صلوات ورد زبانش است. هم زیر لبی میگوید و هم هر مشتری که از راه میرسد اگر وزن جنسی که برای او میکشد کمی بیشتر باشد میگوید به جای آن صلوات بفرستید.«یک کیلو و یک صلوات.» شبیه این آدمها به ندرت پیدا میشوند...
به گزارش شهدای ایران ، شب زمستان بازارچه حاج آقا شجاع، از محله های قدیمی و معروف اصفهان، صدای اذان مسجد و قیژ قیژ موتورهایی که در کنار دکان حاجی پارک کردهاند. بوی خوش لبوهای داغ و تازه با سمنوها در هم میآمیزد. حاجی عباس صلواتی، آستین بالا میزند برای وضو. «صبر کنید نمازم رو بخونم در خدمتتون هستم.»
سید عباس صدر ارحامی معروف است به حاجی سید صلواتی.«چند تا صلوات که بفرستید من برمیگردم.» از همان چهرههای خندانی که این روزها کمتر پیدا میشود. با انصاف است و خوشرو. این را مشتریانش میگویند. سید عباس، مردی 72 ساله که چهرهاش با تاریخ تولدش در شناسنامه همخوانی ندارد. یکی از مشتریها میگوید: حاجی، جدی 72 سالتونه ماشاالله اصلا بهتون نمیاد. حاجی صورتش گل میاندازد.«خدا قبول کنه.» چشمان تیلهاش را همراه دستها میبرد بالا. «خدایا! شکرت.»
حالا یک محله بازارچه است و یک حاجی صلواتی. لبنیات فروشی دارد. اما هر چه بخواهی در دکانش پیدا میشود. دکانش درست روبروی خانه حاج آقا شجاع است.
«خانه استاد جلال همایی» محرمها که میشود؛ بساط دوغ و گوشفیل صلواتی آنجا مهیاست. دکانی سنتی با دیوارهایی که کاغذهای ریز و درشت به سینه آن میخکوب شده؛ از قیمت اجناس گرفته تا ثواب صلوات و دعا. هنوز پای مدرنیته به دکان حاجی باز نشده. دیگی بزرگ پر از لبوهای درشت و داغ روی اجاقی جا خوش کرده و بخار لبوهای خوشرنگ را میزند به شیشه دکان. اجاقی دیگر با دیگی پر از سمنو وسط دکان است. چند قفسه پر از کیسههای نان خشک مختلف با برگهای که خواص آنها بر روی آن درج شده.«نان خشکه یزدی برای آبگوشت و آبدوغ خیار.» گونیهای کوچک و بزرگ حبوبات و مغزیجات هم در کنار به ردیف شدهاند.
«خواهی که شود لکنتت مبدل به ثواب/ دائم بفرست بر محمد و آلش صلوات.» این شعر بر روی برگهای آبی و با خطی خوش بر سینه دیوار میخکوب شده، درست سمت راست دکان و کاغذهایی که از ثواب صلوات نشان دارد. حالا دکان پر میشود از مشتریهای قدیمی و جدید.
حاجی از مسجد بر میگردد. میایستد پشت دخل. دستی میکشد به صورتش. دستهایش را بالا میآورد. «خدایا به امید خودت.» مشتریها میایستند در کنار دیگ سمنو و لبو. «حاج آقا یک کیلو سمنو برای من بکشید.» «حاج آقا نون خشکا بستهای چندس؟» مشتری جوان، ظرف سمنو را میگذارد روی ترازو. «یک کیلو و یک صلوات.» پشت سر حاجی، چند ردیف قفسه پر از بطریهای روغن، کیسههای چایی و قوطیهای رب است. در اندرونی دکان هم دبههای بزرگ و کوچک سرکه، ماست و شیره است. یخچال دکان هم پر شده از سطلهای ماست و فرنی و سینیهای بزرگ پنیر فلهای و ظرفهای حلوا ارده.
حاج آقا چند ساله اینجا دکان دارید؟
پدرم از سال 1320 در اینجا مغازه داشته و حالا من پسر، شدهام سکاندار این دکان.(میخندد.)
«46 سال دکان داری. آن هم دکانی که فقط اجناس سنتی بفروشی و مردم از تو راضی باشند.»
