او حاضر بود سرش را بدهد ولی اعتقادش را نه. او با گفتن یک جمله کوتاه، خودش را از 18 سال شکنجه نجات دهد و در وفور امکانات و رفاه دنیوی در آمریکا زندگی جدیدی را آغاز کند. اما این کار را نکرد و 18 سال از زندگیاش را که میتوانست بهترین سالهای عمرش باشد، ترجیح داد در سلول انفرادی زندان رژیم بعث صدام بماند.
شهدای ایران:میدانید ۶۴۱۰ روز اسارت یعنی چه؟ میدانید 16 سال گذران عمر در سلولهای انفرادی رژیم بعث چه طعمی دارد؟ برای یافتن پاسخ این سوالات فقط سراغ یک نفر را میتوان گرفت. کسی که فرمانده کل قوا لقب سید الاسرای ایران را به او داد. 38 سال پیش مردی همسر جوان و فرزند چهارماههاش را رها میکند و برای انجام ماموریتی عازم مناطق مرزی جنوبی کشور میشود. همانجا که چندی است خبر میرسد ارتش رژیم بعث تحرکاتی را آغاز کرده و خوابهایی برای خوزستان و سایر بخشهای ایران دیده.
27 شهریور 59 درست چهار روز پیش از حمله نظامی عراق به ایران، خلبان حسین لشکری برای عملیات شناسایی عازم منطقه شد؛ عملیاتی که البته با شلیک موشک به هواپیمای وی ناتمام ماند. همین مساله باعث شد لشکری مجبور به تیکآف شود و نهایتا بهطور ناخواسته در خاک عراق فرود آید. فرود اجباریای که به اسارت در دست نیروهای بعثی منتهی شد.
اسارتی که از همان روز آغاز شد و تا 18 فروردین 77 ادامه یافت.
آنطور که سرهنگ شاداب عسگری از دوستان شهید لشکری میگوید، لشکری اهمیت بسیار زیادی برای شخص صدام داشت. از این نظر که صدام میخواست از او بهعنوان سندی زنده بهره برده و ایران را را آغازگر جنگ معرفی کند. به بیان دقیقتر صدام فقط یک جمله از لشکری میخواست و آن جمله این بود: «اینجانب، ستوان یکم خلبان، حسین لشکری، در تاریخ 27 شهریور 59 در خاک عراق سقوط کردم.» به او گفته بودند اگر این جمله را در مقابل دوربین بگوید، او را به آمریکا میفرستند و شرایط رفاهی و امنیتی کاملی برای او ایجاد خواهند کرد و میلیونها دلار به او پرداخت میکنند.
لشکری اما اهل این بدهوبستانها نبود. او تن به این خواسته نداد چون صرفا در جدار مرزی پرواز کرده و وارد مرز هوایی عراق نشده بود. همین باعث شد تا شکنجههای سختی را که به جانبازی 70 درصدیاش منجر شد هم به جان بخرد، اما تن به تسلیم ندهد. به مناسبت سالروز شهادت شهید حسین لشکری با سرهنگ شاداب عسگری بازنشسته ارتش و از پژوهشگران مرکز اسناد انقلاب اسلامی به گفتوگو پرداختیم و پای صحبتهای او درباره زندگی، اسارت و شهادت سید الاسرای ایران نشستیم. متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
جمعهای که گذشت سالروز شهادت سرلشکر حسین لشکری بود. غالبا شهید لشکری را با 18 سال اسارتش میشناسند، در مورد او برایمان بگویید.
حرف زدن در مورد شهید لشکری خیلی سخت است و کار هرکسی نیست. او پای قسم سربازیاش ایستاد و در مقابل دشمنان اسلام سر خم نکرد. او با بیان یک جمله کوتاه بهراحتی میتوانست سرنوشت خود را عوض کند و از زندان انفرادی رژیم بعث عراق، به سطحی از رفاه دنیوی برسد که بسیاری از امروزیها حتی نمیتوانند تصورش کنند. جمعهای که گذشت، نهمین سالروز شهادت سردار سرلشکر شهید حسین لشکری بود. در سکوت خبری، هیچرسانهای به آن نپرداخت.
ما هزاران شهید در جریان دفاع مقدس و جنگ تحمیلی هشت ساله داشتیم. مردان بزرگی که میتوان گفت گمنامترین آنها بزرگترین آنها بود. چه بسیجی، چه امیر و چه سردار! برخی شهدا کارهایی برای این کشور کردهاند که منحصربهفرد است. حسین لشکری یکی از اینها بود. او کاری کرد که از دست کمتر کسی برمیآید.
لشکری چگونه اسیر شد؟
چند روزی بود که برای مرخصی به شهرشان یعنی قزوین رفته بود. اما 22 شهریور 59 بود که با احضار پایگاه هوایی محل خدمت، دوباره به خط پرواز باز میگردد تا خود را برای عملیاتی مهم آماده کند. پنج روز بعد، یعنی 27 شهریور 59 اخباری مبنیبر حضور تعدادی از نظامیان بعثی در نقطه صفر مرزی به مرکز فرماندهی میرسد.
لازم بود که یک پرواز شناسایی انجام شود و با تصویربرداری از منطقه اطلاعات دقیقی را به دست آورد. حسین لشکری مامور به انجام این عملیات میشود و با یک فروند هواپیمای RF5 که مخصوص تصویربرداری است در جدار مرزی به پرواز درمیآید. دقایقی از آغاز عملیات نگذشه است که بعثیها هواپیمای او را مورد هدف قرار داده و منهدم میکنند.
