مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) با اشاره به تفاوت مسلم و مؤمن، گفت: شهید صیاد شیرازی در محضر آیتالله بهاءالدّینی گفت: آقا! ذکری، مطلبی به ما بدهید؟! آقا فرمودند: شما دارید یک ذکری را عملی انجام میدهید، پس همان ذکر را بگویید!
به گزارش گروه سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران؛ آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «ارکان ایمان؛ جهاد، راه داشتن دنیای حسنه و اصلاح دین» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*یار جدا نشدنی ایمان
عرض کردیم متخلّقین به اخلاق الهی مؤمنین حقیقی هستند و نمیشود کسی مؤمن باشد، امّا اهل عمل نباشد.
عمل اولیاء خدا همه براساس ایمان است. هر چه درجات ایمان بالاتر، اوّل، عمل خالصتر و بعد عمل، بیشتر خواهد شد. یعنی هر چه ایمان قویتر باشد، عمل خالصتر میشود و بعد آرام آرام کثرت عمل هم بیشتر میشود.
عرض کردیم به قدری ایمان توأم با عمل مهم است که فرمودند: اگر کسی این مطلب را قبول نداشته باشد، به زبان 70 پیامبر لعن میشود که روایتش را خواندیم.
متخلّقین به اخلاق الهی، تمام اعضاء و جوارحشان، گواه ایمان است، چون دستشان، پایشان، چشمشان، گوششان و ...، همه در راه خدا خرج میشود. آنها اهل عمل هستند، نه اهل یکجا نشستن و ذکر گفتن.
این نکته، به قدری مهم است که وجود مقدّس خاتم الأنبیاء، محمّد مصطفی(ص) این دو را گره خورده در هم میدانند و میفرمایند: «لا یقبل إیمان بلا عمل و لا عمل بلا إیمان» پذیرفته نمیشود ایمانی که بدون عمل باشد، یعنی کسی بگوید: من مؤمنم، امّا عمل نکند، ایمانش پذیرفته نیست. لذا تمام اعضاء و جوارح مؤمنین حقیقی به موقع در عمل هستند. بعد فرمودند: امّا اگر عمل باشد، ولی ایمان نباشد، آن را هم نمیپذیرند. دلیل هم این است که اگر مؤمن حقیقی را بخواهید پیدا کنید، آن کسانی هستند که تمام اعضاء و جوارحشان در راه خدا حرکت میکند.
*تفاوت مسلم و مؤمن
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) فرمودند: «دِینُ اللَّهِ اسْمُهُ الْإِسْلَامُ ، دین خدا، اسمش اسلام است، «وَهُوَ دِینُ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَکُونُوا حَیْثُ کُنْتُمْ» دین خدا پیش از اینکه شما به وجود بیایید، آمده است.
یعنی پروردگار عالم برای انسان قوانینی قرار داد و بعد او را خلق کرد. عرض کردیم: (دین = مجموعه قوانین الهی).
لذا حضرت میفرمایند: قبل از اینکه شما باشید، خدا دینی را به نام اسلام درست کرده است، «وَبَعْدَ أَنْ تَکُونُوا» که بعد از شما هم هست. «فَمَنْ أَقَرَّ بِدِینِ اللَّهِ فَهُوَ مُسْلِمٌ» پس آنکه به دین خدا اقرار کند، مسلمان است.
ولی نکته مهم در این روایت، این است که ایمان را قبل خلق نکردند که این مطلب، خیلی عجیب است. حضرت میفرمایند: «وَمَنْ عَمِلَ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ» و آن کسی که به آن چه پروردگار عالم بیان کرده است، عمل کند، مؤمن است.
لذا ایمان به ید خود ما است و مؤمن، آن کسی است که هر چه پروردگار عالم بگوید، انجام دهد، طوری که اوامر الهی و دستوارت پروردگار عالم روی زمین نماند و الّا فقط اقرار کرده است.
پس اسلام، از قبل بوده و بعد از شما هم هست، امّا مهم، عمل به اوست.
*ارکان ایمان
به قدری این نکته، مهم است که بیان کردهاند: از ارکان ایمان، این است که انسان به آن چه پروردگار عالم گفته، عمل کند، توکّل به خدا داشته باشد، به قضا و قدر الهی راضی باشد و امور را هم به خودش واگذار کند.
امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) فرمودند: «الْإِیمَانُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَرْکَانٍ» ایمان چهار رکن دارد - حالا اینها را که عرض میکنم، میخواهم به آن خلق و خوی الهی برسم و نکتهای بگویم که به مناسبت همین هفته دفاع مقدّس است - :
1. توکّل به خدا
«التَّوَکُّلِ عَلَى اللَّهِ» مؤمن حقیقی، توکّلش به خداست.
اینکه توکّل به خدا چیست، خود، یک بحث مفصّلی دارد، امّا مختصر بگوییم: توکّل به خدا یعنی اینکه انسان، امورش را به پروردگار عالم بسپارد و از آن طرف هم کارهایش را به خوبی انجام دهد، نه اینکه بنشیند و هیچ کاری نکند. ولی دیگر نگران این مطلب نباشد که چه پیش میآید، چه فردی و چه اجتماعی - عرض کردم توکّل، بحث مجزّایی است که به فضل الهی به شرط حیات، بعدها به او میپردازیم که توکّل فردی چیست، توکّل اجتماعی چیست و ... -
پس توکّل یعنی اینکه انسان ضمن اینکه اعمالی را که پروردگار عالم دستور داده، انجام میدهد، مابقی و نتیجه را به خدا میسپارد و به حول و قوِه الهی کار را انجام میدهد و دیگر نگران نیست چه پیش میآید. مثلاً نگران نیست دشمن چه کاری میکند، آن که نگران دشمن است، معلوم است توکّل به خدا ندارد.
حتی یکی از ارکان توکّل که به فضل الهی عرض میکنیم، این است که اگر به خود و به عملش، غرّه برود؛ معلوم است توکّل به خدا نداشته است. لذا اولیاء خدا و مؤمنین الهی موقعی هم که پیروز میشدند، باز این پیروزی را مِن ناحیه الله میداند و توکّل به خدا دارند و امورشان را به پروردگار عالم تفویض کردند؛ لذا غرّه نمیروند و هیچوقت مغرور به اینکه چنین و چنان شد، من قدرت داشتم و خوش-فکر بودم که توانستم و ...، نمیشوند.
2. تفویض امور به خداوند
«وَالتَّفْوِیضِ إِلَى اللَّهِ» معلوم است آن که توکّل به خدا میکند، امورش را هم به خدا واگذار میکند، «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ» . چون کسی واقعاً میتواند تفویض امر به خدا کند که بالجد خود، بصیر شود و بداند بصیر حقیقی، خداست.
آنکه اهل بصیرت نباشد، درک نمیکند خدا، بصیر به بندگانش است؛ لذا هراس دارد. خدا میگوید: برو این عمل را انجام بده، ولی او میگوید: امّا، شاید، ولی، ... و کنار آن، عذرتراشی میکند. معلوم میشود که اهل یقین نیست و بصیر نشده که بداند پروردگار عالم بصیر به بندگان است.
3. تسلیم امر خدا
«وَالتَّسْلِیمِ لِأَمْرِ اللَّهِ» تسلیم امر خداست، خدا گفته: انجام بده، چشم، انجام میدهم.
همان چیزی که امام راحل، آن امام العارفین بارها و بارها بیان فرمودند که ما موظّف به تکلیفیم، نه نتیجه. نتیجه، هر چه خدا خواست، همان میشود.
البته بعضی امروزه میگویند: آیا تکلیف با نگرش نتیجه اشتباه است؟ باید گفت: خیر، ولی اینجا، این مهم است که اگر امر پروردگار عالم بود و اگر دید خدا میگوید، دیگر نتیجه را به او واگذار میکند و انجام میدهد. مثلاً در یک انتخاب، تو باید بهترین را انجام دهی، دیگر معلوم است این، دست پروردگار عالم است، دیگر امور را به او میسپارد، تسلیم امر خدا میشود و هرچه نتیجه شد، همان است.
