حسین قدیانی نوشت: «قالیباف» برای من، اما همان «سلیمانی» جلوه کرد؛ با این تفاوت که اولی برای «خدمت» میجنگد و دومی برای «امنیت».
شهدای ایران: حسین قدیانی طی یادداشتی در اینستاگرامش نوشت: خیلی خوشحالم که امروز، در آخرین روز بهار، برای اولین بار «محمدباقر قالیباف» را دیدم، آنهم در «بهشت»!
حدود یک ساعتی با هم حرف زدیم و الباقی ماند برای دیدار بعدی که قول داد به همین زودیها باشد انشاءالله! «قالیباف» برای من، اما همان «سلیمانی» جلوه کرد؛ با این تفاوت که اولی برای «خدمت» میجنگد و دومی برای «امنیت»! القصه! سخنها گفتم با سردار که بعضا به وادی درد دل کشیده شد!
بسی صمیمیتر و خاکیتر از آن بود که فکر میکردم! گمانم یقین داشت که غافل از خدمات بزرگش در سمتهای مختلفی که داشته نبودهام اما راستش شک داشتم که مدیری با این حجم از کار شبانهروز، هیچ وقت میکند آیا مکتوبات مرا بخواند؟!
چیزی نگذشت که فهمیدم اغلب مطالب را میخواند! و با دقت هم! آنجا که در توصیف این قلم، تو گویی در قامت یک کارشناس اینکاره ظاهر شد: «بیآنکه شلخته کنی، بیتکلف و راحت و از عمق دل مینویسی!
و همین است حسن مندرجات تو»! برخورد دکتر با من، بهگونهای بود که فکر کردم سالیانی است مرا میشناسد؛ صمیمی و صریح! ولی بگذار اعترافی بکنم! چشمانش به شدت خسته بود، اما نه خستهی خدمت، بلکه خسته از بیانصافیهای اصحاب سیاست و قدرنشناسیهای اعوان دولت! با این همه، مکرر از «کار برای خدا» حرف زد و اینکه خداوند منان، همیشه خیرخواه انقلاب و انقلابیها بوده! قالیباف اما آنقدر با من راحت بود که خودم بحث را کشاندم به نقدهای دوران ماضی! توضیحاتش لیکن مرا قانع کرد که هیچ کجا صحنه را خالی نگذاشته! و البته این را هم گفت که بعضا با روش بعضی دوستان حزباللهی زاویه دارد!
این را که گفت، من هم از بعضی زخماندازیهای رفقای خودی گفتم که فیالحال، ذکر مصادیقش بماند! تمام کنم این مختصر را! قالیباف را مدیری دیدم که برای خدمت، درگیر بود و نبود میز و صندلی نیست!
در «جبهه» هم خبری از این چیزها نبود اما آنکه معامله با خدا کرده باشد، هر کجا باشد، آستین همت را بالا میزند! بهاری که برایم بد شروع شد و بدتر ادامه یافت، دست آخر و در آخرین روز خود، خوب تمام شد برایم! آنجا که دیدم هنوز این آبادی، مردانی دارد که با وجود خستهترین چشم ممکن، به هیچ چیز جز خدمت بیشتر و کار فزونتر نگاه نمیکنند!
پس امروز برای قالیباف، آخرین روز خرداد ۹۶ نبود؛ سومین روز سومین ماه بهار ۶۱ بود! آزادیات مبارک شهردار جهادی امالقرا! از فردا، این فقط «تهران» نیست که تو را میخواند؛ «قالیباف» زنده است، تا «خدمت» زنده است!
حدود یک ساعتی با هم حرف زدیم و الباقی ماند برای دیدار بعدی که قول داد به همین زودیها باشد انشاءالله! «قالیباف» برای من، اما همان «سلیمانی» جلوه کرد؛ با این تفاوت که اولی برای «خدمت» میجنگد و دومی برای «امنیت»! القصه! سخنها گفتم با سردار که بعضا به وادی درد دل کشیده شد!
بسی صمیمیتر و خاکیتر از آن بود که فکر میکردم! گمانم یقین داشت که غافل از خدمات بزرگش در سمتهای مختلفی که داشته نبودهام اما راستش شک داشتم که مدیری با این حجم از کار شبانهروز، هیچ وقت میکند آیا مکتوبات مرا بخواند؟!
چیزی نگذشت که فهمیدم اغلب مطالب را میخواند! و با دقت هم! آنجا که در توصیف این قلم، تو گویی در قامت یک کارشناس اینکاره ظاهر شد: «بیآنکه شلخته کنی، بیتکلف و راحت و از عمق دل مینویسی!
و همین است حسن مندرجات تو»! برخورد دکتر با من، بهگونهای بود که فکر کردم سالیانی است مرا میشناسد؛ صمیمی و صریح! ولی بگذار اعترافی بکنم! چشمانش به شدت خسته بود، اما نه خستهی خدمت، بلکه خسته از بیانصافیهای اصحاب سیاست و قدرنشناسیهای اعوان دولت! با این همه، مکرر از «کار برای خدا» حرف زد و اینکه خداوند منان، همیشه خیرخواه انقلاب و انقلابیها بوده! قالیباف اما آنقدر با من راحت بود که خودم بحث را کشاندم به نقدهای دوران ماضی! توضیحاتش لیکن مرا قانع کرد که هیچ کجا صحنه را خالی نگذاشته! و البته این را هم گفت که بعضا با روش بعضی دوستان حزباللهی زاویه دارد!
این را که گفت، من هم از بعضی زخماندازیهای رفقای خودی گفتم که فیالحال، ذکر مصادیقش بماند! تمام کنم این مختصر را! قالیباف را مدیری دیدم که برای خدمت، درگیر بود و نبود میز و صندلی نیست!
در «جبهه» هم خبری از این چیزها نبود اما آنکه معامله با خدا کرده باشد، هر کجا باشد، آستین همت را بالا میزند! بهاری که برایم بد شروع شد و بدتر ادامه یافت، دست آخر و در آخرین روز خود، خوب تمام شد برایم! آنجا که دیدم هنوز این آبادی، مردانی دارد که با وجود خستهترین چشم ممکن، به هیچ چیز جز خدمت بیشتر و کار فزونتر نگاه نمیکنند!
پس امروز برای قالیباف، آخرین روز خرداد ۹۶ نبود؛ سومین روز سومین ماه بهار ۶۱ بود! آزادیات مبارک شهردار جهادی امالقرا! از فردا، این فقط «تهران» نیست که تو را میخواند؛ «قالیباف» زنده است، تا «خدمت» زنده است!