به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ در پاییز 1360، با مساعدت سردار شهید محمد بروجردی، شماری از فرماندهان نواحی سپاه منطقه هفت کشوری جهت اعزام به زیارت بیتالله الحرام، گزینش و به این سفر معنوی، فرستاده شدند. از جمله ایشان، محمدابراهیم همت، فرمانده سپاه ناحیه پاوه، احمد متوسلیان، فرمانده سپاه ناحیه مریوان، محمود شهبازی، فرمانده سپاه استان همدان را میتوان نام برد. سفر حج تمتع سال 1360، برای همت و یاران همسفرش، سراسر با ماجرا و خاطره، همراه بود.
در مراجعت از این سفر، احمد متوسلیان با اشاره به یکی از حوادث جالب و شیرینی که حاصل تیزهوشی همت به شمار میرفت، به یکی از همرزمانش گفته بود: «من خیال میکردم خودم آدم جسوری هستم، اما حاج همت پاک روی دست ما زده بود. روز تظاهرات حاجیان ایرانی در مکه، او یک سری از این تصاویر کوچک برچسبدار حضرت امام را توی جیب دشداشه خودش مخفی کرده بود. هر چند لحظه یک بار، کاغذ پشت یکی از آنها را جدا میکرد و در حالی که برچسب را کف دستاش مخفی کرده بود، به طرف مأمورین پلیس سعودی میرفت، دست در گردن آنها انداخت و با آنها معانقه میکرد.
ناغافل میدیدی صدای خنده جمعیت بلند شده! نگو معانقه کردن برای حاج همت، بهانهای بود تا بتواند خیلی راحت، تصویر حضرت امام را به پشت کلاه کاسکت سفید رنگ مأمورین پلیس سعودی بچسباند! پلیسهای بینوا هم که از علت خنده شدید مردم بیخبر بودند، دایم به آنها چشم غره میرفتند.
آن روز، با این ترفند زیرکانه حاج همت، حدود 50 ـ 60 نفر از مأمورین قلدر سعودی، ناخواسته و ندانسته، به توفیق تبلیغ تصویری حضرت امام مفتخر شدند!».
شهید همت و حاج احمد متوسلیان در خانه خدا
همت، متوسلیان و شهبازی، هنگامی که به ایران بازگشتند، هیچگونه سوغاتیایی به همراه نیاورده بودند. حسین شریعتمداری، یکی از همراهان این کاروان میگوید: «زمانی که به ایران رسیدیم، هر کدام از ما، جز یک ساک دستی کوچک، چیز دیگری به همراه نداشتیم. در فرودگاه، وقتی مأمور کنترل اثاثیه، ساکها را وارسی میکرد، گفت: بقیه اثاثیه؟ گفتیم: بقیه ندارد. پرسید: سپاهی هستید؟ گفتیم: بله».
همت به محض مراجعت از مکه، ابتدا به زادگاهش، شهرضا رفت. پدرش میگوید: «... حاجی نزدیک صبح به شهرضا رسید. اهل خانه همگی خوشحال شدند. حاجی از آنها خواست سر و صدا نکنند، مبادا مزاحم خواب همسایهها بشوند. او فقط یک ساک دستی کوچک داشت. فردای آن روز، به اصرار مادرش و من، گوسفندی خریدیم و سر بریدیم. حاجی رفت و سفارش پنجاه عدد نان داد و ظهر تمام بچههای سپاه و دانشآموزانی را که قبلاً سر کلاس او بودند به ضیافت ولیمه دعوت کرد. نزدیک ظهر، خودش رفت و هر فقیری را که دید، به خانه آورد و به او ناهار داد. این شد ولیمه حاجی!».
در مراجعت از این سفر، احمد متوسلیان با اشاره به یکی از حوادث جالب و شیرینی که حاصل تیزهوشی همت به شمار میرفت، به یکی از همرزمانش گفته بود: «من خیال میکردم خودم آدم جسوری هستم، اما حاج همت پاک روی دست ما زده بود. روز تظاهرات حاجیان ایرانی در مکه، او یک سری از این تصاویر کوچک برچسبدار حضرت امام را توی جیب دشداشه خودش مخفی کرده بود. هر چند لحظه یک بار، کاغذ پشت یکی از آنها را جدا میکرد و در حالی که برچسب را کف دستاش مخفی کرده بود، به طرف مأمورین پلیس سعودی میرفت، دست در گردن آنها انداخت و با آنها معانقه میکرد.
ناغافل میدیدی صدای خنده جمعیت بلند شده! نگو معانقه کردن برای حاج همت، بهانهای بود تا بتواند خیلی راحت، تصویر حضرت امام را به پشت کلاه کاسکت سفید رنگ مأمورین پلیس سعودی بچسباند! پلیسهای بینوا هم که از علت خنده شدید مردم بیخبر بودند، دایم به آنها چشم غره میرفتند.
آن روز، با این ترفند زیرکانه حاج همت، حدود 50 ـ 60 نفر از مأمورین قلدر سعودی، ناخواسته و ندانسته، به توفیق تبلیغ تصویری حضرت امام مفتخر شدند!».
شهید همت و حاج احمد متوسلیان در خانه خدا
همت، متوسلیان و شهبازی، هنگامی که به ایران بازگشتند، هیچگونه سوغاتیایی به همراه نیاورده بودند. حسین شریعتمداری، یکی از همراهان این کاروان میگوید: «زمانی که به ایران رسیدیم، هر کدام از ما، جز یک ساک دستی کوچک، چیز دیگری به همراه نداشتیم. در فرودگاه، وقتی مأمور کنترل اثاثیه، ساکها را وارسی میکرد، گفت: بقیه اثاثیه؟ گفتیم: بقیه ندارد. پرسید: سپاهی هستید؟ گفتیم: بله».
همت به محض مراجعت از مکه، ابتدا به زادگاهش، شهرضا رفت. پدرش میگوید: «... حاجی نزدیک صبح به شهرضا رسید. اهل خانه همگی خوشحال شدند. حاجی از آنها خواست سر و صدا نکنند، مبادا مزاحم خواب همسایهها بشوند. او فقط یک ساک دستی کوچک داشت. فردای آن روز، به اصرار مادرش و من، گوسفندی خریدیم و سر بریدیم. حاجی رفت و سفارش پنجاه عدد نان داد و ظهر تمام بچههای سپاه و دانشآموزانی را که قبلاً سر کلاس او بودند به ضیافت ولیمه دعوت کرد. نزدیک ظهر، خودش رفت و هر فقیری را که دید، به خانه آورد و به او ناهار داد. این شد ولیمه حاجی!».