شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۲۰۱۲۶
تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۲۹
چرا باید «انقلابی بودن» را در «فعالیّت‌های سیاسی» خلاصه کرد؟ نهضت اسلامیِ امام خمینی، یک نهضت «اعتقادی» و «ایدئولوژیک» بود که نتایج و دلالت‌های سیاسی و حاکمیّتی داشت. بر این اساس، «زمینه‌سازی فکری و فرهنگی برای استقرار حکومت اسلامی»، خود نوعی «مبارزه» نیست؟ و اگر این تحلیل صحیح نیست، آیا آیت‌الله مرتضی مطهری را می‌توان عنصری انقلابی دانست، در حالی‌که فعالیّت مبارزاتی بسیار ناچیزی داشت و حداکثر دو بار دستگیر و برای مدّت کوتاهی به زندان افکنده شد؟
شهدای ایران: حجت‌‌الاسلام و المسلمين سیدحسن خمینی در همایش «گفتمان اسلام سیاسیِ امام خمینی و جهان معاصر» که در تاریخ دوازدهم خردادماه سال جاری برگزار شد، نکاتی را درباره‌ي «تحجّر» گفته است که به نظر می‌رسد پاره‌ای از بحث وی، با اندیشه‌های امام خمینی - رحمه الله علیه- و واقعیّت‌های تاریخیِ انقلاب اسلامی، همخوانی و مطابقت ندارد. ایشان در این سخنرانی گفته است که متحجّران در دوره‌ي پیش از انقلاب، مبارزه بر ضدّ حکومت پهلوی را حرام می‌دانستند و یا این‌که اهل مبارزه نبودند، اما بعد از پیروزی انقلاب، به جریان انقلاب پیوستند. او اضافه می‌کند که امروز، عده‌ای از متحجّران، سردمداران اندیشه‌ای شده‌اند، به طوری‌که دیگران را محاکمه می‌کنند و معیار تشخیص حقّ از باطل شده‌اند.


 
اندک آشنایی با فضای رسانه‌ای و سیاسی روشن می‌کند که مقصود وی از این کنایه، آیت‌الله مصباح‌یزدی است. این شبهه که آیت‌الله مصباح‌یزدی، تفکّر متحجّرانه دارد و با نهضت امام خمینی موافق نبوده و انقلابی‌گری او در دوره‌ي پس از رحلت امام، مصلحتی و منفعت‌جویانه است، شبهه‌ای است که بارها مطرح شده و بارها نیز پاسخ داده شده است، اما کسانی که در پی غرض‌ورزی سیاسی و تخریب‌گری هستند را با حقیقت کاری نیست، که انتظار داشت چنان‌چه پاسخ به شبهه و اشکال داده شد، سر تسلیم فرودآورند و حقّ را بپذیرند. با این حال، مهم است مردمی که این شبهات را می‌خوانند، با پاسخ آن‌ها نیز روبرو شوند و حجّت بر آن‌ها تمام گردد.
 
[اشكال يكم]: ميزان، «انقلابي ماندن» است، نه«انقلابي بودن»!
 
بر فرض که آیت‌الله مصباح‌یزدی کمترین نقشی در نهضت اسلامی امام خمینی نداشته، بلکه با آن مخالفت نیز کرده است. فراتر از این، فرض کنیم، آیت‌‌الله مصباح‌یزدی، برجسته‌ترین و سرسخت‌ترین منتقد حرکت سیاسی و انقلابیِ امام خمینی بوده است. با اين حال، باز هم قضاوت امام خمینی درباره‌ي شخصیّت‌ها، به طور کامل متضاد با سیدحسن خمینی است؛ چراکه امام تصریح می‌کند که «میزان، حال فعلی اشخاص است، نه پیشینه‌ي آن‌ها». بر این اساس، چه بسا افراد انقلابی که «ریزش کرده» و «پشیمان شده»‌اند، و افرادی غیرانقلابی که تحوّل یافته و به صورت عمیق، به انقلاب پیوسته‌اند. در این چارچوب محاسباتی – که متعلّق به امام خمینی است- باید مصباح‌یزدی را ستود که انقلابی شده است و یا کسانی چون هاشمی‌رفسنجانی و خاتمی که از انقلاب فاصله گرفته‌اند؟! جناب سیدحسن خمینی نباید از این اندیشه‌ي کلیدی امام راحل غفلت نماید که «گذشتۀ خوب»، «اكنون بد» را توجیه و تطهیر نمی‌کند. باید نگریست که «اکنون»، مصباح‌یزدی چه می‌گوید و مخالفان او چگونه‌‌اند؟! باید تأمّل کرد که کدام‌یک از آن‌ها با معیارهای تفکّر امام خمینی، انطباق بیشتری دارند؟
 