اگر به خود امام راحل بود، کما اینکه به صراحت فرمایش خود ایشان است و ثبت و ضبط است، امام فرمودند: نگویید جنگ جنگ تا پیروزی، بگویید: جنگ جنگ تا رفع کلّ فتنه «قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ»، امّا چنان که توکّل به خدا دارد و امورش را به خدا میسپارد، دیگر تسلیم امر پروردگار عالم است، هرچه بادا باد، چه بکشد، پیروز است و چه کشته شود، پیروز است - که هم روایت بیان میکند و هم فرمایشات امام راحل، حسب روایات و آیات الهی بود - آنچه که هست، تسلیم امر پروردگار عالم.
4. راضی به قضاء الهی
حال، کسی که تسلیم امر خدا شد، دیگر راضی به قضاء خدا میشود «وَالرِّضَى بِقَضَاءِ اللَّهِ».
یک حکمتهایی پشت قضیّه خوابیده که گاهی من و شما خبر نداریم. اگر خرمشهر به ظاهر سقوط نمیکرد، آن رئیسجمهور کذایی، بنیصدر رسوا نمیشد. درست است مشکلات دارد، درست است گرفتاری برای انسان میآورد، درست مدّت مدیدی طول میکشد، درست است باید یک عدّه جان بر کف باشند و بروند مجدّداً با جانفشانی و خون دادن، آنجا را آزاد کنند، امّا اگر ای نطور نمیشود، معلوم نبود سرنوشت چه بشود!
البته همه این مطالب، چه رضا، چه تفویض امر، چه توکّل و چه تسلیم، هر کدام مباحث مجزّایی دارد. امّا اگر کسی اینها را که ارکان ایمان است، داشت، مؤمن حقیقی است.
لذا مؤمن، دنبال این است که ببیند امر پروردگار عالم، امر حجّت(روحی له الفداء)، امام معصوم و امر نائب امام زمان بر روی زمین نماند. دنبال این نیست که ببیند نتیجه چه میشود. اگر بعضی چیزها بر وقف مرادش نبود و مقدّرات آنطور که او میخواست رقم نخورد، چون میداند که خداوند، علیم و حکیم است، راضی به رضای اوست.
بالاترین مقام عندالله، راضی به رضای حضرت حقّ بودن است. آن کسانی به حقیقت راضی به رضای پروردگار عالم میشوند که یقین دارند پروردگار عالم، علیم و حکیم است. لذا عزیزانم! اگر این کد را همیشه در ذهنتان داشته باشید که پروردگار عالم، علیم و حکیم است؛ پس یقین مییابید که آنچه مقدّر کند، از روی علم و حکمت است که من و تو خبر نداریم و شاید صورت ظاهر خوشایندمان نباشد.
گرچه اولیاء خدا به جایی میرسند که دیگر اصلاً چیزی به عنوان صورت ظاهر برای آنها معنا ندارد. لذا ما هستیم که میگوییم: صورت ظاهر برایمان خوشایند نیست، امّا خوب چه کنیم، دیگر خدا برایمان اینطور مقدّر کرده؛ امّا عندالاولیاء اصلاً دیگر صورت ظاهر خوشایند نیست، مطرح نمیشود.
در نزد مولیالموالی(ع)، آن روز که پیامبر(ص) دست ایشان را بلند کردند و فرمودند: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ»، با آن روزی که به ظاهر اهانت و جسارت کردند و خانه وحی را آتش زدند؛ یکسان است. آنچه که ضرر دارد، برای مردم ضرر داشت که خونش ریخته شد. آن روزی که فرق مبارکش به خون آغشته شد، با آن روزی که در اوج قدرت ظاهری که ما میگوییم، بود؛ برایش یکسان بود. لذا فرمود: «فزت ورب الکعبه».
*برترین ایمان
اولیاء خدا این طور هستند؛ چون ایمانشان، ایمان حقیقی است. لذا اهل عمل هستند. چطور میشود که اینها اینطور هستند و این ارکان ایمان را دارند؟
پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(ص) جواب این سؤال را دادند و فرمودند: «أفضل الإیمان أن تعلم أنّ اللَّه معک حیثما کنت» برترین ایمان - افضل، باب افعل التّفضیل است؛ یعنی دیگر برتر از آن نیست - ، آن ایمانی است که تو بدانی همه جا خدا با تو است - این یکی از کدهای بسیار مهم است -
لذا اولیاء الهی همه جا خدا را میبینند. اینکه امام راحل فرمودند: عالم در محضر خداست، همین است. آنکه بداند در خلوت و جلوت، در جهاد و جنگ و در صلح، در خوشی و ناخوشی، همه جا خدا با اوست و آن که خدا را همه جا ببیند؛ دیگر دل نگرانی ندارد.
میترسم بعضی این مطلب را که میگویم درک نکنند، امّا یکی از اولیاء خدا، اعاظم و عرفای عظیمالشّأن فرمودند: همانطور که بیان شده: «عبدی أطعنی أجعلک مِثلی أو مَثَلی»، انسان به یک جایی میرسد که واقعاً در وجود خودش، خدا را میبیند. حال، آنکه در وجود خودش خدا را دید، دیگر نیاز ندارد که در بیرون دنبال خدا بگردد، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، لذا معلوم است که چنین کسی همه جا خدا را میبیند؛ چون هر جا میرود، خودش دارد میرود و خدا هم در وجودش است؛ پس خدا همه جا با اوست. ما چه میدانیم معنای این مطلب چیست. تا انسان به آن مقام معرفتی و آن درجات عالی عرفان نرسد، نمیفهمد یعنی چه که انسان، پروردگار عالم را در وجود خودش میبیند.
یکی از اولیاء خدا، خیلی میخواست حضرت را ببیند، یک موقعی به یکی از آقایان گفته بود که من میخواهم امام زمان را ببینم.
آن آقا گفت: واقعاً میخواهی ببینی؟
گفت: بله.
گفت: خودت داری میگویی میخواهم ببینم، آمادگی آن را داری؟
گفته بود: نمیدانم، امّا میخواهم.
باز هم گفته بود: میخواهی ببینی دیگر؟ گفت: پس خودت گفتی که میخواهم ببینم، بعد نگویی چه شد.
به این ترتیب، مدام او را ترغیب میکرد و عطش او را بیشتر میکرد. او هم به وجد آمده بود و میگفت: بله، بله، میخواهم ببینم.
گفت: پس خودت گفتی میخواهم ببینم.
گفت: بله.
گفت: من هستم.
گفت: یعنی چه؟ - یعنی نعوذبالله، نستجیربالله ادّعای امام زمان بودن میکند! -
گفت: نمیفهمی؟ من امام زمان هستم، مگر نمیخواستی ببینی؟! من هستم.
به قول اولیاء خدا، آن کسی که دائم به فکر حضرت است، بوی حضرت را میدهد. به تعبیر قرآن - اگر قرآن نمیگفت، شاید بعضی تکفیر میکردند - خدا یک عدّه را فرموده که رنگشان، رنگ خدایی «صِبْغَةَ اللَّهِ» میشود. آنکه دائم، هر جا که رفت، یاد آقاجان باشد و جمال حضرت در جلوی دیدگانش باشد؛ رنگ و بوی حجّت را میدهد.
لذا پیامبر(ص) میفرمایند: «أفضل الإیمان أن تعلم أنّ اللَّه معک حیثما کنت»، افضل ایمان این است که هر جا تو هستی، خدا با تو است. معلوم است دیگر، آنکه این گونه شد، توکّل به خدا دارد، امور را به خدا تفویض میکند، تسلیم امر خداست و راضی به قضای الهی است؛ چون خدا را میبیند و خدابین است. لذا اهل عمل هم میشود و اعضاء و جوارحش، خدایی میشود و عمل میکنند.
*ذکر عملی رزمندگان
لذا یکی از خصائص مؤمنین این است که امر پروردگار عالم را زمین نمیگذارند؛ چون میدانند هم دنیا و هم آخرتشان در همین است، «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً».
چند نفر از آقایان، از جمله شهید بزرگوار شهید صیاد شیرازی در محضر آیتالله العظمی بهاءالدّینی بودند. شهید صیاد شیرازی گفتند: آقا! ذکری، مطلبی به ما بدهید؟! آقا فرمودند: شما دارید یک ذکری را عملی انجام میدهید، پس همان ذکر را بگویید.
منتظر بودیم ببینیم آقا چه ذکری را میفرمایند که این رزمندهها، اهل جبهه، جنگ و جهاد عملاً انجام میدهند. فرمودند: این دعای قرآنی که در قنوت میگویید: «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النَّارِ»، عمل شماست. خدا به شما حسنه را داده و حسنه دنیا همین است که میدانید دنیایتان به خاطر آخرت است.