حاج آقا چرا مردم از کار شما راضی هستند؟
از خودشون بپرسید.
یکی از مشتریان میگوید: «من 30 سال است مشتری حاج آقام. ایشون با انصاف هستن. تازه علاوه بر هر جنسی که میخریم، حتما باید یک صلوات را بفرستیم. کم پیدا میشن از این فروشندهها نیس دیگه.»
زادگاهش پاقلعه است در همین محله. از کودکی به همراه پدر به دکان میآمده.«زمستانهای پاقلعه یادم هست سالها پیش. چه برفی میبارید. من به همراه پدر در مغازه لبو و شلغم میفروختیم. مردم صاف و ساده بودند. بی شیله پیله. جنس ها تقلبی نبود. فروشندهها کم فروشی نمیکردند. برکت داشت کاسبیها؛ اما حالا چی؟»
اگر وزن جنسی که برای او میکشد کمی بیشتر باشد میگوید به جای آن صلوات بفرستید
صلوات ورد زبانش است. هم زیر لبی میگوید و هم هر مشتری که از راه میرسد، اگر وزن جنسی که برای او میکشد کمی بیشتر باشد میگوید به جای آن صلوات بفرستید.«یک کیلو و یک صلوات.» شبیه این آدمها به ندرت پیدا میشوند. شاید فقط در قصهها باشند. از همانها که روایتشان را در داستانها شنیدهایم. آنهایی که گذشت و انصاف سرلوحه حرفهشان شده و مردمیاند.
مشتریان حاج سید عباس صلواتی، تمامی ندارند. از صبح علیالطلوع میآیند تا ساعت 22 شب که حاجی کرکره دکان را میکشد پایین. «از ساعت 8 صبح به این مغازه میآیم و تا ظهر کار میکنم. ظهر میروم نماز و دوباره از ساعت 4 عصر تا نماز مغرب و عشاء هستم. برمیگردم تا 10 شب.»
چهار فرزند سید عباس هیچکدام حرفه پدر را دنبال نکردهاند. سید احمد در دانشکده معارف قم استاد دانشگاه است و آن دیگری در صدا و سیمای اصفهان مشغول به کار و دیگر پسر هم دکتری دارد.
یکی از مشتریان جوان دو سطل سمنو میگذارد روی ترازو. یک مرتبه صدای صلوات بلند میشود. «دو کیلو و یک صلوات.»
مشتریان به صف ایستادهاند. حاجی میگوید: هیچ چیز بهتر از صلوات نیست. من از 6 سالگی در این دکان بودهام. هر کسی میآید باید صلوات بفرستد. مشتریانم همه بومی همین محلهاند. قبلا پدرانشان و حالا خودشان مشتری این دکاناند.
یکی از مشتریان پیرمردی است 70 ساله. قمقمه بزرگی را میگذارد روی دخل.«حاج آقا سرکه میخوام، پُرش کنید.» حاجی، میرود سراغ دبههای سرکه انگور و میگوید: خیلی از مردم سرکه وردا میخورند. اسید است و خیلی خطرناک. این سرکه ها طبیعی است ناخالصی ندارد. باید دعای مردم پشت سر ما باشد جنس خوب تحویلشان بدهیم. حتی سمنوها بدون شکر است. جای خاصی میپزند برای ما. جوانه گندم است همهاش.
یکی از مشتریان 40 ساله حاجی، میگوید: هر موقع به سراغ سید عباس میآیم از خانه تا دکان، صلوات میفرستم. بر منکر صلوات لعنت.
حاج آقا چرا اینقدر روی صلوات فرستادن مشتریان تاکید میکنید؟
بیشتر مشتریان من قدیمی هستند. به مشتریان میگویم صلوات بفرستید. من از شما سؤالی دارم. خداوند نماز میخواند؟ نه. نیاز ندارد. خداوند روزه میگیرد؟ نه؛ اما خداوند صلوات میفرستد آنجا که میگوید: «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا» پس خدا صلوات میفرستد. صلوات نزد خدا افضل عبادات است.
حاج آقا حساب کردید روزی چند تا صلوات میفرستید؟
(می خندد.) نه! صلوات را باید بیشمار فرستاد. هر چه بیشتر ثواب زیادتر. صلوات همهاش نفع است. ذکر صلوات برکت دارد. آرامش میآورد.