[اشكال دوم]: «عمل‌گرايي» در مبارزه، مشروع نيست!
 
 هنگامی که خود آیت‌الله مصباح‌یزدی تصریح می‌کند که هیچ‌گاه با نهضت اسلامی امام خمینی  کمترین مخالفتی نداشته، بلکه همواره در مسیر پیشبرد آن حرکت کرده؛ و بزرگان انقلاب نیز تأکید می‌کنند که ایشان، مبارز و انقلابی بوده؛ و اسناد - از جمله اعلامیّه‌های مهم روحانیّت دردهه‌های چهل و پنجاه شمسی، كه شامل امضای ایشان است -  نيز حكايت از اين امر دارند، با چه توجیهی باید بر غیرانقلابی بودن ایشان اصرار بورزیم و ایشان را از قطار انقلاب پیاده کنیم؟ گویا منطق جذب حداکثری، استثناء دارد و آن استثناء، مصباح‌یزدی است! اگر مصباح‌یزدی به دعوت هاشمی‌رفسنجانی درباره‌ي حمایت از سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، پاسخ مثبت ندارد و مبارزه‌ي سیاسی از نوع «التقاطی» را نامشروع دانست، می‌توان نتیجه گرفت که او با هر نوع «مبارزۀ سیاسی بر ضدّ حکومت پهلوی» مخالف بوده است؟! و یا برعکس، باید موضع نامشروعِ هاشمی‌رفسنجانی در زمینه‌ي حمایت‌های فراوانِ مالی و سیاسی او از سازمان مجاهیدن خلق به چالش کشیده شود که آن‌ها را مدعی و برجسته کرد و جوانان مبارز مسلمان را مجذوب اندیشه‌های ضدّ اسلامی و التقاطی آن‌ها نمود؟! در این‌جا، چه کسی «بصیر» بوده است و چه کسی «متهم»؟ امام خمینی در طول سال‌های 57- 1342، حتی یک‌بار از سازمان مجاهدین خلق حمایت نکرد و به تأیید آن‌ها نپرداخت، پس می‌توان گفت که امام خمینی نیز مبارزه را حرام می‌دانست؟! مبارزه با حکومت طاغوت، واجب بود، اما لازمۀ انجام این واجب شرعی، «ائتلاف سیاسی و تاکتیکی با گروه‌های التقاطی و ضدّ اسلامی» نبوده؛ کاری که مصباح‌یزدی از انجام آن خودداری کرد، اما هاشمی‌رفسنجانی غفلت ورزید و در دام افتاد! رويكرد اعتقادي مصباح‌يزدي با امام منطق بود يا رويكرد عمل‌گرايانه‌ي هاشمي‌رفسنجاني؟!
 
در مورد بیانیه‌های سیاسی متعدّدی که بر ضدّ حکومت پهلوی نوشته شده و نام مصباح‌یزدی در کنار سایر روحانیون سرشناس آمده، این اشکال مطرح است که چنانچه مصباح‌یزدی با مبارزه مخالف بوده، چرا این بیانیه‌های عمومی را امضاء کرده است؟ او چگونه می‌تواند با نهضت مخالف باشد، اما بیانیه‌هایی که در دفاع از نهضت و امام خمینی نوشته شده‌اند را امضاء کند؟ از طرف دیگر، چرا روحانیان دیگر پذیرفته‌اند که نام مصباح‌یزدی به عنوان یک «روحانی غیرمبارز و ضدّ نهضت»، در  این اعلامیه‌ها درج شود؟!
 
