حال اگر در پی عزت هستیم و به دنبال احیاء راه و سیره شهداییم باید مسیر را از حضرت روحالله و خلف صالحاش گرفت، و آن چیزی جز مقاومت و ایستادگی بر ارزشهای و آرمانهای انقلاب نیست.
شهدای ایران: آخر من و فکه؟! فکه افتخارش این است که فرش راه عرشیان بوده است، افتخار دارد که قدم های دلاوران و شیران این دیار را بر سینه خود پذیرا بوده است. حال، من چه رویی دارم با دنیایی از گناه پا بر روی خاک فکه بگذارم.
فکه معراج 120 دلاوری است که با دستانی بسته و پیکرهایی سوخته ره عاشقی را یک شبه پیمودند و امروزه چراغ راه ما از قافله عقب ماندهها شدهاند.
فکرم در فکه حیران شده و پاهایم در رملهای فکه اسیر گشته،به دنبال کانالی میگردم که بچه ها، تشنه و زخمی کنار هم جان دادند، تا من امروز در کانالهای مجازی سرگرم باشم و در بی وفایی محض، مردان کانالهای حقیقی را گم کنم. رملهای فکه مرا رها نمیکنند، انگار با من سخن ها دارند و دلی پرغم.
در مسیرم چزابه مرا به خود میکشاند، اینجا چه حس غریبی دارم. میگویند نام حقیقی اش «کذابه» بوده است، راست میگویند چون معمولا تنگه در میان دوکوه را میگویند، اما اینجا که کوه و درهای نیست.
تنگه چزابه، منطقهای است که یکطرفه رمل و سمت دیگر هور است و وسط آنجا راهی است که این دو خصلت را ندارد و به همین خاطره چزابه نام گرفته است.
تنگه چزابه، سند ریخته شدن قدرت کذایی دشمن است.سندی که میگوید با دستانی بسته نیز میتوان، دشمن را به زانو در آورد.
رشادت تنگه چزابه، قصه ی مردانگی مردانی است که در برابر پاتک سنگین دشمن ایستادگی کردند اما عقب ننشستهاند. قصه مردان دلاوری است که در سال دوم جنگ در شبها و روزهای سرد زمستان، در برابر باران گلوله های دشمن ایستادگی کردند تا دشمن نتواند از این محور مهم ارتباط بین جبهه شمالی و جنوبی برقرار نماید. حماسه ایی که حضرت روحالله در خصوص آن در جمع دلاوران تنگ چزابه، فرمود: «شما در عمليات تنگ چزابه اعجاز آفريديد». تنگه چزابه، قصه دلاورانی است که دستانشان را با سیم مخابراتی بستند اما حاضر نشدند تا آرمانهایش را زیر پا گذارند و پس از سالها پیکر پاکشان با دستانی بسته ، تفحص شد و باز هم گره گشا بودهاند. اما چه کنم که ما در تنگههای چزابه دنیایی اسیریم.
رملها و تنگههای دروغین دنیای پر فریب، خیلی ها را مرعوب کرده است.دیروز را فراموش کرده ایم و دل به آینده خوش کردهایم؛ آیندهای که افق امیدش لبخند کدخداست! دیروز را فراموش کرده ایم و به دنبال آفتاب خودساخته فروزان برجام هستیم، برجامی که تاکنون ثمره اش نافرجام بوده است.
راستی بچه های داخل آن کانال در فکه، 5 روز است که تشنه اند و آب را جیره بندی کردهاند، تعدادی از آنها در انتهای کانال دارند آرام آرام جان میدهند، اما هنوز ذکر لب شان تغییری با روزهایی که در محاصره نبودند، نکرده است! دائم یا حسین(ع) و یا زهرا(س) سر میدهند،عجب کسانی را به مدد میطلبند! امیدشان به خدا بود و نه، کدخدای دنیای مجازی! که اگر دلشان به وعده های کدخدا گرم میشد، امروزجاودانه نمی شدند و هنوز هم، باید همچنان نوکر میماندیم.
نامعادله تن و تانک در حدفاصل بستان تا دهلاویه و یا در هویزه برایم همچنان بی پاسخ است! آیا اینها نیز به قول آن آقای کلید به دست، شعار است؟! اما نه؛ شعار نیست که اگر شعار بود کدخدا را وادار به نشستن پشت میز مذاکره نمیکرد. کدخدا بهتر از برخی داخلیها میداند که اقتدار ایران عدهای مرعوب نیست! او میداند اراده پولادین و الهی مردان این دیار را نمیتوان با تهدید و تحریم به زانو درآورد. هرچند او این را نیز میداند که باید برای پیاده کردن توطئههای خود باید به دنبال عدهای واداده گشت؛چرا که گزینه های روی میزش برای آن دسته اعتبار دارند و نه؛ برای ارادههای الهی.
از مقاومت نوشتم و تا چزابه آمدم و مگر میشود از مقاومت گفت و هویزه را از یاد برد؟! و قدم بر معراج دلاوران مقاوم هویزه نگذاشت! مقاومت عاشورایی جمع قلیلی از دانشجویان رزمنده به فرماندهی شهید علمالهدی، با چهار آرپیجی و چند تفنگ ساده، در برابر ارتشی تادندان مسلح! دستشان خالی از سلاح بود، اما با دلی به سان کوه و استوار از ایمان و توكل داشتند، ماندند و ایستادند؛ اما پشت به دشمن نکردند.
بچه های هویزه، بچه هیئتی بودند، مگر میشود که پا در خیمه اباعبدالله گذاشت و تفکری مرعوبانه در تو حلول نماید؟! هرگز؛ بچه های هویزه و کلاً بچههای جبهه، غیرت را از حسین(ع) و عباس(ع) فراگرفتند.«هیهات منّاالذله» و«کل یوم عاشورا» در تک تک رگهای آنان جاری بوده است و این را میشود از آخرین نامه فرمانده عاشورایی هویزه به دست آورد، آنجا که نوشت:«من به عنوان فرمانده سپاه هویزه، با 62 نفر پاسداری که 22 نفرشان غیرمسلحند: تا آخرین قطره خونمان با همان ژ،3 و کلاش دفاع خواهیم کرد.البته مهمات ما 2 عدد آرپیجی (که یکیش خراب است) و یک عدد تیربار ژ،3 و 40 عدد کلاش و ژ،3 است». آنان با این امکانات کم و نامهربانیهایی از داخل، در محاصره تانکهای عراقی یک لحظه به فکر عقبنشینی و یا تسلیم نیفتادند و سرانجام دشمن با تانک بر پیکر آن دلاوران تاخت. پیکر علمالهدی و دیگر یارانش زیر شنی تانکها متلاشی شد و بعدها برخی از آنها به سختی شناسائی گردید. بدن مطهر شهید علمالهدی نیز از روی قرآنی که به امضای امام و رهبر معظم انقلاب رسیده و همیشه همراه شهید علم الهدی بود، شناسائی گردید. مقداری از مظلومیت بچه های هویزه بر میگردد به خیانت تفکر لیبرالی روزهای آغازین جنگ،آن زمان که رئیسجمهور مخلوع، بچه های بسیجی و انقلابی را تحقیر میکرد و آنان را جوان و خام میپنداشت! چه بسا اگر آنها امروز نیز بودند و سخن از مقاومت میزدنند باز نیز آنان را تحقیر میکردند و برچسب بی سواد و بدون شناسنامه و عقب مانده و... دست آخر آنها را کودک خطاب میکردند.
اما نمی دانند که هرچه داریم از همین به زعم آنها، کودکان هستند و اینان بودند که برخیها الان به بزرگی خود میبالند و از چشم بالا به همه مینگرند.
جبهه حال و هوای خاص خودش را دارد. در جبهه که هستی، دل یاد مذاکره نمیکند، چون مردانی اینجا قدم گذاشتهاند که کلمه تسلیم در مرام آنها معنا نداشت و شهادت آرزوی دیرینه آنها بود و دریافته بودند که «ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد».
از فکه تا اروند یک نکته حرف اول و آخر را میزند:«کلام امام نباید زمین بماند!» این حرف اینقدر معنا دارد که دیگر منیّت در آن گم میشود، یعنی مجذوب ولایت شدند.
ما ملتی هستیم با سرمایه هایی فراوان؛ یکی از این سرمایه های مهم که به بقیه میارزد، شیعه بودنمان است. تسلیم و درجا زدن در مرام شیعه جایگاهی ندارد. مکتب علوی و حسینی، مکتب پیشرو است. مردان جبهه ها چه در قلاویزان و پاوه و بازیدراز یا فکه و هویزه و شلمچه و طلائیه و اروند و... درس آموختگان این مکتب بودند، که سربلندی را به همراه آوردند. بعد از جنگ نیز دانشآموختگان این مکتب در سنگرهای علمی و فنون موشکی و هستهای شاهکارهای زیادی خلق کردند.
مگر میشود که شیعه شهادت و انتظار را داشته باشد و دم از شکست بزند؟! آنانی که دم از کرنش در برابر ظالم میزنند و مستکبران عالم را در نزد خود بزرگ جلوه میدهند و بر، داشتههای خود چشم میبندند از مکتب حسینی و مهدوی چیزی فرا نگرفتهاند و اگر کلامی در این خصوص میگویند، فقط لقلقه زبانی است تا اعتقادی قلبی. حضرت روحالله مسیر را بعد از وادی جهاد به ما نشان داده و آن را ترسیم کرده است، مسیری که از گذرگاه «جهاد» عبور میکند و نه گذر«مذاکره». امام اینگونه میفرمایند: «مسلمانان بايد بدانند تا زمانى كه تعادل قوا در جهان به نفع آنان برقرار نشود، هميشه منافع بيگانگان بر منافع آنان مقدم مى شود، و هر روز شيطان بزرگ يا شوروى(سابق) به بهانه حفظ منافع خود حادثهاى به وجود مىآورند. راستى اگر مسلمانان مسائل خود را به صورت جدى با جهانخواران حل نكنند و لااقل خود را به مرز قدرت بزرگ جهان نرسانند، آسوده خواهند بود؟ هم اكنون اگر امريكا يك كشور اسلامى را به بهانه حفظ منافع خويش با خاك يكسان كند، چه كسى جلوى او را خواهد گرفت؟ پس راهى جز مبارزه نمانده است، و بايد چنگ و دندان ابرقدرتها و خصوصا امريكا را شكست، و الزاما يكى از دو راه را انتخاب نمود: يا شهادت. يا پيروزى. كه در مكتب ما هر دوى آنها پيروزى است.»
حال اگر در پی عزت هستیم و به دنبال احیاء راه و سیره شهداییم باید مسیر را از حضرت روحالله و خلف صالحاش گرفت، و آن چیزی جز مقاومت و ایستادگی بر ارزشهای و آرمانهای انقلاب نیست.
فکه معراج 120 دلاوری است که با دستانی بسته و پیکرهایی سوخته ره عاشقی را یک شبه پیمودند و امروزه چراغ راه ما از قافله عقب ماندهها شدهاند.
فکرم در فکه حیران شده و پاهایم در رملهای فکه اسیر گشته،به دنبال کانالی میگردم که بچه ها، تشنه و زخمی کنار هم جان دادند، تا من امروز در کانالهای مجازی سرگرم باشم و در بی وفایی محض، مردان کانالهای حقیقی را گم کنم. رملهای فکه مرا رها نمیکنند، انگار با من سخن ها دارند و دلی پرغم.
در مسیرم چزابه مرا به خود میکشاند، اینجا چه حس غریبی دارم. میگویند نام حقیقی اش «کذابه» بوده است، راست میگویند چون معمولا تنگه در میان دوکوه را میگویند، اما اینجا که کوه و درهای نیست.
تنگه چزابه، منطقهای است که یکطرفه رمل و سمت دیگر هور است و وسط آنجا راهی است که این دو خصلت را ندارد و به همین خاطره چزابه نام گرفته است.
تنگه چزابه، سند ریخته شدن قدرت کذایی دشمن است.سندی که میگوید با دستانی بسته نیز میتوان، دشمن را به زانو در آورد.
رشادت تنگه چزابه، قصه ی مردانگی مردانی است که در برابر پاتک سنگین دشمن ایستادگی کردند اما عقب ننشستهاند. قصه مردان دلاوری است که در سال دوم جنگ در شبها و روزهای سرد زمستان، در برابر باران گلوله های دشمن ایستادگی کردند تا دشمن نتواند از این محور مهم ارتباط بین جبهه شمالی و جنوبی برقرار نماید. حماسه ایی که حضرت روحالله در خصوص آن در جمع دلاوران تنگ چزابه، فرمود: «شما در عمليات تنگ چزابه اعجاز آفريديد». تنگه چزابه، قصه دلاورانی است که دستانشان را با سیم مخابراتی بستند اما حاضر نشدند تا آرمانهایش را زیر پا گذارند و پس از سالها پیکر پاکشان با دستانی بسته ، تفحص شد و باز هم گره گشا بودهاند. اما چه کنم که ما در تنگههای چزابه دنیایی اسیریم.
رملها و تنگههای دروغین دنیای پر فریب، خیلی ها را مرعوب کرده است.دیروز را فراموش کرده ایم و دل به آینده خوش کردهایم؛ آیندهای که افق امیدش لبخند کدخداست! دیروز را فراموش کرده ایم و به دنبال آفتاب خودساخته فروزان برجام هستیم، برجامی که تاکنون ثمره اش نافرجام بوده است.
راستی بچه های داخل آن کانال در فکه، 5 روز است که تشنه اند و آب را جیره بندی کردهاند، تعدادی از آنها در انتهای کانال دارند آرام آرام جان میدهند، اما هنوز ذکر لب شان تغییری با روزهایی که در محاصره نبودند، نکرده است! دائم یا حسین(ع) و یا زهرا(س) سر میدهند،عجب کسانی را به مدد میطلبند! امیدشان به خدا بود و نه، کدخدای دنیای مجازی! که اگر دلشان به وعده های کدخدا گرم میشد، امروزجاودانه نمی شدند و هنوز هم، باید همچنان نوکر میماندیم.
نامعادله تن و تانک در حدفاصل بستان تا دهلاویه و یا در هویزه برایم همچنان بی پاسخ است! آیا اینها نیز به قول آن آقای کلید به دست، شعار است؟! اما نه؛ شعار نیست که اگر شعار بود کدخدا را وادار به نشستن پشت میز مذاکره نمیکرد. کدخدا بهتر از برخی داخلیها میداند که اقتدار ایران عدهای مرعوب نیست! او میداند اراده پولادین و الهی مردان این دیار را نمیتوان با تهدید و تحریم به زانو درآورد. هرچند او این را نیز میداند که باید برای پیاده کردن توطئههای خود باید به دنبال عدهای واداده گشت؛چرا که گزینه های روی میزش برای آن دسته اعتبار دارند و نه؛ برای ارادههای الهی.
از مقاومت نوشتم و تا چزابه آمدم و مگر میشود از مقاومت گفت و هویزه را از یاد برد؟! و قدم بر معراج دلاوران مقاوم هویزه نگذاشت! مقاومت عاشورایی جمع قلیلی از دانشجویان رزمنده به فرماندهی شهید علمالهدی، با چهار آرپیجی و چند تفنگ ساده، در برابر ارتشی تادندان مسلح! دستشان خالی از سلاح بود، اما با دلی به سان کوه و استوار از ایمان و توكل داشتند، ماندند و ایستادند؛ اما پشت به دشمن نکردند.
بچه های هویزه، بچه هیئتی بودند، مگر میشود که پا در خیمه اباعبدالله گذاشت و تفکری مرعوبانه در تو حلول نماید؟! هرگز؛ بچه های هویزه و کلاً بچههای جبهه، غیرت را از حسین(ع) و عباس(ع) فراگرفتند.«هیهات منّاالذله» و«کل یوم عاشورا» در تک تک رگهای آنان جاری بوده است و این را میشود از آخرین نامه فرمانده عاشورایی هویزه به دست آورد، آنجا که نوشت:«من به عنوان فرمانده سپاه هویزه، با 62 نفر پاسداری که 22 نفرشان غیرمسلحند: تا آخرین قطره خونمان با همان ژ،3 و کلاش دفاع خواهیم کرد.البته مهمات ما 2 عدد آرپیجی (که یکیش خراب است) و یک عدد تیربار ژ،3 و 40 عدد کلاش و ژ،3 است». آنان با این امکانات کم و نامهربانیهایی از داخل، در محاصره تانکهای عراقی یک لحظه به فکر عقبنشینی و یا تسلیم نیفتادند و سرانجام دشمن با تانک بر پیکر آن دلاوران تاخت. پیکر علمالهدی و دیگر یارانش زیر شنی تانکها متلاشی شد و بعدها برخی از آنها به سختی شناسائی گردید. بدن مطهر شهید علمالهدی نیز از روی قرآنی که به امضای امام و رهبر معظم انقلاب رسیده و همیشه همراه شهید علم الهدی بود، شناسائی گردید. مقداری از مظلومیت بچه های هویزه بر میگردد به خیانت تفکر لیبرالی روزهای آغازین جنگ،آن زمان که رئیسجمهور مخلوع، بچه های بسیجی و انقلابی را تحقیر میکرد و آنان را جوان و خام میپنداشت! چه بسا اگر آنها امروز نیز بودند و سخن از مقاومت میزدنند باز نیز آنان را تحقیر میکردند و برچسب بی سواد و بدون شناسنامه و عقب مانده و... دست آخر آنها را کودک خطاب میکردند.