*راه اصلاح دین و دنیا
دنیای حسنه، دنیای صالح و دنیای آخرتی، در همین است که عمل کنند و نگذارند امر خدا روی زمین بماند. پیغمبر اکرم، خاتم رسل محمّد مصطفی(ص) بیان میفرمایند: «إِنَّ اللَّهَ فَرَضَ الْجِهَادَ وَعَظَّمَهُ وَجَعَلَهُ نَصْرَهُ وَنَاصِرَهُ وَاللَّهِ مَا صَلَحَتْ دُنْیَا وَلَا دِینٌ إِلَّا بِهِ» پروردگار عالم جهاد را فرض و واجب کرد و او را بزرگ قرار داد - همان طور که خود مجاهد هم بزرگ است و قرآن میفرماید: «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیماً» - و او را یاور خودش قرار داد و بعد فرمودند: به خدا قسم - میدانید حضرات معصومین به ما یاد دادند که به ولله،تالله و بالله قسم نخورید، امّا یک جاهایی اینقدر مطلب، اهمیّت دارد که خودشان قسم میخورند - نه دنیایتان، اصلاح و حسنه نمیشود و نه دین شما، مگر به جهاد.
*عاقبت مرگ بدون جهاد
لذا مؤمنین حقیقی، کسانی هستند که جهاد میکنند و علاقهمند به جهاد هستند. لذا پیامبر(ص) در مورد کسانی که حتّی اگر جهاد نکرده باشند، یا شرط زمانی برای جهاد که یک مواقعی لزومی بر جهاد نیست، در مورد آنها به وجود نیامده باشد؛ امّا در دلشان هم فکر جهاد نباشد، میفرمایند: چنین کسانی میمیرند در حالی که به شعبه نفاق از دنیا رفتند!
فرمودند: «مَن ماتَ ولَم یَغْزُ، ولَم یُحدِّثْ بهِ نَفسَهُ، ماتَ على شُعْبَةٍ مِن نِفاقٍ» هر کس بمیرد و جهاد و جنگ نکرده باشد و یا اینکه در وجود خودش، به فکر جهاد نباشد، بر شعبهای از نفاق مرده است - این روایت را اهل جماعت هم دارند -
چرا حضرت این گونه میفرمایند؟! مگر همیشه باید فکر جنگ داشته باشیم؟! مگر ما جنگجوییم؟! عزیزم برای این است که یک موقع فریب نخوریم که بگوییم میخواهند با ما آشتی کنند و إلّا ما اهل جنگ نیستیم، اهل صلحیم و اسلام هم از «سلم» است. اگر فکر جهاد در ذهن کسی پرورش پیدا کرد، یعنی آمادگی دارد که اگر دشمن یک موقعی حمله کرد، بلافاصله به دفاع برخیزد، امّا آن جوان و آن گروهی که دیگر در دنیا افتادند، فکر جهاد از ذهنشان رفته است و اگر دشمن بخواهد کوچکترین حملهای کند، اینها سریع خودشان را میبازند.
در آن جنگ شش روزه اعراب با صهیونیسم جهانی که به قول امام راحل، آن امام العارفین اگر هر کدام از مسلمانها، یک سطل آب بریزند، صهیونستها را آب میبرد! چرا اعراب با اینکه مصر و چند کشور دیگر بودند، شکست خوردند؟ چون فکر جهاد در آنها نبود. برای اینکه اینها معمولاً - که هنوز هم معالأسف در کشورهای عربی، اینطور است - تا نیمه شب بیرون هستند تا خوش باشند و قلیانی بکشند و در هوی و هوسهای دیگری باشند. لذا معلوم است تا دشمن یک رجز میخواند، اینها عقب مینشینند. همان طور که در تونس و مصر، در زمان آن دو دیکتاتور، نامبارک و بن علی اجازه نمیدادند آیات جهاد را در مدارس بخوانند که نکند روحیه جهاد پیدا بشود.
پس ما جنگجو نیستیم، امّا باید آماده باشیم. لذا اگر کسی آماده نباشد و از دنیا برود، با شعبهای از نفاق از دنیا رفته استو این روایت خیلی عجیب است.
*آیا شهدا هم اولیاء خدا هستند؟
خوش به حال مجاهدین! جریانی را تعریف کنم که در این مورد است که بعضیها میگویند: به عرفا و بزرگان، اولیاء خدا نگوییم؛ اولیاء فقط حضرات معصومین هستند. در قم، شهید آورده بودند و تشییع جنازه میکردند. خدا آیتالله العظمی میرزا جواد آقای تبریزی را که از مراجع بودند، رحمت کند. در تشییع جنازه بودیم، آقا را دیدیم و برای دستبوسی به محضر مبارکشان رفتیم. یکی از آقایان هم آمد، تا سلام کرد و دست آقا را بوسید، آقا به تابوت شهید اشاره کردند و گفتند: جواب سؤال شما، این است.
من تعجّب کردم که این فرد چه سؤالی کرده بود که آقا، این طور فرمودند. به ایشان عرض کردم: شما از آقا چه سؤالی کردی؟ ایشان فرمودند: من دیروز بعد از درس خارج به آقا گفتم: بعضیها اختلاف نظر دارند و میگویند: به غیر معصوم، ولیّ خدا نگویید، اینها غلط است. بعضیها هم میگویند: خیر، عرفا و مردان الهی هم از اولیاء خدا هستند؛ شما چه میفرمایید؟ آقا فرمودند: خودتان بیشتر تأمّل کنید، متوجّه میشوید.
ایشان گفت: یک مقدار ناراحت شدم که من رفتم سؤال کنم، جواب بگیرم، امّا آقا میفرمایند: خودتان تامّل کنید! بعد که به خودم آمدم، گفتم: شاید منظور ایشان، این است که اگر در کتابها مطالعه کنم، خودم مطلب را متوجّه میشوم. ولی بالاخره صراحت فرمایش ایشان را نفهمیدم که ایشان این قول را میپذیرند یا نمیپذیرند؟! امّا امروز فرمودند: جواب سؤال شما، این است.
گفتم: میدانی یعنی چه؟ گفت: چیست؟ گفتم: به نظرم میرسد میخواهد بفرمایند: شهید هم، ولیّ خداست. چون بیان شده: «مداد العلماء افضل من دماء الشّهداء» و یا امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ» خدا این باب جهاد را برای اولیاء مخصوص خودش گشوده است؛ چون اینها با عملشان نشان دادند که جدّی در مقام ایمان و اولیاء خدا هستند، «لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ».
امیرالمؤمنین(ع) در ادامه میفرمایند: «وَهُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى» این جهاد، لباس تقوایی است که مؤمنین پوشیدند. مؤمن مگر متّقی نیست؟ تقوا را کجا مینشاندیم؟ آیا تقوا این است که بروم یک گوشهای بنشینم، یک تسبیح به دست بگیرم و ذکری بگویم و با هیچ مطلبی کاری نداشته باشم و بعد هم بگویند: این آقا چقدر متّقی و متخلّق به اخلاق الهی است؟! امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اتفاقاً آنهایی لباس تقوا را پوشیدند که مجاهدند.
«فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ» اوّلاً خود خدا این باب را گشوده است، ثانیاً این را فقط برای اولیاء مخصوص خودش هم قرار داده است «لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ» که این جهاد برای آنها لباس تقوا است، «وَهُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى»، متّقین حقیقی «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»، کسانی هستند که جدّی اهل جهاد باشند.
*عملی برابر 40 سال عبادت!
اتّفاقاً همین است، اگر کسی فکر کند که به یک گوشه برود و بنشیند و فقط ذکر بگوید که فایدهای ندارد. در عوالی اللئالی آمده: «رُوِیَ أَنَّ رَجُلًا أَتَى جَبَلًا لِیَعْبُدَ اللَّهَ فِیهِ فَجَاءَ بِهِ أَهْلُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص» یک مردی به کوه رفت که عزلت نشینی کند، یک کنجی بنشیند و تنها عبادت کند. خانوادهاش بالاخره با او حرف زدند و او را نزد پیامبر آوردند. «فَنَهَاهُ عَنْ ذَلِکَ» پیامبر او را نهی کردند.
