ساعت ۲ بعد از نیمه شب را نشان میداد. نگرانی و اضطراب ، من را از خواب بیدار کرد. همچنان به ساعتی فکر میکردم که آخرین پیام را از او دریافت کرده بودم. افکار و سوالهای زیادی به من حملهور شد.
شهدای ایران:عظمت خانوادههای شهدا و استقامت آنها در تحمل مشکلات و احساس آنها نسبت به فقدان عزیزانشان چیزی کمتر از عظمت شهدا ندارد. احساس خانواده های شهدا در هنگام شهادت عزیزانشان در جبهه جنگ همواره احساسی واقعی و فرا مکانی بوده و آنها معمولا پیش از اینکه خبر شهادت عزیزانشان را دریافت کنند، آن را حس می کنند. پایگاه خبری الهد در این رابطه با تعدادی از خانواده های شهدای مقاومت لبنان در سوریه گفتگوهایی انجام داده است.
آیة شحادة نامزد شهید عباس علامة ملقب به حیدرة احساس خود در رابطه با شب شهادت عباس را اینگونه تشریح میکند: ساعت ۲ بعد از نیمه شب را نشان میداد. نگرانی و اضطراب ، من از خواب بیدار کرد. همچنان به ساعتی فکر میکردم که آخرین پیام را از او دریافت کرده بودم. یعنی ساعت ۱۰ و نیم شب. افکار و سوال های زیادی به من حملهور شد. شیطان را لعنت کردم و سعی کردم بخوابم. این بار در ساعت چهار صبح از خواب بیدار شدم. قلبم همچنان از شدت نگرانی می تپید. نماز صبح امروز متفاوت از روزهای دیگر بود، نمازی همراه با عطر و طعم شهادت. آیة می گوید که احساس کردم اتفاقی افتاده است.
آیة می گوید: «سعی کردم احساسم را تکذیب میکنم، امیدوار بودم که بهسلامت بازمیگردد، اما میدانستم که دارم خودم را فریب میدهم. قلبم گواهی میداد که او به شهادت رسیده است. پیامی برای او فرستادم، اما در خواب و بیداری پیکر او را که به شهادت رسیده بود، دیدم. خواب دیگری را نیز دیدم که با خنده در چشمان من خیره شده بود و با من خداحافظی میکرد و میگفت که زمان خداحافظی فرا رسیده و این آخرین دیدار است. همچنان سعی داشتم احساسم را تکذیب کنم و خودم را قانع کنم که او باز میگردد. اما این رویا حقیقت داشت و صبح با خبر شهادت عباس از خواب بیدار شدم.
اینها سخنان نامزد شهید عباس علامة است که در جنگ سوریه به شهادت رسیده است. او پای دفاع از ملت و خانوادهاش رفته است و این خانم همچنان بر سر مزار وی می نشیند و دست گلی به وی هدیه داده و یاد خاطرات گذشته می افتد.
ام مهدی مادر شهید مهدی عبدالله ادریس (ابو صالح) داستان متفاوتی دارد. او می گوید که در برخی اوقات قلبش مملو از محبت بیپایان به فرزندش میشود و نسبت به فراق جانکاه او صبر می کند، صبری که تنها از ناحیه پروردگار بزرگ به او می رسد. این مادر شهید می گوید: «پسرم در حالی که به شدت زخمی شده بود، نزد من بازگشت. به این ترتیب شبهای طولانی انتظار میکشیدم و در برابر اتاق مراقبتهای ویژه در بیمارستان مینشستم تا شاید امیدهایم زنده شود. بار دیگر منتظر لحظه ولادتش بودم. انتظار هر لحظه برگی از کتاب صبر و خاطراتم را پاره می کرد، با خود میگفتم آیا روزی فرا میرسد که این برگهای کوچک به پایان برسد؟ صبر را در کتاب روایت کربلا یافتم که برگهایش هنوز به پایان نرسیده است. صبر من معجونی از عزت و کرامت بود.»
قرآن کریم اساس صبر این مادر شهید است، او مراسم ختم قرآن را آغاز کرده بود تا آن را برای پیروزی جوانان مقاومت هدیه کند. عجیب بود آن لحظهای که میگفت: قرآن را باز کردم تا مراسم ختم قرآن بگیرم. ناگهان چشمم به این آیه افتاد: " مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَیٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا". قلبم به شدت از دیدن این آیه تپیدن گرفت. متوجه شدم که روح پسرم به نزد پروردگارش عروج کرده و من مادر شهید شده ام. همانجا بود که خبر شهادتش به من رسید. احساسم این موضوع را به من خبر داده بود و قبل از هر کس دیگری شهادت فرزندم را متوجه شدم. من جگرگوشه ام را برای خداوند دادم و می گویم: خدایا این را از ما بپذیر و راضی شو. گویا من به چشم خودم دیدم که گلوله او را به درد آورد و گویا شنیدم که لبخند می زد و عبارت قرآنی برداً و سلاماً را بر لب می آورد.
زینب کرکی خواهر شهید حسین علی کرکی (ابو الفضل) روایتهای صبر خود را از کربلای امام حسین گرفته است. زینب در این رابطه میگوید که داستانهای زیادی از صبر حضرت زینب (ع) اسطوره کربلا یاد گرفتم. اما آن شب برای من دردناک بود. همواره نگران بودم و در فکر فرو رفته بودم و احساس گم شدگی می کردم. در آن شب احساس کردم که او را از دست داده ام ، گویا روحم خبر شهادت او را به من می داد. ناراحت نبوم و نمی ترسیدم، فقط میخواستم این احساس مملو از افتخار و اشتیاق را درک کنم. او قبل از مسافرت پیام ونامه ای برای ما نگذاشته بود و حسی مملو از خلأ و عزت را در من به جا گذاشت. زینب هزاران سوال و غصه دارد. او می گوید: هر موقع که دستم را به روی عکسش می کشم، احساس می کنم که او را لمس می کنم، داغی صورتش را حس می کنم و خداوند را از این نعمت شکر می کنم.
آیة شحادة نامزد شهید عباس علامة ملقب به حیدرة احساس خود در رابطه با شب شهادت عباس را اینگونه تشریح میکند: ساعت ۲ بعد از نیمه شب را نشان میداد. نگرانی و اضطراب ، من از خواب بیدار کرد. همچنان به ساعتی فکر میکردم که آخرین پیام را از او دریافت کرده بودم. یعنی ساعت ۱۰ و نیم شب. افکار و سوال های زیادی به من حملهور شد. شیطان را لعنت کردم و سعی کردم بخوابم. این بار در ساعت چهار صبح از خواب بیدار شدم. قلبم همچنان از شدت نگرانی می تپید. نماز صبح امروز متفاوت از روزهای دیگر بود، نمازی همراه با عطر و طعم شهادت. آیة می گوید که احساس کردم اتفاقی افتاده است.
عباس علامة
آیة می گوید: «سعی کردم احساسم را تکذیب میکنم، امیدوار بودم که بهسلامت بازمیگردد، اما میدانستم که دارم خودم را فریب میدهم. قلبم گواهی میداد که او به شهادت رسیده است. پیامی برای او فرستادم، اما در خواب و بیداری پیکر او را که به شهادت رسیده بود، دیدم. خواب دیگری را نیز دیدم که با خنده در چشمان من خیره شده بود و با من خداحافظی میکرد و میگفت که زمان خداحافظی فرا رسیده و این آخرین دیدار است. همچنان سعی داشتم احساسم را تکذیب کنم و خودم را قانع کنم که او باز میگردد. اما این رویا حقیقت داشت و صبح با خبر شهادت عباس از خواب بیدار شدم.
اینها سخنان نامزد شهید عباس علامة است که در جنگ سوریه به شهادت رسیده است. او پای دفاع از ملت و خانوادهاش رفته است و این خانم همچنان بر سر مزار وی می نشیند و دست گلی به وی هدیه داده و یاد خاطرات گذشته می افتد.
ام مهدی مادر شهید مهدی عبدالله ادریس (ابو صالح) داستان متفاوتی دارد. او می گوید که در برخی اوقات قلبش مملو از محبت بیپایان به فرزندش میشود و نسبت به فراق جانکاه او صبر می کند، صبری که تنها از ناحیه پروردگار بزرگ به او می رسد. این مادر شهید می گوید: «پسرم در حالی که به شدت زخمی شده بود، نزد من بازگشت. به این ترتیب شبهای طولانی انتظار میکشیدم و در برابر اتاق مراقبتهای ویژه در بیمارستان مینشستم تا شاید امیدهایم زنده شود. بار دیگر منتظر لحظه ولادتش بودم. انتظار هر لحظه برگی از کتاب صبر و خاطراتم را پاره می کرد، با خود میگفتم آیا روزی فرا میرسد که این برگهای کوچک به پایان برسد؟ صبر را در کتاب روایت کربلا یافتم که برگهایش هنوز به پایان نرسیده است. صبر من معجونی از عزت و کرامت بود.»
مهدی عبدالله ادریس
قرآن کریم اساس صبر این مادر شهید است، او مراسم ختم قرآن را آغاز کرده بود تا آن را برای پیروزی جوانان مقاومت هدیه کند. عجیب بود آن لحظهای که میگفت: قرآن را باز کردم تا مراسم ختم قرآن بگیرم. ناگهان چشمم به این آیه افتاد: " مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَیٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا". قلبم به شدت از دیدن این آیه تپیدن گرفت. متوجه شدم که روح پسرم به نزد پروردگارش عروج کرده و من مادر شهید شده ام. همانجا بود که خبر شهادتش به من رسید. احساسم این موضوع را به من خبر داده بود و قبل از هر کس دیگری شهادت فرزندم را متوجه شدم. من جگرگوشه ام را برای خداوند دادم و می گویم: خدایا این را از ما بپذیر و راضی شو. گویا من به چشم خودم دیدم که گلوله او را به درد آورد و گویا شنیدم که لبخند می زد و عبارت قرآنی برداً و سلاماً را بر لب می آورد.
حسین علی کرکی
*مشرق