« ﺑﻪ ﺷﺮق و ﻏﺮب ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ اﮔﺮ ﺧﺎﻧﻪام را ﺑﻪ آﺗﺶ ﺑﻜﺸﻨﺪ وﻗﻠﺒﻢ را ﺳﻮراخ ﺳـﻮراخ ﻛﻨﻨـﺪ، آرزوی اﻇﻬـﺎر ﺿﻌﻒ و ﺷﻜﺴﺖ اﺳﻼم را و دﻳﻨﻢ را ﺑﻪ ﮔﻮر ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﺮد.» این، سخنان سردار علی اصغر حسینی محراب، شهیدی است که تنها سه کیلوگرم از پاره های بدنش تشییع شد.
به گزارش شهدای ایران، ﻋﻠﻰ اﺻﻐﺮ ﺣﺴﻴﻨﻰ ﻣﺤﺮاب در ﭘﺎﻧﺰدﻫﻢ ﻣﺮدادﻣﺎه ﺳﺎل 1340 در ﻣﺸﻬﺪ ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣـﺪ. 18 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺎ ﭘﻴﺮوزی اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻰ و ﻓﺮﻣﺎن اﻣﺎم(ره) ﻣﺒﻨـﻰ ﺑـﺮ ﺗـﺸﻜﻴﻞ ﺑـﺴﻴﺞ ﺑـﻪ ﺑﺴﻴﺞ ﭘﻴﻮﺳﺖ واز آن ﭘﺲ ﺗﻤﺎم ﻧﻴﺮوﻳﺶ را ﺻﺮف رﺷﺪ روﺣﺎﻧﻰ و ﻣﻌﻨﻮی ﺧﻮﻳﺶ ﻧﻤـﻮد.
او در ﺳﺎل 1360 ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﺣﺴﺎس ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺘﻰ ﻛﻪ داﺷﺖ و ﺑﺎ اﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﻛﻪ اﻣـﺮوز ﻛﻤـﻚ ﺑـﻪ دﻳـﻦ واﺣﻜﺎم ﻗﺮآن از اوﻟﻮﻳﺘﻰ ﺧﺎص ﺑﺮﺧﻮردار اﺳﺖ، ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ ﺳﻴﻞ ﺧﺮوﺷﺎن ﻣﺮدم ﺣﺰب اﻟﻠّﻪ ﻋﺎزم ﺟﺒﻬﻪﻫﺎی ﻧﺒﺮد ﺷﺪ و ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻣﻘﺪﻣﺎت آﺷﻨﺎئﻰ ﻣﺤﺮاب ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﻮد ﻛﺎوه ﻓﺮاﻫﻢ شد.
شهید حسینی محراب در ﻫﻤﺎن روزﻫﺎی ﻧﺨﺴﺖ اﻋﺰام به اتفاق شهید کاوه به سقز رفت و ﺑﻪ ﮔﺮدان ﺷﻬﺪا ﭘﻴﻮﺳﺖ و ﭘﺲ ازﭼﻨﺪی ﻋﻀﻮ رﺳﻤﻰ ﺳﭙﺎه ﺷﺪ.
شهید حسینی محراب بعداز شهادت شهید کاوه
در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻛﺮﺑﻼی 2، ﺳﺮدار ﻣﺤﻤﻮد ﻛﺎوه در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﮔﺮدان را ﺑﺮ ﻋﻬﺪه داﺷﺖ ﺑﺮ اﺛﺮ اﺻﺎﺑﺖ ﺗﺮﻛﺶ ﺧﻤﭙﺎره 60 ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﻴﺪ. وﻗﺘﻰ ﻛـﻪ ﻣﺤـﺮاب ، ﺑﺎﻻی ﺳﺮﭘﻴﻜﺮ ﺑﻰ ﺟﺎن ﻛﺎوه ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ، ﭼﻨﺪﺑﺎر او را ﺻﺪا زد. ﭼﻨﺎن ﺑﻰﺗﺎب ﺷﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﺳﺮش را دوﺑﺎرﺑﻪ زﻣﻴﻦ ﻛﻮﺑﻴﺪ؛ ﺑﻪﻃﻮری ﻛﻪ ﺧﻮن از دﻣﺎﻏﺶ ﺟﺎری ﺷـﺪ. ﺳـﭙﺲ او را در آﻏـﻮش ﻛـﺸﻴﺪ و ﺑﻮﺳـﻴﺪ و ﭘﻴﻜﺮش را روی دوﺷﺶ ﮔﺬاﺷﺖ.
