عراقي، ايراني، افغانستاني و پاكستاني به محض شنيدن خبر حمله تكفيريها به حرم حضرت زينب(س) دل در ركاب حسين(ع) گذاشتند تا اجازه ندهند دست ناپاك تروريستها به حرم اهل بيت برسد.
شهدای ایران:فرقي نميكند اهل كجا باشي. وقتي صداي مظلوميت خاندان پيامبر(ص) به گوش ميرسد با هر وسيله و هرطور شده خودت را آماده جانفشاني ميكني. فرسنگها براي دفاع از حرم آل الله طي ميكني. بعد هم در جواب كساني كه ميگويند چرا براي جنگ به كشور ديگري رفتهاي؟ جواب ميدهي: مگر جان ناقابل ما بيشتر از فرزندان حسين است كه آن را در راه دين فدا كردند... عراقي، ايراني، افغانستاني و پاكستاني به محض شنيدن خبر حمله تكفيريها به حرم حضرت زينب(س) دل در ركاب حسين(ع) گذاشتند تا اجازه ندهند دست ناپاك تروريستها به حرم اهل بيت برسد. در اين راه شهداي زيادي از كشورهاي مختلف در سوريه و عراق به شهادت رسيدند.«وجاهت علي» مجاهد بدون مرزي از اهالي پنجاب پاكستان بود كه در سال 1393 حوالي حلب سوريه به شهادت رسيد. آبان سال 1393 بود كه پيكر او همراه «ذيشان حيدر» در قم تشييع و در بهشت معصومه(س) به خاك سپرده شد. وجاهت علي از طلاب پاكستاني جامعهالمصطفي العالميه ساكن شهر قم بود. براي آشنايي با اين شهيد پاكستاني مدافع حرم با خواهرش به گفتوگو نشستيم كه ماحصلش را پيشرو داريد.
شما در پاكستان زندگي ميكنيد يا ساكن ايران هستيد؟
ما اهل پاكستان هستيم. در زمان شهادت برادرم هم من در پاكستان بودم. قبل از ازدواج در ايران زندگي ميكردم و بعد به پاكستان رفتم. دوباره بعد از ازدواج از پاكستان به ايران آمدم. برادرم هم سه سال قبل از اينكه به سوريه برود از پاكستان به ايران آمده بود. طلبه جامعهالمصطفي بود. شهيد از 16 سالگي در ايران مشغول تحصيل و كسب مدارج علوم ديني بود. برادرم علاقه خاصي به تلاوت و حفظ قرآن داشت و همين امر باعث شد تا حافظ كل قرآن شود. ايشان در ايران متوجه تغيير و تحولات منطقه ميشود. كمي بعد وقتي عزمش را براي جهاد و جبهه جزم كرد با مادرم تماس گرفت و ايشان هم اجازه جهاد به ايشان دادند. مادرمان خانهدار است و پدرمان هم كشاورز بود و روي اراضي كشاورزي مردم كار ميكرد.
برادرتان نام جهادي «ميثم تمار» را براي خودش انتخاب كرده بود؟ علت اين انتخاب چه بود؟
برادرم روي زندگي و شهادت ميثم تمار صحابي فداكار امام علي (ع) تحقيق زيادي كرده بود. شخصيت اين ياور امام علي را دوست داشت. براي همين در جبهه مقاومت اين نام را براي خودش انتخاب كرد. وجاهت از همان ابتدا هر زمان كه تظاهراتي عليه ظلم و كفر اتفاق ميافتاد در آن شركت ميكرد. حتي اگر پدر و مادر مخالفت ميكردند باز هم به تظاهرات ميرفت.
شما اهل پاكستان هستيد، كشوري كه كيلومترها از سوريه دور است، چرا مادرتان راضي به رفتن وجاهت علي به جنگ در سوريه شد؟
راستش وجاهت علي با مادرمان تماس گرفت و از تصميمي كه گرفته بود صحبت كرد. به مادر گفته بود ميخواهم براي جهاد به سوريه بروم. شما خودتان هميشه در ايام محرم ميگفتيد اگر من 10 پسر داشتم براي كمك به امام حسين(ع) راهي ميكردم. حالا مادر جان امروز سال 61 هجري تكرار شده و به حضور ما نياز است پس به من اجازه بدهيد بروم. مادر تا اين جملات را از زبان برادرم شنيد رضايت داد و برادرم راهي شد. وجاهت از مادرم خواست تا خودش موضوع را با پدرمان مطرح كند.
چه زماني اعزام شد؟
سال ۲۰۱۴ يعني حدود سه سال پيش. سال 1393 به تاريخ شمسي بود كه براي اولين بار راهي شد. مدت دو ماهي در منطقه بود.
با وجود اقامت خانواده در پاكستان و حضور شهيد در سوريه، چطور با هم ارتباط برقرار ميكرديد؟
ما ارتباط چنداني با وجاهت نداشتيم. ما در پاكستان بوديم. اينطور نبود كه تلفن همراه و نت در اختيار مجاهدان باشد. بعد از شهادت همرزمان و دوستانش براي ديدار با خانواده آمدند و از دلاوري برادرم روايتهاي زيادي گفتند. وجاهت علي وقتي رفت با من صحبت كرد. نگفت ميخواهم به سوريه بروم. وقتي با من تماس ميگرفت ميگفت درسهايت را حتماً بخوان و ادامه تحصيل بده. درس را رها نكن، اما من از دلتنگيام برايش گفتم. اينكه سه سالي ميشود او را نديدم و خيلي دلم برايش تنگ شده است. از برادرم خواستم بيايد پاكستان. وجاهت در مقابل اين درخواست من گفت خيلي زود به ايران ميآيد و من را ميبيند. گفتم فعلاً اين امكان براي من وجود ندارد حتي براي زيارت امام رضا (ع) به ايران بيايم، اما تو ميگويي كه ميآيي و من را ميبيني. سپس مجدداً تأكيد كرد و گفت تو خيلي زود به ايران ميآيي و همديگر را ميبينيم. انگار ميدانست خيلي زود شهيد ميشود و من بعد از شهادتش ميآيم و با پيكر خونينش ديدار ميكنم.
چطور متوجه شهادتش شديد؟
يكي از بستگانمان كه در ايران زندگي ميكرد با پدر و مادرم تماس گرفته و گفته بود وجاهت تصادف سختي كرده است و براي عملش نياز به رضايت والدين دارد. اگر رضايت آنها نباشد عمل انجام نميشود. بايد در سريعترين زمان ممكن به ايران سفر كنيد. حدس ميزدم كه شايد شهيد شده باشد اما براي اينكه سفر مادر و پدرم سختتر از اين نشود حرفي نزدم. وقتي خبر تصادف را شنيدم، گفتم خدايا ان شاءالله اين زخم هايي كه بر تن برداشته بر اثر تصادف نباشد و زخمهايش در راه دفاع از حرم باشد. راستش را بخواهيد دو روز قبل از اينكه به ما زنگ بزنند و خبري به ما بدهند، فضاي خيلي غمناك و سردي در خانه ما به وجود آمده بود. هيچكس حال درست و آرامي نداشت، كسي غذا نميخورد، انگار ميخواست يك اتفاق تلخ رخ دهد و خبري شود. بعد از تماس فاميلمان من ، مادر و پدرم راهي ايران شديم.
پس دلتنگيهاي سه سالهتان را در ديدار با پيكرش تازه كرديد؟
بله، پيكر برادرم در سردخانه بهشت معصومه (س) بود. يك روز قبل از تشييع ما را به زيارت پيكر ايشان بردند. وعده برادرم محقق شده بود. گفته بود براي ديدارم به ايران ميآيي و من اصلاً فكرش را هم نميكردم كه وجاهت علي از چنين روزي صحبت ميكرده است. چهره برادرم را ديدم. آرام و بيصدا خوابيده بود.
از نحوه شهادت ايشان اطلاع داريد؟
حين نبرد و در روند اجراي عمليات، يكي از همرزمانش به نام شهيد ذيشان به شهادت ميرسد و سر از بدنش جدا ميشود. برادرم همراه چند نفر از دوستانش پيكر اين شهيد بزرگوار را به عقب بر ميگرداندند كه در مسير بازگشت گلوله به پايش اصابت ميكند و مجروح ميشود. يكي از همرزمانش از ايشان ميپرسد ميثم چرا اينطور راه ميروي؟ ميگويد چيزي نيست. در مسير بازگشت به خانهاي ميرسند كه متوجه ميشوند داعشيها ۵۰ زن را در آنجا به اسارت گرفتهاند. همراه دوستانش آنها را از چنگال داعشيها نجات ميدهند و به مقر ميرسند. بعد از درمان و پانسمان پايش براي نگهباني به پشت بام مقر ميرود كه حين درگيري و تبادل آتش با داعشيها هشت گلوله به سينهاش اصابت ميكند و همانجا به شهادت ميرسد.
به نظر شما چه شاخصهاي در وجود برادرتان ايشان را خاص كرد تا به اين عاقبت بخيري برسد؟
يكي از خاصترين شاخصههاي اخلاقي برادرم هديه دادن بود. در سختترين شرايط مالي به هر بهانهاي هرجا ميرفت خواهرانش را فراموش نميكرد. به ايشان ميگفتيم تو كوچكتر از ما هستي و نيازي نيست از اين كارها كني، ولي هميشه با ذوق و شوق خودش براي مادر و خواهرهايش هديه ميخريد. برادرم قلب مهرباني داشت. وجاهت از زمانيكه به ايران آمد خيلي تغيير كرده بود. آنقدر به دروس ديني علاقه داشت كه دبيرستان را رها كرد و گفت ميخواهم براي ادامه تحصيل به حوزه بروم. ابتدا در همان پاكستان به حوزه رفت. بعد به پدرگفت ميخواهم به ايران بروم و آنجا وارد جامعهالمصطفي شوم. پدر هم موافقت كرد. حضور در ايران و تحصيل در حوزه تأثيرات خوبي روي ايشان گذاشته بود. برادرم اهل نماز شب بود. سه سال درس خواند و مدتي بعد براي دفاع از حرم رفت. گفته بود گويي از طرف بيبي زينب(س) دعوتنامهاي برايم آمده كه بايد به آن لبيك بگويم. دو ماه بعد از حضور در جبهه مقاومت اسلامي هم به فيض شهادت نائل آمد.
مادرتان كه چند سال فرزندش را نديده بود، چطور با شهادتش كنار آمد؟
مادرم ابتدا خيلي بيتابي ميكرد. خوابها و رؤياهاي صادقه زيادي برايمان اتفاق افتاده است، اما از همه بيشتر ميخواهم خوابي كه مادرم ديده بود را برايتان تعريف كنم. مادرم بعد از شهادت وجاهت خيلي گريه و بيتابي كرد. وجاهت فرزند آخر خانواده بود. از اين رو همه اعضاي خانواده به ايشان علاقه خاصي داشتند. مادرم خواب ديد در كربلاست. لشكري اسب سوار را ديد. كمي كه جلو رفت متوجه شد وجاهت روي اسب نشسته و پيشقراول است. وجاهت تا مادر را ديد سلام كرد و به مادر گفت: مادر اين لشكر را ميبينيد؟ اين لشكر من است و من فرماندهشان هستم. بعد گفت شما اگر فرمانده من را ببينيد، از شوق زيارت ايشان بيتاب و بيهوش ميشويد. بعد رو به مادرم كرد و گفت: مادرم چرا شما اينقدر گريه ميكنيد؟از اين به بعد گريه نكنيد. ببينيد من چقدر خوشحال هستم؟ بعد از آن مادرم كه مقام و جايگاه برادرم را ميبيند صبورتر شده و كمتر بيتابي ميكند.
يك بار كه از پاكستان به قم آمده بود در مسير خواب ديده بود كه وجاهت به استقبالش آمده و مادر را در آغوش گرفته و بوسيده بود. وجاهت با خوشحالي به مادر گفته بود خيلي خوشحالم كه پيش من برگشتي. من در بهشت معصومه هستم. خوشحالم كه دوباره پيش من برگشتيد.
امروز شما خواهر شهيد مدافع حرم هستيد، به نظرتان بايد چه كنيد تا ادامهدهنده راه ايشان باشيد و ياد و نام شهدا را زنده نگه داريد؟
من امروز به خوبي درك ميكنم كه خواهر شهيد بودن آن هم خواهر شهيد مدافع حرم بودن وظايف و مسئوليتهايي را به دنبال دارد. اميدوارم بتوانم ادامهدهنده راه شهيدم باشم. دوست دارم خدا به من فرزنداني دهد تا به گونهاي آنها را تربيت كنم كه بتوانند راه داييشان را ادامه دهند. ميخواهم راه و مسير شهداي مدافع حرم را به همگان بشناسانم تا انشاءالله اين مسير هميشه پر رهرو بماند.
شما در پاكستان زندگي ميكنيد يا ساكن ايران هستيد؟
ما اهل پاكستان هستيم. در زمان شهادت برادرم هم من در پاكستان بودم. قبل از ازدواج در ايران زندگي ميكردم و بعد به پاكستان رفتم. دوباره بعد از ازدواج از پاكستان به ايران آمدم. برادرم هم سه سال قبل از اينكه به سوريه برود از پاكستان به ايران آمده بود. طلبه جامعهالمصطفي بود. شهيد از 16 سالگي در ايران مشغول تحصيل و كسب مدارج علوم ديني بود. برادرم علاقه خاصي به تلاوت و حفظ قرآن داشت و همين امر باعث شد تا حافظ كل قرآن شود. ايشان در ايران متوجه تغيير و تحولات منطقه ميشود. كمي بعد وقتي عزمش را براي جهاد و جبهه جزم كرد با مادرم تماس گرفت و ايشان هم اجازه جهاد به ايشان دادند. مادرمان خانهدار است و پدرمان هم كشاورز بود و روي اراضي كشاورزي مردم كار ميكرد.
برادرتان نام جهادي «ميثم تمار» را براي خودش انتخاب كرده بود؟ علت اين انتخاب چه بود؟
برادرم روي زندگي و شهادت ميثم تمار صحابي فداكار امام علي (ع) تحقيق زيادي كرده بود. شخصيت اين ياور امام علي را دوست داشت. براي همين در جبهه مقاومت اين نام را براي خودش انتخاب كرد. وجاهت از همان ابتدا هر زمان كه تظاهراتي عليه ظلم و كفر اتفاق ميافتاد در آن شركت ميكرد. حتي اگر پدر و مادر مخالفت ميكردند باز هم به تظاهرات ميرفت.
شما اهل پاكستان هستيد، كشوري كه كيلومترها از سوريه دور است، چرا مادرتان راضي به رفتن وجاهت علي به جنگ در سوريه شد؟
راستش وجاهت علي با مادرمان تماس گرفت و از تصميمي كه گرفته بود صحبت كرد. به مادر گفته بود ميخواهم براي جهاد به سوريه بروم. شما خودتان هميشه در ايام محرم ميگفتيد اگر من 10 پسر داشتم براي كمك به امام حسين(ع) راهي ميكردم. حالا مادر جان امروز سال 61 هجري تكرار شده و به حضور ما نياز است پس به من اجازه بدهيد بروم. مادر تا اين جملات را از زبان برادرم شنيد رضايت داد و برادرم راهي شد. وجاهت از مادرم خواست تا خودش موضوع را با پدرمان مطرح كند.
چه زماني اعزام شد؟
سال ۲۰۱۴ يعني حدود سه سال پيش. سال 1393 به تاريخ شمسي بود كه براي اولين بار راهي شد. مدت دو ماهي در منطقه بود.
با وجود اقامت خانواده در پاكستان و حضور شهيد در سوريه، چطور با هم ارتباط برقرار ميكرديد؟
ما ارتباط چنداني با وجاهت نداشتيم. ما در پاكستان بوديم. اينطور نبود كه تلفن همراه و نت در اختيار مجاهدان باشد. بعد از شهادت همرزمان و دوستانش براي ديدار با خانواده آمدند و از دلاوري برادرم روايتهاي زيادي گفتند. وجاهت علي وقتي رفت با من صحبت كرد. نگفت ميخواهم به سوريه بروم. وقتي با من تماس ميگرفت ميگفت درسهايت را حتماً بخوان و ادامه تحصيل بده. درس را رها نكن، اما من از دلتنگيام برايش گفتم. اينكه سه سالي ميشود او را نديدم و خيلي دلم برايش تنگ شده است. از برادرم خواستم بيايد پاكستان. وجاهت در مقابل اين درخواست من گفت خيلي زود به ايران ميآيد و من را ميبيند. گفتم فعلاً اين امكان براي من وجود ندارد حتي براي زيارت امام رضا (ع) به ايران بيايم، اما تو ميگويي كه ميآيي و من را ميبيني. سپس مجدداً تأكيد كرد و گفت تو خيلي زود به ايران ميآيي و همديگر را ميبينيم. انگار ميدانست خيلي زود شهيد ميشود و من بعد از شهادتش ميآيم و با پيكر خونينش ديدار ميكنم.
چطور متوجه شهادتش شديد؟
يكي از بستگانمان كه در ايران زندگي ميكرد با پدر و مادرم تماس گرفته و گفته بود وجاهت تصادف سختي كرده است و براي عملش نياز به رضايت والدين دارد. اگر رضايت آنها نباشد عمل انجام نميشود. بايد در سريعترين زمان ممكن به ايران سفر كنيد. حدس ميزدم كه شايد شهيد شده باشد اما براي اينكه سفر مادر و پدرم سختتر از اين نشود حرفي نزدم. وقتي خبر تصادف را شنيدم، گفتم خدايا ان شاءالله اين زخم هايي كه بر تن برداشته بر اثر تصادف نباشد و زخمهايش در راه دفاع از حرم باشد. راستش را بخواهيد دو روز قبل از اينكه به ما زنگ بزنند و خبري به ما بدهند، فضاي خيلي غمناك و سردي در خانه ما به وجود آمده بود. هيچكس حال درست و آرامي نداشت، كسي غذا نميخورد، انگار ميخواست يك اتفاق تلخ رخ دهد و خبري شود. بعد از تماس فاميلمان من ، مادر و پدرم راهي ايران شديم.
پس دلتنگيهاي سه سالهتان را در ديدار با پيكرش تازه كرديد؟
بله، پيكر برادرم در سردخانه بهشت معصومه (س) بود. يك روز قبل از تشييع ما را به زيارت پيكر ايشان بردند. وعده برادرم محقق شده بود. گفته بود براي ديدارم به ايران ميآيي و من اصلاً فكرش را هم نميكردم كه وجاهت علي از چنين روزي صحبت ميكرده است. چهره برادرم را ديدم. آرام و بيصدا خوابيده بود.
از نحوه شهادت ايشان اطلاع داريد؟
حين نبرد و در روند اجراي عمليات، يكي از همرزمانش به نام شهيد ذيشان به شهادت ميرسد و سر از بدنش جدا ميشود. برادرم همراه چند نفر از دوستانش پيكر اين شهيد بزرگوار را به عقب بر ميگرداندند كه در مسير بازگشت گلوله به پايش اصابت ميكند و مجروح ميشود. يكي از همرزمانش از ايشان ميپرسد ميثم چرا اينطور راه ميروي؟ ميگويد چيزي نيست. در مسير بازگشت به خانهاي ميرسند كه متوجه ميشوند داعشيها ۵۰ زن را در آنجا به اسارت گرفتهاند. همراه دوستانش آنها را از چنگال داعشيها نجات ميدهند و به مقر ميرسند. بعد از درمان و پانسمان پايش براي نگهباني به پشت بام مقر ميرود كه حين درگيري و تبادل آتش با داعشيها هشت گلوله به سينهاش اصابت ميكند و همانجا به شهادت ميرسد.
