هنگامی که پرچم امیرالمؤمنین (ع) را آوردند و روی سینهشان انداختند یا آقای مطیعی روضه میخواندند، از گوشه چشم حاجآقا اشک جاری شد و چشمهایشان را باز کردند و آدم کاملاً احساس میکرد که بدن حاجآقا دارد با این صدا همراهی میکند. شاید علائم همان بود، ولی به نظر من اینها اتصال روحی بود که ایشان نسبت به صدای قرآن، اذان و مرثیه اهل بیت واکنش نشان میداد. حتی دوستان خواب دیده بودند که حاجآقا گفتهاند من دوست دارم همیشه صدای اذان را بشنوم.
سرویس فرهنگی شهدای ایران: مهدویه مهدوی کنی طی گفت و گویی به ذکر خاطره ای درباره روزهایی که آیت الله مهدوی کنی در کما بودند پرداخته است که باهم می خوانیم:
در مدتی که حاجآقا در کما بودند اتفاقات خیلی جالبی میافتاد که برای خود من همیشه این خاطرات، یادآور مردان بزرگی است که شاید در کتابها داستانشان را میخواندم و فکر میکردم که آنها خیلی از ما دور هستند، ولی بعد از این جریان تازه فهمیدم که در خدمت چه بزرگواری بودم. حاجآقا رفتارهای اساتید عرفان را نداشتند، اما روح بلندمرتبهای داشتند که به بسیاری از شهودات رسیده بودند و زمانی هم که در کما بودند تأثیرگذاری یک استاد اخلاق زنده را داشتند. آرامش عجیبی داشتند و تمام پرستاران و پرسنل میگفتند ما که شبانهروز سر و کارمان با بیماران مرگ مغزی است، تفاوت آرامش ایشان و بیقراری دیگران را میبینیم و درک میکنیم. من در مدتی که آنجا بودم دو سه مورد را دیدم که حتی بیمار را با طناب به تخت میبستند، چون از شدت کلافگی آرام و قرار نداشت، اما هنگامی که صدای قرآن یا اذان میآمد حاجآقا چشمهایشان را باز میکردند. همچنین دخترم در کنار تخت با حاج آقا حرف میزد و گاهی پزشکان میپرسیدند شما به پدربزرگت چه گفتی که نشانههای روی دستگاهها فرق کرده است؟ ۱۰ روز یا شاید دو هفته بود که ایشان چشمهایشان را باز نکرده بودند، ولی با دعاهای مردم، چشمهایشان را هم باز کردند و ما احساس میکردیم که انگار تمام دنیا را به ما دادهاند. پزشکان میگفتند این نوع حرکات تحت اختیار خود بیمار نیست، ولی من خودم طی آن ماهها میدیدم که وقتی صدای قرآن میآید یا ذکر اهل بیت (ع) گذاشته میشود، ایشان واکنش نشان میدهند. عکسهایش هم هست. هنگامی که پرچم امیرالمؤمنین (ع) را آوردند و روی سینهشان انداختند یا آقای مطیعی روضه میخواندند، از گوشه چشم حاجآقا اشک جاری شد و چشمهایشان را باز کردند و آدم کاملاً احساس میکرد که بدن حاجآقا دارد با این صدا همراهی میکند. شاید علائم همان بود، ولی به نظر من اینها اتصال روحی بود که ایشان نسبت به صدای قرآن، اذان و مرثیه اهل بیت واکنش نشان میداد. حتی دوستان خواب دیده بودند که حاجآقا گفتهاند من دوست دارم همیشه صدای اذان را بشنوم.
وی درباره ماجرای این خواب نیز گفته است: وقتی به بیمارستان شهید رجایی آمده بودیم، چون هنگام اذان صدای اذان را پخش نمیکردند حاجآقا به خواب یکی از دوستان آمدند و این مسئله را مطرح کردند. ما هم از آن به بعد برای ایشان صدای اذان را پخش میکردیم. از طرفی رابطه دخترم زهرا با پدرم هم خیلی جالب بود، چون هر بار که زهرا دست حاج آقا را میگرفت، در علایم حیاتی ایشان تغییراتی ایجاد میشد و مشاهده میکردیم که روح معصوم یک کودک با روح یک عالم روحانی خیلی بیشتر از دیگران ارتباط برقرار میکند.
در آن دوران تمام اعضای خانواده، دوستان و آشنایان چه شاگردان حاجآقا مثل پروانه دور شمع وجود ایشان میچرخیدند، ولی به خاطر آنکه حاجآقا همیشه تأکید داشتند هیچ یک از کارهای دانشگاه که عصاره عمر و بسیار مورد علاقه و توجهشان بود، تعطیل نشود ما در عین پرستاری از ایشان از کارها هم غافل نمیشدیم. در ماه رمضان آن سال با توجه به اینکه دخترم تازه به سن تکلیف رسیده بود و باید روزه میگرفت، من علاوه بر مسئولیت گزینش دانشگاه در امتحانات دکتری هم شرکت کرده بودم، الان که فکر میکنم میبینم آن ایام چه دوران پربرکتی بود، چون حالا نمیتوانم آن همه کار را با هم انجام دهم و همه آنها را از برکات وجود ایشان میدانم، بنابراین اغلب نصیحتی که به فرزندان و دانشجویانم میکنم این است که انسان هر خدمتی که به پدرش و مادرش کند، نتیجهاش را در همین دنیا میبیند، لذا خیلی منتظر نباشد که در آخرت پاداش ببیند. من در قبال خدمات و لطفهای پدرم کاری نمیکردم، ولی همان خدمات اندکی را که انجام میدادم، برکات فراوانی برای من به همراه داشت و به کارهای متعددی میرسیدم بیآنکه احساس خستگی یا کسالت کنم، در حالی که الان با آنکه آن موقعیتهای دشوار وجود ندارند، نمیتوانم آن کارها را انجام دهم. انشاءالله که ایشان از ما راضی باشند و امانتهایشان را که دانشگاه، جمهوری اسلامی و نصایح ایشان درباره ولایت است به سر منزل مقصود برسانیم.