این تناقض‌های آشکار، نشان می‌دهند که تصاویر ساختگی از سوابق مصباح‌یزدی، وسیله‌ای بيش برای «ترور شخصیّت» او نیست و واقعیّات تاریخی، هرگز آن را تأیید نمی‌کند.
 
[اشكال سوم]: انقلابي‌گري، منحصر در «فعالیّت‌ سیاسی» نيست!
 
 چرا باید «انقلابی بودن» را در «فعالیّت‌های سیاسی» خلاصه کرد؟ نهضت اسلامیِ امام خمینی، یک نهضت «اعتقادی» و «ایدئولوژیک» بود که نتایج و دلالت‌های سیاسی و حاکمیّتی داشت. بر این اساس، «زمینه‌سازی فکری و فرهنگی برای استقرار حکومت اسلامی»، خود نوعی «مبارزه» نیست؟ و اگر این تحلیل صحیح نیست، آیا آیت‌الله مرتضی مطهری را - که مغز متفکّر و نفر دوم انقلاب اسلامی قلمداد می‌شد - می‌توان عنصری انقلابی دانست، در حالی‌که فعالیّت مبارزاتی بسیار ناچیزی داشت و حداکثر دو بار دستگیر و برای مدّت کوتاهی به زندان افکنده شد؟ پس در چارچوب استدلالی که با تکیه بر آن مصباح‌یزدی نفی می‌شود، شخصیّتی چون مطهری نیز کنار زده می‌شود. مطهری معتقد بود که چنان‌چه به فعالیّت سیاسی آشکار رو آورد، زندانی خواهد شد و در غیاب او، نیروهای مارکسیست به تکاپو افتاده و ایدئولوژی مارکسیستی را در بدنه‌ي نهضت اسلامی نفوذ می‌دهند. استدلال او، صحیح و منطقی بود. در واقع، باید پذیرفت که نوعی «تقسیم کار» در میان نیروهای انقلاب صورت گرفته بود، به طوری‌که برخی بر «فعالیّت‌های سیاسی» متمرکز بودند و برخی دیگر بر «فعالیّت‌هاي فکری»، اما در تحلیل نهایی، همۀ این فعالیّت‌ها از نوع «مبارزه» و «جهاد» بر ضدّ حکومت پهلوی بودند و نباید هیچ‌یک را منافی انقلابی‌گری و همراهی با نهضت امام خمینی قلمداد کرد، بلکه چنان‌چه قرار بر داوری و ارزش‌گذاری باشد، باید فعالیّت‌های فکری را مؤثّرتر و بنیاد‌ي‌تر دانست؛ چراکه زیرساخت‌های ایدئولوژیک نهضت اسلامی را فراهم کردند و به توده‌های مردم و به خصوص نسل جوان، آگاهی و معرفت انقلابی بخشیدند. منتظری نیز بسیار بیشتر از مطهری به فعالیّت‌های سیاسی پرداخت و سال‌ها در زندان و زیر شکنجه به سر  برد، اما به هیچ‌رو نمی‌توان قضاوت کرد که نقش مطهری در تحقق انقلاب اسلامی، کمتر از منتظری باشد. فعالیّت‌های امثال مصباح و هاشمی‌رفسنجانی را نیز باید از این منظر نگریست. مصباح، تکالیف انقلابی خود را در فعالیّت‌های فکری محدود نکرد، اما به دلیل بضاعت ایدئولوژیک خود - یعنی چیزی که هاشمی‌رفسنجانی از آن برخوردار نبود- بر این قبیل تلاش‌ها تمرکز کرد.
 
[اشكال چهارم]: نه امام خميني، «متجدّد» بود، نه مصباح‌، «متحجّر»!
 