صلوات در کار چقدر برایتان برکت داشته است؟
همکاران من همیشه درگیر دادن چک و سفته هستند؛ ولی الحمدلله من دغدغه این کارها را ندارم و هر اتفاقی هم که قرار است رخ دهد به خوبی و خوشی تمام میشود.
حاج آقا چقدر به این موضوع معتقدید که جنس مرغوب تحویل مردم بدهید؟
در زمان قاجار شکر را به خورد ما دادند و مردم ما الان به 50 سالگی نرسیده، دیابت دارند. روغنهای جامد و مایع که به ما میدهند؛ ناخالص است. سرکه وردا که اغلب استفاده میکنند یک کیلو اسید اسیستیک است با60 کیلو آب و 5 مثقال جوهر قهوه. آبش هم آب مقطر است که با هم مخلوط میکنند؛ میشود سرکه وردا. برخی سرکه را جوهر نمیزنند میشود؛ سرکه سفید. برخی که جوهر میزنند؛ میشود سرکه قرمز. ما اصلا از این نوع اجناس در دکان نمیآوریم. سرکهها طبیعی است از انگور. سمنوها بدون شکر است و ماست ها بدون نشاسته.
پیرمردی با کلاه شاپو یکی از مشتریان قدیمی حاج آقا است و به لهجه شیرین اصفهانی می گوید« قبل از سید عباس صلواتی، پدرشون تو این مغازه بودند. ایشونم یادمس هر جنسی که میخریدیم یخده اضافهترم میدادن. خداییش سید عباس مردی خوبیس.»
زن جوانی تخم مرغها را میگذارد داخل ترازو. پس از خرید میگوید: حاج آقا کارهای خیر هم انجام میدهند. چند کارخانه دار هستند که پنج شنبهها به اتفاق حاج آقا گوسفند و مرغ میکشند و پخش میکنند بین افراد مستحق. خدا خیرشان بدهد. میگن باباشونم همین کارها را میکردند.
چند کلام با فروشندهها.
«ویل للمطففین.» وای به حال کم فروشان. آنان که وقتی چیزی را با پیمانه یا وزن از مردم تحویل میگیرند کاملاً حق خود را استیفاء میکنند؛ ولی وقتی چیزی را تحویل مردم میدهند در پیمانه و وزن کمتر میدهند. اگر آدم جنسش را چرب بفروشد به شغلش برکت میدهد و اثر آن را میبیند. اگر وزن جنس را خشک بکشد خیرش را نه خودش می بیند؛ نه مشتری.
*حوزه
سید عباس صدر ارحامی معروف است به حاجی سید صلواتی.«چند تا صلوات که بفرستید من برمیگردم.» از همان چهرههای خندانی که این روزها کمتر پیدا میشود. با انصاف است و خوشرو. این را مشتریانش میگویند. سید عباس، مردی 72 ساله که چهرهاش با تاریخ تولدش در شناسنامه همخوانی ندارد. یکی از مشتریها میگوید: حاجی، جدی 72 سالتونه ماشاالله اصلا بهتون نمیاد. حاجی صورتش گل میاندازد.«خدا قبول کنه.» چشمان تیلهاش را همراه دستها میبرد بالا. «خدایا! شکرت.»
حالا یک محله بازارچه است و یک حاجی صلواتی. لبنیات فروشی دارد. اما هر چه بخواهی در دکانش پیدا میشود. دکانش درست روبروی خانه حاج آقا شجاع است.
«خانه استاد جلال همایی» محرمها که میشود؛ بساط دوغ و گوشفیل صلواتی آنجا مهیاست. دکانی سنتی با دیوارهایی که کاغذهای ریز و درشت به سینه آن میخکوب شده؛ از قیمت اجناس گرفته تا ثواب صلوات و دعا. هنوز پای مدرنیته به دکان حاجی باز نشده. دیگی بزرگ پر از لبوهای درشت و داغ روی اجاقی جا خوش کرده و بخار لبوهای خوشرنگ را میزند به شیشه دکان. اجاقی دیگر با دیگی پر از سمنو وسط دکان است. چند قفسه پر از کیسههای نان خشک مختلف با برگهای که خواص آنها بر روی آن درج شده.«نان خشکه یزدی برای آبگوشت و آبدوغ خیار.» گونیهای کوچک و بزرگ حبوبات و مغزیجات هم در کنار به ردیف شدهاند.
«خواهی که شود لکنتت مبدل به ثواب/ دائم بفرست بر محمد و آلش صلوات.» این شعر بر روی برگهای آبی و با خطی خوش بر سینه دیوار میخکوب شده، درست سمت راست دکان و کاغذهایی که از ثواب صلوات نشان دارد. حالا دکان پر میشود از مشتریهای قدیمی و جدید.
حاجی از مسجد بر میگردد. میایستد پشت دخل. دستی میکشد به صورتش. دستهایش را بالا میآورد. «خدایا به امید خودت.» مشتریها میایستند در کنار دیگ سمنو و لبو. «حاج آقا یک کیلو سمنو برای من بکشید.» «حاج آقا نون خشکا بستهای چندس؟» مشتری جوان، ظرف سمنو را میگذارد روی ترازو. «یک کیلو و یک صلوات.» پشت سر حاجی، چند ردیف قفسه پر از بطریهای روغن، کیسههای چایی و قوطیهای رب است. در اندرونی دکان هم دبههای بزرگ و کوچک سرکه، ماست و شیره است. یخچال دکان هم پر شده از سطلهای ماست و فرنی و سینیهای بزرگ پنیر فلهای و ظرفهای حلوا ارده.
حاج آقا چند ساله اینجا دکان دارید؟
پدرم از سال 1320 در اینجا مغازه داشته و حالا من پسر، شدهام سکاندار این دکان.(میخندد.)
«46 سال دکان داری. آن هم دکانی که فقط اجناس سنتی بفروشی و مردم از تو راضی باشند.»
حاج آقا چرا مردم از کار شما راضی هستند؟
از خودشون بپرسید.
یکی از مشتریان میگوید: «من 30 سال است مشتری حاج آقام. ایشون با انصاف هستن. تازه علاوه بر هر جنسی که میخریم، حتما باید یک صلوات را بفرستیم. کم پیدا میشن از این فروشندهها نیس دیگه.»
زادگاهش پاقلعه است در همین محله. از کودکی به همراه پدر به دکان میآمده.«زمستانهای پاقلعه یادم هست سالها پیش. چه برفی میبارید. من به همراه پدر در مغازه لبو و شلغم میفروختیم. مردم صاف و ساده بودند. بی شیله پیله. جنس ها تقلبی نبود. فروشندهها کم فروشی نمیکردند. برکت داشت کاسبیها؛ اما حالا چی؟»
اگر وزن جنسی که برای او میکشد کمی بیشتر باشد میگوید به جای آن صلوات بفرستید
صلوات ورد زبانش است. هم زیر لبی میگوید و هم هر مشتری که از راه میرسد، اگر وزن جنسی که برای او میکشد کمی بیشتر باشد میگوید به جای آن صلوات بفرستید.«یک کیلو و یک صلوات.» شبیه این آدمها به ندرت پیدا میشوند. شاید فقط در قصهها باشند. از همانها که روایتشان را در داستانها شنیدهایم. آنهایی که گذشت و انصاف سرلوحه حرفهشان شده و مردمیاند.
مشتریان حاج سید عباس صلواتی، تمامی ندارند. از صبح علیالطلوع میآیند تا ساعت 22 شب که حاجی کرکره دکان را میکشد پایین. «از ساعت 8 صبح به این مغازه میآیم و تا ظهر کار میکنم. ظهر میروم نماز و دوباره از ساعت 4 عصر تا نماز مغرب و عشاء هستم. برمیگردم تا 10 شب.»
چهار فرزند سید عباس هیچکدام حرفه پدر را دنبال نکردهاند. سید احمد در دانشکده معارف قم استاد دانشگاه است و آن دیگری در صدا و سیمای اصفهان مشغول به کار و دیگر پسر هم دکتری دارد.
یکی از مشتریان جوان دو سطل سمنو میگذارد روی ترازو. یک مرتبه صدای صلوات بلند میشود. «دو کیلو و یک صلوات.»
مشتریان به صف ایستادهاند. حاجی میگوید: هیچ چیز بهتر از صلوات نیست. من از 6 سالگی در این دکان بودهام. هر کسی میآید باید صلوات بفرستد. مشتریانم همه بومی همین محلهاند. قبلا پدرانشان و حالا خودشان مشتری این دکاناند.