او اما موفق میشود خود را سالم از هواپیما خارج کند. البته این پایان ماجرا نبود و این اتفاق آغازی بود بر سالها اسارت وی در چنگال خونین رژیم بعث؛ اسارتی 18 ساله، از 27 شهریور 59 تا 18 فروردین 77. او 15 سال از این 17 سال را در یک سلول انفرادی ماند. ثابت قدم هم ماند. با وجود اینکه شکنجههای بعثیها موجب جانبازی 70 درصدی او شد اما لحظهای از اعتقاداتش پا پس نکشید.
دلیل اهمیت شهید لشکری برای رژیم بعث عراق چه بود؟
لشکری اهمیت بسیار زیادی برای شخص صدام داشت. صدام میخواست از او بهعنوان سندی زنده برای اینکه بگوید ایران جنگ را آغاز کرده استفاده کند. جنگ جمهوری اسلامی با رژیم بعث عراق، درست چهار روز بعد از اسارت این حسین لشکری بود که صدام رسما جنگ را آغاز کرد و شهرهای ایران را بمباران کرد. صدام فقط یک جمله از لشکری میخواست و آن جمله این بود: «اینجانب، ستوان یکم خلبان، حسین لشکری، در تاریخ 27 شهریور 59 در خاک عراق سقوط کردم.»
به او گفته بودند اگر این جمله را در مقابل دوربین بگوید، او را به آمریکا میفرستند و شرایط رفاهی و امنیتی کاملی برای او ایجاد خواهند کرد و میلیونها دلار به او پرداخت میکنند. او هم آدمی نبود که خارج ندیده باشد.
او در آمریکا آموزش دیده بود و مهارتهای پرواز را در آمریکا آموخته بود و خوب میدانست زندگی با رفاه کامل در آمریکا یعنی چه. اما پای امامش ماند و با وجود همه شکنجههای سختی که انجام میشد، لحظهای از منافع نظام اسلامی عقبنشینی نکرد. لشکری این جمله را نگفت چون واقعا وارد مرز هوایی عراق نشده بود و صرفا در جدار مرزی پرواز کرده بود. دلیل سقوط هواپیما هم منهدم شدن آن بر اثر موشکی بود که خود بعثیها پرتاب کرده بودند.
او خودش را سرباز این کشور میدانست. اصول سربازی را هم بلد بود. معنای سرباز هم مشخص است؛ یعنی کسی که در دفاع از وطنش سرش را میدهد.
او حاضر بود سرش را بدهد ولی اعتقادش را نه. او با گفتن یک جمله کوتاه، خودش را از 18 سال شکنجه نجات دهد و در وفور امکانات و رفاه دنیوی در آمریکا زندگی جدیدی را آغاز کند. اما این کار را نکرد و 18 سال از زندگیاش را که میتوانست بهترین سالهای عمرش باشد، ترجیح داد در سلول انفرادی زندان رژیم بعث صدام بماند.
صحبت از این شهید بزرگوار برای نسل امروز چه فایدههایی میتواند داشته باشد؟
امروز که صحبت از عزت و مردانگی و پایمردی برای حفظ تمامیت ارضی کشور در مقابل تهدیدات دائمی دشمن است، باید از حسین لشکریها بیشتر صحبت شود. اینها تا بودند هم گمنام بودند. مردم نباید این بزرگمردان را فراموش کنند. لشکری کسی بود که رهبر معظم انقلاب او را سیدالاسرا نامید.
خیلیها گفتهاند که او 18 سال اسیر بود اما هیچکس نگفت که او چرا 18 سال اسیر بود. هیچکس نگفت که چرا وقتی همه اسرای ایرانی بعد از قطعنامه 598 آزاد شدند، چرا حسین لشکری آزاد نشد.
هیچکس نگفت که چرا عراق حتی اسم حسین لشکری را به صلیب سرخ جهانی هم اعلام نکرد. مردم ما اینها را نمیدانند. خیلیها حتی اسم حسین لشکری را هم نشنیدهاند. جمهوری اسلامی هنوز هم حسین لشکریهایی دارد که پای آرمانهایشان بمانند. دیروز صدام و رژیم بعث، امروز هم ترامپ و آمریکا.
حسین لشکری 18 سال تمام، درد کشید، غرب دید، شکنجه شد و عذاب کشید اما حاضر نشد به امامش پشت کند. او 28 ساله رفت و پیرمرد برگشت.
دختر چهار ماههاش را گذاشت و وقتی برگشت دخترش سال اول دانشگاه بود. او قد کشیدن دخترش را ندید، چرا؟ چون بهخاطر همین مردم. پس از 18 سال مفقود بودن هم وقتی قدم به خاک ایران گذاشت پرچم ایران به دست گرفت و خاک ایران را بوسید.
من افتخار میکنم که دست لشکری را بوسیدهام. کاری که او کرد بیبدیل است و مشابه ندارد. امروز که دائما اخبار جدیدتری از فسادها و دزدیها میشنویم نمیدانم که این سارقان روز قیامت چگونه در چشمان امثال حسین لشکریها نگاه خواهند کرد.
امروز روزی است که باید به نسل جوانمان بگوییم که لشکری چرا 18 سال اسارت کشید. باید از او یاد بگیریم که اگر شرایطمان سخت شد یا مشکلات مالی پیدا کردیم، نباید به مملکتمان پشت کنیم و ناسزا بگویم. هنوز آنقدری از شهادت نگذشته است که او را به تاریخ معاصر بسپاریم. او هنوز زنده است و حرفهای زیادی برای گفتن دارد. کافی است بخواهیم که حرفهایش را بشنویم.
*فرهیختگان