 آن‌چه که جناب سید حسن خمینی درباره‌ي «تحجّر» گفته است نیز خطاست. اولاً این همه حساسیّت ایشان بر تحجّر منطبق بر «نظام حساسیّت‌های امام خمینی» نیست. امام خمینی هم بر «تحجّر» می‌تاخت و هم بر «تجدّد»، ولی مواجهه‌ي دلبخواهانه و گزینشیِ سیدحسن خمینی با اندیشه‌ي امام، سبب گردیده که برخی بپندارند که امام، به تجدّد گرایش داشت و تنها از تحجّر گریزان بود، حال آن‌که «اسلامِ امام»، نه «اسلام متحجّرانه» بود و نه «اسلام متجدّدانه». از طرف دیگر، آیا اکنون انقلاب اسلامی از ناحیۀ جریان متحجّر تهدید می‌شود یا از سوي جریان متجدّد؟ آیا غیر از این است که در طول دهه‌های گذشته، بارها و بارها، جریان متجدّد به درون حاکمیّت سیاسی راه یافته و تلاش کرده تا بر اساس «ایدئولوژی لیبرالیستی»، نظام جمهوری اسلامی را «استحاله» کند؟ این وضعیّت حتی در دوره‌ي امام خمینی در دهه‌ي شصت نیز برقرار بود. نزاع امام خمینی با نهضت آزادی و مهدی بازرگان بر سر چه بود؟ آیا این‌گونه نبود که امام خمینی، وفاداری نهضت آزادی به ایدئولوژی لیبرالیستی را منافی با انقلابی‌گری آن‌ها می‌دانست و به همین جرم نیز حتی اجازۀ تشکیل «حزب سیاسی» به آن‌ها نداد؟ و مگر یکی از دلایل عزل منتظری نیز همکاری و همسویی او با «لیبرال‌های نفوذی» نبود؟ امام خمینی در طول دهه‌ي شصت، بیشتر از هر چیزی با قائلان به ایدئولوژی لیبرالیستی دست به گریبان بود و از آفت‌ها و گزندهای محتمل آن‌ها بیم داشت. چرا در گفته‌هاي سيدحسن خميني، كمترين اثر و نشاني از اين پاره  از مواضع امام خميني به چشم نمي‌خورد؟!
 
ثانیاً کدامیک از خصوصیاتی که امام خمینی برای جریان متحجّر برشمرده است در مصباح‌یزدی وجود داشته است؟ مصباح‌یزدی، مبارزه بر ضدّ شاه را حرام می‌دانست؟ یا یادگرفتن زبان خارجی را کفر، و فلسفه و عرفان را گناه و شرک به شمار می‌آورد؟ یا معتقد به جدایی دین از سیاست بود؟ یا می‌گفت شاه، سایه‌ي خداست؟ یا بر این باور بود که برپایی حکومت قبل از امام عصر - علیه‌السلام- باطل است؟ و یا پس از پیروزی انقلاب، به پشتیبانی از کسانی پرداخت که تا براندازی نظام و کودتا پیش رفتند؟ امام خميني در منشور روحانيّت تصریح می‌کند که «حجّتیه‌ای‌ها» چنین کردند، در حالی‌که مصباح‌یزدی، هیچ‌گاه عضو انجمن حجّتیه نبوده و حتی اندکی به تفکّرات آن‌ها گرایش نداشته است. چنین افترایی، «فاقد سند» و «کمال بی‌انصافی» است.
 
[اشكال پنجم]: مصباح‌ در «خط امام» بود، هاشمي‌ در «كنار امام»!
 
