در گوشههای این شهر شلوغ آدمهایی هستند که روزگاری برای خودشان شناخته شده بودند و نان هنرشان را میخوردند، اما چرخ روزگار همیشه به یک شکل نیست.
به گزارش شهدای ایران به نقل از مجله مهر، در ابتدای گزارش کمی به عقب برگردیم؛ کمی یعنی پنج سال! ۱۱ بهمن ماه سال ۹۱ در تالار وحدت مراسم افتاحیه سی و یکمین جشنواره فیلم فجر برگزار شده است، به رسم همیشه برنامههای تقدیر و تجلیل در این آئین هم برپاست؛ اینبار سه نقاش پیشکسوت که در زمان گذشته سردر سینماها را نقاشی میکردند، روی صحنه میروند و مورد تقدیر قرار میگیرند. آنها روزگارانی که صنعت چاپ به شکل امروزی نبوده، پوستر فیلمها را در ابعاد بزرگ نقاشی میکردند تا بالای سینماها نصب کنند، خدا میداند هرکدامشان چهره چند بازیگر ایرانی و خارجی را با هنرشان ثبت کردهاند. منوچهر قاضیزاده، اکبر شیرافکن و عباس شقاقی سه نقاشی هستند که تقدیر میشوند و هدیهای هم به رسم یادگار از مراسم دریافت میکنند.
کات ... اینجا تابستان سال ۹۶ است، بساطش را کنار مترو پهن کرده بود، چند نقاشی رنگ روغن که روی هم تلنبار شدهاند. طرحهای سادهای دارند، آسمان آبی و خورشیدی که نورش را بیدریغ پخش کرده یا گلدان های گلی که در رنگ گلدان و تعداد گلهای داخل آن با هم تفاوت دارند. کنار بساطش میایستم و میپرسم: «کار خودتان است؟» و در جواب یک «بله» خیلی آرام میشنوم. لبه پله نشسته و به سختی روی پاهایش میایستد تا با من همکلام شود.
نقاش پوستر قبل از انقلاب
او منوچهر قاضیزاده است، متولد سال ۱۳۳۲. سال ۹۱ در جشنواره فیلم فجر از او یاد کردند و به پاس فعالیتهایش در سینما مورد تقدیر قرار گرفت، اما عمر این توجه به پنج سال هم نرسید.
تجلیل از قاضی زاده در مراسم افتتاحیه سی و یکمین جشنواره فیلم فجر
به گفته خودش نقاشی را تجربی یاد گرفته و به خاطر استعدادش بوده که وارد کار نقاشی سردر سینماها میشود. «آخرین فیلمی که کار کردم «برزخیها» بود» برزخیها سال ۶۱ اکران شده بود. بعد از آن از ایران میرود و در فرانسه پیش برادرش زندگی میکند، اما در آنجا هم نمیماند و به ایران برمیگردد.
دیوارهایی برای نقاشی
به ایران که برمیگردد باید کار میکرده و نقاشی همه آنچیزی بوده که میدانسته، اما برگزاری کلاس آموزشی هزینههای زیادی داشته و به همین دلیل با گروههای نقاشی که در در سطح شهر کار میکنند، همراه میشود. خودش میگوید در تیمی که دیوار لانه جاسوسی را نقاشی کردهاند بوده و حالا هم کنار دیوارهای همان بساز میکند. قاضیزاده میگوید که حتی کاشیکاری هم انجام میداده و در نصب کاشیهای زیر پل رسالت نقش داشته است.
برای پول نقاشی نمیکنم
اما این روزها اوضاع چندان بر وفق مراد این نقاش روزهای دور نیست، به دلیل بالا رفتن سنش دیگر نمیتواند گروههای نقاشی را همراهی کند و روی داربستها بایستند، به همین دلیل ایدههای ساده و رنگیاش را روی بنرهایی که دیگر به کار نمیآیند، با رنگ روغن نقاشی میکند. البته توضیح میدهد که دیگر از دوستان قدیمیاش هم خیلی خبر ندارد و میداند که بعضیهایشان فوت کردهاند و بعضی هم به خارج از کشور رفتهاند و او تنها مانده است.
وقتی میپرسم این بنرها را از کجا میآورد، با همان صدای آرام میگوید «کسی هست که بنرهای باطل شده را برایم میآورد، آنها را با قیچی تکه میکنم و نقاشی میکشم.» اما در ادامه حرفهایش هم توضیح میدهد که خیلی این کارها را برای پول انجام نمیدهد و با قیمت کم نقاشیهایش را میفروشد تا همه بتوانند بخرند و از دیدن هنر لذت ببرند.
نقاشیهای منوچهر قاضیزاده طرحهایی هستند که در ذهن خودش دارد و از جایی برنداشته، او تخیل میکند اگر کنار برکهای بود که نور خورشید روی سطح آب پخش شده بود، درختهای اطراف آن در تلالویی درخشان روشن میشدند یا در ذهنش گلدانی را میبیند که گلهای رنگی با شاخههای بلند دارند و در کنار یکدیگر نشستهاند و بعد همه اینها را روی بنرهای باطلهاش ثبت میکند.
کات ... اینجا تابستان سال ۹۶ است، بساطش را کنار مترو پهن کرده بود، چند نقاشی رنگ روغن که روی هم تلنبار شدهاند. طرحهای سادهای دارند، آسمان آبی و خورشیدی که نورش را بیدریغ پخش کرده یا گلدان های گلی که در رنگ گلدان و تعداد گلهای داخل آن با هم تفاوت دارند. کنار بساطش میایستم و میپرسم: «کار خودتان است؟» و در جواب یک «بله» خیلی آرام میشنوم. لبه پله نشسته و به سختی روی پاهایش میایستد تا با من همکلام شود.
نقاش پوستر قبل از انقلاب
او منوچهر قاضیزاده است، متولد سال ۱۳۳۲. سال ۹۱ در جشنواره فیلم فجر از او یاد کردند و به پاس فعالیتهایش در سینما مورد تقدیر قرار گرفت، اما عمر این توجه به پنج سال هم نرسید.
تجلیل از قاضی زاده در مراسم افتتاحیه سی و یکمین جشنواره فیلم فجر
به گفته خودش نقاشی را تجربی یاد گرفته و به خاطر استعدادش بوده که وارد کار نقاشی سردر سینماها میشود. «آخرین فیلمی که کار کردم «برزخیها» بود» برزخیها سال ۶۱ اکران شده بود. بعد از آن از ایران میرود و در فرانسه پیش برادرش زندگی میکند، اما در آنجا هم نمیماند و به ایران برمیگردد.
دیوارهایی برای نقاشی
به ایران که برمیگردد باید کار میکرده و نقاشی همه آنچیزی بوده که میدانسته، اما برگزاری کلاس آموزشی هزینههای زیادی داشته و به همین دلیل با گروههای نقاشی که در در سطح شهر کار میکنند، همراه میشود. خودش میگوید در تیمی که دیوار لانه جاسوسی را نقاشی کردهاند بوده و حالا هم کنار دیوارهای همان بساز میکند. قاضیزاده میگوید که حتی کاشیکاری هم انجام میداده و در نصب کاشیهای زیر پل رسالت نقش داشته است.
برای پول نقاشی نمیکنم
اما این روزها اوضاع چندان بر وفق مراد این نقاش روزهای دور نیست، به دلیل بالا رفتن سنش دیگر نمیتواند گروههای نقاشی را همراهی کند و روی داربستها بایستند، به همین دلیل ایدههای ساده و رنگیاش را روی بنرهایی که دیگر به کار نمیآیند، با رنگ روغن نقاشی میکند. البته توضیح میدهد که دیگر از دوستان قدیمیاش هم خیلی خبر ندارد و میداند که بعضیهایشان فوت کردهاند و بعضی هم به خارج از کشور رفتهاند و او تنها مانده است.
وقتی میپرسم این بنرها را از کجا میآورد، با همان صدای آرام میگوید «کسی هست که بنرهای باطل شده را برایم میآورد، آنها را با قیچی تکه میکنم و نقاشی میکشم.» اما در ادامه حرفهایش هم توضیح میدهد که خیلی این کارها را برای پول انجام نمیدهد و با قیمت کم نقاشیهایش را میفروشد تا همه بتوانند بخرند و از دیدن هنر لذت ببرند.
نقاشیهای منوچهر قاضیزاده طرحهایی هستند که در ذهن خودش دارد و از جایی برنداشته، او تخیل میکند اگر کنار برکهای بود که نور خورشید روی سطح آب پخش شده بود، درختهای اطراف آن در تلالویی درخشان روشن میشدند یا در ذهنش گلدانی را میبیند که گلهای رنگی با شاخههای بلند دارند و در کنار یکدیگر نشستهاند و بعد همه اینها را روی بنرهای باطلهاش ثبت میکند.