یکی از مشتریان پیرمردی است 70 ساله. قمقمه بزرگی را میگذارد روی دخل.«حاج آقا سرکه میخوام، پُرش کنید.» حاجی، میرود سراغ دبههای سرکه انگور و میگوید: خیلی از مردم سرکه وردا میخورند. اسید است و خیلی خطرناک. این سرکه ها طبیعی است ناخالصی ندارد. باید دعای مردم پشت سر ما باشد جنس خوب تحویلشان بدهیم. حتی سمنوها بدون شکر است. جای خاصی میپزند برای ما. جوانه گندم است همهاش.
یکی از مشتریان 40 ساله حاجی، میگوید: هر موقع به سراغ سید عباس میآیم از خانه تا دکان، صلوات میفرستم. بر منکر صلوات لعنت.
حاج آقا چرا اینقدر روی صلوات فرستادن مشتریان تاکید میکنید؟
بیشتر مشتریان من قدیمی هستند. به مشتریان میگویم صلوات بفرستید. من از شما سؤالی دارم. خداوند نماز میخواند؟ نه. نیاز ندارد. خداوند روزه میگیرد؟ نه؛ اما خداوند صلوات میفرستد آنجا که میگوید: «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا» پس خدا صلوات میفرستد. صلوات نزد خدا افضل عبادات است.
حاج آقا حساب کردید روزی چند تا صلوات میفرستید؟
(می خندد.) نه! صلوات را باید بیشمار فرستاد. هر چه بیشتر ثواب زیادتر. صلوات همهاش نفع است. ذکر صلوات برکت دارد. آرامش میآورد.
صلوات در کار چقدر برایتان برکت داشته است؟
همکاران من همیشه درگیر دادن چک و سفته هستند؛ ولی الحمدلله من دغدغه این کارها را ندارم و هر اتفاقی هم که قرار است رخ دهد به خوبی و خوشی تمام میشود.
حاج آقا چقدر به این موضوع معتقدید که جنس مرغوب تحویل مردم بدهید؟
در زمان قاجار شکر را به خورد ما دادند و مردم ما الان به 50 سالگی نرسیده، دیابت دارند. روغنهای جامد و مایع که به ما میدهند؛ ناخالص است. سرکه وردا که اغلب استفاده میکنند یک کیلو اسید اسیستیک است با60 کیلو آب و 5 مثقال جوهر قهوه. آبش هم آب مقطر است که با هم مخلوط میکنند؛ میشود سرکه وردا. برخی سرکه را جوهر نمیزنند میشود؛ سرکه سفید. برخی که جوهر میزنند؛ میشود سرکه قرمز. ما اصلا از این نوع اجناس در دکان نمیآوریم. سرکهها طبیعی است از انگور. سمنوها بدون شکر است و ماست ها بدون نشاسته.
پیرمردی با کلاه شاپو یکی از مشتریان قدیمی حاج آقا است و به لهجه شیرین اصفهانی می گوید« قبل از سید عباس صلواتی، پدرشون تو این مغازه بودند. ایشونم یادمس هر جنسی که میخریدیم یخده اضافهترم میدادن. خداییش سید عباس مردی خوبیس.»
زن جوانی تخم مرغها را میگذارد داخل ترازو. پس از خرید میگوید: حاج آقا کارهای خیر هم انجام میدهند. چند کارخانه دار هستند که پنج شنبهها به اتفاق حاج آقا گوسفند و مرغ میکشند و پخش میکنند بین افراد مستحق. خدا خیرشان بدهد. میگن باباشونم همین کارها را میکردند.
چند کلام با فروشندهها.
«ویل للمطففین.» وای به حال کم فروشان. آنان که وقتی چیزی را با پیمانه یا وزن از مردم تحویل میگیرند کاملاً حق خود را استیفاء میکنند؛ ولی وقتی چیزی را تحویل مردم میدهند در پیمانه و وزن کمتر میدهند. اگر آدم جنسش را چرب بفروشد به شغلش برکت میدهد و اثر آن را میبیند. اگر وزن جنس را خشک بکشد خیرش را نه خودش می بیند؛ نه مشتری.
*حوزه