به نظر شما پیامبر، چه فرمودند؟ آیا فرمودند: به اهل و عیالت برس که خودش عبادت است؟ بله، این هم میتواند باشد. آیا فرمودند: اگر بین مردم باشی، بهترین عبادت است؟ بله، این هم میتواند باشد. آیا فرمودند: اگر توانستی بین مردم باشی و خودت را مواظبت کنی، عابد حقیقی هستی؟ بله، ولی پیامبر اینها را نفرمودند. حضرت فرمودند: «وَقَالَ لَهُ إِنَّ صَبْرَ الْمُسْلِمِ فِی بَعْضِ مَوَاطِنِ الْجِهَادِ یَوْماً وَاحِداً خَیْرٌ لَهُ مِنْ عِبَادَةِ أَرْبَعِینَ سَنَة » اگر یک مسلمان، یک روز در میدانی از میدانهای جهاد در راه خدا صبر کند و پایداری بورزد، آن یک روزش برابر با این است که 40 سال عبادت کند. حالا برو کوه عبادت کن!
بعضی فکر کردند: عبادت، این است که بروند یک گوشهای و مشغول ذکر و نماز و ... شوند. در حال اینکه عابدین حقیقی، مجاهدین بودند.
*چگونگی ملاقات خدا بدون اثری از جهاد
آنقدر مهم است که پیامبر فرمودند: وقتی فردای قیامت کسی بیاید و اثری از جهاد در او نباشد و خدا را اینگونه ملاقات کند، کأنّ یک خللی دارد. «مَن لَقِیَ اللّه َ بغیرِ أثَرٍ مِن جِهادٍ لَقِیَ اللّهَ وفیهِ ثُلْمَةٌ» آن کسی که فردای قیامت، خدا را ملاقات میکند، منتها با حالتی که اثری از جهاد در او نیست، هنگام ملاقات با او، در خود خللى یابد.
چون شهدا با خونی که در این راه میدهند، معلوم هستند. میدانید شهید در معرکه، دیگر غسل و کفن ندارد و همان لباسش، کفن او و آن خونش، غسلش است امّا اگر کسی را عقب آوردند و بعد شهید شد، بحثش جداست، البته بالاخره این اثرات را دارند. آنهایی هم که مجاهد بودند ولی هیچ اثری در ظاهر ندارند، مثلاً عضوی از خود را از دست ندادند و مثل جانبازهای قطع نخاع و دیگران نیستند و سالم هستند؛ وقتی فردای قیامت میآیند، گرد و غبار آن جبهات روی سر و صورتشان هست که نشان میدهد این خاک، خاک جبهه است. لذا آنها که فی سبیل الله رفتند، اثر جهاد را دارند. امّا آنکه این اثر جهاد را نداشته باشد، خدا را ملاقات میکند، در حالی که یک خللی در او هست، «مَن لَقِیَ اللّه بغیرِ أثَرٍ مِن جِهادٍ لَقِیَ اللّهَ وفیهِ ثُلْمَةٌ».
*حفظ روحیه جهاد در زمان حال
اگر در زمان ما، جهاد نشده چه کنیم؟ اگر یک موقعی کسی توفیق نداشته در جهاد شرکت کند، الآن چه کار کند؟ اگر میخواهیم این ثلمه را نداشته باشیم، چه کنیم؟
یک ولیّ خدا نسخهای را گفته که خدمتتان بیان میکنم. آن نسخه، این است: ما مطلبی به نام انصار المجاهدین داریم که پیامبر یاد مسلمین دادند. آنهایی که نمیتوانستند به جبهات بروند، مجاهدان را یاری میکردند. الآن هم باید همینطور باشد. جوانها میتوانند در هر محله، گروهی درست کنند و ببینند چند خانواده شهید در محله خود دارند. البته این باید با یک هماهنگی از طریق بسیج یا ... باشد که به هر کدام از این مادران و پدران شهید سر بزنند و بگویند: ما جای بچّه شما هستیم، میخواهیم هفتهای دو سه روز پیش شما بیاییم و اگر کاری دارید، کمکتان کنیم. این طور نشود که مثل آن شعری که مرسوم شده راجع به شهدای گمنام میخوانند بشود که به مثلاً شهید خطاب میکند: پدرت که از دنیا رفته و دیگر کسی نیست به مادرت سر بزند.
لذا باید این روحیّه جهاد حفظ شود که فردا ثلمهای در وجودمان نباشد. در این آسایشگاهها برویم و خادم این جانبازان بشویم، خادم خانوادههای شهدا بشویم که آنجا اثری در ما باشد. یعنی میخواهیم بگوییم: خدا! اگر آن موقع نبودیم، امّا حالا فکرش هستیم. همان طور که آن روایت را خواندم که پیامبر فرمودند: «مَن ماتَ ولَم یَغْزُ، ولَم یُحدِّثْ بهِ نَفسَهُ، ماتَ على شُعْبَةٍ مِن نِفاقٍ» کسی که بمیرد و جنگ نکرده و حتی در ذهنش هم جهاد نباشد و راحت طلب باشد، وقتی بمیرد بر نوعی از نفاق مرده است؛ یعنی منافق میمیرد. قرآن و روایات هم که بیان میفرمایند: منافقین از کفّار بدتر هستند و جایگاهشان اسفل نار و پستترین است که دیگر بدتر از پستترین وجود ندارد.
پس مجاهدین، اهل عمل و ایمان هستند و چون مؤمنین حقیقی، متّقی هستند که اشاره کردیم، لذا به لباس تقوا مزیّن هستند «و هو لباس التقوی» .
*شهیدی که در معرکه کفن شد!
شهید را در معرکه غسل نمیدهند، کفن نمیکنند و با همان لباس دفن میکنند، امّا یک سؤال: چرا زینالعابدین، امامالعارفین، شهدای کربلا را کفن کردند و برای اباعبدالله هم در آخر بیان فرمودند: بوریا و حصیری بیاورید و ایشان را هم کفن کردند؟! برای اینکه آن نانجیبها از بدن مطهّرشان لباس را هم درآوردند! ببینید این نامردها چه کردند.
حالا این شهدای عزیز را ولو به اینکه بعد از سالها که ما به ظاهر گمنام میگوییم، بیایند، همه احترامشان میکنند. البته اینها خوشنامان عندالملائکه و عندالله تبارک و تعالی هستند. ما گمنامیم، چون کسی ما را نمیشناسد و ملائکه هم ما را نمیشناسند، آن قدر گناه کردیم که اصلاً ملائکه از ما بیزار هستند، امّا آنها خوشنام هستند، نه گمنام. یکی از این خوشنامان عالم میتواند بسیاری از ما را شفاعت کند. لذا وقتی آنها را میآورند، میبینید مردم دورشان را میگیرند و در مساجد میبرند، چون ولیالله هستند، «لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ». جوانهای عزیز و مردم، آنهایی که عشق جهاد دارند، دور این تابوتها اشک میریزند و گریه میکنند، چهار پاره استخوان آوردند، امّا به اینها غبطه میخورند که حقّ هم همین است، امّا با چه عزّت و احترام حتّی آن چهارپاره استخوان را دفن میکنند.
«لا یوم کیومک یا اباعبدالله»، حسین جان. بمیرم. این شهدا، عشق و مولایشان، اباعبدالله و سیدالشّهداء بود و مردم اینطور به آنها احترام میگذارند، امّا چه کردند با اباعبدالله؟!
آقاجان! یابن الحسن! عذرخواهی میکنم قلب نازنین شما را به درد میآورم. خودشان هم که فرمودند دائم دارند گریه میکنند. ما چه میفهمیم مصیبت اباعبدالله چه مصیبتی است، آنجا که بیان شد: «وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصِیبَتُکَ فِی السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ»؟!
فقط یک مطلب این است که الان در تفحّص تا کوچکترین آثاری میبییند، لباس یا پلاکی، دیگر شروع به آرام آرام کار کردن میکنند و میگویند: بیاحترامی نشود. سعی میکنند اگر بتوانند و امکانش باشد اینها را یک طوری بیرون بیاورند که این استخوانها همان حالت طبیعی را داشته باشد، بعد هم استخوانهایشان را میبوسند و میبویند. امّا بمیرم در کربلا، بدن اباعبدالله(ع) بر روی زمین افتاده. نمیدانم آنجا که زینب کبری(س) روی آن تلّی که دیگر معروف به تلّ زینبیّه شد، چه کرد؟! آیا اینکه فریاد میزد: وامحمّدا، واعلیا، همان لحظه بود که همه بر بالای بدن مبارکش جمع شده بودند، یا آن موقع بود که سر را از بدن جدا کردند، یا آن لحظه بود که اسبها را لجام تازه کردند و بر بدن مقدّس اباعبدالله تاختند ... .
*یار جدا نشدنی ایمان
عرض کردیم متخلّقین به اخلاق الهی مؤمنین حقیقی هستند و نمیشود کسی مؤمن باشد، امّا اهل عمل نباشد.
عمل اولیاء خدا همه براساس ایمان است. هر چه درجات ایمان بالاتر، اوّل، عمل خالصتر و بعد عمل، بیشتر خواهد شد. یعنی هر چه ایمان قویتر باشد، عمل خالصتر میشود و بعد آرام آرام کثرت عمل هم بیشتر میشود.
عرض کردیم به قدری ایمان توأم با عمل مهم است که فرمودند: اگر کسی این مطلب را قبول نداشته باشد، به زبان 70 پیامبر لعن میشود که روایتش را خواندیم.
متخلّقین به اخلاق الهی، تمام اعضاء و جوارحشان، گواه ایمان است، چون دستشان، پایشان، چشمشان، گوششان و ...، همه در راه خدا خرج میشود. آنها اهل عمل هستند، نه اهل یکجا نشستن و ذکر گفتن.
این نکته، به قدری مهم است که وجود مقدّس خاتم الأنبیاء، محمّد مصطفی(ص) این دو را گره خورده در هم میدانند و میفرمایند: «لا یقبل إیمان بلا عمل و لا عمل بلا إیمان» پذیرفته نمیشود ایمانی که بدون عمل باشد، یعنی کسی بگوید: من مؤمنم، امّا عمل نکند، ایمانش پذیرفته نیست. لذا تمام اعضاء و جوارح مؤمنین حقیقی به موقع در عمل هستند. بعد فرمودند: امّا اگر عمل باشد، ولی ایمان نباشد، آن را هم نمیپذیرند. دلیل هم این است که اگر مؤمن حقیقی را بخواهید پیدا کنید، آن کسانی هستند که تمام اعضاء و جوارحشان در راه خدا حرکت میکند.
*تفاوت مسلم و مؤمن
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) فرمودند: «دِینُ اللَّهِ اسْمُهُ الْإِسْلَامُ ، دین خدا، اسمش اسلام است، «وَهُوَ دِینُ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَکُونُوا حَیْثُ کُنْتُمْ» دین خدا پیش از اینکه شما به وجود بیایید، آمده است.
یعنی پروردگار عالم برای انسان قوانینی قرار داد و بعد او را خلق کرد. عرض کردیم: (دین = مجموعه قوانین الهی).
لذا حضرت میفرمایند: قبل از اینکه شما باشید، خدا دینی را به نام اسلام درست کرده است، «وَبَعْدَ أَنْ تَکُونُوا» که بعد از شما هم هست. «فَمَنْ أَقَرَّ بِدِینِ اللَّهِ فَهُوَ مُسْلِمٌ» پس آنکه به دین خدا اقرار کند، مسلمان است.
ولی نکته مهم در این روایت، این است که ایمان را قبل خلق نکردند که این مطلب، خیلی عجیب است. حضرت میفرمایند: «وَمَنْ عَمِلَ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ» و آن کسی که به آن چه پروردگار عالم بیان کرده است، عمل کند، مؤمن است.
لذا ایمان به ید خود ما است و مؤمن، آن کسی است که هر چه پروردگار عالم بگوید، انجام دهد، طوری که اوامر الهی و دستوارت پروردگار عالم روی زمین نماند و الّا فقط اقرار کرده است.
پس اسلام، از قبل بوده و بعد از شما هم هست، امّا مهم، عمل به اوست.
*ارکان ایمان
به قدری این نکته، مهم است که بیان کردهاند: از ارکان ایمان، این است که انسان به آن چه پروردگار عالم گفته، عمل کند، توکّل به خدا داشته باشد، به قضا و قدر الهی راضی باشد و امور را هم به خودش واگذار کند.
امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) فرمودند: «الْإِیمَانُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَرْکَانٍ» ایمان چهار رکن دارد - حالا اینها را که عرض میکنم، میخواهم به آن خلق و خوی الهی برسم و نکتهای بگویم که به مناسبت همین هفته دفاع مقدّس است - :
1. توکّل به خدا
«التَّوَکُّلِ عَلَى اللَّهِ» مؤمن حقیقی، توکّلش به خداست.
اینکه توکّل به خدا چیست، خود، یک بحث مفصّلی دارد، امّا مختصر بگوییم: توکّل به خدا یعنی اینکه انسان، امورش را به پروردگار عالم بسپارد و از آن طرف هم کارهایش را به خوبی انجام دهد، نه اینکه بنشیند و هیچ کاری نکند. ولی دیگر نگران این مطلب نباشد که چه پیش میآید، چه فردی و چه اجتماعی - عرض کردم توکّل، بحث مجزّایی است که به فضل الهی به شرط حیات، بعدها به او میپردازیم که توکّل فردی چیست، توکّل اجتماعی چیست و ... -
پس توکّل یعنی اینکه انسان ضمن اینکه اعمالی را که پروردگار عالم دستور داده، انجام میدهد، مابقی و نتیجه را به خدا میسپارد و به حول و قوِه الهی کار را انجام میدهد و دیگر نگران نیست چه پیش میآید. مثلاً نگران نیست دشمن چه کاری میکند، آن که نگران دشمن است، معلوم است توکّل به خدا ندارد.
حتی یکی از ارکان توکّل که به فضل الهی عرض میکنیم، این است که اگر به خود و به عملش، غرّه برود؛ معلوم است توکّل به خدا نداشته است. لذا اولیاء خدا و مؤمنین الهی موقعی هم که پیروز میشدند، باز این پیروزی را مِن ناحیه الله میداند و توکّل به خدا دارند و امورشان را به پروردگار عالم تفویض کردند؛ لذا غرّه نمیروند و هیچوقت مغرور به اینکه چنین و چنان شد، من قدرت داشتم و خوش-فکر بودم که توانستم و ...، نمیشوند.
2. تفویض امور به خداوند
«وَالتَّفْوِیضِ إِلَى اللَّهِ» معلوم است آن که توکّل به خدا میکند، امورش را هم به خدا واگذار میکند، «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ» . چون کسی واقعاً میتواند تفویض امر به خدا کند که بالجد خود، بصیر شود و بداند بصیر حقیقی، خداست.
آنکه اهل بصیرت نباشد، درک نمیکند خدا، بصیر به بندگانش است؛ لذا هراس دارد. خدا میگوید: برو این عمل را انجام بده، ولی او میگوید: امّا، شاید، ولی، ... و کنار آن، عذرتراشی میکند. معلوم میشود که اهل یقین نیست و بصیر نشده که بداند پروردگار عالم بصیر به بندگان است.
3. تسلیم امر خدا
«وَالتَّسْلِیمِ لِأَمْرِ اللَّهِ» تسلیم امر خداست، خدا گفته: انجام بده، چشم، انجام میدهم.
همان چیزی که امام راحل، آن امام العارفین بارها و بارها بیان فرمودند که ما موظّف به تکلیفیم، نه نتیجه. نتیجه، هر چه خدا خواست، همان میشود.
البته بعضی امروزه میگویند: آیا تکلیف با نگرش نتیجه اشتباه است؟ باید گفت: خیر، ولی اینجا، این مهم است که اگر امر پروردگار عالم بود و اگر دید خدا میگوید، دیگر نتیجه را به او واگذار میکند و انجام میدهد. مثلاً در یک انتخاب، تو باید بهترین را انجام دهی، دیگر معلوم است این، دست پروردگار عالم است، دیگر امور را به او میسپارد، تسلیم امر خدا میشود و هرچه نتیجه شد، همان است.
اگر به خود امام راحل بود، کما اینکه به صراحت فرمایش خود ایشان است و ثبت و ضبط است، امام فرمودند: نگویید جنگ جنگ تا پیروزی، بگویید: جنگ جنگ تا رفع کلّ فتنه «قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ»، امّا چنان که توکّل به خدا دارد و امورش را به خدا میسپارد، دیگر تسلیم امر پروردگار عالم است، هرچه بادا باد، چه بکشد، پیروز است و چه کشته شود، پیروز است - که هم روایت بیان میکند و هم فرمایشات امام راحل، حسب روایات و آیات الهی بود - آنچه که هست، تسلیم امر پروردگار عالم.
