صحن و سَرا می زنم قدم
در باز کن؛ رسیده گدا تا کَرَم کنی
کُنج حرم به شوق عطا می زنم قدم
فرقی که نیست بین حریم تو و رضا
پیش تو در کنار رضا می زنم قدم
شب های جمعه در حرم باصفای تو
انگار بین کرب و بلا می زنم قدم
بانو میان لطف و عطای شما گُم ایم
شکر خدا که زائر معصومه در قُم ایم
باز آمدم زیارتِ بالاسَرِ شما
با دست خالی آمده ام بر دَر شما
این روزها که غرق عزای تو عالَمی ست
شد روضه خوان ماتم تو، نوکر شما
شبهای جمعه در حَرَم ات غُلغله به پاست
آری دوباره از تو کسی کربلا گرفت