هیچ ایرانی را پیدا نمیکنید که سرود «ممدنبودی» را نشنیده باشد. این سرود نه تنها یادآور آزادسازی خرمشهر است که جزء لاینفکی از فرهنگ دفاع مقدس به شمار میرود. خالق این شعر جواد عزیزی از پاسدارهای خرمشهری است که که جزء لاینفکی از فرهنگ دفاع مقدس به شمار میرود.
به گزارش شهدای ایران، خالق این شعر جواد عزیزی از پاسدارهای خرمشهری است که دلواژههای خود برای همشهری و فرماندهاش شهید سیدمحمدعلی جهانآرا را این گونه بیان میکند. اما چه حس و حالی باعث خلق این نوحه شده و چطور به این حد از شهرت دست یافته است؟ پاسخ این سؤالها را در گفتوگوی جوان با جواد عزیزی پیش رو دارید.
شاید خیلی از مردم ندانند خالق سرود «ممد نبودی» کیست، کمی از جواد عزیزی بگویید.
من متولد اول بهمن ۱۳۳۸ هستم. پدرم اراکی بود و مادرم اهل چهارمحال و بختیاری، اما خودم زاده و بزرگشده خرمشهر هستم. بنده اولین دوره سپاه خرمشهر عضوش شدم و آشناییام با شهید جهانآرا از همان جا رقم خورد. از سال ۵۸ بین بچههای رزمنده بودم تا آخر جنگ که به لطف خدا ۵۴ ماه سابقه حضور در مناطق عملیاتی در پروندهام ثبت شده است. اکنون با ۲۵ درصد جانبازی بازنشسته هستم.
اتفاقاً سؤال بعدی ما در خصوص نحوه آشنایی شما با شهید جهانآرا بود، ایشان را چطور آدمی شناختید؟
شهید سیدمحمدعلی جهانآرا بعد از ناصر جبروتی و شهید جعفر جنگروی فرمانده سپاه خرمشهر شد. از همان زمان آشناییام با او رقم خورد. ایشان اصالتی شوشتری داشت اما خودش مثل من و خیلی از بچههای خرمشهری، زاده و بزرگشده این شهر بود. پدرشان در چهارراه فردوسی خرمشهر پارچهفروشی داشتند و خانهشان هم در فلکه اردیبهشت بود. جهانآرا مهربانی خاصی داشت. قابل توصیف نیست که بخواهم عمق و وسعتش را شرح بدهم. اهل ریا و دورویی نبود. مثل حالا نیست که خیلی از ما میتوانیم در بازیگری جایزه اسکار بگیریم! ممد هرچه داشت رو بود و ظاهر و باطنی یکسان داشت. از بُعد فرماندهی هم بسیار خوشفکر بود و نیروها فرماندهی ایشان را با دل و جان پذیرفته بودند. با اینکه دانشجو بود و اوایل انقلاب دانشجوها و طلبهها وزن خاصی داشتند، ممد اصلاً اهل تکبر و خودبزرگبینی نبود. با آن چهره و صدای گیرایش واقعاً به دل مینشست و احترام زیادی برایش قائل بودیم.
شما شهید جهانآرا را ممد خطاب میکنید، در شعری که سرودید هم از ایشان با عنوان ممد یاد شده است، این طور خطاب کردنشان رسم خاصی است؟
رسم که نمیشود اسمش را گذاشت. اتفاقاً خود آقای کویتیپور که بعدها شعر ممد نبوی را خواند، همین پرسش شما را از من کرد. من هم عرض کردم که در جنوب کشور و شهرهایی مثل خرمشهر ما سعی میکنیم اسامی افراد را مختصر صدا بزنیم. مثلاً اسم محمد را ممد صدا میزنیم. اسم اصلی شهید جهانآرا، سیدمحمدعلی بود که مختصراً به ایشان ممد میگفتیم. وقتی من این شعر را میسرودم احساس کردم اگر اسم محمد را کامل بیاورم، جور درنمیآید، به همین خاطر مطلع سرود را با «ممد» آغاز کردم. همان طور که در واقعیت نیز ممد صدایش میکردیم.
شاعری را از کجا آغاز کردید؟
من شاعر نیستم. نه به آن معنی که مرتب شعر بگویم. تنها گاهی ابیاتی را میسرایم. یادم است دوران راهنمایی تحصیل میکردم که یک روز مادرم به خانه آمد و دیوان شمس تبریزی را به عنوان هدیه تولد به من داد. ایشان بیسواد بود و در ضمن تا آن موقع کسی برایم تولد نگرفته بود که بخواهد کادویی هم بدهد. لذا هدیه مادرم باعث تعجبم شد. از آن موقع به خواندن شعر علاقه پیدا کردم و گاهی اشعاری هم میسرودم. دفتری داشتم که متأسفانه گم شد. آن دیوان شمس جلد آبی خاطرهانگیز هم در شلوغیهای حمله عراق به خرمشهر ناپدید شد. قبل از انقلاب یکسری شعر میگفتم و بعد از انقلاب که فضا عوض شد به نوع دیگری از اشعار پرداختم. در خوزستان نوحههایی را پیدا میکنید که نیم قرن از خلقشان میگذرد، اما هنوز هم در هیئات به همان شکل خوانده میشوند و کهنه هم نمیشوند. برخی از این اشعار مناسب روحیه انقلابی ما نبود. جنگ که شروع شد، تناسبی با حماسهآفرینیها نداشتند. مثلاً در یک نوحه میگویند «اکبر به میدان نرو…» خب ما قرار بود به میدان برویم، پس باید این اشعار تغییر میکرد. من سعی داشتم برخی از این نوحهها را متناسب با روح زمان تغییر بدهم و به همین ترتیب با شعر و شاعری همچنان ارتباط داشتم.
«ممد نبودی» کی سروده شد؟
دقیقاً در اولین سالگرد شهادت جهانآرا این شعر را در میانه راه تهران توی اتوبوس سرودم. هفتم مهرماه ۶۰ جهانآرا به رحمت خدا رفت و من تقریباً مهرماه ۶۱ شعر را سرودم. داشتیم به مراسم سالگرد ایشان میرفتیم که میانه راه سرودم و در همان اتوبوس هم خواندم.
خودتان مداحی میکردید؟
بله، خیلی کم البته. بیشتر سینهزن بودم تا مداح اما آنجا داخل اتوبوس شعر را مداحی کردم و بچههای همراه هم به دلشان نشست.
با همین آوای مشهوری که دارد اجرایش کردید؟ گویا این آوا در دستگاه خاصی اجرا میشود.
من از موسیقی سررشته زیادی ندارم. یک بار بنده خدایی که در موسیقی تبحر دارد گفت «ممد نبودی» را در دستگاه بیات اصفهان اجرا میکنید. این طرز خواندن نوحه در خوزستان بسیار قدیمی است. اصلش هم روضهای با این عنوان خوانده میشود: لیلا بگفتا ای شه لب تشنهکامان… رودم به میدان میرود… آه و واویلا…
پس شما شعرتان را در همان قالب قدیمی ریختید و سرودید؟
بله همین طور است. لحن و آهنگش هم روی خودش بود. همان اولین بار که داخل اتوبوس اجرایش کردم، به همین سبکی خواندم که آقای کویتیپور اجرا کرده است.
«ممد نبودی» چطور به دست کویتیپور رسید؟
آقایان کویتیپور و حسین فخری هر دو اهل خرمشهر هستند. من اول آن را دادم حسین فخری خواند اما چون ضبط نشد، ماندگار هم نشد. تا آن زمان این شعر بیشتر در بین خود بچههای خرمشهر شناختهشده بود اما محرم سال ۶۳ که کویتیپور آن را خواند، ضبط شد و با پخش از صدا و سیما همهگیر شد. وقتی کویتیپور گفت میخواهد سروده را در محرم بخواند، گفتم این نوحه برای جهانآرا گفته شده و مناسبتی با ماه محرم ندارد اما ایشان گفت مهرماه امسال (۱۳۶۳) مصادف با ماه محرم است و با سالگرد شهادت جهانآرا مناسبت دارد. رفت و آن را اجرا کرد. ضبط شد و با پخش از صدا و سیما بین اقشار مخلتف مردم ایران طرفدار پیدا کرد.
خود شما هم در زمان خواندنش حضور داشتید؟
نه من آن موقع در منطقه مهران بودم. یک روز صبح برای شناسایی رفته بودم که شنیدم یکی از رزمندههای دزفولی «ممد نبودی» را میخواند. تعجب کردم و گفتم این نوحه را از کجا شنیدهای؟ گفت: «همین دیشب از تلویزیون پخش شد. من هم چون خوشم آمد حفظش کردهام و میخوانم.» از همان زمان این شعر را از زبان این و آن زیاد شنیدم.
غیر از جهانآرا، برای شهدای دیگر هم نظیر چنین اشعاری را سرودهاید؟
برای شهید غلام چنگلوایی و شهید مجید خیاطزاده هم نوحههای مشابهی را سرودهام.
اگر میشود این شهدا را هم معرفی کنید.
غلام از بچههای آبادان بود که در سپاه خرمشهر فعالیت میکرد. با ایشان فوتبال بازی میکردیم و در همان دوران جنگ رفاقت صمیمانهای داشتیم. غلام در عملیات طریقالقدس و آزادسازی بستان به شهادت رسید. چون علاقه زیادی به ایشان داشتم ابیاتی را در رثایش سرودم. بعدها شنیدیم که این اشعار را بچههای آبادانی و حتی اهوازی هم میخوانند. غلام چهره شناختهشدهای در بین رزمندههای جنوبی بود. شهید مجید خیاطزاده هم از دوستان بسیار صمیمیام بود. ایشان در رده نوجوانان کشتی میگرفت و من در رده جوانان. به نوعی کسوت مربیاش را داشتم. قبل از انقلاب بچه پر شور و شری بود. نه اینکه بخواهد مردم را اذیت کند، شیطنتهای شیرین خاص مقطع سنی خودش را داشت. بعد از انقلاب سر به زیر شده بود. یک مقطعی اتاقمان یکی بود. شب میدیدیم نماز میخواند. صبح که از خواب بیدار میشدم میدیدیم نماز میخواند. خیلی وقتها مشغول نماز بود. متولد سال ۴۳ یا ۴۴ بود و اوایل جنگ ۱۶ سال بیشتر نداشت اما بزرگمنشی خاصی در رفتارش بود. شهادتش خیلی روی من تأثیر گذاشت و اشعاری برایش سرودم.
چه اتفاقی میافتد که یک رزمنده برای همدورهایهایش چنین اشعار یا نوحههایی را خلق میکند؟
وقتی جنگ شروع شد و اوضاع بههم ریخت، ما به نوعی تنها شدیم. یعنی ارتباطمان با سایر نقاط ایران قطع شد و با بچههایی که حدود ۲۰۰ نفر میشدند، تنها ماندیم. مثل یک خانواده شدیم و ارتباط تنگاتنگی بینمان برقرار شد. همین نزدیکیها و دوستیها باعث میشد رفاقتهای ماندگاری بینمان شکل بگیرد. دوستیهایی که نمیشد به راحتیها فراموش کرد. لذا من اشعاری را سرودم تا همیشه به یاد جهانآرا و سایر دوستان شهیدم باشم.
تا پایان جنگ هم که شهادت دوستان دیگری را شاهد بودید.
من حدود ۵۴ ماه سابقه حضور در مناطق عملیاتی را دارم. در عملیاتی مثل بدر و خیبر و حصر آبادان و بخشی از الی بیتالمقدس و… هم حضور داشتم. قاعدتاً در این سالها با شهادت بسیاری از همرزمانم روبهرو شدم. همه اینها در یاد و خاطره آدم میماند و شعر باعث میشود ماندگاریشان بیشتر شود.
وقتی خبر شهادت جهانآرا را شنیدید کجا بودید؟
آن موقع در مقر سپاه خرمشهر بودم. وقتی شهر سقوط کرد، سپاه خرمشهر به پرشین هتل در مسیر آبادان منتقل شده بود. آنجا بودیم که یکی از بچهها آمد و خبر داد که هواپیمایشان سقوط کرده و جهانآرا به همراه تعدادی از فرماندهان به شهادت رسیده است. اولش بهت همه را گرفت. باور نمیکردیم که شهید شده باشد اما باید واقعیت را میپذیرفتیم. شهید جهانآرا در کسوت مسئول عملیات قرارگاه کربلا شهید شده بود.
موقع آزادی خرمشهر جای جهانآرا خالی بود؟
شاید باور نکنید که من هنوز هر شب به یاد ممد هستم. یعنی هر شب سر نماز ایشان و چند شهید دیگر را دعا میکنم. وقت فتح خرمشهر که دیگر جای خود داشت. آن لحظه جای جهانآرا واقعاً خالی بود. همین است که شعر میگوید: «ممدی نبودی ببینی شهر آزاد گشته، خون یارانت پرثمر گشته، آه و واویلا کو جهانآرا…» روحش شاید و یادش گرامی باد.
شاید خیلی از مردم ندانند خالق سرود «ممد نبودی» کیست، کمی از جواد عزیزی بگویید.
من متولد اول بهمن ۱۳۳۸ هستم. پدرم اراکی بود و مادرم اهل چهارمحال و بختیاری، اما خودم زاده و بزرگشده خرمشهر هستم. بنده اولین دوره سپاه خرمشهر عضوش شدم و آشناییام با شهید جهانآرا از همان جا رقم خورد. از سال ۵۸ بین بچههای رزمنده بودم تا آخر جنگ که به لطف خدا ۵۴ ماه سابقه حضور در مناطق عملیاتی در پروندهام ثبت شده است. اکنون با ۲۵ درصد جانبازی بازنشسته هستم.
اتفاقاً سؤال بعدی ما در خصوص نحوه آشنایی شما با شهید جهانآرا بود، ایشان را چطور آدمی شناختید؟
شهید سیدمحمدعلی جهانآرا بعد از ناصر جبروتی و شهید جعفر جنگروی فرمانده سپاه خرمشهر شد. از همان زمان آشناییام با او رقم خورد. ایشان اصالتی شوشتری داشت اما خودش مثل من و خیلی از بچههای خرمشهری، زاده و بزرگشده این شهر بود. پدرشان در چهارراه فردوسی خرمشهر پارچهفروشی داشتند و خانهشان هم در فلکه اردیبهشت بود. جهانآرا مهربانی خاصی داشت. قابل توصیف نیست که بخواهم عمق و وسعتش را شرح بدهم. اهل ریا و دورویی نبود. مثل حالا نیست که خیلی از ما میتوانیم در بازیگری جایزه اسکار بگیریم! ممد هرچه داشت رو بود و ظاهر و باطنی یکسان داشت. از بُعد فرماندهی هم بسیار خوشفکر بود و نیروها فرماندهی ایشان را با دل و جان پذیرفته بودند. با اینکه دانشجو بود و اوایل انقلاب دانشجوها و طلبهها وزن خاصی داشتند، ممد اصلاً اهل تکبر و خودبزرگبینی نبود. با آن چهره و صدای گیرایش واقعاً به دل مینشست و احترام زیادی برایش قائل بودیم.
شما شهید جهانآرا را ممد خطاب میکنید، در شعری که سرودید هم از ایشان با عنوان ممد یاد شده است، این طور خطاب کردنشان رسم خاصی است؟
رسم که نمیشود اسمش را گذاشت. اتفاقاً خود آقای کویتیپور که بعدها شعر ممد نبوی را خواند، همین پرسش شما را از من کرد. من هم عرض کردم که در جنوب کشور و شهرهایی مثل خرمشهر ما سعی میکنیم اسامی افراد را مختصر صدا بزنیم. مثلاً اسم محمد را ممد صدا میزنیم. اسم اصلی شهید جهانآرا، سیدمحمدعلی بود که مختصراً به ایشان ممد میگفتیم. وقتی من این شعر را میسرودم احساس کردم اگر اسم محمد را کامل بیاورم، جور درنمیآید، به همین خاطر مطلع سرود را با «ممد» آغاز کردم. همان طور که در واقعیت نیز ممد صدایش میکردیم.