ارتباط با امام خمینی و یا گرفتن احکام حکومتی از ایشان در طول دهه‌ي شصت نیز نمی‌تواند نشانگر انقلابی بودن باشد. مگر می‌توان پذیرفت که انقلابی کسی است که در بیت امام رفت و آمد داشته و در کنار ایشان به سر می‌برده، و یا در نظام جمهوری اسلامی، سمت‌هایی را بر عهده گرفته است؟ مگر آیت‌الله مطهری، چندی پس از پیروزی انقلاب، نگفته بود که پس از ثبات انقلاب و خروج از وضعيت اضطراري، به حوزه باز خواهد گشت و به تربیت طلابي خواهد پرداخت که به کار جامعه‌ي پساانقلابی ایران آمده و گِره از مشکلات آن بگشایند؟ این گفته‌ي مطهری به معنی بریدن وی از انقلاب است؟ و مگر آیت‌الله محمدتقی جعفری نیز به محضر امام خمینی شرفیاب نشده و از ایشان درخواست نکرده بود که سمت‌های سیاسی به او واگذار نشود تا به کارهای علمی و فرهنگی بپردازد تا از این طریق به جامعه خدمت کند؟
 
چگونه مصباح‌یزدی، انقلابی نبود اما امام خمینی پرداخت هزینه‌ي مؤسسه‌ای که او ریاست آن را بر عهده داشت، قبول کرد و تا پایان حیات پُر برکت خود، به این اقدام ادامه داد؟ می‌شود اندیشه‌ای در خلاف راستای آرمان‌های انقلاب اسلامی حرکت کند، اما با این حال، امام هزینه‌های اداره‌ي آن را بر عهده گیرد؟!
 
از طرف دیگر، نسبت فکریِ مصباح‌یزدی در دهه‌ي شصت با انقلاب اسلامی چگونه بود؟ او در این دوره، کتاب «حقوق و سیاست در قرآن» را نوشت و در آن به تئوریزه کردن نظریۀ ولایت‌فقیه پرداخت و سلسله درس‌هایی را درباره‌ي ولایت فقیه القاء کرد که از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد و سپس در قالب کتابی منتشر گردید. او نه تنها در جبهۀ جنگ حضور یافت، بلکه به منظور تقویت فکری رزمندگان، کتاب «جنگ و جهاد در قرآن» را نوشت. اين قبيل فعاليّت‌هاي نظري و فكري كه همگي در راستاي نيازهاي انقلاب قرار دارند، براي اثبات همسويي مصباح‌يزدي با انقلاب كفايت نمي‌كند؟!
 
***
 
شوريدن «تکنوکرات- سرمایه‌‌سالار»‌ها و «دموکرات- لیبرال»ها بر ضدّ مصباح!
 
نگارنده‌ي این سطور، کمترین نفعی در دفاع از آیت‌‌الله مصباح‌یزدی ندارد و اصولاً ارتباطي با ايشان ندارد كه نفعي بر آن مترتّب شود، بلكه وي نویسنده‌ای مستقل است که او بیشتر به عنوان شارح اجتماعیّات استاد مطهری می‌شناسند. آن‌چه در این مجال مطرح شد، تنها از باب ضرورت «بیان حقایق» و لزوم «ممانعت از ظلم بر سرمایه‌ای معرفتی و تئوریک» است که اکنون نظیری ندارد. از طرف دیگر، «وارونه جلوه دادن اندیشه‌های امام خمینی»، خطایی بزرگ است که نمی‌توان آن را برتابید و خاموشی گُزید. دو جریان داخلیِ «تکنوکرات- سرمایه‌‌سالار» و «دموکرات- لیبرال» به خوبی تشخیص داده‌اند که مصباح‌یزدی را باید از عرصه‌ي بازی سیاسی و معرفتی کنار زد تا مسیر «استحاله‌ي انقلاب»، هموار گردد. هویّت فکریِ كساني‌كه در دو سوی این منازعه‌ي تاریخی قرار گرفته‌اند، خود گویای حقانیّت مصباح‌یزدی است و چنانچه کسی طالب «حقیقت» باشد نه «منفعت»، به وضوح درمی‌یابد که مصباح‌یزدی، حامی «اصالت‌های اسلامی – انقلابی» بوده و است و جریان‌های معارض با وی، مراکز ثقل پروژه‌ي «استحالۀ انقلاب اسلامی» هستند.

*رجانیوز
 


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار