شهدای ایران shohadayeiran.com

چهارشنبه سياه آخرين ارمغان رژيم شاهنشاهي براي مردم انديمشك بود.
به گزارش شهدای ایران، چهارشنبه سیاه آخرین ارمغان رژیم شاهنشاهی برای مردم اندیمشك بود. 27 دی‌ماه سال 1357 مردم این شهر از استان خوزستان تظاهراتی اعتراضی علیه رژیم طاغوت برپا كردند كه بعد از پایین كشیدن مجسمه شاه، با شلیك مأموران رژیم تعدادی از مردم به شهادت رسیدند. این روز در میان اندیمشكی‌ها به چهارشنبه سیاه معروف شد. غلامحسین دولتشاهی یكی از شهدای چهارشنبه سیاه اندیمشك است كه برگ‌هایی از زندگی او را از زبان خواهرش شهین دولتشاهی پیش رو دارید.
 
شهید دولتشاهی چطور وارد فعالیت‌های انقلابی شد؟

برادرم متولد پنجم دی ماه سال 1336 بود. بچه سوم خانواده بود و تا كلاس دهم درس خوانده بود. از همان نوجوانی‌اش روحیات خاصی داشت. هرچند درآمد زیادی نداشت اما خیلی به فقرا كمك می‌كرد، چون ذات پاكی داشت و دلش با محرومان بود. با شكل‌گیری جریان انقلاب اسلامی فعالیت‌های غلامحسین هم آغاز شد. با دوستانش شعارهای انقلابی روی دیوار می‌نوشتند یا اعلامیه‌های امام را پخش می‌كردند. برادرم عاشق حضرت امام بود و با آب و تاب از امام برای پدر و مادرم صحبت می‌كرد. فعالیت‌های انقلابی‌اش روز و شب نداشت. گاهی متوجه آمدنش در نیمه‌های شب به خانه می‌شدیم. روز عاشورای سال 1357 رفتیم بهشت زهرای اندیمشك. سخنران صحبت می‌كرد و می‌گفت مردم اندیمشك ما به زودی جشن پیروزی انقلاب اسلامی را خواهیم گرفت و شیرینی‌اش را می‌خوریم. وقتی به خانه آمدیم برادرم گفت نمی‌دانم آن روز من هستم یا نه اما خیلی دوست دارم امام را از نزدیك ببینم و زیارتش كنم. من به شوخی گفتم آره! از بین این همه آدم در ایران به تو اجازه نمی‌دهند بروی پیش امام. . . !! گفت اگر ایشان بخواهد من می‌روم. تمنای دلش بود. اما قسمت بود كه قبل از آمدن حضرت امام، در چهارشنبه سیاه به شهادت برسد.
 
از چهارشنبه سیاه بگویید. آن روز در اندیمشك چه اتفاقی افتاد؟

روز چهارشنبه 27 دی ماه 1357 قرار بود تظاهرات وسیعی در شهر برگزار شود. حتی مجسمه شاه در این روز پایین كشیده شد. برادرم عصر همان روز چهارشنبه با دوچرخه از خانه بیرون رفت. مادر گفت: اعلام حكومت نظامی كرده‌اند نرو، اما غلامحسین گفت می‌روم و هیچ نیروی نظامی نمی‌تواند جلوی من را بگیرد! او به خیابان دولتشاهی فعلی رفت. بچه‌های انقلابی آنجا جمع شده بودند و شعار می‌دادند. برادرم در حال شعار دادن و هدایت نیروهای انقلابی بود كه مورد تهاجم تیرهای مأموران رژیم قرار گرفت و با اصابت تركشی به سرش به شهادت رسید. دوستان برادرم او را به بیمارستان می‌رسانند كه متأسفانه كاری از پیش نمی‌رود و غلامحسین پر می‌كشد.
 
چگونه متوجه شهادتش شدید؟

یكی از همسایه‌ها به مادرم خبر داد كه فرزندتان به شهادت رسیده و پیكرش در بیمارستان است. مادر و پدرم خودشان را به بیمارستان رساندند و پیكر برادرم را به خانه آوردند. پیكر برادرم را در اتاقش گذاشتند و خواهرم عكس امام را روی سینه‌اش گذاشت و گفت تو دوست داشتی امام را ببینی.
 
به ما اجازه ندادند كه برای برادرم مراسم بگیریم. گفتند حق ندارید عزاداری كنید حتی به مادرم اجازه ندادند در تشییع برادرم شركت كند. خوب یاد دارم كه پول گلوله‌هایی كه برادرم را با آن به شهادت رسانده بودند، از ما گرفتند. بعد هم گفتند اجازه نمی‌دهیم جنازه را خاك كنید، مگر اینكه عكس پهلوی را جلوی ماشین بزنید. مجبورمان كردند یك پول پنج تومانی كه عكس شاه داشت جلوی ماشین بزنیم. 18روز بعد از شهادت برادرم امام به ایران آمد. پسر خاله‌ام كه بعدها خودش هم شهید شد به نام شهید عیسی موسوی عكس برادرم را با خودش به استقبال امام برد و گفته بود غلامحسین نگاه كن امام به ایران آمد. هنوز چهلم برادرم نشده بود كه مادرم به دیدار امام خمینی رفت.
 
در دیدار مادرتان با حضرت امام، صحبتی از شوق شهید برای دیدار با ایشان شده بود؟

مادرم با هر زحمتی شده خودش را به قم رسانده بود. پدرم و پسرخاله‌ام شهید خورشیدی هم همراهش رفتند. فقط عكس غلامحسین را با خودشان برده بودند. مادرم از حكایت آن روز می‌گفت: «ما وارد اتاقی شدیم كه تعدادی از آقایان نشسته بودند و بعد از 20 دقیقه امام وارد اتاق شد و همه صلوات فرستادند. رفتم محضرش و عمامه و شانه‌هایش را بوسیدم. گفتم پسرم یكی از شهدای انقلاب اندیمشك است. امام عكس را گرفت و امضا كردند. بعد گفتند: مادر چیزی می‌خواهی؟ گفتم: نه، پسرم شما و راهتان را دوست داشت. خیلی دوست داشت شما را ببیند، عكسش را آورده‌ام برای دیدار شما.» هرسال با نزدیك شدن دهه فجر دل‌هایمان غلامحسین را می‌طلبد. گرچه او رفته است اما همچنان اندیمشك و اندیمشكی‌ها او را ستاره آسمان انقلاب خود می‌دانند.

* جوان
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار