شهدای ایران: همان جوان 36 سالهای که روی تخت بیمارستان «لقمان حکیم» تهران بیحرکت افتاده و شاید خواب سال 67 را میبیند، خواب همان بامداد تابستانی که حرکت هواپیماها بر فراز کوههای دالاهو و بعد از آن صدای انفجار سه بمب خانوادهاش را هراسان کرد، بوی تند سیر و خردل همه جا پیچید و دودهای رنگی آسمان روستایشان را پوشاند و ظرف چند دقیقه، «زرده» شیمیایی شد.
برادر و خواهر و پدرش که رفتند ببینند حال اهالی روستا چطور است مصدوم شیمیایی شدند و سر از بیمارستانهای اسلام آبادغرب درآوردند و صدرالله که حال و روز خودش دست کمی از بقیه نداشت شد سرپرست خانواده در حالیکه فقط 11 سال داشت.
حتما وقتی پزشکان دارند به وخامت اوضاع جسمیاش اعتراف میکنند او به یاد میآورد که چگونه اجساد 250 نفر زن و مرد و کودک و پیر و جوان در جای جای روستا پراکنده شده بود و بازماندگان شیمیایی شده نمیدانستند با این همه پیکر بیجان عزیزان خود چه کنند و کجا به خاک بسپارندشان.
حتما یادش هست که چگونه با کمترین امکانات زخمیها را به شهر رساندند و بقیه ماندند تا اعضای از دست رفته خانوادهشان را در دل زمین جا دهند، بیآنکه بدانند این زمین چقدر نامهربان است و چقدر آلوده و چقدر سمی و چقدر کشنده و چند نسل بعدشان را چطور میسوزاند.
حال و روز آن روز خودش هم با امروز توفیری نداشت، حالا چشمان صدرا به شدت آسیب دیده بود و عوارض تنفسی و پوستی دست از سرش برنمیداشت و این نوجوان با استعداد را از ادامه تحصیل و فعالیت بازداشته بود.
اکنون که بیش از بیست سال از روز 31 تیر روستای زرده میگذرد، تعداد شهدای شیمیایی این روستا به 400 نفر رسیده و بیش از 1400 نفر نیز مدعیاند که در این حادثه شیمیایی شدهاند.هر ماه حداقل یک نفر از اهالی روستا بر اثر عوارض مهلک شیمیایی از دنیا میرود. عوارضش را هم که نمیشود انکار کرد، تا زمانی که نوزادهای نارس و ناقصالخلقه در این روستا به دنیا میآیند و دهها نفر به سرطان خون و ریه مبتلا شدهاند و از هر10 جنین سه جنین به دنیا نمیرسد.
هنوز با این همه سختی و مشکل آدمهایی پاک و کم توقع در «زرده» روزگار میگذارانند که زندگیشان با ما فرق دارد، نه اینکه برای فداکاری و شرایط سختشان پاداش دریافت کرده باشند. نه، آنها حتی از برخی امکانات ساده نظیر یک بیمارستان یا حتی درمانگاه و کلینیک مجهز محرومند و سخت روزشان به شب میرسد.
بیشترشان علاوه بر مشکلات روحی از دست دادن عزیزان، دردهای جسمانی زیادی را به دوش میکشند و کمابیش به بیماریهای پوستی، تنفسی، چشمی و روانی مبتلا هستند و چشمشان به راه مسئولانی بوده که تا کنون هیچ اقدام قابل توجهی برایشان انجام ندادهاند.
صدرالله نمونهای از آدمهای بزرگ روستای «زرده» است که مدتهاست از دردهای جسمانی فراوانی رنج میبرد و عصا به دست راه میرود و حالا چند روزیست همان مختصر توانش را هم از دست داده و روی تخت بیمارستان افتاده و حتما در دلش دعایی برای باعث و بانی اینهمه درد و رنج حواله میکند. برای شرکتهای اروپایی، آمریکایی و ... که بر اساس مستندات موجود در تجهیز صدام مشارکت داشتهاند و خود صدام هم که دیگر بماند با خود خدا.
پسرعمویش میگوید چند روزی است که بیهوش شده و وضعیت جسمانی بدی دارد.
علیرضا عظیمی که از این همه سختی و مشکلات ایجاد شده برای اعضای خانوادهاش به ستوه آمده و از مسئولان گلهمند است که چرا تا کنون فکری به حال این جانبازان خاموش که ساکن زرده هستند نکردهاند. او میگوید كه از خانواده 11 نفره صدرالله که همگی مصدوم شیمیایی هستند تنها دو نفر درصد جانبازی گرفتهاند.
او به تلاشهای بسیار خود که روزی عضو شورا بوده اشاره میکند که هیچ نتیجهای برای اعضای مظلوم این روستا و خصوصا صدرالله نداشته و علیرغم وعده مسئولین و تشکیل پروندههای مختلف پزشکی، تمام هزینههای سنگین بیماریهای جسمی بر عهده خودشان است. این در حالی است که حتی صدرالله عظیمی با حضور در دادگاهی در هلند علیه آنراد(یکی از فروشندگان مواد شیمیایی به عراق) شهادت داد.
مصیبت فقط به زرده ختم نمیشود و اعضای روستاهای «شاه مار»، «نساردیره» و «باباجانی» نیز درگیر بمباران شیمیایی بودند و اگرچه شدت فاجعه در حد زرده نبوده، اما در این روستاها نیز تعداد زیادی مصدوم شیمیایی هستند که از بسیاری از حقوق اولیه که باید در اختیار یک جانباز قرار گیرد، محرومند.
اگرچه در سالهای گذشته عدهای تلاشی مختصر برای بهبود وضعیت این مردمان کردند، اما به نتیجه قابل توجهی نرسیدند و باز فراموش شدند و عملا دردی از آنها دوا نشد و امروز بسیاری از آنان به دلیل ناتواناییهای جسمی و مشکلات عصبی و روحی به سختی امرار معاش میکنند و و حتی نمیدانند دردشان را به چه كسی بگویند و از کی برای اینهمه درد وسختی طلب مساعدت کنند.
ماجرا از همین قرار بود، عدهای آدم بیگناه 24 سال پیش ناجوانمردانه بمباران شیمیایی شدند و به دلیل ناآگاهی و عدم دسترسی به وسایل حمل و نقل و بعضا برای کفن و دفن بستگان خود در روستا ماندند و از آبها و آذوقههای آلوده به مواد شیمیایی تغذیه کردند و... حالا هم کمتر کسی میداند «زرده» و «نسار دیره» و «شاهمار» و «باباجانی» چه روزگاری را پشت سر نهادند و حالا سالهاست بیآنکه امکاناتی برایشان در نظر گرفته شود و حتی حق جانبازی دریافت کنند با مشکلات خود دست و پنجه نرم میکنند.
یادمان باشد وقتی ما به راحتی نفس میکشیم و از چهره زیبایی که خداوند هدیه مان کرده لذت میبریم و دنیا را زیبا میبینیم عدهای درست همین نزدیکیها با مرگ دست و پنجه نرم میکنند، آدمهایی که گویا هیچ کس به فکرشان نیست و نامه نوشتن به مسئولان و حتی رئیس جمهور هم فرجی در کارشان حاصل نکرده است.
جای جای خاک ایران زمین، سهمیه این آدمهاست، آدم هایی که پیش مرگ ما شدند تا آرامش را تجربه کنیم و امن زندگی کنیم.
یادمان باشد وقتی به یادمان شهدا میرویم و برای خانواده جانبازان و آزادگان بزرگداشت میگیریم آدمهایی گوشه دلشان از ما ناراضیاند، آدمهایی که دست کمی از شهدا و جانبازان ندارند، آدمهایی که نه اسم خودشان و نه اسم محل زندگیشان را آشنا نمیانگاریم و تلاشی برای رفع مشکلشان نمیکنیم.
یادمان باشد جوانهایی نظیر صدرالله وصدها نفر دیگر که در ماه چند میلیون تومان هزینه درمان دارند و زیر بارش کمر خم کردهاند، چشمشان به همت مسئولین است.
یادمان باشد ایران را به قیمت خون هزاران شهید، به قیمت زندگی سخت هزاران جانباز، به قیمت دلتنگی هزاران آزاده و به قیمت صبر و چشم انتظاری هزاران صدرالله به ارث بردهایم و زکات این ارث بزرگ یاری کسانی است که پدران و مادران ایران زمین هستند و ایران را با تمام ذرات خاکش به ما برگرداندند تا در آن شاد زندگی کنیم و قدر بدانیم انچه که داریم.
بیایید زرده را فراموش نکنیم. زرده یعنی ایران و ایران یعنی بند بند وجود من و تو.
ایسنا