برادر شهید سیدآقا سیدحسینی گفت: یکی از همرزمان برادرم در مراسم تشییع وی برای ما روایت کرد که بسیاری از رزمندگان در جبهه با کمک «سیدآقا» قرآن خواندن را آموختند.
به گزارش شهدای ایران، اعضای جامعه قرآنی در سری دیدارهای خود با خانواده شهدای قرآنی، این هفته به نیابت اساتید، حافظان و فعالان قرآنی در منزل شهید «سیدآقا سیدحسینی» حضور یافتند و با برادر شهید دیدار و گفتوگو کردند.
«میریوسف سیدحسینی» برادر این شهید بزرگوار با بیان اینکه تمام فرزندان پسر خانواده به عضویت سپاه درآمدهاند، اظهار داشت: ما در یک خانواده روحانی زاده شدهایم. پدربزرگم آیت الله میرمرتضی سیدحسینی در نجف درس طلبگی خواند. سپس به نقطه صفر مرزی آمد و در روستاهای اردبیل قرآن خواندن را به مردم 17 روستا آموخت. پیکر وی در مسجد یکی از روستاهای مرزی به خاک سپرده شد.
وی افزود: در دوران کودکی پدرمان دارفانی را وداع گفت. مادرم یک شیرزن بود و به سختی ما را بزرگ کرد. سیدآقا به مادرم در جمعآوری محصول و چرای گوسفندان کمک میکرد. از آنجایی که مدرسه روستای ما فقط تا دوران ابتدایی آموزش میداد، مادرم ما را برای ادامه تحصیل به شهر تهران نزد خواهرم فرستاد. سیدآقا در دوران تعطیلات تابستان به روستا برمیگشت تا کمکحال مادرم باشد.
برادر شهید خاطرنشان کرد: من و دیگر برادرانم فعالیتهای فرهنگی و انقلابی خود را از مسجد حضرت رسول (ص) در نازیآباد آغاز کردیم. در دوران خفقان رژیم پهلوی در منزل خواهرم مراسمهای مذهبی برگزار میکردیم.
وی تصریح کرد: سیدآقا از نخبگان کشوری بود. او در رشته ریاضیات تحصیل کرده و جزو پنج نفری بود که برای ادامه تحصیل به انگلیس دعوت شد. زمانی که سیدآقا جذب افکار انقلاب شد، دانشگاه را رها و فعالیت انقلابی را آغاز کرد. وی کتابهای شهیدان مطهری و شریعتی را بدون ذکر نام و اعلامیههای امام را پخش میکرد. برادرم چند مرتبه از سوی ساواک شناسایی و دستگیر شد. وی حین ورود امام (ره) به کشور، از انتظامات فرودگاه مهرآباد بود.
سیدحسینی با بیان اینکه سیدآقا قرآن و اسلحهشناسی آموزش میداد، گفت: دو برادر بزرگم به عضویت سپاه درآمده بودند. من هم مخفیانه عضو سپاه شدم. 6 اسفند ماه 60 برادرم میخواست بعد از نماز جماعت به جبهه اعزام شود. آن روز خودم او را به محل اعزام رساندم و گفتم که به عضویت سپاه درآمدهام. سیدآقا پس از اعزام چند مرتبه نامه فرستاد و 11 فروردین ماه، یک روز قبل از شهادتش با منزل تماس گرفت و در آخرین تماس به مادرم گفت: «کربلا پیداست. خودم شما را به کربلا میبرم».
وی افزود: سیدآقا در نامه و وصیتنامهاش تاکید کرده بود که کتابهایش را به مسجد بسپاریم و داراییاش را وقف کنیم.
برادر شهید در خصوص نحوه شهادت برادرش گفت: یکی از همرزمان برادرم در مراسم تشییع وی شرکت و برای ما روایت کرد که بسیاری از رزمندگان در جبهه با کمک سیدآقا قرآن خواندن را آموختند. روز قبل از آغاز عملیات فتح المبین، چند تن از رزمندگان دور سیدآقا جمع شده بودند و قرآن میخواندند. سیدآقا هنگام تلاوت آیات قرآن میلرزید، اما زمانی که مارش عملیات به صدا درآمد، بدون هیچ ترسی اسلحه به دست گرفت و به خط رفت. در عملیات تمام کسانی که همراه با سیدآقا قرآن خواندند، به شهادت رسیدند. برادرم در عملیات فتح المبین بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن بر گلویش به شهادت رسید.
«میریوسف سیدحسینی» برادر این شهید بزرگوار با بیان اینکه تمام فرزندان پسر خانواده به عضویت سپاه درآمدهاند، اظهار داشت: ما در یک خانواده روحانی زاده شدهایم. پدربزرگم آیت الله میرمرتضی سیدحسینی در نجف درس طلبگی خواند. سپس به نقطه صفر مرزی آمد و در روستاهای اردبیل قرآن خواندن را به مردم 17 روستا آموخت. پیکر وی در مسجد یکی از روستاهای مرزی به خاک سپرده شد.
وی افزود: در دوران کودکی پدرمان دارفانی را وداع گفت. مادرم یک شیرزن بود و به سختی ما را بزرگ کرد. سیدآقا به مادرم در جمعآوری محصول و چرای گوسفندان کمک میکرد. از آنجایی که مدرسه روستای ما فقط تا دوران ابتدایی آموزش میداد، مادرم ما را برای ادامه تحصیل به شهر تهران نزد خواهرم فرستاد. سیدآقا در دوران تعطیلات تابستان به روستا برمیگشت تا کمکحال مادرم باشد.
برادر شهید خاطرنشان کرد: من و دیگر برادرانم فعالیتهای فرهنگی و انقلابی خود را از مسجد حضرت رسول (ص) در نازیآباد آغاز کردیم. در دوران خفقان رژیم پهلوی در منزل خواهرم مراسمهای مذهبی برگزار میکردیم.
وی تصریح کرد: سیدآقا از نخبگان کشوری بود. او در رشته ریاضیات تحصیل کرده و جزو پنج نفری بود که برای ادامه تحصیل به انگلیس دعوت شد. زمانی که سیدآقا جذب افکار انقلاب شد، دانشگاه را رها و فعالیت انقلابی را آغاز کرد. وی کتابهای شهیدان مطهری و شریعتی را بدون ذکر نام و اعلامیههای امام را پخش میکرد. برادرم چند مرتبه از سوی ساواک شناسایی و دستگیر شد. وی حین ورود امام (ره) به کشور، از انتظامات فرودگاه مهرآباد بود.
سیدحسینی با بیان اینکه سیدآقا قرآن و اسلحهشناسی آموزش میداد، گفت: دو برادر بزرگم به عضویت سپاه درآمده بودند. من هم مخفیانه عضو سپاه شدم. 6 اسفند ماه 60 برادرم میخواست بعد از نماز جماعت به جبهه اعزام شود. آن روز خودم او را به محل اعزام رساندم و گفتم که به عضویت سپاه درآمدهام. سیدآقا پس از اعزام چند مرتبه نامه فرستاد و 11 فروردین ماه، یک روز قبل از شهادتش با منزل تماس گرفت و در آخرین تماس به مادرم گفت: «کربلا پیداست. خودم شما را به کربلا میبرم».
وی افزود: سیدآقا در نامه و وصیتنامهاش تاکید کرده بود که کتابهایش را به مسجد بسپاریم و داراییاش را وقف کنیم.
برادر شهید در خصوص نحوه شهادت برادرش گفت: یکی از همرزمان برادرم در مراسم تشییع وی شرکت و برای ما روایت کرد که بسیاری از رزمندگان در جبهه با کمک سیدآقا قرآن خواندن را آموختند. روز قبل از آغاز عملیات فتح المبین، چند تن از رزمندگان دور سیدآقا جمع شده بودند و قرآن میخواندند. سیدآقا هنگام تلاوت آیات قرآن میلرزید، اما زمانی که مارش عملیات به صدا درآمد، بدون هیچ ترسی اسلحه به دست گرفت و به خط رفت. در عملیات تمام کسانی که همراه با سیدآقا قرآن خواندند، به شهادت رسیدند. برادرم در عملیات فتح المبین بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن بر گلویش به شهادت رسید.