شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۲۵۱۳۶
تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۵:۴۳
21 مرداد سالروز شهادت سه پاسداری است که به جرم صیانت از آرمان‌های انقلاب، پس از تحمل شکنجه‌های وحشیانه، به دست اعضای «گروهک تروریستی منافقین» به شهادت رسیدند.

به گزارش شهدای ایران،‌ پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام(ره) برکاتی داشت که آشکار شدن چهره منافقان یکی از آنهاست. «سازمان مجاهدین خلق» که بعد از روشن شدن تفکرات التقاطی و ملحدانه آنها در نظر مردم اقدام به برندازی نظام جمهوری اسلامی کردند، از سوی مردم به «منافقین» مشهور شدند.


روایتی از شکنجه‌های وحشیانه سه پاسدار توسط منافقین

البته ماهیت این سازمان تروریستی از سال‌ها قبل برای امام خمینی(ره) روشن بود و هرگز با آنها وارد مذاکره نشد؛ هر چند که در آن سال‌ها این سازمان مشی به ظاهر اسلامی و انقلابی داشت. سران این سازمان بارها نزد مرحوم حاج «مصطفی خمینی» آمده بودند تا ایشان ترتیب وملاقات با امام را بدهد؛ که موفق نشدند.

پاسدارانی که مظلومانه به شهادت رسیدند

مجاهدین خلق یک گروه سیاسی- نظامی بود که در سال 1344 توسط سه تن از روشنفکران جوان مسلمان، با هدف سرنگونی رژیم وابسته پهلوی تأسیس شد. این سازمان نیز همچون اغلب گروه‌هایی که در دهه 1340 مشی قهرآمیز را در مبارزه برگزیدند، تحت تأثیر سرکوب قیام مردمی 15 خرداد و شکست مبارزات مسالمت‌آمیز، در جریان تدوین استراتژی به «مبارزه مسلحانه» رسید و به تدریج با بهره‌گیری از تئوری‌ها و تجارب جریان‌های چپ و مارکسیست آمریکای لاتین، شیوه «جنگ چریکی شهری» را در تاکتیک اتخاذ کرد.

در سال 50 بنیانگذاران این سازمان و به دنبال آن اکثریت کادر آن توسط ساواک دستگیر و با اعدام بنیانگذاران و تعداد از کادرهای اصلی آن ضربه سختی را متحمل شد و در آستانه تلاشی کامل قرار گرفت. شش سال بعد با تغییر ایدئولوژی، مارکسیسم را پذیرفت و به دنبال آن تصفیه‌های خونینی در آن صورت گرفت و تعدادی از کادرهای آن کشته شدند؛ ازجمله افرادی که در جریان این تصفیه با افکار التقاطی منافقین مخالفت کرد و توسط آن‌ها به شهادت رسید، «شهید مجید شریف‌واقفی» است. در سال 57 بعد از پیروزی انقلاب کادرهای باقی مانده از زندان آزاد شدند و از همان ابتدا به مخالفت با جمهوری اسلامی دست زدند. در سال 60 به دنبال 3 سال اختلاف مشی مسلحانه را بر علیه حکومتی که بر مبنای ولایت فقیه تاسیس شده بود برگزیدند.

سازمان مجاهدین خلق بعد از انقلاب سعی در نفوذ به بدنه حکومت را داشت؛ اما  نه رهبر انقلاب و نه مردم اعضای این سازمان را نیروی انقلابی به حساب نمی‌آوردند؛ لذا سعی کردند با ترور و ارعاب موجی از ناامنی در روند حکومت نوپای اسلامی به وجود آورند و برای این منظور با دعاوی به اصطلاح خلقی سعی کرد افرادی با ویژگی‌های گوناگون مانند: خودکم‌بینی، عقده حقارت، ‌ماجراجوئی، قدرت‌طلبی، اشتهار، غرض‌ورزی، کینه‌توزی، مطرود اجتماعی یا خانوادگی، طالب ارضاء تمایلات نفسانی و گاها افراد ناآگاه و ساده‌لوحی را به خود جذب کند تا به کمک آنان به اهداف خود برسند.

