ماجراي شهادت و دفاع از حرم شدن شهيد محمدهادي ذوالفقاري با بسياري از شهداي مدافع حرم فرق ميكند.
شهدای ایران:ماجراي شهادت و دفاع از حرم شدن شهيد محمدهادي ذوالفقاري با بسياري از شهداي مدافع حرم فرق ميكند. او زماني كه داوطلب حضور در سوريه ميشود و امكان رفتن پيدا نميكند با پيوستن به نيروهاي حشدالشعبي در عراق به دفاع از حرم ائمه مشغول ميشود. هادي همزمان كه در نجف درس طلبگي ميخواند، كارهاي فرهنگي ميكرد و مقابل تروريستها ميايستاد. شهيد ذوالفقاري در اواخر بهمن ماه 1393 در عراق به دست تروريستهاي تكفيري به شهادت رسيد. مردم شهر نجف به واسطه كارها و تلاشهاي شهيد ذوالفقاري احترام زيادي برايش قائلند و به نيكي از او ياد ميكنند. شهيدي كه به خاطر علاقهاش به شهر نجف وصيت كرد پيكرش را در اين شهر دفن كنند و الان پيكر اين شهيد بزرگوار در اين شهر قرار دارد. خواهر شهيد، زهرا ذوالفقاري در گفتوگو با «جوان» از فعاليتهاي داوطلبانه هادي و خلوص نيتش در انجام كارها ميگويد.
شروع فعاليتهاي جهادي و فرهنگي آقا هادي از چه سني شروع و از چه طريقي وارد اين مسير شدند؟
هادي از دوران نوجواني دوستي به نام سيد عليرضا مصطفوي داشت كه قبل از شهادت برادرم از دنيا ميرود. آنها همراه هم عضو بسيج ميشوند و از آن موقع به بعد بيشتر زمانشان را در بسيج ميگذراندند. اين دو دوست با هم به اردوهاي جهادي و بهشت زهرا ميرفتند و كارهاي فرهنگي انجام ميدادند. خيلي براي شهدا كار ميكردند. چون از بچگي مادرمان ما را به هيئت و مسجد ميبرد روي ما هم تأثير گذاشته بود و خيلي خوب پذيراي اين موضوعات بوديم. برنامههاي بسيج باعث علاقه زياد هادي به شهدا شده بود طوري كه تمام زندگياش را وقف شهدا كرده بود. بعد كه سنش بالاتر رفت، در حوزه ثبتنام كرد. ديپلمش را كه گرفت براي ادامه تحصيل به حوزه رفت و بعد از مدتي تصميم گرفت دروس طلبگي و حوزوياش را در نجف بگذراند. چون بار علمي حوزههاي آنجا بالا بود ميگفت در نجف افراد خيلي يكدست هستند. از نظر حجاب شرايط بهتري دارد و چشمم آلوده به نگاه بدحجاب و نامحرم نميشود. به هرحال كنار مزار حضرت علي(ع) بود و خيلي در روحيهاش تأثير داشت. يكي از دوستان مادرم پسرش در نجف زندگي ميكرد كه هادي به او زنگ ميزند و مقدمات كارهايش را انجام ميدهد و به آنجا ميرود.
اينطور كه مشخص است عرق خاصي به شهر نجف داشتند؟
بله؛ خيلي اين شهر را دوست داشت. حتي وقتي به كربلا ميرفت سريع برميگشت و به نجف ميآمد. ميگفت نميتوانم از نجف دور باشم. چون به امام علي (ع) خيلي علاقه داشت اين شهر را براي زندگي و ادامه تحصيل به انتخاب كرده بود.
در خلوتهايتان چه چيزهايي به هم ميگفتيد و ايشان چه دغدغههايي داشتند؟
ما پنج فرزند هستيم كه همهمان ارتباط خوبي با آقا هادي داشتيم. ولي من نزديكترين فرد به هادي بودم. همديگر را خيلي دوست داشتيم. هادي هر جايي كه ميرفت عكس رهبر را روي لباسش ميزد و خيلي ايشان را دوست داشت. هميشه از آقا و رهبري حرف ميزد. هميشه با ما درباره ولايت فقيه صحبت ميكرد و در وصيتنامهاش هم نوشته كه پشت ولي فقيه باشيد و حرفش را گوش كنيد. علاقه خاصي به آقا داشت. حتي در نجف با طرفداران سيد صادق شيرازي درگير شده و چند روز بازداشتش كرده بودند. هادي جرئت خيلي زيادي داشت و سر اين موضوع با كسي شوخي نداشت.
چطور شد كه شهيد ذوالفقاري با حشدالشعبي عراق همكاري كرد؟
برادرم از همان بدو ورودش به نجف كارهاي فرهنگي كه در تهران انجام ميداد را آنجا هم دنبال ميكرد. براي بسيج مردمي عراق كه همان حشدالشعبي باشد كارهاي فرهنگي انجام ميداد. تابستاني كه ماه رمضانش به تهران آمد بعد از چند روز به يزد رفت تا پارچه بخرد و سربند درست كند تا با خودش به نجف ببرد. دوربينش همراهش بود و عكس و فيلم ميگرفت. به اصرار خودش وارد بسيج مردمي عراق شده بود. فرماندهاش برايمان تعريف ميكرد كه با اصرار خيلي زيادي خودش را وارد بسيج مردمي عراق كرد. به مناطق جنگي ميرفت و عكس و فيلم ميگرفت. خودش علاقه زيادي به كارهاي داوطلبانه داشت.
پس هم در ايران و هم در عراق خيلي نيروي فعال و پر جنب و جوشي بود؟
بله؛ هادي خيلي فعال بود. خيلي كم در خانه پيدايش ميشد. بيشتر اوقات در هيئت و بسيج بود. بعضي شبها در پايگاه ميخوابيد. با موتورش براي پيگيري كارهايش خيلي اين طرف و آن طرف ميرفت. ما هم چون ميدانستيم جاي بدي نميرود خيالمان راحت بود. يك مدت با برادرم در بازار كار ميكرد كه از آنجا بيرون آمد و با موتورش مشغول به كار شد. به صورت پيك كار ميكرد. بعدش هم به نجف رفت.
شما يا ديگر اعضاي خانواده ميدانستيد آقا هادي وارد حشدالشعبي شده است؟
به ما خيلي واضح نگفته بود كه ميخواهد چه كارهايي انجام دهد. زياد ما را در جريان نميگذاشت و فكر نميكرديم در اين حد فعال باشد يا بخواهد جلو برود و با نيروهاي دشمن درگير شود. در مدتي كه هادي وارد حشدالشعبي شد تا در كارهاي جنگي شركت كند چندين بار نزديك بود به شهادت برسد. يك بار در سامرا يكي از تروريستهاي داعشي را شناسايي ميكنند كه ميخواست عمليات انتحاري انجام دهد و به خودش بمب و مواد منفجره وصل كرده بود. نيروها مانع ورود اين شخص ميشوند تا داخل حرم نرود. تروريست مسيرش را تغيير ميدهد و داخل اتاقي ميرود. هادي هم به دنبالش راه ميافتد و در درگيري خشابش تمام ميشود. بيرون ميآيد و دوستانش به داخل ميروند. هنگام بازگشت چند قدم مانده به در اتاق، فرد داعشي خودش را منفجر ميكند كه دوستانش شهيد ميشوند. اگر هادي چند ثانيه ديرتر خارج شده بود، خودش هم شهيد ميشد.
تا به حال درباره رفتن به سوريه يا مدافع حرم شدن صحبت كرده بود؟
خيلي دوست داشت به سوريه برود و چند بار هم براي رفتن اقدام كرده بود ولي به نتيجه نرسيده بود. چون نتوانست به سوريه برود، در همان نجف مشغول دفاع از حرم ائمه شد. در بين فعاليتهاي فرهنگياش كارهاي نظامي هم انجام ميداد. خيلي در پاسگاه بسيج مردمي عراق فعال بود. همزمان با درسش در كارهاي زيادي شركت ميكرد. هادي از همان اول هم خيلي شهدا را دوست داشت حتي خيلي جاها با كامپيوتر عكس خودش را كنار شهدايي مثل همت و ابراهيم هادي ميگذاشت. چون به شهدا خيلي علاقه داشت در مسيرشان حركت كرد. پوستر شهدا را درست ميكرد و بر سر مزارشان ميبرد و همه زندگياش شهدا شده بود.
هراس و ترسي از رفتن نداشت؟
خصلت خيلي بارز برادرم شجاعتش بود. در فتنه سال 88 او شجاعتش را ثابت كرد. دوستانش ميگفتند آن سالها كه با هادي بوديم ناگهان موتورش را بغل ميزد و در دل اغتشاشگران ميرفت. در شلوغيهاي سال 88 هم كسي پاره آجر به سمتش پرتاب ميكند كه به گونه سمت چپش ميخورد كه بعد از نيم ساعت بيهوش ميشود. دوستانش هادي را به بيمارستان ميبرند تا صورتش را پانسمان كند. بعد از آن هر زمان هادي ميخنديد گونه سمت چپش فرورفتگي داشت.
شهادتش چگونه اتفاق افتاد؟
يك بلدوزر داعشي پر از مواد منفجره خودش را بين 25 نفر از بسيجيهاي حشدالشعبي منفجر ميكند. اينها ابتدا فكر ميكنند اين ماشين خودي است و نميدانستند دشمن است. يكي از دوستانش كه تير به پايش ميخورد و براي مداوا به ايران آمده بود تعريف ميكرد كه من متوجه شدم اين ماشين قصد انجام عمليات انتحاري را دارد و خيلي سعي كردم هادي و دوستانش را متوجه كنم. اما انگار هيچكس متوجه نميشود و ماشين بينشان منفجر ميشود. وقتي متوجه ميشوند ماشين براي دشمن است تروريست سلفي خودش را منفجر ميكند و همه 25 نفر به شهادت ميرسند. بين آن 25 نفر فقط هادي ايراني بود. اگر در نجف بگوييد شهيد ايراني سريع مزارش را چشمبسته هم نشان ميدهند. يا خيليها خانه هادي را ميشناسند. فرمانده پايگاه موسي بن جعفر(ع) كه خيلي با هادي دوست بود ميگفت اگر آنجا بگويند كاري براي هادي انجام دهيد همه بسيج ميشوند و حاضرند هر كاري انجام دهند. در اين حد هادي را دوست دارند.
انتظار شهادت برادرتان را داشتيد؟
ميدانستيم هادي كارهاي فرهنگي انجام ميدهد ولي اصلاً فكر نميكرديم تا اين حد پيش رفته و در كارهاي نظامي و رزمي شركت ميكند. به همين خاطر اصلاً احتمال شهادتش را نميداديم. شهادتش براي همهمان خيلي ناگهاني بود. چون خبر شهادتش را غيرمنتظره شنيديم شوكه شديم و انتظار نداشتيم هادي شهيد شده باشد. تا چند ساعت نميدانستيم چه كار كنيم.
ماجراي دفنشان در نجف طبق وصيت خودشان بود؟
خودشان وصيت كرده بودند من را همانجا در واديالسلام دفن كنيد. وقتي وصيتنامهاش به ايران رسيد ديديم كه اين نكته را نوشته است. آنجا قبر هم خريده بود و دوستانش تعريف ميكردند بر سر قبري كه خريد بود ميرفت و نماز و زيارت عاشورا ميخواند. در وصيتنامهاش نوشته بود بالاي مزارم پرچم سياه بزنيد، ياحسين زياد بگوييد. ديگر چون خواسته شهيد بود ما هم مخالفتي نكرديم. هر موقع كه دلمان براي هادي تنگ ميشود به قطعه 26 گلزار شهدا در بهشت زهرا ميرويم. آنجا يادمانش را درست كردهاند و عكس و ماكتش نصب شده است كه نزديك مزار شهيد ابراهيم هادي است. در اربعين به نجف ميرويم. اين دوري مزار براي مادرم خيلي سخت است و گاهي حالت افسردگي ميگيرد.
جريان جملهاي كه به دوستانش گفته بوده من زشتم و اگر شهيد شوم كسي برايم پوستر نميزند چه بود؟
در چند سالي كه هادي به عراق رفته بود ماه رمضان به ايران ميآمد و پيش دوستانش بود. اين اواخر هم در نجف به خواستگاري رفته بود و خيلي به ظاهرش ميرسيد. آخرين ماه رمضاني كه آمده بود در آينه خودش را نگاه ميكرد و موهايش را اين طرف و آن طرف ميداد و به من ميگفت كدام حالت بيشتر به من ميآيد. به من ميگفت من زشت هستم كه ميگفتم نه اصلاً اينطور نيست. به دوستانش گفته بود من زشت هستم و اگر شهيد شوم كسي برايم پوستر درست نميكند.
در پايان از علاقه برادرتان به شهيد ابراهيم هادي هم بگوييد. گويا علاقه خيلي زيادي به شهيد هادي داشتند؟
شهيد هادي شهيد محله خودمان بود و به همين خاطر برادرم ايشان را خيلي دوست داشت. عكس خودش را كنار عكس شهيد هادي فتوشاپ ميكرد و كنار هم ميگذاشت. دوستانش ميگفتند آنقدر هادي عكس ابراهيم و خودش را كنار هم فتوشاپ كرد تا يادوارهاش كنار مزار شهيد افتاد. وقتي به بهشت زهرا ميروم و دوستان و آشنايان را ميبينم برايم ميگويند كه هادي چقدر باعث تحول در زندگيشان شده است. يكي از دوستانم تعريف ميكرد تولد يك سالگي تحولم است. كتاب خواندن و كليپ هادي روي اين افراد تأثير گذاشته و باعث تحولشان شده است. خيلي به هادي ابراز علاقه ميكنند. هر از چند گاهي به من ميگويند به واسطه هادي باحجاب شدهايم و جوانها به شهيد خيلي علاقه دارند و صبح و شب را با ياد هادي سپري ميكنند. از بزرگي روح و عزت و عظمت شهيد تعجب ميكنم كه چطور ميشود يك آدم به اين جايگاه ميرسد كه بعد از شهادتش اينگونه از او ياد ميكنند. خيليها از من ميپرسند برادرتان چه ويژگي داشت كه به اين جا رسيد و من اخلاص عمل و خلوص نيت هادي را ميگويم. موارد زيادي بود كه بعد از شهادتش فهميديم؛ مثلاً رايگان براي خانههاي نجف لولهكشي انجام ميداد يا در تهران به نيازمندان كمك ميكرد كه بعداً مشخص شد. خيلي دستش در كار خير بود و به ديگران كمك ميكرد. اينكه ميگويند كمك به خلق خدا يكي از راههاي رسيدن به خداست واقعاً درست است و هادي در اين راه خيلي كار كرد.
*جوان
شروع فعاليتهاي جهادي و فرهنگي آقا هادي از چه سني شروع و از چه طريقي وارد اين مسير شدند؟
هادي از دوران نوجواني دوستي به نام سيد عليرضا مصطفوي داشت كه قبل از شهادت برادرم از دنيا ميرود. آنها همراه هم عضو بسيج ميشوند و از آن موقع به بعد بيشتر زمانشان را در بسيج ميگذراندند. اين دو دوست با هم به اردوهاي جهادي و بهشت زهرا ميرفتند و كارهاي فرهنگي انجام ميدادند. خيلي براي شهدا كار ميكردند. چون از بچگي مادرمان ما را به هيئت و مسجد ميبرد روي ما هم تأثير گذاشته بود و خيلي خوب پذيراي اين موضوعات بوديم. برنامههاي بسيج باعث علاقه زياد هادي به شهدا شده بود طوري كه تمام زندگياش را وقف شهدا كرده بود. بعد كه سنش بالاتر رفت، در حوزه ثبتنام كرد. ديپلمش را كه گرفت براي ادامه تحصيل به حوزه رفت و بعد از مدتي تصميم گرفت دروس طلبگي و حوزوياش را در نجف بگذراند. چون بار علمي حوزههاي آنجا بالا بود ميگفت در نجف افراد خيلي يكدست هستند. از نظر حجاب شرايط بهتري دارد و چشمم آلوده به نگاه بدحجاب و نامحرم نميشود. به هرحال كنار مزار حضرت علي(ع) بود و خيلي در روحيهاش تأثير داشت. يكي از دوستان مادرم پسرش در نجف زندگي ميكرد كه هادي به او زنگ ميزند و مقدمات كارهايش را انجام ميدهد و به آنجا ميرود.
اينطور كه مشخص است عرق خاصي به شهر نجف داشتند؟
بله؛ خيلي اين شهر را دوست داشت. حتي وقتي به كربلا ميرفت سريع برميگشت و به نجف ميآمد. ميگفت نميتوانم از نجف دور باشم. چون به امام علي (ع) خيلي علاقه داشت اين شهر را براي زندگي و ادامه تحصيل به انتخاب كرده بود.
در خلوتهايتان چه چيزهايي به هم ميگفتيد و ايشان چه دغدغههايي داشتند؟
ما پنج فرزند هستيم كه همهمان ارتباط خوبي با آقا هادي داشتيم. ولي من نزديكترين فرد به هادي بودم. همديگر را خيلي دوست داشتيم. هادي هر جايي كه ميرفت عكس رهبر را روي لباسش ميزد و خيلي ايشان را دوست داشت. هميشه از آقا و رهبري حرف ميزد. هميشه با ما درباره ولايت فقيه صحبت ميكرد و در وصيتنامهاش هم نوشته كه پشت ولي فقيه باشيد و حرفش را گوش كنيد. علاقه خاصي به آقا داشت. حتي در نجف با طرفداران سيد صادق شيرازي درگير شده و چند روز بازداشتش كرده بودند. هادي جرئت خيلي زيادي داشت و سر اين موضوع با كسي شوخي نداشت.
چطور شد كه شهيد ذوالفقاري با حشدالشعبي عراق همكاري كرد؟
برادرم از همان بدو ورودش به نجف كارهاي فرهنگي كه در تهران انجام ميداد را آنجا هم دنبال ميكرد. براي بسيج مردمي عراق كه همان حشدالشعبي باشد كارهاي فرهنگي انجام ميداد. تابستاني كه ماه رمضانش به تهران آمد بعد از چند روز به يزد رفت تا پارچه بخرد و سربند درست كند تا با خودش به نجف ببرد. دوربينش همراهش بود و عكس و فيلم ميگرفت. به اصرار خودش وارد بسيج مردمي عراق شده بود. فرماندهاش برايمان تعريف ميكرد كه با اصرار خيلي زيادي خودش را وارد بسيج مردمي عراق كرد. به مناطق جنگي ميرفت و عكس و فيلم ميگرفت. خودش علاقه زيادي به كارهاي داوطلبانه داشت.
پس هم در ايران و هم در عراق خيلي نيروي فعال و پر جنب و جوشي بود؟
بله؛ هادي خيلي فعال بود. خيلي كم در خانه پيدايش ميشد. بيشتر اوقات در هيئت و بسيج بود. بعضي شبها در پايگاه ميخوابيد. با موتورش براي پيگيري كارهايش خيلي اين طرف و آن طرف ميرفت. ما هم چون ميدانستيم جاي بدي نميرود خيالمان راحت بود. يك مدت با برادرم در بازار كار ميكرد كه از آنجا بيرون آمد و با موتورش مشغول به كار شد. به صورت پيك كار ميكرد. بعدش هم به نجف رفت.
شما يا ديگر اعضاي خانواده ميدانستيد آقا هادي وارد حشدالشعبي شده است؟
به ما خيلي واضح نگفته بود كه ميخواهد چه كارهايي انجام دهد. زياد ما را در جريان نميگذاشت و فكر نميكرديم در اين حد فعال باشد يا بخواهد جلو برود و با نيروهاي دشمن درگير شود. در مدتي كه هادي وارد حشدالشعبي شد تا در كارهاي جنگي شركت كند چندين بار نزديك بود به شهادت برسد. يك بار در سامرا يكي از تروريستهاي داعشي را شناسايي ميكنند كه ميخواست عمليات انتحاري انجام دهد و به خودش بمب و مواد منفجره وصل كرده بود. نيروها مانع ورود اين شخص ميشوند تا داخل حرم نرود. تروريست مسيرش را تغيير ميدهد و داخل اتاقي ميرود. هادي هم به دنبالش راه ميافتد و در درگيري خشابش تمام ميشود. بيرون ميآيد و دوستانش به داخل ميروند. هنگام بازگشت چند قدم مانده به در اتاق، فرد داعشي خودش را منفجر ميكند كه دوستانش شهيد ميشوند. اگر هادي چند ثانيه ديرتر خارج شده بود، خودش هم شهيد ميشد.
تا به حال درباره رفتن به سوريه يا مدافع حرم شدن صحبت كرده بود؟
خيلي دوست داشت به سوريه برود و چند بار هم براي رفتن اقدام كرده بود ولي به نتيجه نرسيده بود. چون نتوانست به سوريه برود، در همان نجف مشغول دفاع از حرم ائمه شد. در بين فعاليتهاي فرهنگياش كارهاي نظامي هم انجام ميداد. خيلي در پاسگاه بسيج مردمي عراق فعال بود. همزمان با درسش در كارهاي زيادي شركت ميكرد. هادي از همان اول هم خيلي شهدا را دوست داشت حتي خيلي جاها با كامپيوتر عكس خودش را كنار شهدايي مثل همت و ابراهيم هادي ميگذاشت. چون به شهدا خيلي علاقه داشت در مسيرشان حركت كرد. پوستر شهدا را درست ميكرد و بر سر مزارشان ميبرد و همه زندگياش شهدا شده بود.
هراس و ترسي از رفتن نداشت؟
خصلت خيلي بارز برادرم شجاعتش بود. در فتنه سال 88 او شجاعتش را ثابت كرد. دوستانش ميگفتند آن سالها كه با هادي بوديم ناگهان موتورش را بغل ميزد و در دل اغتشاشگران ميرفت. در شلوغيهاي سال 88 هم كسي پاره آجر به سمتش پرتاب ميكند كه به گونه سمت چپش ميخورد كه بعد از نيم ساعت بيهوش ميشود. دوستانش هادي را به بيمارستان ميبرند تا صورتش را پانسمان كند. بعد از آن هر زمان هادي ميخنديد گونه سمت چپش فرورفتگي داشت.
شهادتش چگونه اتفاق افتاد؟
يك بلدوزر داعشي پر از مواد منفجره خودش را بين 25 نفر از بسيجيهاي حشدالشعبي منفجر ميكند. اينها ابتدا فكر ميكنند اين ماشين خودي است و نميدانستند دشمن است. يكي از دوستانش كه تير به پايش ميخورد و براي مداوا به ايران آمده بود تعريف ميكرد كه من متوجه شدم اين ماشين قصد انجام عمليات انتحاري را دارد و خيلي سعي كردم هادي و دوستانش را متوجه كنم. اما انگار هيچكس متوجه نميشود و ماشين بينشان منفجر ميشود. وقتي متوجه ميشوند ماشين براي دشمن است تروريست سلفي خودش را منفجر ميكند و همه 25 نفر به شهادت ميرسند. بين آن 25 نفر فقط هادي ايراني بود. اگر در نجف بگوييد شهيد ايراني سريع مزارش را چشمبسته هم نشان ميدهند. يا خيليها خانه هادي را ميشناسند. فرمانده پايگاه موسي بن جعفر(ع) كه خيلي با هادي دوست بود ميگفت اگر آنجا بگويند كاري براي هادي انجام دهيد همه بسيج ميشوند و حاضرند هر كاري انجام دهند. در اين حد هادي را دوست دارند.
انتظار شهادت برادرتان را داشتيد؟
ميدانستيم هادي كارهاي فرهنگي انجام ميدهد ولي اصلاً فكر نميكرديم تا اين حد پيش رفته و در كارهاي نظامي و رزمي شركت ميكند. به همين خاطر اصلاً احتمال شهادتش را نميداديم. شهادتش براي همهمان خيلي ناگهاني بود. چون خبر شهادتش را غيرمنتظره شنيديم شوكه شديم و انتظار نداشتيم هادي شهيد شده باشد. تا چند ساعت نميدانستيم چه كار كنيم.
ماجراي دفنشان در نجف طبق وصيت خودشان بود؟
خودشان وصيت كرده بودند من را همانجا در واديالسلام دفن كنيد. وقتي وصيتنامهاش به ايران رسيد ديديم كه اين نكته را نوشته است. آنجا قبر هم خريده بود و دوستانش تعريف ميكردند بر سر قبري كه خريد بود ميرفت و نماز و زيارت عاشورا ميخواند. در وصيتنامهاش نوشته بود بالاي مزارم پرچم سياه بزنيد، ياحسين زياد بگوييد. ديگر چون خواسته شهيد بود ما هم مخالفتي نكرديم. هر موقع كه دلمان براي هادي تنگ ميشود به قطعه 26 گلزار شهدا در بهشت زهرا ميرويم. آنجا يادمانش را درست كردهاند و عكس و ماكتش نصب شده است كه نزديك مزار شهيد ابراهيم هادي است. در اربعين به نجف ميرويم. اين دوري مزار براي مادرم خيلي سخت است و گاهي حالت افسردگي ميگيرد.
جريان جملهاي كه به دوستانش گفته بوده من زشتم و اگر شهيد شوم كسي برايم پوستر نميزند چه بود؟
در چند سالي كه هادي به عراق رفته بود ماه رمضان به ايران ميآمد و پيش دوستانش بود. اين اواخر هم در نجف به خواستگاري رفته بود و خيلي به ظاهرش ميرسيد. آخرين ماه رمضاني كه آمده بود در آينه خودش را نگاه ميكرد و موهايش را اين طرف و آن طرف ميداد و به من ميگفت كدام حالت بيشتر به من ميآيد. به من ميگفت من زشت هستم كه ميگفتم نه اصلاً اينطور نيست. به دوستانش گفته بود من زشت هستم و اگر شهيد شوم كسي برايم پوستر درست نميكند.
در پايان از علاقه برادرتان به شهيد ابراهيم هادي هم بگوييد. گويا علاقه خيلي زيادي به شهيد هادي داشتند؟
شهيد هادي شهيد محله خودمان بود و به همين خاطر برادرم ايشان را خيلي دوست داشت. عكس خودش را كنار عكس شهيد هادي فتوشاپ ميكرد و كنار هم ميگذاشت. دوستانش ميگفتند آنقدر هادي عكس ابراهيم و خودش را كنار هم فتوشاپ كرد تا يادوارهاش كنار مزار شهيد افتاد. وقتي به بهشت زهرا ميروم و دوستان و آشنايان را ميبينم برايم ميگويند كه هادي چقدر باعث تحول در زندگيشان شده است. يكي از دوستانم تعريف ميكرد تولد يك سالگي تحولم است. كتاب خواندن و كليپ هادي روي اين افراد تأثير گذاشته و باعث تحولشان شده است. خيلي به هادي ابراز علاقه ميكنند. هر از چند گاهي به من ميگويند به واسطه هادي باحجاب شدهايم و جوانها به شهيد خيلي علاقه دارند و صبح و شب را با ياد هادي سپري ميكنند. از بزرگي روح و عزت و عظمت شهيد تعجب ميكنم كه چطور ميشود يك آدم به اين جايگاه ميرسد كه بعد از شهادتش اينگونه از او ياد ميكنند. خيليها از من ميپرسند برادرتان چه ويژگي داشت كه به اين جا رسيد و من اخلاص عمل و خلوص نيت هادي را ميگويم. موارد زيادي بود كه بعد از شهادتش فهميديم؛ مثلاً رايگان براي خانههاي نجف لولهكشي انجام ميداد يا در تهران به نيازمندان كمك ميكرد كه بعداً مشخص شد. خيلي دستش در كار خير بود و به ديگران كمك ميكرد. اينكه ميگويند كمك به خلق خدا يكي از راههاي رسيدن به خداست واقعاً درست است و هادي در اين راه خيلي كار كرد.
*جوان