به نظر شما چه شاخصهاي در وجود برادرتان ايشان را خاص كرد تا به اين عاقبت بخيري برسد؟
يكي از خاصترين شاخصههاي اخلاقي برادرم هديه دادن بود. در سختترين شرايط مالي به هر بهانهاي هرجا ميرفت خواهرانش را فراموش نميكرد. به ايشان ميگفتيم تو كوچكتر از ما هستي و نيازي نيست از اين كارها كني، ولي هميشه با ذوق و شوق خودش براي مادر و خواهرهايش هديه ميخريد. برادرم قلب مهرباني داشت. وجاهت از زمانيكه به ايران آمد خيلي تغيير كرده بود. آنقدر به دروس ديني علاقه داشت كه دبيرستان را رها كرد و گفت ميخواهم براي ادامه تحصيل به حوزه بروم. ابتدا در همان پاكستان به حوزه رفت. بعد به پدرگفت ميخواهم به ايران بروم و آنجا وارد جامعهالمصطفي شوم. پدر هم موافقت كرد. حضور در ايران و تحصيل در حوزه تأثيرات خوبي روي ايشان گذاشته بود. برادرم اهل نماز شب بود. سه سال درس خواند و مدتي بعد براي دفاع از حرم رفت. گفته بود گويي از طرف بيبي زينب(س) دعوتنامهاي برايم آمده كه بايد به آن لبيك بگويم. دو ماه بعد از حضور در جبهه مقاومت اسلامي هم به فيض شهادت نائل آمد.
مادرتان كه چند سال فرزندش را نديده بود، چطور با شهادتش كنار آمد؟
مادرم ابتدا خيلي بيتابي ميكرد. خوابها و رؤياهاي صادقه زيادي برايمان اتفاق افتاده است، اما از همه بيشتر ميخواهم خوابي كه مادرم ديده بود را برايتان تعريف كنم. مادرم بعد از شهادت وجاهت خيلي گريه و بيتابي كرد. وجاهت فرزند آخر خانواده بود. از اين رو همه اعضاي خانواده به ايشان علاقه خاصي داشتند. مادرم خواب ديد در كربلاست. لشكري اسب سوار را ديد. كمي كه جلو رفت متوجه شد وجاهت روي اسب نشسته و پيشقراول است. وجاهت تا مادر را ديد سلام كرد و به مادر گفت: مادر اين لشكر را ميبينيد؟ اين لشكر من است و من فرماندهشان هستم. بعد گفت شما اگر فرمانده من را ببينيد، از شوق زيارت ايشان بيتاب و بيهوش ميشويد. بعد رو به مادرم كرد و گفت: مادرم چرا شما اينقدر گريه ميكنيد؟از اين به بعد گريه نكنيد. ببينيد من چقدر خوشحال هستم؟ بعد از آن مادرم كه مقام و جايگاه برادرم را ميبيند صبورتر شده و كمتر بيتابي ميكند.
يك بار كه از پاكستان به قم آمده بود در مسير خواب ديده بود كه وجاهت به استقبالش آمده و مادر را در آغوش گرفته و بوسيده بود. وجاهت با خوشحالي به مادر گفته بود خيلي خوشحالم كه پيش من برگشتي. من در بهشت معصومه هستم. خوشحالم كه دوباره پيش من برگشتيد.
امروز شما خواهر شهيد مدافع حرم هستيد، به نظرتان بايد چه كنيد تا ادامهدهنده راه ايشان باشيد و ياد و نام شهدا را زنده نگه داريد؟
من امروز به خوبي درك ميكنم كه خواهر شهيد بودن آن هم خواهر شهيد مدافع حرم بودن وظايف و مسئوليتهايي را به دنبال دارد. اميدوارم بتوانم ادامهدهنده راه شهيدم باشم. دوست دارم خدا به من فرزنداني دهد تا به گونهاي آنها را تربيت كنم كه بتوانند راه داييشان را ادامه دهند. ميخواهم راه و مسير شهداي مدافع حرم را به همگان بشناسانم تا انشاءالله اين مسير هميشه پر رهرو بماند.