4. راضی به قضاء الهی
حال، کسی که تسلیم امر خدا شد، دیگر راضی به قضاء خدا میشود «وَالرِّضَى بِقَضَاءِ اللَّهِ».
یک حکمتهایی پشت قضیّه خوابیده که گاهی من و شما خبر نداریم. اگر خرمشهر به ظاهر سقوط نمیکرد، آن رئیسجمهور کذایی، بنیصدر رسوا نمیشد. درست است مشکلات دارد، درست است گرفتاری برای انسان میآورد، درست مدّت مدیدی طول میکشد، درست است باید یک عدّه جان بر کف باشند و بروند مجدّداً با جانفشانی و خون دادن، آنجا را آزاد کنند، امّا اگر ای نطور نمیشود، معلوم نبود سرنوشت چه بشود!
البته همه این مطالب، چه رضا، چه تفویض امر، چه توکّل و چه تسلیم، هر کدام مباحث مجزّایی دارد. امّا اگر کسی اینها را که ارکان ایمان است، داشت، مؤمن حقیقی است.
لذا مؤمن، دنبال این است که ببیند امر پروردگار عالم، امر حجّت(روحی له الفداء)، امام معصوم و امر نائب امام زمان بر روی زمین نماند. دنبال این نیست که ببیند نتیجه چه میشود. اگر بعضی چیزها بر وقف مرادش نبود و مقدّرات آنطور که او میخواست رقم نخورد، چون میداند که خداوند، علیم و حکیم است، راضی به رضای اوست.
بالاترین مقام عندالله، راضی به رضای حضرت حقّ بودن است. آن کسانی به حقیقت راضی به رضای پروردگار عالم میشوند که یقین دارند پروردگار عالم، علیم و حکیم است. لذا عزیزانم! اگر این کد را همیشه در ذهنتان داشته باشید که پروردگار عالم، علیم و حکیم است؛ پس یقین مییابید که آنچه مقدّر کند، از روی علم و حکمت است که من و تو خبر نداریم و شاید صورت ظاهر خوشایندمان نباشد.
گرچه اولیاء خدا به جایی میرسند که دیگر اصلاً چیزی به عنوان صورت ظاهر برای آنها معنا ندارد. لذا ما هستیم که میگوییم: صورت ظاهر برایمان خوشایند نیست، امّا خوب چه کنیم، دیگر خدا برایمان اینطور مقدّر کرده؛ امّا عندالاولیاء اصلاً دیگر صورت ظاهر خوشایند نیست، مطرح نمیشود.
در نزد مولیالموالی(ع)، آن روز که پیامبر(ص) دست ایشان را بلند کردند و فرمودند: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ»، با آن روزی که به ظاهر اهانت و جسارت کردند و خانه وحی را آتش زدند؛ یکسان است. آنچه که ضرر دارد، برای مردم ضرر داشت که خونش ریخته شد. آن روزی که فرق مبارکش به خون آغشته شد، با آن روزی که در اوج قدرت ظاهری که ما میگوییم، بود؛ برایش یکسان بود. لذا فرمود: «فزت ورب الکعبه».
*برترین ایمان
اولیاء خدا این طور هستند؛ چون ایمانشان، ایمان حقیقی است. لذا اهل عمل هستند. چطور میشود که اینها اینطور هستند و این ارکان ایمان را دارند؟
پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(ص) جواب این سؤال را دادند و فرمودند: «أفضل الإیمان أن تعلم أنّ اللَّه معک حیثما کنت» برترین ایمان - افضل، باب افعل التّفضیل است؛ یعنی دیگر برتر از آن نیست - ، آن ایمانی است که تو بدانی همه جا خدا با تو است - این یکی از کدهای بسیار مهم است -
لذا اولیاء الهی همه جا خدا را میبینند. اینکه امام راحل فرمودند: عالم در محضر خداست، همین است. آنکه بداند در خلوت و جلوت، در جهاد و جنگ و در صلح، در خوشی و ناخوشی، همه جا خدا با اوست و آن که خدا را همه جا ببیند؛ دیگر دل نگرانی ندارد.
میترسم بعضی این مطلب را که میگویم درک نکنند، امّا یکی از اولیاء خدا، اعاظم و عرفای عظیمالشّأن فرمودند: همانطور که بیان شده: «عبدی أطعنی أجعلک مِثلی أو مَثَلی»، انسان به یک جایی میرسد که واقعاً در وجود خودش، خدا را میبیند. حال، آنکه در وجود خودش خدا را دید، دیگر نیاز ندارد که در بیرون دنبال خدا بگردد، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، لذا معلوم است که چنین کسی همه جا خدا را میبیند؛ چون هر جا میرود، خودش دارد میرود و خدا هم در وجودش است؛ پس خدا همه جا با اوست. ما چه میدانیم معنای این مطلب چیست. تا انسان به آن مقام معرفتی و آن درجات عالی عرفان نرسد، نمیفهمد یعنی چه که انسان، پروردگار عالم را در وجود خودش میبیند.
یکی از اولیاء خدا، خیلی میخواست حضرت را ببیند، یک موقعی به یکی از آقایان گفته بود که من میخواهم امام زمان را ببینم.
آن آقا گفت: واقعاً میخواهی ببینی؟
گفت: بله.
گفت: خودت داری میگویی میخواهم ببینم، آمادگی آن را داری؟
گفته بود: نمیدانم، امّا میخواهم.
باز هم گفته بود: میخواهی ببینی دیگر؟ گفت: پس خودت گفتی که میخواهم ببینم، بعد نگویی چه شد.
به این ترتیب، مدام او را ترغیب میکرد و عطش او را بیشتر میکرد. او هم به وجد آمده بود و میگفت: بله، بله، میخواهم ببینم.
گفت: پس خودت گفتی میخواهم ببینم.
گفت: بله.
گفت: من هستم.
گفت: یعنی چه؟ - یعنی نعوذبالله، نستجیربالله ادّعای امام زمان بودن میکند! -
گفت: نمیفهمی؟ من امام زمان هستم، مگر نمیخواستی ببینی؟! من هستم.
به قول اولیاء خدا، آن کسی که دائم به فکر حضرت است، بوی حضرت را میدهد. به تعبیر قرآن - اگر قرآن نمیگفت، شاید بعضی تکفیر میکردند - خدا یک عدّه را فرموده که رنگشان، رنگ خدایی «صِبْغَةَ اللَّهِ» میشود. آنکه دائم، هر جا که رفت، یاد آقاجان باشد و جمال حضرت در جلوی دیدگانش باشد؛ رنگ و بوی حجّت را میدهد.
لذا پیامبر(ص) میفرمایند: «أفضل الإیمان أن تعلم أنّ اللَّه معک حیثما کنت»، افضل ایمان این است که هر جا تو هستی، خدا با تو است. معلوم است دیگر، آنکه این گونه شد، توکّل به خدا دارد، امور را به خدا تفویض میکند، تسلیم امر خداست و راضی به قضای الهی است؛ چون خدا را میبیند و خدابین است. لذا اهل عمل هم میشود و اعضاء و جوارحش، خدایی میشود و عمل میکنند.
*ذکر عملی رزمندگان
لذا یکی از خصائص مؤمنین این است که امر پروردگار عالم را زمین نمیگذارند؛ چون میدانند هم دنیا و هم آخرتشان در همین است، «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً».
چند نفر از آقایان، از جمله شهید بزرگوار شهید صیاد شیرازی در محضر آیتالله العظمی بهاءالدّینی بودند. شهید صیاد شیرازی گفتند: آقا! ذکری، مطلبی به ما بدهید؟! آقا فرمودند: شما دارید یک ذکری را عملی انجام میدهید، پس همان ذکر را بگویید.
منتظر بودیم ببینیم آقا چه ذکری را میفرمایند که این رزمندهها، اهل جبهه، جنگ و جهاد عملاً انجام میدهند. فرمودند: این دعای قرآنی که در قنوت میگویید: «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النَّارِ»، عمل شماست. خدا به شما حسنه را داده و حسنه دنیا همین است که میدانید دنیایتان به خاطر آخرت است.
*راه اصلاح دین و دنیا
دنیای حسنه، دنیای صالح و دنیای آخرتی، در همین است که عمل کنند و نگذارند امر خدا روی زمین بماند. پیغمبر اکرم، خاتم رسل محمّد مصطفی(ص) بیان میفرمایند: «إِنَّ اللَّهَ فَرَضَ الْجِهَادَ وَعَظَّمَهُ وَجَعَلَهُ نَصْرَهُ وَنَاصِرَهُ وَاللَّهِ مَا صَلَحَتْ دُنْیَا وَلَا دِینٌ إِلَّا بِهِ» پروردگار عالم جهاد را فرض و واجب کرد و او را بزرگ قرار داد - همان طور که خود مجاهد هم بزرگ است و قرآن میفرماید: «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیماً» - و او را یاور خودش قرار داد و بعد فرمودند: به خدا قسم - میدانید حضرات معصومین به ما یاد دادند که به ولله،تالله و بالله قسم نخورید، امّا یک جاهایی اینقدر مطلب، اهمیّت دارد که خودشان قسم میخورند - نه دنیایتان، اصلاح و حسنه نمیشود و نه دین شما، مگر به جهاد.
*عاقبت مرگ بدون جهاد
لذا مؤمنین حقیقی، کسانی هستند که جهاد میکنند و علاقهمند به جهاد هستند. لذا پیامبر(ص) در مورد کسانی که حتّی اگر جهاد نکرده باشند، یا شرط زمانی برای جهاد که یک مواقعی لزومی بر جهاد نیست، در مورد آنها به وجود نیامده باشد؛ امّا در دلشان هم فکر جهاد نباشد، میفرمایند: چنین کسانی میمیرند در حالی که به شعبه نفاق از دنیا رفتند!
فرمودند: «مَن ماتَ ولَم یَغْزُ، ولَم یُحدِّثْ بهِ نَفسَهُ، ماتَ على شُعْبَةٍ مِن نِفاقٍ» هر کس بمیرد و جهاد و جنگ نکرده باشد و یا اینکه در وجود خودش، به فکر جهاد نباشد، بر شعبهای از نفاق مرده است - این روایت را اهل جماعت هم دارند -
چرا حضرت این گونه میفرمایند؟! مگر همیشه باید فکر جنگ داشته باشیم؟! مگر ما جنگجوییم؟! عزیزم برای این است که یک موقع فریب نخوریم که بگوییم میخواهند با ما آشتی کنند و إلّا ما اهل جنگ نیستیم، اهل صلحیم و اسلام هم از «سلم» است. اگر فکر جهاد در ذهن کسی پرورش پیدا کرد، یعنی آمادگی دارد که اگر دشمن یک موقعی حمله کرد، بلافاصله به دفاع برخیزد، امّا آن جوان و آن گروهی که دیگر در دنیا افتادند، فکر جهاد از ذهنشان رفته است و اگر دشمن بخواهد کوچکترین حملهای کند، اینها سریع خودشان را میبازند.
در آن جنگ شش روزه اعراب با صهیونیسم جهانی که به قول امام راحل، آن امام العارفین اگر هر کدام از مسلمانها، یک سطل آب بریزند، صهیونستها را آب میبرد! چرا اعراب با اینکه مصر و چند کشور دیگر بودند، شکست خوردند؟ چون فکر جهاد در آنها نبود. برای اینکه اینها معمولاً - که هنوز هم معالأسف در کشورهای عربی، اینطور است - تا نیمه شب بیرون هستند تا خوش باشند و قلیانی بکشند و در هوی و هوسهای دیگری باشند. لذا معلوم است تا دشمن یک رجز میخواند، اینها عقب مینشینند. همان طور که در تونس و مصر، در زمان آن دو دیکتاتور، نامبارک و بن علی اجازه نمیدادند آیات جهاد را در مدارس بخوانند که نکند روحیه جهاد پیدا بشود.
پس ما جنگجو نیستیم، امّا باید آماده باشیم. لذا اگر کسی آماده نباشد و از دنیا برود، با شعبهای از نفاق از دنیا رفته استو این روایت خیلی عجیب است.
*آیا شهدا هم اولیاء خدا هستند؟
خوش به حال مجاهدین! جریانی را تعریف کنم که در این مورد است که بعضیها میگویند: به عرفا و بزرگان، اولیاء خدا نگوییم؛ اولیاء فقط حضرات معصومین هستند. در قم، شهید آورده بودند و تشییع جنازه میکردند. خدا آیتالله العظمی میرزا جواد آقای تبریزی را که از مراجع بودند، رحمت کند. در تشییع جنازه بودیم، آقا را دیدیم و برای دستبوسی به محضر مبارکشان رفتیم. یکی از آقایان هم آمد، تا سلام کرد و دست آقا را بوسید، آقا به تابوت شهید اشاره کردند و گفتند: جواب سؤال شما، این است.
من تعجّب کردم که این فرد چه سؤالی کرده بود که آقا، این طور فرمودند. به ایشان عرض کردم: شما از آقا چه سؤالی کردی؟ ایشان فرمودند: من دیروز بعد از درس خارج به آقا گفتم: بعضیها اختلاف نظر دارند و میگویند: به غیر معصوم، ولیّ خدا نگویید، اینها غلط است. بعضیها هم میگویند: خیر، عرفا و مردان الهی هم از اولیاء خدا هستند؛ شما چه میفرمایید؟ آقا فرمودند: خودتان بیشتر تأمّل کنید، متوجّه میشوید.
ایشان گفت: یک مقدار ناراحت شدم که من رفتم سؤال کنم، جواب بگیرم، امّا آقا میفرمایند: خودتان تامّل کنید! بعد که به خودم آمدم، گفتم: شاید منظور ایشان، این است که اگر در کتابها مطالعه کنم، خودم مطلب را متوجّه میشوم. ولی بالاخره صراحت فرمایش ایشان را نفهمیدم که ایشان این قول را میپذیرند یا نمیپذیرند؟! امّا امروز فرمودند: جواب سؤال شما، این است.
گفتم: میدانی یعنی چه؟ گفت: چیست؟ گفتم: به نظرم میرسد میخواهد بفرمایند: شهید هم، ولیّ خداست. چون بیان شده: «مداد العلماء افضل من دماء الشّهداء» و یا امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ» خدا این باب جهاد را برای اولیاء مخصوص خودش گشوده است؛ چون اینها با عملشان نشان دادند که جدّی در مقام ایمان و اولیاء خدا هستند، «لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ».
امیرالمؤمنین(ع) در ادامه میفرمایند: «وَهُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى» این جهاد، لباس تقوایی است که مؤمنین پوشیدند. مؤمن مگر متّقی نیست؟ تقوا را کجا مینشاندیم؟ آیا تقوا این است که بروم یک گوشهای بنشینم، یک تسبیح به دست بگیرم و ذکری بگویم و با هیچ مطلبی کاری نداشته باشم و بعد هم بگویند: این آقا چقدر متّقی و متخلّق به اخلاق الهی است؟! امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اتفاقاً آنهایی لباس تقوا را پوشیدند که مجاهدند.
«فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ» اوّلاً خود خدا این باب را گشوده است، ثانیاً این را فقط برای اولیاء مخصوص خودش هم قرار داده است «لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ» که این جهاد برای آنها لباس تقوا است، «وَهُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى»، متّقین حقیقی «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»، کسانی هستند که جدّی اهل جهاد باشند.
*عملی برابر 40 سال عبادت!
اتّفاقاً همین است، اگر کسی فکر کند که به یک گوشه برود و بنشیند و فقط ذکر بگوید که فایدهای ندارد. در عوالی اللئالی آمده: «رُوِیَ أَنَّ رَجُلًا أَتَى جَبَلًا لِیَعْبُدَ اللَّهَ فِیهِ فَجَاءَ بِهِ أَهْلُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص» یک مردی به کوه رفت که عزلت نشینی کند، یک کنجی بنشیند و تنها عبادت کند. خانوادهاش بالاخره با او حرف زدند و او را نزد پیامبر آوردند. «فَنَهَاهُ عَنْ ذَلِکَ» پیامبر او را نهی کردند.
به نظر شما پیامبر، چه فرمودند؟ آیا فرمودند: به اهل و عیالت برس که خودش عبادت است؟ بله، این هم میتواند باشد. آیا فرمودند: اگر بین مردم باشی، بهترین عبادت است؟ بله، این هم میتواند باشد. آیا فرمودند: اگر توانستی بین مردم باشی و خودت را مواظبت کنی، عابد حقیقی هستی؟ بله، ولی پیامبر اینها را نفرمودند. حضرت فرمودند: «وَقَالَ لَهُ إِنَّ صَبْرَ الْمُسْلِمِ فِی بَعْضِ مَوَاطِنِ الْجِهَادِ یَوْماً وَاحِداً خَیْرٌ لَهُ مِنْ عِبَادَةِ أَرْبَعِینَ سَنَة » اگر یک مسلمان، یک روز در میدانی از میدانهای جهاد در راه خدا صبر کند و پایداری بورزد، آن یک روزش برابر با این است که 40 سال عبادت کند. حالا برو کوه عبادت کن!
بعضی فکر کردند: عبادت، این است که بروند یک گوشهای و مشغول ذکر و نماز و ... شوند. در حال اینکه عابدین حقیقی، مجاهدین بودند.
*چگونگی ملاقات خدا بدون اثری از جهاد
آنقدر مهم است که پیامبر فرمودند: وقتی فردای قیامت کسی بیاید و اثری از جهاد در او نباشد و خدا را اینگونه ملاقات کند، کأنّ یک خللی دارد. «مَن لَقِیَ اللّه َ بغیرِ أثَرٍ مِن جِهادٍ لَقِیَ اللّهَ وفیهِ ثُلْمَةٌ» آن کسی که فردای قیامت، خدا را ملاقات میکند، منتها با حالتی که اثری از جهاد در او نیست، هنگام ملاقات با او، در خود خللى یابد.
چون شهدا با خونی که در این راه میدهند، معلوم هستند. میدانید شهید در معرکه، دیگر غسل و کفن ندارد و همان لباسش، کفن او و آن خونش، غسلش است امّا اگر کسی را عقب آوردند و بعد شهید شد، بحثش جداست، البته بالاخره این اثرات را دارند. آنهایی هم که مجاهد بودند ولی هیچ اثری در ظاهر ندارند، مثلاً عضوی از خود را از دست ندادند و مثل جانبازهای قطع نخاع و دیگران نیستند و سالم هستند؛ وقتی فردای قیامت میآیند، گرد و غبار آن جبهات روی سر و صورتشان هست که نشان میدهد این خاک، خاک جبهه است. لذا آنها که فی سبیل الله رفتند، اثر جهاد را دارند. امّا آنکه این اثر جهاد را نداشته باشد، خدا را ملاقات میکند، در حالی که یک خللی در او هست، «مَن لَقِیَ اللّه بغیرِ أثَرٍ مِن جِهادٍ لَقِیَ اللّهَ وفیهِ ثُلْمَةٌ».
*حفظ روحیه جهاد در زمان حال
اگر در زمان ما، جهاد نشده چه کنیم؟ اگر یک موقعی کسی توفیق نداشته در جهاد شرکت کند، الآن چه کار کند؟ اگر میخواهیم این ثلمه را نداشته باشیم، چه کنیم؟
یک ولیّ خدا نسخهای را گفته که خدمتتان بیان میکنم. آن نسخه، این است: ما مطلبی به نام انصار المجاهدین داریم که پیامبر یاد مسلمین دادند. آنهایی که نمیتوانستند به جبهات بروند، مجاهدان را یاری میکردند. الآن هم باید همینطور باشد. جوانها میتوانند در هر محله، گروهی درست کنند و ببینند چند خانواده شهید در محله خود دارند. البته این باید با یک هماهنگی از طریق بسیج یا ... باشد که به هر کدام از این مادران و پدران شهید سر بزنند و بگویند: ما جای بچّه شما هستیم، میخواهیم هفتهای دو سه روز پیش شما بیاییم و اگر کاری دارید، کمکتان کنیم. این طور نشود که مثل آن شعری که مرسوم شده راجع به شهدای گمنام میخوانند بشود که به مثلاً شهید خطاب میکند: پدرت که از دنیا رفته و دیگر کسی نیست به مادرت سر بزند.
لذا باید این روحیّه جهاد حفظ شود که فردا ثلمهای در وجودمان نباشد. در این آسایشگاهها برویم و خادم این جانبازان بشویم، خادم خانوادههای شهدا بشویم که آنجا اثری در ما باشد. یعنی میخواهیم بگوییم: خدا! اگر آن موقع نبودیم، امّا حالا فکرش هستیم. همان طور که آن روایت را خواندم که پیامبر فرمودند: «مَن ماتَ ولَم یَغْزُ، ولَم یُحدِّثْ بهِ نَفسَهُ، ماتَ على شُعْبَةٍ مِن نِفاقٍ» کسی که بمیرد و جنگ نکرده و حتی در ذهنش هم جهاد نباشد و راحت طلب باشد، وقتی بمیرد بر نوعی از نفاق مرده است؛ یعنی منافق میمیرد. قرآن و روایات هم که بیان میفرمایند: منافقین از کفّار بدتر هستند و جایگاهشان اسفل نار و پستترین است که دیگر بدتر از پستترین وجود ندارد.
پس مجاهدین، اهل عمل و ایمان هستند و چون مؤمنین حقیقی، متّقی هستند که اشاره کردیم، لذا به لباس تقوا مزیّن هستند «و هو لباس التقوی» .
*شهیدی که در معرکه کفن شد!
شهید را در معرکه غسل نمیدهند، کفن نمیکنند و با همان لباس دفن میکنند، امّا یک سؤال: چرا زینالعابدین، امامالعارفین، شهدای کربلا را کفن کردند و برای اباعبدالله هم در آخر بیان فرمودند: بوریا و حصیری بیاورید و ایشان را هم کفن کردند؟! برای اینکه آن نانجیبها از بدن مطهّرشان لباس را هم درآوردند! ببینید این نامردها چه کردند.
حالا این شهدای عزیز را ولو به اینکه بعد از سالها که ما به ظاهر گمنام میگوییم، بیایند، همه احترامشان میکنند. البته اینها خوشنامان عندالملائکه و عندالله تبارک و تعالی هستند. ما گمنامیم، چون کسی ما را نمیشناسد و ملائکه هم ما را نمیشناسند، آن قدر گناه کردیم که اصلاً ملائکه از ما بیزار هستند، امّا آنها خوشنام هستند، نه گمنام. یکی از این خوشنامان عالم میتواند بسیاری از ما را شفاعت کند. لذا وقتی آنها را میآورند، میبینید مردم دورشان را میگیرند و در مساجد میبرند، چون ولیالله هستند، «لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ». جوانهای عزیز و مردم، آنهایی که عشق جهاد دارند، دور این تابوتها اشک میریزند و گریه میکنند، چهار پاره استخوان آوردند، امّا به اینها غبطه میخورند که حقّ هم همین است، امّا با چه عزّت و احترام حتّی آن چهارپاره استخوان را دفن میکنند.
«لا یوم کیومک یا اباعبدالله»، حسین جان. بمیرم. این شهدا، عشق و مولایشان، اباعبدالله و سیدالشّهداء بود و مردم اینطور به آنها احترام میگذارند، امّا چه کردند با اباعبدالله؟!
آقاجان! یابن الحسن! عذرخواهی میکنم قلب نازنین شما را به درد میآورم. خودشان هم که فرمودند دائم دارند گریه میکنند. ما چه میفهمیم مصیبت اباعبدالله چه مصیبتی است، آنجا که بیان شد: «وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصِیبَتُکَ فِی السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ»؟!
فقط یک مطلب این است که الان در تفحّص تا کوچکترین آثاری میبییند، لباس یا پلاکی، دیگر شروع به آرام آرام کار کردن میکنند و میگویند: بیاحترامی نشود. سعی میکنند اگر بتوانند و امکانش باشد اینها را یک طوری بیرون بیاورند که این استخوانها همان حالت طبیعی را داشته باشد، بعد هم استخوانهایشان را میبوسند و میبویند. امّا بمیرم در کربلا، بدن اباعبدالله(ع) بر روی زمین افتاده. نمیدانم آنجا که زینب کبری(س) روی آن تلّی که دیگر معروف به تلّ زینبیّه شد، چه کرد؟! آیا اینکه فریاد میزد: وامحمّدا، واعلیا، همان لحظه بود که همه بر بالای بدن مبارکش جمع شده بودند، یا آن موقع بود که سر را از بدن جدا کردند، یا آن لحظه بود که اسبها را لجام تازه کردند و بر بدن مقدّس اباعبدالله تاختند ... .