اما نمی دانند که هرچه داریم از همین به زعم آنها، کودکان هستند و اینان بودند که برخیها الان به بزرگی خود میبالند و از چشم بالا به همه مینگرند.
جبهه حال و هوای خاص خودش را دارد. در جبهه که هستی، دل یاد مذاکره نمیکند، چون مردانی اینجا قدم گذاشتهاند که کلمه تسلیم در مرام آنها معنا نداشت و شهادت آرزوی دیرینه آنها بود و دریافته بودند که «ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد».
از فکه تا اروند یک نکته حرف اول و آخر را میزند:«کلام امام نباید زمین بماند!» این حرف اینقدر معنا دارد که دیگر منیّت در آن گم میشود، یعنی مجذوب ولایت شدند.
ما ملتی هستیم با سرمایه هایی فراوان؛ یکی از این سرمایه های مهم که به بقیه میارزد، شیعه بودنمان است. تسلیم و درجا زدن در مرام شیعه جایگاهی ندارد. مکتب علوی و حسینی، مکتب پیشرو است. مردان جبهه ها چه در قلاویزان و پاوه و بازیدراز یا فکه و هویزه و شلمچه و طلائیه و اروند و... درس آموختگان این مکتب بودند، که سربلندی را به همراه آوردند. بعد از جنگ نیز دانشآموختگان این مکتب در سنگرهای علمی و فنون موشکی و هستهای شاهکارهای زیادی خلق کردند.
مگر میشود که شیعه شهادت و انتظار را داشته باشد و دم از شکست بزند؟! آنانی که دم از کرنش در برابر ظالم میزنند و مستکبران عالم را در نزد خود بزرگ جلوه میدهند و بر، داشتههای خود چشم میبندند از مکتب حسینی و مهدوی چیزی فرا نگرفتهاند و اگر کلامی در این خصوص میگویند، فقط لقلقه زبانی است تا اعتقادی قلبی. حضرت روحالله مسیر را بعد از وادی جهاد به ما نشان داده و آن را ترسیم کرده است، مسیری که از گذرگاه «جهاد» عبور میکند و نه گذر«مذاکره». امام اینگونه میفرمایند: «مسلمانان بايد بدانند تا زمانى كه تعادل قوا در جهان به نفع آنان برقرار نشود، هميشه منافع بيگانگان بر منافع آنان مقدم مى شود، و هر روز شيطان بزرگ يا شوروى(سابق) به بهانه حفظ منافع خود حادثهاى به وجود مىآورند. راستى اگر مسلمانان مسائل خود را به صورت جدى با جهانخواران حل نكنند و لااقل خود را به مرز قدرت بزرگ جهان نرسانند، آسوده خواهند بود؟ هم اكنون اگر امريكا يك كشور اسلامى را به بهانه حفظ منافع خويش با خاك يكسان كند، چه كسى جلوى او را خواهد گرفت؟ پس راهى جز مبارزه نمانده است، و بايد چنگ و دندان ابرقدرتها و خصوصا امريكا را شكست، و الزاما يكى از دو راه را انتخاب نمود: يا شهادت. يا پيروزى. كه در مكتب ما هر دوى آنها پيروزى است.»
حال اگر در پی عزت هستیم و به دنبال احیاء راه و سیره شهداییم باید مسیر را از حضرت روحالله و خلف صالحاش گرفت، و آن چیزی جز مقاومت و ایستادگی بر ارزشهای و آرمانهای انقلاب نیست.
*پلاک دزفول