همه افراد و شخصیتها برای من ارزش دارند، اما دکتر چمران شخصیتی خاص بود که ابعاد کامل انسانی را در زوایای مختلف داشت. هر انسانی میتواند و ممکن است در یک سری ابعاد متکامل باشد، ولی چمران از جمله کسانی بود که در همه رشتهها و زمینهها متکامل بود.
به گزارش شهدای ایران، فاطمه نوابصفوی نخستین فرزند شهید سیدمجتبی نواب صفوی است. او از آغازین ماههای حضور شهید دکتر مصطفی چمران در ایران با وی و همسرش آشنا شد و تا پایان حیات دکتر، با او ارتباطی خانوادگی و صمیمی یافت. نواب صفوی پس از سپری گشتن ۳۷ سال از فقدان دکتر چمران درباره او چنین توصیفی دارد: «همه افراد و شخصیتها برای من ارزش دارند، اما دکتر چمران شخصیتی خاص بود که ابعاد کامل انسانی را در زوایای مختلف داشت. هر انسانی میتواند و ممکن است در یک سری ابعاد متکامل باشد ولی چمران از جمله کسانی بود که در همه رشتهها و زمینهها متکامل بود». آنچه پیش رو دارید، تلاشی برای شناخت سیره اجتماعی و رزمی دکتر چمران بر بنیاد خاطرات فاطمه نواب صفوی است. امید آنکه تاریخپژوهان و علاقهمندان را مقبول آید.
اولین دیدار با سردار با پسزمینه ذهنی منفی!
فاطمه نواب صفوی در آغازین دیدار خود با شهید دکتر مصطفی چمران، متأثر از پارهای شایعات و داوریهای منفی بود که پس از پیروزی انقلاب، درباره وی در ایران وجود داشت. نواب صفوی حتی درباره دکتر وصف «جاسوس» شنیده بود و دیدار اول او با چمران، متأثر از همین فضای پرشایعه بود: «من اولین بار با اندیشه دکتر، در کنفرانسی در امریکا، از سوی حرکهالمحرومین توسط یکی از دوستان ایشان آشنا شدم. این کنفرانس با همکاری انجمنهای اسلامی در امریکا برگزار میشد و مصادف با زمانی بود که دکتر به لبنان رفته بود و من متأسفانه ایشان را آنجا ملاقات نکردم. پس از انقلاب که دکتر در ایران حضور یافت، سخنرانی انجام داد، من این سخنرانی را در رادیو شنیدم و احساس کردم که صداقت در صدای ایشان موج میزند. سخنرانی چمران، با وجود اینکه دکتر را ندیدم، آنقدر از نظر گفتار صادقانه بود که در تمام روح من نشست. او درباره حرکهالمحرومین صحبت میکرد که پس از حضور در لبنان در آن شرکت کرد و شاخه نظامی آن را بهوجود آورد. در آن سالهای پس از انقلاب، در روزنامه کیهان مشغول بودم که از سوی مبارزان فلسطینی به لبنان دعوت شدم و با گروهی که در میان آنها آقای شیخ مصطفی رهنما نیز حضور داشت، راهی لبنان شدیم و از اماکن مختلف لبنان و سوریه دیدار کردیم. قبل از این سفر، در جریانات پس از انقلاب، بسیاری علیه دکتر چمران اقدام میکردند. پسرعموی من به ایشان بسیار علاقهمند بود و از شخصیت ایشان نکات بسیار جالبی تعریف کرد، اما اولین بار که قصد دیدار دکتر را داشتم، در سفر کردستان و زمانی بود که هنوز جنگ شروع نشده بود. فردی وابسته به گروههای چپ فلسطینی درباره دکتر بسیار بدگویی و اتهام وارد و ادعا کرد نوارهایی دارد که دکتر علیه فلسطینیها کار میکند! و دکتر چمران را به شکل یک جاسوس معرفی کرد، به حدی از ایشان بدگویی کرد که ناخودآگاه نسبت به دکتر مکدر شدم. اولین بار ایشان و همسرشان را در سردشت دیدم، همسرشان اصلاً فارسی بلد نبود و خود مسئول زنهای حرکت امل در لبنان بود و زمانی هم که دکتر به