ﻣﺤﺮاب ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻫﺮﭼﻪ دارم از ﻛﺎوه دارم. اﻣﺎ اﻳﻦ را ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ داﺷﺖ ﻛﻪ ﻛﺎوه ﺑﻪ اوﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد که اﻳﻦ ﻃﻮر ﺣﻮادث ﻧﺒﺎﻳﺪ در روﺣﻴﻪی او اﺛﺮ ﺑﮕﺬارد، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ اﻳﻤﺎن و اراده راﻫﺶ را اداﻣـﻪ دﻫﺪ.
** خاطره ای از شهید حسینی محراب به روایت همرزمان
شهید حسینی محراب در عملیاتی از ﻧﺎﺣﻴﻪی دﺳﺖ، ﻣﺠﺮوح ﺷﺪ اﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻤـﺎن ﺣـﺎل ﺑـﻪﻫـﺪاﻳﺖ ﻧﻴﺮوﻫﺎ اداﻣﻪ داد؛ ﺑﻪ ﻃﻮری ﻛﻪ وﻗﺘﻰ دﺳﺘﺶ را ﺑﺎﻻ و ﭘـﺎﻳﻴﻦ ﻣـﻰﺑـﺮد از آﺳـﺘﻴﻨﺶ ﺧـﻮن ﻣـﻰﭼﻜﻴـﺪ.
**شهادت حسینی محراب
ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻛﺮﺑﻼی 5 آﻏﺎز ﺷﺪ.محراب از ﺷﺐ ﭼﻬﺎرم ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻣﺤﻮر ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻰ ﻟﺸﻜﺮ وﻳﮋه ﺷﻬﺪا ﻋﻤﻞ ﻣﻰﻛﺮد. او ﺗﻮاﻧﺴﺖ در آن ﺷﺐ ﭘﺎﺗﻚ ﺷﺪﻳﺪ ﻋﺮاق را ﻗﺎﻃﻊ ﭘﺎﺳﺦ دﻫﺪ؛ ﺑﻪ ﻃﻮری ﻛـﻪ ﺗﺎ 9 ﺻﺒﺢ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ از ﻧﻴﺮوﻫﺎی ﻟﺸﻜﺮ وﻳﮋه ﺷﻬﺪا ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﻧﺮﺳﻴﺪﻧﺪ.
در ﻓﺎﺻﻠﻪی روزﻫﺎی ﻫﻔﺘﻢ ﺗﺎ دﻫﻢ ﻋﻤﻠﻴﺎت او ﻣﺪام در ﺗب و تاب رﻓﺘﻦ ﺑـﻪ ﻧـﺰد ﻧﻴﺮوﻫـﺎﻳﺶ در ﺳـﻨﮕﺮﻣﻘﺪم ﺑﻮد؛ اﻣﺎ ﺳﻮزش ﭼﺸﻢﻫﺎ و ﺳﻴﻨﻪاش در اثر جراحات شیمیایی اﻣﺎن را از او ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد و او از ﻣﺮﻛـﺰ ﭘﻴـﺎم ﺑـﺎ ﻧﻴﺮوﻫـﺎﻳﺶ درﺗﻤﺎس ﺑﻮد. ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﻃﺎﻗﺖ از ﻛﻒ داد و ﺑﻌﺪ از ﺧﻮاﻧﺪن ﻧﻤﺎز در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ زﻳﺮ ﻟﺐ آﻳﻪ« اﻟﻠّﻬﻢ ارزﻗﻨﺎﺗﻮﻓﻴﻖ اﻟﺸﻬﺎدة ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻠﻚ» را زﻣﺰﻣﻪ ﻣﻰﻛﺮد به اتفاق ﻳﻜﻰ از ﻧﻴﺮوﻫﺎی اﻃّﻼﻋﺎت ﺑﻪ ﻃﺮف خط ﺑـﻪ راه اﻓﺘﺎد و در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪﺳﻮار ﺑﺮ ﻣﻮﺗﻮر ﺑﻪ ﭘﻞ ﺷﻬﺮ دوﺋﻴﭽﻰ ﻋﺮاقﻧﺰدﻳﻚ ﻣﻰﺷﺪﻧﺪ ﺗﻮﺳـﻂ راﻛـﺖﻫـﺎی ﻋﺮاﻗﻰ ﺑﻤﺒﺎران ﺷﺪﻧﺪ.
از وﺟﻮد ﻣﺤﺮاب و ﻳﺎر ﻫﻤﺮاﻫﺶ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪ و ﺑﻪ اﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴـﺐ در ﺗـﺎرﻳﺦ 30 دی ﻣـﺎه 1365 ، ﻣﺤﺮاب ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺻﻒ ﺷﻬﺪا ﭘﻴﻮﺳﺖ.
ﭼﻨﺪ روز ﺑﻌﺪ، ﺑﺮادرش ﺣﺎج ﻋﻠﻰ ﻣﺤﺮاب ﺑﻪ ﻗﺮارﮔﺎه ﺗﺎﻛﺘﻴﻜﻰ ﻟﺸﻜﺮ رفت و از آن جا به محل ﺷﻬﺎدت رفت و ﺗﻮاﻧست تکه ای از ﭘﺎی ﻣﺤﺮاب، ﮔﻮش و ﻗﺴﻤﺘﻰ از ﺳﺮ و ﺻﻮرت و تکه های ﻛﻮﭼﻜﻰ از ﺑﺪﻧﺶ را از روی ﭘﺸﺖ ﺑﺎم ﺧﺎﻧﻪﻫﺎی اﻃﺮاف ﭘﻞ و زﻣﻴﻦﻫﺎی ﺣﺎﺷﻴﻪی رود ﺑﻴﺎﺑﺪ. آن ﭼـﻪ از ﺑﺪن ﻣﺤﺮاب ﺑﻪ دﺳﺖ آﻣﺪ؛ ﭼﻴﺰی ﺣﺪود سه ﻛﻴﻠﻮﮔﺮم ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺒﻮد و اﻳﻦ ﻫﻢ ﺗﻘﺪﻳﺮ اﻟﻬﻰ ﺑﻮد؛ ﺑـﺮای اﻳـﻦ
ﻛﻪ اﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﻣﺤﺮاب را ﺑﻪ ﻳﺎد ﻫﻤﮕﺎن ﺑﻴﺎورد که « ﺑﻪ ﺷﺮق و ﻏﺮب ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ اﮔﺮ ﺧﺎﻧﻪام را ﺑﻪ آﺗﺶ ﺑﻜﺸﻨﺪ وﻗﻠﺒﻢ را ﺳﻮراخ ﺳـﻮراخ ﻛﻨﻨـﺪ، آرزوی اﻇﻬـﺎر ﺿﻌﻒ و ﺷﻜﺴﺖ اﺳﻼم را و دﻳﻨﻢ را ﺑﻪ ﮔﻮر ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﺮد و اﮔﺮ ﭘﻴﻜﺮم را زﻧﺪه زﻧﺪه ﻗﻄﻌـﻪ ﻗﻄﻌـﻪ و ﭘـﺎره ﭘﺎره ﻛﻨﻨﺪ و ﭘﺎرهﻫﺎی ﺗﻨﻢ را ﺑﺴﻮزاﻧﻨﺪ، ﺑﺎز ﻓﺮﻳﺎد ﺧـﻮاﻫﻢ زد؛ اﺳـﻼم ﭘﻴـﺮوز اﺳـﺖ، ﻛﻔـﺮ و ﻣﻨـﺎﻓﻖ ﻧـﺎﺑﻮد اﺳﺖ. »
ﻗﻄﻌﺎت ﺑﺎﻗﻴﻤﺎﻧﺪه از وﺟﻮد ﭘﺎﻛﺶ در ﻣﻴﺎن اﺳﺘﻘﺒﺎل ﺑﻰﻧﻈﻴـﺮ ﻣـﺮدم ﺷـﻬﻴﺪ ﭘـﺮور ﻣـﺸﻬﺪ ﺗـﺸﻴﻴﻊ و درﻗﻄﻌﻪ ﺷﻬﺪای اﻧﺼﺎراﻟﻤﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﻧﺰدﻳﻚ آراﻣﮕﺎه ﺷﻬﻴﺪ ﻛﺎوه ﺑﻪ ﺧﺎک ﺳﭙﺮده ﺷﺪ.
او در ﺳﺎل 1360 ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﺣﺴﺎس ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺘﻰ ﻛﻪ داﺷﺖ و ﺑﺎ اﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﻛﻪ اﻣـﺮوز ﻛﻤـﻚ ﺑـﻪ دﻳـﻦ واﺣﻜﺎم ﻗﺮآن از اوﻟﻮﻳﺘﻰ ﺧﺎص ﺑﺮﺧﻮردار اﺳﺖ، ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ ﺳﻴﻞ ﺧﺮوﺷﺎن ﻣﺮدم ﺣﺰب اﻟﻠّﻪ ﻋﺎزم ﺟﺒﻬﻪﻫﺎی ﻧﺒﺮد ﺷﺪ و ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻣﻘﺪﻣﺎت آﺷﻨﺎئﻰ ﻣﺤﺮاب ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﻮد ﻛﺎوه ﻓﺮاﻫﻢ شد.
شهید حسینی محراب در ﻫﻤﺎن روزﻫﺎی ﻧﺨﺴﺖ اﻋﺰام به اتفاق شهید کاوه به سقز رفت و ﺑﻪ ﮔﺮدان ﺷﻬﺪا ﭘﻴﻮﺳﺖ و ﭘﺲ ازﭼﻨﺪی ﻋﻀﻮ رﺳﻤﻰ ﺳﭙﺎه ﺷﺪ.
شهید حسینی محراب بعداز شهادت شهید کاوه
در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻛﺮﺑﻼی 2، ﺳﺮدار ﻣﺤﻤﻮد ﻛﺎوه در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﮔﺮدان را ﺑﺮ ﻋﻬﺪه داﺷﺖ ﺑﺮ اﺛﺮ اﺻﺎﺑﺖ ﺗﺮﻛﺶ ﺧﻤﭙﺎره 60 ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﻴﺪ. وﻗﺘﻰ ﻛـﻪ ﻣﺤـﺮاب ، ﺑﺎﻻی ﺳﺮﭘﻴﻜﺮ ﺑﻰ ﺟﺎن ﻛﺎوه ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ، ﭼﻨﺪﺑﺎر او را ﺻﺪا زد. ﭼﻨﺎن ﺑﻰﺗﺎب ﺷﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﺳﺮش را دوﺑﺎرﺑﻪ زﻣﻴﻦ ﻛﻮﺑﻴﺪ؛ ﺑﻪﻃﻮری ﻛﻪ ﺧﻮن از دﻣﺎﻏﺶ ﺟﺎری ﺷـﺪ. ﺳـﭙﺲ او را در آﻏـﻮش ﻛـﺸﻴﺪ و ﺑﻮﺳـﻴﺪ و ﭘﻴﻜﺮش را روی دوﺷﺶ ﮔﺬاﺷﺖ.
ﻣﺤﺮاب ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻫﺮﭼﻪ دارم از ﻛﺎوه دارم. اﻣﺎ اﻳﻦ را ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ داﺷﺖ ﻛﻪ ﻛﺎوه ﺑﻪ اوﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد که اﻳﻦ ﻃﻮر ﺣﻮادث ﻧﺒﺎﻳﺪ در روﺣﻴﻪی او اﺛﺮ ﺑﮕﺬارد، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ اﻳﻤﺎن و اراده راﻫﺶ را اداﻣـﻪ دﻫﺪ.
** خاطره ای از شهید حسینی محراب به روایت همرزمان
شهید حسینی محراب در عملیاتی از ﻧﺎﺣﻴﻪی دﺳﺖ، ﻣﺠﺮوح ﺷﺪ اﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻤـﺎن ﺣـﺎل ﺑـﻪﻫـﺪاﻳﺖ ﻧﻴﺮوﻫﺎ اداﻣﻪ داد؛ ﺑﻪ ﻃﻮری ﻛﻪ وﻗﺘﻰ دﺳﺘﺶ را ﺑﺎﻻ و ﭘـﺎﻳﻴﻦ ﻣـﻰﺑـﺮد از آﺳـﺘﻴﻨﺶ ﺧـﻮن ﻣـﻰﭼﻜﻴـﺪ.
**شهادت حسینی محراب
ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻛﺮﺑﻼی 5 آﻏﺎز ﺷﺪ.محراب از ﺷﺐ ﭼﻬﺎرم ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻣﺤﻮر ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻰ ﻟﺸﻜﺮ وﻳﮋه ﺷﻬﺪا ﻋﻤﻞ ﻣﻰﻛﺮد. او ﺗﻮاﻧﺴﺖ در آن ﺷﺐ ﭘﺎﺗﻚ ﺷﺪﻳﺪ ﻋﺮاق را ﻗﺎﻃﻊ ﭘﺎﺳﺦ دﻫﺪ؛ ﺑﻪ ﻃﻮری ﻛـﻪ ﺗﺎ 9 ﺻﺒﺢ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ از ﻧﻴﺮوﻫﺎی ﻟﺸﻜﺮ وﻳﮋه ﺷﻬﺪا ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﻧﺮﺳﻴﺪﻧﺪ.
در ﻓﺎﺻﻠﻪی روزﻫﺎی ﻫﻔﺘﻢ ﺗﺎ دﻫﻢ ﻋﻤﻠﻴﺎت او ﻣﺪام در ﺗب و تاب رﻓﺘﻦ ﺑـﻪ ﻧـﺰد ﻧﻴﺮوﻫـﺎﻳﺶ در ﺳـﻨﮕﺮﻣﻘﺪم ﺑﻮد؛ اﻣﺎ ﺳﻮزش ﭼﺸﻢﻫﺎ و ﺳﻴﻨﻪاش در اثر جراحات شیمیایی اﻣﺎن را از او ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد و او از ﻣﺮﻛـﺰ ﭘﻴـﺎم ﺑـﺎ ﻧﻴﺮوﻫـﺎﻳﺶ درﺗﻤﺎس ﺑﻮد. ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﻃﺎﻗﺖ از ﻛﻒ داد و ﺑﻌﺪ از ﺧﻮاﻧﺪن ﻧﻤﺎز در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ زﻳﺮ ﻟﺐ آﻳﻪ« اﻟﻠّﻬﻢ ارزﻗﻨﺎﺗﻮﻓﻴﻖ اﻟﺸﻬﺎدة ﻓﻰ ﺳﺒﻴﻠﻚ» را زﻣﺰﻣﻪ ﻣﻰﻛﺮد به اتفاق ﻳﻜﻰ از ﻧﻴﺮوﻫﺎی اﻃّﻼﻋﺎت ﺑﻪ ﻃﺮف خط ﺑـﻪ راه اﻓﺘﺎد و در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪﺳﻮار ﺑﺮ ﻣﻮﺗﻮر ﺑﻪ ﭘﻞ ﺷﻬﺮ دوﺋﻴﭽﻰ ﻋﺮاقﻧﺰدﻳﻚ ﻣﻰﺷﺪﻧﺪ ﺗﻮﺳـﻂ راﻛـﺖﻫـﺎی ﻋﺮاﻗﻰ ﺑﻤﺒﺎران ﺷﺪﻧﺪ.
از وﺟﻮد ﻣﺤﺮاب و ﻳﺎر ﻫﻤﺮاﻫﺶ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪ و ﺑﻪ اﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴـﺐ در ﺗـﺎرﻳﺦ 30 دی ﻣـﺎه 1365 ، ﻣﺤﺮاب ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺻﻒ ﺷﻬﺪا ﭘﻴﻮﺳﺖ.
ﭼﻨﺪ روز ﺑﻌﺪ، ﺑﺮادرش ﺣﺎج ﻋﻠﻰ ﻣﺤﺮاب ﺑﻪ ﻗﺮارﮔﺎه ﺗﺎﻛﺘﻴﻜﻰ ﻟﺸﻜﺮ رفت و از آن جا به محل ﺷﻬﺎدت رفت و ﺗﻮاﻧست تکه ای از ﭘﺎی ﻣﺤﺮاب، ﮔﻮش و ﻗﺴﻤﺘﻰ از ﺳﺮ و ﺻﻮرت و تکه های ﻛﻮﭼﻜﻰ از ﺑﺪﻧﺶ را از روی ﭘﺸﺖ ﺑﺎم ﺧﺎﻧﻪﻫﺎی اﻃﺮاف ﭘﻞ و زﻣﻴﻦﻫﺎی ﺣﺎﺷﻴﻪی رود ﺑﻴﺎﺑﺪ. آن ﭼـﻪ از ﺑﺪن ﻣﺤﺮاب ﺑﻪ دﺳﺖ آﻣﺪ؛ ﭼﻴﺰی ﺣﺪود سه ﻛﻴﻠﻮﮔﺮم ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺒﻮد و اﻳﻦ ﻫﻢ ﺗﻘﺪﻳﺮ اﻟﻬﻰ ﺑﻮد؛ ﺑـﺮای اﻳـﻦ
ﻛﻪ اﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﻣﺤﺮاب را ﺑﻪ ﻳﺎد ﻫﻤﮕﺎن ﺑﻴﺎورد که « ﺑﻪ ﺷﺮق و ﻏﺮب ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ اﮔﺮ ﺧﺎﻧﻪام را ﺑﻪ آﺗﺶ ﺑﻜﺸﻨﺪ وﻗﻠﺒﻢ را ﺳﻮراخ ﺳـﻮراخ ﻛﻨﻨـﺪ، آرزوی اﻇﻬـﺎر ﺿﻌﻒ و ﺷﻜﺴﺖ اﺳﻼم را و دﻳﻨﻢ را ﺑﻪ ﮔﻮر ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﺮد و اﮔﺮ ﭘﻴﻜﺮم را زﻧﺪه زﻧﺪه ﻗﻄﻌـﻪ ﻗﻄﻌـﻪ و ﭘـﺎره ﭘﺎره ﻛﻨﻨﺪ و ﭘﺎرهﻫﺎی ﺗﻨﻢ را ﺑﺴﻮزاﻧﻨﺪ، ﺑﺎز ﻓﺮﻳﺎد ﺧـﻮاﻫﻢ زد؛ اﺳـﻼم ﭘﻴـﺮوز اﺳـﺖ، ﻛﻔـﺮ و ﻣﻨـﺎﻓﻖ ﻧـﺎﺑﻮد اﺳﺖ. »
ﻗﻄﻌﺎت ﺑﺎﻗﻴﻤﺎﻧﺪه از وﺟﻮد ﭘﺎﻛﺶ در ﻣﻴﺎن اﺳﺘﻘﺒﺎل ﺑﻰﻧﻈﻴـﺮ ﻣـﺮدم ﺷـﻬﻴﺪ ﭘـﺮور ﻣـﺸﻬﺪ ﺗـﺸﻴﻴﻊ و درﻗﻄﻌﻪ ﺷﻬﺪای اﻧﺼﺎراﻟﻤﺠﺎﻫﺪﻳﻦ ﻧﺰدﻳﻚ آراﻣﮕﺎه ﺷﻬﻴﺪ ﻛﺎوه ﺑﻪ ﺧﺎک ﺳﭙﺮده ﺷﺪ.