ازجمله این جنایات عملیات شکنجه کردن سه برادر پاسدار کمیته مرکزی انقلاب اسلامی «طالب طاهری»، «محسن میرجلیلی» « شاهرخ طهماسبی» و کفاشی بنام «عباس عفت روش» است. این عزیزان پس از تحمل سخت‌ترین شکنجه‌ها به شهادت رسیدند.

پس از مفقود شدن برادران پاسدار مرکزی انقلاب اسلامی و آن کفاش؛ ابتدا «خسرو زندی» یکی از عوامل شکنجه در تاریخ 1361.5.22 توسط مردم حزب الله به هنگام سرقت موتور جهت انجام ترور دستگیر می شود و با توجه به شواهد و مدارک به دست آمده از لانه تیمی وی، محل دفن و اختفای اجساد شکنجه شده سه تن از برادران کشف می‌شود .بعد از یک سلسه پیگیری و با استفاده از اطلاعات قبلی،‌ کلیه عوامل شکنجه‌گر مورد شناسائی واقع و تحت تعقیب قرار می‌گیرند و طی چند رشته عملیات، عده‌ای از آنان معدوم و برخی دیگر دستگیر می‌شوند.

ازجمله افراد دستگیر شده در این رابطه «مهران اصدقی»، فرمانده اول نظامی گروهک تروریستی منافقین در تهران و یکی از عوامل اصلی شکنجه اعتراف می‌کند.

در بررسی‌های انجام شده سه جسد شکنجه مثله شده متعلق به دو برادر پاسدار «شهید طالب طاهری» و «شهید محسن میرجلیلی» و برادر کفاشی بنام «شهید عباس عفت روش» پیدا می‌شود و پیکر  پاسدار شهید «شاهرخ طهماسبی» در محل دیگری در اطراف شهر تهران انداخته شده است.

پیکر این شهدا در آن ایام توسط مامورین انتظامی کشف و به عنوان مجهول الهویه به پزشک قانونی و در یکی از قطعات بهشت زهرا دفن شده بود.

جزئیات ربوده شدن «طالب طاهری» و «محسن میرجلیلی»

«مهران اصدقی»، عضو سازمان منافقین درباره ربوده شدن پاسداران می‌گوید: خانه تیمی مرکزیت بخش ویژه در خیابان کارون بود. «مهدی کتیرایی» و «حسین ابریشمچی» در آنجا حضور داشتند و «جواد محمدی» نیز مسئول حفاظت خانه بود. جواد حین مراقبت از خانه مشاهده می‌کند که به جوانی مشکوک شده و طبق خط داده شده اقدام به شناسایی وی می‌کند.

روز بعد همان فرد را به همراه یک جوان دیگر در آنجا دیده و به افراد بالای بخش ویژه گزارش می‌دهد و آنها دستور ربودن آن دو جوان را صادر می‌کنند. طاهر به همراه «رضا هاشملو» و «محمدجعفر هادیان»، اقدام به ربودن این دو جوان می‌کنند. در خیابان با ماشین جلوی آنها پیچیده و به آنها می‌گویند که ما کمیته‌ای هستیم و باید با ما بیایید. آنها به خانه خیابان بهار که از قبل برای شکنجه آماده شده بود، برده می‌شوند. حمام این خانه برای شکنجه، به وسیله نایلون‌های کلفت صداگیری شده بود. ابزار این خانه عبارت بود از طناب و کابل، نقاب، دست‌بند و میله‌های سربی که اگر به پشت گردن هر کس می‌زدی بیهوش می‌شد.

«جواد محمدی» به همراه «مصطفی معدن‌پیشه» و «شهرام روشن‌تبار» مسئول شکنجه آنها می‌شوند و هدف از این سرعت عمل این بود که ببینند آیا خانه تیمی خیابان کارون لو رفته است یا نه؟ سپس آنها را روی صندلی با طناب بسته و صندلی را روی زمین می‌خوابانند. با کابل‌های کلفت چند لایه به کف پا و سایر نقاط بدن آنها می‌زنند و برای اینکه صدای آنها بیرون از خانه نرود، دهان آنها را با پارچه می‌بندند.

همان روز «مسعود قربانی» به من ابلاغ کرد که به دستور «حسین ابریشمچی»، مسئولیت بازجویی آنها با من است و به من گفت که با هم سوال تهیه می‌کنیم که برای ما مشخص شود که خانه‌های تیمی چگونه لو می‌رود. از اینجا بود که من در راس این جریان قرار گرفتم و به عنوان کسی که خطوط مرکزیت را اجرا می‌کرد، عمل نمودم. برای ایجاد هراس نقاب به چهره می‌زدیم.

همین کار را کردم و وارد حمام شدم. دیدم یک پسر 16-17 ساله در گوشه حمام در حالی که دست‌ها و پاهایش با زنجیر بسته شده، افتاده بود. اسمش «طالب طاهری» بود. دیدم پاهایش کبود شده و باد کرده و بدنش تاول زده بود. به اتاق رفتم تا فرد دیگر را که «محسن میرجلیلی» نام داشت ببینم. فردی حدود 24-25 ساله درحالی‌که دست‌ها و پاهایش با زنجیر بسته شده در گوشه اتاق نشسته بود. بدن او نیز مانند بدن طالب با کابل شکنجه شده بود.

«مصطفی معدن‌پیشه» به من گفت که ما دیروز خیلی آنها را شکنجه کردیم تا معلوم شود که آیا خانه را زیر نظر داشتند یا نه، اما آنها انکار کردند و ظاهرا خانه را زیر نظر نداشتند. سوالات را آماده کردم و کار شکنجه شروع شد. آنها را به نوبت داخل حمام می‌‎بردیم، در حالی که پاهایشان تاول زده بود و حال نداشتند و فریاد می‌زدند. «مصطفی معدن‌پیشه» دهان آنها را با پارچه گرفته بود. آن قدر آنها را زدم که تاول‌های پای آنها ترکید و خونریزی کرد. وقتی پاهای آنها خونریزی کرد «مصطفی معدن‌پیشه»  پایشان را باندپیچی کرده و آنها را برای شکنجه مجدد آماده کرد. سوالات من همگی از سوی آنها انکار می‌شد و جوابی نمی‌دادند اما از بالا گفته بودند که حتما آنها اطلاعاتی دارند.

روز بعد کار را مجددا شروع کردیم. ابتدا «جواد محمدی» به جان آنها افتاد، سپس آنها را روی همان صندلی‌ها بستیم و روی پاهای متورم و خون آلودشان آب جوش ریختیم، به طوری که پوست بدن آن ترک خورد و تاول‌ها می‌ترکید. این دو نفر بارها بیهوش می‌شدند و باز هم به هوش می‌آمدند. وقتی آب داغ روی سر و صورت آنها می‌ریختیم، سریعا تاول می‌زد. خون زیادی از بدنشان رفته بود.

«جواد محمدی» با نوک چاقو به بدنشان می‌کشید. طوری که عضوی از بدن آنها نبود که خون آلود نباشد. من و «مسعود قربانی» به داخل حمام و به سراغ «محسن میرجلیلی رفتیم. «مسعود قربانی» به او گفت که اگر اطلاعات ندی تو را می‌پزیم. سپس به من گفت که اتو را بیاورم. بعد از آنکه اتو را به برق زد و کاملا گرم شد، ناگهان اتو را به کمر «محسن میرجلیلی» چسباند. محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجیبی باز کرد و از هوش رفت. بوی سوختگی همه جا را گرفته بود، من خیلی ترسیده بودم، «مسعود قربانی» هم ترسیده بود، ولی سعی می‌کرد خودش را مسلط به کاری که می‌کند نشان دهد.

«جواد محمدی» و «مصطفی معدن‌پیشه» مشغول شکنجه «طالب طاهریب بودند، «جواد محمدی» به «مصطفی معدن‌پیشه» گفت: برو چاقو بیاور، مصطفی چاقو را که آورد چاقو را چند بار بر روی بازوی طالب کشید که بار سوم خون بیرون زد و بر اثر درد شدید تکان خورد. «طالب طاهری» می‌خواست حرف بزند که «جواد محمدی» با مشت توی دهانش کوبید، طوری که دندانش شکست.