ایران آمده بود، مسئولیت مؤسسه جبل عامل را نیز به او داده بود. دکتر چمران شخصیت بسیار خداجویی داشت، اما به دلیل بدگوییهایی که علیه وی شنیده بودم در اولین دیدار فقط احوالپرسی کردم و به همسرشان خوشامد گفتم و رفتم. با سفر به لبنان و بعداً سفر به لیبی و مصاحبههایی که با مردم انجام دادم، فهمیدم که آن دروغها هیچ کدام صحت نداشته است. وقتی به جنوب لبنان رفتم و مهمان فلسطینیها بودم از فرماندهان فلسطینی درباره شنیدههایم سؤال کردم و فهمیدم که دروغ بوده است و وقتی از مخیمات فلسطینیها بازدید کردم، ذهنیتم تغییر کرد. وقتی به ایران بازگشتم، مقالاتی درباره سفرم منتشر کردم؛ در یکی از جلسات سازمانهای آزادیبخش فلسطین در ایران، خانم دکتر چمران و آقای سیدمحمد غروی را که در جنوب لبنان فعال بودند، ملاقات کردم. آقای غروی هم با دکتر چمران و هم با امام موسی صدر کار کرده بودند. هر دو نفر از من گله کردند که چرا در سفر خود به لبنان به دیدار آنها نرفتهام و من قول دادم که در سفر بعدی به دیدار آنها بروم و خانم چمران درباره مشکلات مردم جنوب لبنان صحبت کرد. وقتی ایشان سخن میگفت، من از محرومیتها و ظلم نسبت به آنها میگریستم».
زدوده شدن غبار از چهره سردار
راوی خاطرات در پویش سیاسی و اجتماعی خویش در لبنان، زود درمییابد که آنچه درباره دکتر چمران در برخی محافلِ ایران بیان میشود، جز شایعه نیست و او در سالیان حضور در لبنان، در دیده محرومان جنوب این کشور، در قامت یک «قدیس» ظاهر شده است. چند و، چون دریافت این حقیقت، امری است که در فرازی دیگر از خاطرات وی به چشم میآید: «خانم چمران از من دعوت کرد که همراه ایشان به دیدار دکتر چمران بروم؛ همان شب مرا به منزلشان در زیرزمین ساختمانی مجاور کاخ نخستوزیری برد و من آنجا دکتر را دیدم. ایشان مسائل لبنان را مطرح کرد و قرار شد من و همسر ایشان به لبنان برویم و آنجا تحقیقی درباره اوضاع انجام دهم؛ مدتی نگذشت که من به راهنمایی خانم چمران به لبنان رفتم؛ این سفر برای من بسیار پربرکت و عجیب بود، در هر جایی که حاضر میشدیم مردم بسیار استقبال میکردند؛ ما سعی کردیم به همه جای لبنان از جمله عشایر هرمل برویم. مردم روی سر ما برنج و گل یاس میریختند. در لبنان ۲۴ حزب حضور داشت که هر حزبی خود یک دولت مسلح بود و خطر جنگهای داخلی از خطر جنگ خارجی بسیار بیشتر بود. دکتر چمران در این بین حرکت امل را به عنوان بازوی مقاومت حرکهالمحرومین امام موسی صدر ایجاد کرده بود و با امام موسی صدر همکاری میکرد؛ دکتر چمران عاشق ایشان بود و امام موسی صدر عجیب دکتر را دوست داشت؛ جنوب لبنان همه خطر بود از سویی اسرائیل حمله میکرد و از سوی دیگر گروههای مختلف مثل حزب بعث عراق که مجهز به اسلحه و مهمات بود یا احزاب مختلفی مثل حزب دموکرات کردستان نیز حضور داشتند. ما حدود یک ماه همراه خانم چمران در لبنان بودیم، اما دکتر پس از حضور در ایران به لبنان برنگشت؛ من در جاهای مختلفی سخنرانی میکردم و خانم چمران ترجمه میکردند تا من نام دکتر مصطفی را به زبان میآوردم، آنها منقلب میشدند؛ گویی من از یک پیامبر سخن میگفتم. محرومین جنوب لبنان عاشقانه درباره او صحبت میکردند، درست عکس آنچه که من در راه سردشت از آن فرد شنیدم».
تلاش برای معرفی چهره سردار در ایران
راوی خاطرات در آن روزها، به عنوان خبرنگاری پرتحرک، در روزنامه کیهان به فعالیت مشغول بود. او پس از دریافتن حقیقت ماجرا درباره دکتر چمران و مشاهده مظلومیت وی در ایران، طی مقالهای در کیهان به دفاع از وی پرداخت. امری که نزدیکی بیشتر او به چمران و همسرش را در پی داشت. انتشار این مقاله، تقریباً مقارن با روزهایی شد که چمران سرگرم مقابله با تجزیهطلبان کردستان بود: «من دیگر با دکتر رفت و آمد خانوادگی داشتم. در آن زمان علیه دکتر، تبلیغاتی در ایران بود و کمونیستها و سازمان مجاهدین، دکتر را جاسوس امریکایی معرفی میکردند و علیه ایشان کار میکردند. من نیز در مقالهای نوشتم: به رغم این اتهامات در ایران، چهره دکتر در جنوب لبنان مقدس است. خانم چمران میگفت که وقتی دکتر این مقاله را میخواند، اشک میریخت. اوایل انقلاب ایران درهم ریخته بود و امام (ره) در آن شرایط، دکتر را نماینده خود در جبههها کردند. دکتر آن زمان وزیر دفاع و نماینده مجلس بود و زمانیکه به کردستان رفت، در وسط محاصره احزاب کردستان در پاوه با هلیکوپتر مستقر شد و امام (ره) وقتی فرمان داد مردم به پاوه بروند، احزاب کردستان ترسیدند. دکتر بینهایت ایثار و شهادت داشت. من فکر میکنم دکتر در همه زمینهها علم داشت. اگر کسان دیگر دخالت نمیکردند و اجازه میدادند دکتر برای خرمشهر برنامهریزی میکرد، شهر سقوط نمیکرد. دکتر با شگردهای نظامی خود نگذاشت اهواز سقوط کند، در حالی که اهواز در مرز سقوط بود. کار مهم ایشان این بود که با کمترین نفرات، بیشترین ضربه را به دشمن میزد و کمترین آسیب را متحمل میشد. کارهای فکری دکتر در جنگ بینظیر بود. ایشان دستور داد، سد دز را شکستند و آب را هدایت کرد تا زیر تانکهای عراقی رفت و صدها نفر فرار کردند و تجهیزات دست ما افتاد. دکتر از نظر فکر ریاضی فوقالعاده بود. ایشان دستگاههای کنترل از راه دوری ساخته بود که در اهواز مخفی کردند که اگر عراق به اهواز رسید، آنها را از دور هدایت و منفجر کند یا یکسری آهنها را با محاسبات به هم جوش دادند تا مانع حرکت تانکها شوند و اهواز را از سقوط نجات دادند».
همگام با سردار در جبهههای نبرد
آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، فرصتی بود که فاطمه نواب صفوی در کنار دکتر چمران، نبرد با دشمن متجاوز را تجربه کند و البته با خصال و ویژگیهای وی، بیشتر آشنا شود. او تأکید دارد که دکتر خواسته او برای حضور در جبههها را به راحتی پذیرا شد و او را در میان خیل یاران خویش پذیرفت: «دکتر، مرا برای اقداماتی برای یافتن امام موسی صدر به لیبی فرستاد و اسنادی به من داد و حرفهایی زد تا به قذافی بگویم. ایشان مدارکی به من داد که دولت قذافی را وابسته نشان میداد و پس از بازگشت به لبنان رفتم و با خانواده امام صدر هم صحبت کردم و آنجا به من اطلاع دادند که عراق به ایران حمله کرده است و مجبور شدم با اتوبوس برگردم. به تهران رسیدم و به اهواز نزد دکتر رفتم. خدمت دکتر رسیدم و خواستار حضور در جنگ بودم؛ ایشان اصلاً مخالفت نکرد زیرا با روحیه من آشنا بود و به من، اسلحه و یک اکیپ داد که به جبههها برویم، در حالی که عراق ۷۰۰ تانک داشت و ما حتی یک تانک هم نداشتیم. گاهی اوقات با دکتر به جبهه میرفتیم؛ مقر اصلی دکتر نشیمن ساختمان استانداری اهواز بود و دشمن از داخل اهواز به سمت ما خمپاره میزد که دکتر را از بین ببرد، تنها دشمن دکتر، عراق نبود بلکه منافقین هم به دنبال کشتن دکتر بودند. حتی وقتی عراقیها را عقب راندیم، باز هم این توپها ادامه داشت. دکتر در ستاد با فرماندهان دیدار میکرد و نقشهها را هماهنگ میکرد. فرماندهان ارتش، فکوری، صیاد شیرازی و... فرماندهان نیروی هوایی و فرماندهان کردستان حاضر بودند و دکتر حتی کسانی که ممکن بود منافق باشند، اما حرفهشان نظامی بود را با محبت میپذیرفت که تعدادی از آنها هم رفتند و شهید شدند. ایشان، انسانیت آنها را نگاه میکرد و به همه فرجه میداد؛ مثلاً جوانانی به جنگ آمدند که اصلاً اهل جنگ نبودند، اما دکتر میگفت: بگذارید یک بار دیگر فرصت خوب شدن را به اینها بدهیم. بگذارید باب شهادت را که خداوند به روی بندگانش گشوده، نبندیم. ایشان به شهادت به عنوان یک سعادت بزرگ نگاه میکرد. مهمترین محل جنگ، خوزستان بود و همه در ستاد بودند. دکتر را آزار میدادند. اجازه نمیدادند اسلحهها به ایشان برسد و مهماتی که میخواست را نمیفرستادند. وقتی با دکتر به جنگ میرفتیم، همه میگفتند ایشان رویینتن است و گلوله اثر نمیکند و من بارها دیدم که گلولهها به ایشان نمیخورد. دکتر آنقدر متین و سلیمالنفس بود که به راحتی با همه چیز کنار میآمد. شخصیتهای بسیاری به اهواز میآمدند؛ مثلاً آقای فخرالدین حجازی هم حضور پیدا کرد. مقامات بازدید میکردند و میرفتند. دکتر اجازه استفاده از کولر را نمیداد، زیرا بچهها در خط در گرما بودند، وقتی در جنگ حاضر میشد، جلوتر از همه بچهها بود».
مجروحیت سردار در سوسنگرد
بیتردید آزادسازی شهر سوسنگرد، مرهون دلیری و تکاپوی فراموشنشدنی چمران و یارانش بود. او خود در آن روز به شدت مجروح شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. روایت فاطمه نواب صفوی از وقایع آن روز، اما از آن روی که از نزدیک شاهد مواجهه رزمندگان با دشمن و نیز پیامدهای مجروحیت شهید دکتر چمران بوده، بس خواندنی و قابل استناد است: «روز آزادسازی سوسنگرد بود. روزهای قبل از آزادسازی، دکتر در سوسنگرد بود و من به شهر میرفتم و گزارش میدادم. دکتر کنار جاده حرکت میکرد. آن روز مرگمان را به چشم دیدیم و گمان بردیم برگشتنی در کار نیست. جلوتر که رفتم دیدم بیسیمچی با لهجه ترکی روضه حضرت زینب را میخواند. صحنه سمبلیک و عجیبی بود. جلوتر که رفتیم یک ماشین عراقی دیدم. گویی ورق برگشته بود و از داخل ماشین، رزمندهها میگفتند که غنیمت گرفتهاند؛ البته هنوز درگیری بود و من گفتم که اولین ماشین غنیمت گرفته را پیش دکتر ببریم. حرکت کردیم تا نزد ایشان برویم. وقتی به جاده رسیدیم، گفتند دکتر تیر خورده است. زیباترین لحظه پیروزی ما با تلخی زخمی شدن دکتر درهم آمیخت. همان لحظه اکبر چهرقانی، شهید شد و دکتر هم در محاصره تانکها بود و با رگبار نامنظمی که به روی دشمن بست، یک خاکریز کوچک را حفظ کرد. در یک لحظه عراقیها از همین رگبار میهراسند و فرار میکنند. دکتر تعریف میکرد که وقتی زخمی شده بود، شدت خونریزی بالا بوده و او برای جلوگیری از خونریزی، یک دستمال کاغذی بر زخم گذاشته و به زخم گفته که خون نیاید و دکتر میگفت: خونریزی کمتر شده بود. با ترکش دیگری هم استخوانهای پای دکتر خرد شده بود. در این لحظات بوده که عسگری، یکی از همراهان دکتر نزدیک او میشود و ایشان را سوار ماشین میکند و چمران هم با لبخند به اهواز برمیگردد. من فکر کردم دکتر را به سوسنگرد بردند و در بیمارستان شهر دنبال ایشان بودم. چند ماه بعد که دکتر بهتر شد، اول با عصا به جبهه آمد و من هم از ایشان عکسی با عصا دارم. وقتی به اهواز رسیدم، دکتر را پیدا کردم. عمل ایشان تازه تمام شده بود. غروب بود و دکتر به هوش بود و پزشک گفته بود که باید دکتر استراحت مطلق داشته باشد، اما ایشان شبانه رفت و فردا صبح با همان وضع به مقر ستاد جنگ رفت».
سردار بر محمل «وصال»
در روزنامه کیهان، همگان از عمق ارادت فاطمه نواب صفوی به دکتر چمران اطلاع داشتند، از این رو سخت میتوانستند خبر شهادت او را به همکار خود برسانند. با این همه، این یار همراه خبر شهادت سردار را از همکاران خویش دریافت کرد. او خود این واقعه را اینگونه روایت و توصیف کرده است: «در روزنامه کیهان بودم که به من خبر دادند دکتر نیز شهید شده است. مسئولان کیهان نمیدانستند چگونه به من خبر دهند؛ وقتی متوجه شدم با ماشین حرکت کردم و صبح به اهواز رسیدم و درست همان لحظهای پیش خانم چمران رسیدم که قصد داشتند دکتر را به تهران بیاورند. خانم چمران گفت: دکتر به من گفته اجازه بده ساعت ۱۱ فردا شهید شوم! دکتر برای لحظه شهادت خود از خانمشان اجازه میگرفت ولی ایشان گفته بود اجازه نمیدهم و اگر قصد داری بروی شهید شوی، من به پایت گلوله میزنم که نتوانی بروی و دکتر هم درباره عظمت و زیبایی شهادت صحبت کرده و او را قانع میکند. وقتی به اهواز رسیدم، پیکر ایشان را در هواپیما گذاشتند. ما هم با همان هواپیما به تهران برگشتیم و یک تشییع عجیب و گسترده هم برگزار شد. باید بگویم درد چمران، درد انسان و بشریت بود. انسانها در تمام جهان فطرت الهی دارند، ادیان مختلف هم روشهای مختلفند که انسان را به مرحلهای برسانند تا تکامل پیدا کند، اما اسلام کاملترین آداب و رسوم را دارد و همه ادیان از خوبیها تعریف و بدی را منع میکنند، دکتر اساساً در خود منیت نداشت و خود را حق نمیدانست، در مقام فرماندهی حرفی میزد، اما به کسی تذکر نمیداد. تنها یاد دارم یک بار که نیروهای ما اسیری را زده بودند، دکتر برآشفت و آنها را دعوا کرد. یادش به خیر!»
*جوان