شاعری را از کجا آغاز کردید؟
من شاعر نیستم. نه به آن معنی که مرتب شعر بگویم. تنها گاهی ابیاتی را میسرایم. یادم است دوران راهنمایی تحصیل میکردم که یک روز مادرم به خانه آمد و دیوان شمس تبریزی را به عنوان هدیه تولد به من داد. ایشان بیسواد بود و در ضمن تا آن موقع کسی برایم تولد نگرفته بود که بخواهد کادویی هم بدهد. لذا هدیه مادرم باعث تعجبم شد. از آن موقع به خواندن شعر علاقه پیدا کردم و گاهی اشعاری هم میسرودم. دفتری داشتم که متأسفانه گم شد. آن دیوان شمس جلد آبی خاطرهانگیز هم در شلوغیهای حمله عراق به خرمشهر ناپدید شد. قبل از انقلاب یکسری شعر میگفتم و بعد از انقلاب که فضا عوض شد به نوع دیگری از اشعار پرداختم. در خوزستان نوحههایی را پیدا میکنید که نیم قرن از خلقشان میگذرد، اما هنوز هم در هیئات به همان شکل خوانده میشوند و کهنه هم نمیشوند. برخی از این اشعار مناسب روحیه انقلابی ما نبود. جنگ که شروع شد، تناسبی با حماسهآفرینیها نداشتند. مثلاً در یک نوحه میگویند «اکبر به میدان نرو…» خب ما قرار بود به میدان برویم، پس باید این اشعار تغییر میکرد. من سعی داشتم برخی از این نوحهها را متناسب با روح زمان تغییر بدهم و به همین ترتیب با شعر و شاعری همچنان ارتباط داشتم.
«ممد نبودی» کی سروده شد؟
دقیقاً در اولین سالگرد شهادت جهانآرا این شعر را در میانه راه تهران توی اتوبوس سرودم. هفتم مهرماه ۶۰ جهانآرا به رحمت خدا رفت و من تقریباً مهرماه ۶۱ شعر را سرودم. داشتیم به مراسم سالگرد ایشان میرفتیم که میانه راه سرودم و در همان اتوبوس هم خواندم.
خودتان مداحی میکردید؟
بله، خیلی کم البته. بیشتر سینهزن بودم تا مداح اما آنجا داخل اتوبوس شعر را مداحی کردم و بچههای همراه هم به دلشان نشست.
با همین آوای مشهوری که دارد اجرایش کردید؟ گویا این آوا در دستگاه خاصی اجرا میشود.
من از موسیقی سررشته زیادی ندارم. یک بار بنده خدایی که در موسیقی تبحر دارد گفت «ممد نبودی» را در دستگاه بیات اصفهان اجرا میکنید. این طرز خواندن نوحه در خوزستان بسیار قدیمی است. اصلش هم روضهای با این عنوان خوانده میشود: لیلا بگفتا ای شه لب تشنهکامان… رودم به میدان میرود… آه و واویلا…
پس شما شعرتان را در همان قالب قدیمی ریختید و سرودید؟
بله همین طور است. لحن و آهنگش هم روی خودش بود. همان اولین بار که داخل اتوبوس اجرایش کردم، به همین سبکی خواندم که آقای کویتیپور اجرا کرده است.
«ممد نبودی» چطور به دست کویتیپور رسید؟
آقایان کویتیپور و حسین فخری هر دو اهل خرمشهر هستند. من اول آن را دادم حسین فخری خواند اما چون ضبط نشد، ماندگار هم نشد. تا آن زمان این شعر بیشتر در بین خود بچههای خرمشهر شناختهشده بود اما محرم سال ۶۳ که کویتیپور آن را خواند، ضبط شد و با پخش از صدا و سیما همهگیر شد. وقتی کویتیپور گفت میخواهد سروده را در محرم بخواند، گفتم این نوحه برای جهانآرا گفته شده و مناسبتی با ماه محرم ندارد اما ایشان گفت مهرماه امسال (۱۳۶۳) مصادف با ماه محرم است و با سالگرد شهادت جهانآرا مناسبت دارد. رفت و آن را اجرا کرد. ضبط شد و با پخش از صدا و سیما بین اقشار مخلتف مردم ایران طرفدار پیدا کرد.
خود شما هم در زمان خواندنش حضور داشتید؟
نه من آن موقع در منطقه مهران بودم. یک روز صبح برای شناسایی رفته بودم که شنیدم یکی از رزمندههای دزفولی «ممد نبودی» را میخواند. تعجب کردم و گفتم این نوحه را از کجا شنیدهای؟ گفت: «همین دیشب از تلویزیون پخش شد. من هم چون خوشم آمد حفظش کردهام و میخوانم.» از همان زمان این شعر را از زبان این و آن زیاد شنیدم.
غیر از جهانآرا، برای شهدای دیگر هم نظیر چنین اشعاری را سرودهاید؟
برای شهید غلام چنگلوایی و شهید مجید خیاطزاده هم نوحههای مشابهی را سرودهام.
اگر میشود این شهدا را هم معرفی کنید.
غلام از بچههای آبادان بود که در سپاه خرمشهر فعالیت میکرد. با ایشان فوتبال بازی میکردیم و در همان دوران جنگ رفاقت صمیمانهای داشتیم. غلام در عملیات طریقالقدس و آزادسازی بستان به شهادت رسید. چون علاقه زیادی به ایشان داشتم ابیاتی را در رثایش سرودم. بعدها شنیدیم که این اشعار را بچههای آبادانی و حتی اهوازی هم میخوانند. غلام چهره شناختهشدهای در بین رزمندههای جنوبی بود. شهید مجید خیاطزاده هم از دوستان بسیار صمیمیام بود. ایشان در رده نوجوانان کشتی میگرفت و من در رده جوانان. به نوعی کسوت مربیاش را داشتم. قبل از انقلاب بچه پر شور و شری بود. نه اینکه بخواهد مردم را اذیت کند، شیطنتهای شیرین خاص مقطع سنی خودش را داشت. بعد از انقلاب سر به زیر شده بود. یک مقطعی اتاقمان یکی بود. شب میدیدیم نماز میخواند. صبح که از خواب بیدار میشدم میدیدیم نماز میخواند. خیلی وقتها مشغول نماز بود. متولد سال ۴۳ یا ۴۴ بود و اوایل جنگ ۱۶ سال بیشتر نداشت اما بزرگمنشی خاصی در رفتارش بود. شهادتش خیلی روی من تأثیر گذاشت و اشعاری برایش سرودم.
چه اتفاقی میافتد که یک رزمنده برای همدورهایهایش چنین اشعار یا نوحههایی را خلق میکند؟
وقتی جنگ شروع شد و اوضاع بههم ریخت، ما به نوعی تنها شدیم. یعنی ارتباطمان با سایر نقاط ایران قطع شد و با بچههایی که حدود ۲۰۰ نفر میشدند، تنها ماندیم. مثل یک خانواده شدیم و ارتباط تنگاتنگی بینمان برقرار شد. همین نزدیکیها و دوستیها باعث میشد رفاقتهای ماندگاری بینمان شکل بگیرد. دوستیهایی که نمیشد به راحتیها فراموش کرد. لذا من اشعاری را سرودم تا همیشه به یاد جهانآرا و سایر دوستان شهیدم باشم.
تا پایان جنگ هم که شهادت دوستان دیگری را شاهد بودید.
من حدود ۵۴ ماه سابقه حضور در مناطق عملیاتی را دارم. در عملیاتی مثل بدر و خیبر و حصر آبادان و بخشی از الی بیتالمقدس و… هم حضور داشتم. قاعدتاً در این سالها با شهادت بسیاری از همرزمانم روبهرو شدم. همه اینها در یاد و خاطره آدم میماند و شعر باعث میشود ماندگاریشان بیشتر شود.
وقتی خبر شهادت جهانآرا را شنیدید کجا بودید؟
آن موقع در مقر سپاه خرمشهر بودم. وقتی شهر سقوط کرد، سپاه خرمشهر به پرشین هتل در مسیر آبادان منتقل شده بود. آنجا بودیم که یکی از بچهها آمد و خبر داد که هواپیمایشان سقوط کرده و جهانآرا به همراه تعدادی از فرماندهان به شهادت رسیده است. اولش بهت همه را گرفت. باور نمیکردیم که شهید شده باشد اما باید واقعیت را میپذیرفتیم. شهید جهانآرا در کسوت مسئول عملیات قرارگاه کربلا شهید شده بود.
موقع آزادی خرمشهر جای جهانآرا خالی بود؟
شاید باور نکنید که من هنوز هر شب به یاد ممد هستم. یعنی هر شب سر نماز ایشان و چند شهید دیگر را دعا میکنم. وقت فتح خرمشهر که دیگر جای خود داشت. آن لحظه جای جهانآرا واقعاً خالی بود. همین است که شعر میگوید: «ممدی نبودی ببینی شهر آزاد گشته، خون یارانت پرثمر گشته، آه و واویلا کو جهانآرا…» روحش شاید و یادش گرامی باد.