جواد گفت حالیت می‌کنم و سپس میله سربی را برداشت و به دهان و فک و چانه او زد که وقتی طالب دهانش را باز کرد، دندان‌های شکسته‌اش به همراه خون و آب دهان بر روی شلوارش ریخت، «مصطفی معدن‌پیشه» با میله سربی که در دستش بود به جاهای دیگری از بدن او میزد.

«محسن میرجلیلی به هوش آمده بود که «مسعود قربانی» به من گفت که برو آب جوش بیاور، من آب داغ آوردم و مسعود گفت که بر روی پاهایش بریز، من می‌خواستم به یکباره خالی کنم که مسعود اشاره کرد که یواش یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد، من نیز همین کار را کردم، طوری که تمام تاول‌های پایش ترکید و شکل خیلی وحشتناکی پیدا کرد و پوست پاهایش از بدنش جدا می شد. محسن بیهوش شد و بعد که به هوش آمد به روی شلوارش پنجه می‌کشید. مسعود آب داغ روی دست‌های محسن می‌ریخت که دست‌های محسن پف کرد و چروک شده و حالت پختگی داشت.

به اتاق که رفتم صحنه دلخراشی دیدم، پوست سمت راست سر «طالب» به همراه موهایش کنده شده بود و «جواد محمدی» در حالی که چاقوی خون آلود دستش بود بالای سر «طالب» که بیهوش شده بود، ایستاده بود، وقتی «طالب» به هوش می‌آمد حرف نمی‌توانست بزند، فقط درحالی‌که دهانش را به سختی باز می‌کرد ناله‌هایی از او شنیده می‌شد و «جواد» که با حالت عصبانی از او می‌پرسید: چرا حرف نمی‌زنی؟، صدای ناله خود را شدیدتر می‌کرد و سر خود را به شدت تکان می‌داد. «مصطفی» سر او را محکم گرفته بود و «جواد» با عصبانیت چاقو را بالای گوش «طالب» گذاشت و آن را برید، طوری که خون زیادی از سر و صورت «طالب» جاری شد و تمام سر و صورتش غرق در خون شد و بیهوش شد.

در همین حین که «طالب» بیهوش بود، «جواد» چاقو را کنار چشم «طالب» گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بیرون زد. من با کابل به کف پا و بدن «محسن» زدم که به هوش آمد. هنگامی که دهانش را باز می‌کرد بوی گندیدگی شدیدی از دهانش می‌آمد و لثه‌هایش حالت پوسیدگی داشت، بدنش سست شده بود، یکبار که «مسعود» موهایش را می کشید و من با کابل او را می‌زدم یک دسته از موهایش در دست «مسعود» ماند. سپس «محسن» را که دیگر رمقی در بدن نداشت به داخل اتاق دیگر بردیم و با زنجیر به میز بستیم.

«طالب» بیهوش، درحالی‌که خون در جاهای مختلف صورتش خشکیده بود، روی صندلی همچنان در حال شکنجه شدن بود و «جواد محمدی» با انبردست مشغول کشیدن دندان‌های «طالب» بود که از دهان او خون زیادی بیرون می‌ریخت و دهانش بوی بسیار بدی می‌داد.

«جواد» اطلاعات می‌خواست و «طالب» جوابی نمی‌داد. «جواد» گفت این‌طوری نمی‌شود باید این را کبابش کرد و «مصطفی» به آشپزخانه رفت و گاز پیک نیکی و سیخ را به همراه خود آورد. «جواد» سیخ را دو بار سرخ کرد و به ران «طالب» زد و بار سوم سیخ را سرخ کرد و به دکمه‌های جلوی شلوار طالب چسباند که شلوار «طالب» سوخت و سیخ داغ به بدن و آلت مردانگی طالب اصابت کرد که یک دفعه دچار شوک شد. تمام فضای اتاق را بوی سوختگی و پارچه و گوشت پر کرده بود. تا عصر، آنها یکی، دوبار به هوش آمدند. حوالی عصر «مصطفی معدن‌پیشه» بر اثر دست‌پاچگی، وقتی «محسن میرجلیلی» یک تکان خورده بود، تیری شلیک کرد و مجبور به تخلیه خانه شدیم.

با همان میله‌های سربی آنها را بی‌هوش کردیم و سپس به بدن آنها سیانور تزریق کردیم و درحالی‌که هنوز جان می‌دادند، آنها را پتو پیچ کردیم و داخل صندوق عقب گذاشتیم.

ساعت 9 شب ماشین را در خیابان نظام آباد تحویل «خسرو زندی» و «محمدجعفر هادیان» دادیم تا آنها را برای دفن به بیابان‌های اطراف ببرند.

وقتی جریان شکنجه لو رفت، سازمان فکر نمی‌کرد که قضیه این قدر برایش گران تمام شود و وقتی با انبوه شرکت‌کنندگان در تشییع جنازه پاسداران به ما گفتند که هیچ چیز به بچهها نگویید و اگر بچهها سؤال کردند بگویید که کار خود رژیم است.

.

جزئیات ربودن و شکنجه شاهرخ طهماسبی

مرداد ماه سال 1361 یکی از پاسداران کمیته به نام شاهرخ طهماسبی که وظایف شغلی او با کارهای اطلاعاتی بی ارتباط بود، ربوده شده و طی 10 روز شکنجه، نهایتا به قتل می‌رسد و جنازه او در منطقه عباس‌آباد تهران رها می شود.

محمدجواد بیگی یکی از اعضای منافقین در این باره می‌گوید: بعد از 12 اردیبهشت که در یک روز به حدود 20 خانه حمله شد و از ضربه 19 بهمن بسیار سنگین‌تر بود، تحلیل سازمان این شد که کار بسیار دقیق و حساب شده بوده است. بعد سازمان گفت که باید اطلاعات کسب کنیم. در همین رابطه شناسایی شاهرخ طهماسبی به تیم ما داده شد.

پس از ربودن وی، او را به خانه تیمی خیابان سهروردی، کوچه باغ انتقال دادند. از آنجا که دست و پای شاهرخ را بسته و پتویی بر رویش انداخته بودند، صاحبخانه مشکوک شده و با نیروهای انتظامی تماس می‌گیرد. بلافاصله ما وی را به خانه تیمی خیابان خواجه نظام بردیم. خانه تیمی خیابان خواجه نظام را یک زوج تشکیلاتی به نام فریبا اسلامی (شهلا صالحی پور) و محمد قدیری (منوچهر احمدیان‌فر)، با همین اسامی مستعار اجاره کرده بودند. رابط این خانه با بالا هم جواد محمدی با نام طاهر بود که خود وی در تیم شکنجه مهران اصدقی قرار داشت .

«فریبا اسلامی» همسر «محمد قدیری» در این باره می‌گوید: من در جریان ربودن و شکنجه «شاهرخ طهماسبیی به عنوان محمل همان خانه شکنجه بودم. در این خانه حمام را برای شکنجه آماده کرده بودند و فردی به نام «محمدجواد بیگی» برای بازجویی از وی به این خانه آمد و مرتب او را شکنجه می‌داد. گاهی او را به حمام می‌بردند و گاهی در گنجه‌ای که در هال خانه قرار داشت و یک متر در یک متر بود و کاملا تاریک بود، با دهان بسته قرار می‌دادند.

در تمام این مدت نیز نباید از خانه بیرون می‌رفتیم. من صدای شلاق خوردن و کتک خوردن او را می‌شنیدم؛ ولی چون دهانش بسته بود، فقط ناله ضعیفی داشت. «علی عباسی» او را بسیار شکنجه می‌کرد و با کابل‌های به هم بافته او را می‌زد. یک شب ساعت 2 از خواب بیدار شده بودم، شنیدم که او آب می‌خواهد و صدایش خیلی ضعیف به گوش می‌رسید، ولی من به او آب ندادم و رفتم خوابیدم.

«شاهرخ طهماسبی» را در همین خانه به قتل می‌رسانند و برای این که کسی او را نبیند جسد وی را در یک کارتن بزرگ می‌پیچند و با طناب بسته‌بندی می‌کنند و با یک اتومبیل سوبارو، وی را به محله‌ای در اطراف عباس‌آباد برده و دفن می‌کنند


دفاع‌پرس*

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار