شهدای ایران shohadayeiran.com

در ديداري كه اخيراً مقام معظم رهبري با جانبازان داشتند، جانباز سيد محسن محسني صحبت‌هايي در خصوص نقشه نفوذ دشمنان با استفاده از برجام انجام داد كه مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفت. نویسنده : صغري خيل فرهنگ
شهدای ایران:در ديداري كه اخيراً مقام معظم رهبري با جانبازان داشتند، جانباز سيد محسن محسني صحبت‌هايي در خصوص نقشه نفوذ دشمنان با استفاده از برجام انجام داد كه مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفت.
به گزارش جوان، در اين ديدار مقام معظم رهبري از جانباز محسني خواستند كه نظرات خود را به گوش نمايندگان مجلس برساند و همين توصيه باعث شد تا اين جانباز 70 درصد روشندل تلاش‌هايي را در اين راستا انجام دهد كه ما را برآن داشت براي آشنايي بيشتر با جانباز محسني و همچنين فعاليت‌هاي علمي و اجتماعي‌اش گفت و گويي با او انجام دهيم كه پيش رو داريد.
 
 

شما كه در سن نوجواني راهي جبهه‌هاي نبرد شديد با چه انگيزه‌اي قدم در اين مسير گذاشتيد؟

آن دوران فضايي شكل گرفته بود كه هر فرد انقلابي در هر سمت، مسئوليت و موقعيتي كه قرار داشت در تلاش بود تا با تمام توان در دفاع مقدس مشاركت داشته باشد. نگاه اكثر جوانان يك نگاه انقلابي بود، همه تحت تأثير شخصيت نافذ امام خميني بودند و رهنمود‌هاي ايشان تكليف را بر همگان مشخص كرده بود. دشمن به كشور ما تجاوز كرده بود و بايد با همه توانمان مقابلش مي‌ايستاديم. لذا انگيزه حضور در جبهه بسيار قوي در نوجواناني مثل من به‌وجود آمده بود. اولين بار كه قصد كردم به جبهه بروم 11سال بيشتر نداشتم. پذيرش حضور من در جبهه در آن شرايط كمي براي مادرم دشوار بود ولي درنهايت راضي شد و راهي شدم. در مرحله بعدي مسئولان اجازه نمي‌دادند و همين طور پشت خط اعزام بوديم. تا اينكه در سال 62 و در سن 16سالگي با اصرار فراوان از اصفهان براي اعزام اقدام كردم و موفق شدم تا به عنوان بسيجي راهي منطقه شوم. قبل از اعزام در پادگان شهيد بهشتي باقرخان يزد آموزش ديدم. 75 روز از حضورم در جبهه گذشته بود كه در 17 آذرماه 62 جانباز شدم.

جانبازي‌تان چطور رقم خورد؟

من در واحد خنثي‌سازي مين بودم. در محور شهيد حسن عرب در كردستان مشغول به خنثي‌سازي بودم كه يكي از مين‌ها در دستم منفجر شد. بر اثر آن از ناحيه دو چشم نابينا شدم و دو پرده گوشم پاره و دو دستم قطع شد. دو پايم هم در حال قطع شدن بود. در نهايت همرزمانم به سختي مرا از كوه‌هاي بلند و ارتفاعات صعب العبور با هر زحمتي كه بود به بيمارستان رساندند و به صورت هوايي به بيمارستان فيروزگر تهران منتقل شدم. ابتدا پزشكان تصور كردند كه ديگر جان در بدن ندارم و به شهادت رسيده‌ام كه در لحظه آخر يكي از پزشكان متوجه علائم حياتي در من مي‌شود و مرا به اتاق عمل مي‌برند. در نهايت تلاش كادر پزشكي از قطع شدن پاهايم جلوگيري مي‌شود. بحق بايد بگويم كه در صبح 17 آذر 1362 دوران جديدي در زندگي‌ام آغاز شد. در حقيقت تولدي دوباره يافتم. بعد از اينكه در بيمارستان فيروزگر تحت درمان قرار گرفتم، به خانواده‌ام اطلاع داده شد. ديدن آن صحنه‌ها و شرايط جسمي من براي مادرم كه بسيار وابسته‌ام بود، دشوار آمد. در نهايت ايشان هم به علت ديدن وضعيت من، بيمار شدند و در همان بيمارستان بستري و عمل شدند. من ماه‌ها در بيمارستان تحت درمان قرار گرفتم و عمل‌هاي مختلفي روي من انجام شد و براي ادامه درمان به آلمان رفتم. شرايط جسمي من براي خانواده‌ام بسيار سخت و سنگين بود. در نهايت در سال 64 تلاش كردم دوباره وارد اجتماع شوم، چراكه مرحله جديدي در زندگي من آغاز شده بود.

بعد از جانبازي باز هم انگيزه فعاليت‌هاي اجتماعي داشتيد؟

مدتي بعد از درمان و بهبودي نسبي اولين سؤالي كه از خودم پرسيدم اين بود كه من با اين شرايط جسمي به چه دردي مي‌خورم؟ گاهي اين بحث‌ها شنيده مي‌شد كه ما ديگر تكليفمان را ادا كرديم. حالا ديگران بايد زحمت بكشند و بروند و در مقابل دشمن بايستند. اما براي من اينها تنها بهانه‌هايي بود كه به هيچ عنوان قابل پذيرش نبود. من معتقد بودم آدمي تا جان در بدن دارد مسئول است و بايد به تكاليفش عمل كند. بسيار تلاش كردم كه باز هم در جبهه حضور پيدا كنم و در گوشه‌اي از ميدان كارزار حداقل كاري را كه مي‌توانم و در توان دارم براي رزمندگان انجام دهم.

اما ديگر به من اجازه ورود داده نشد. براي همين تصميم گرفتم سنگر مجاهدتم را تغيير دهم و با ادامه تحصيل و انجام كارهاي علمي و فرهنگي خود مسير جديدي را انتخاب و به اين شكل به نظام و كشورم خدمت كنم. اين را هم مي‌دانستم كه كنايه و طعنه‌هاي برخي از كوته‌فكران در مورد حضور نوجوانان و جواناني كه تحصيل را رها كرده و راهي ميادين نبرد شده‌اند، تمامي نخواهد داشت. شنيدن اين حرف‌ها برايم سخت بود، براي همين عزم خود را جزم كردم به همه آنها ثابت كنم من و امثال من براي فرار از تحصيل و مسئوليتمان به جبهه نرفتيم و براي همين وارد جهاد علمي شدم.

با وجود وضعيت جسمي‌تان چطور ادامه تحصيل داديد ؟

براي اين منظور ابتدا شروع به تحقيق كردم و بعد از مدت كمي متوجه شدم مجتمعي براي نابينايان وجود دارد كه آنها همچون افراد بينا مي‌توانند درس بخوانند و ادامه تحصيل بدهند. برايم بسيار جالب بود كه من هم مي‌توانم با اين شرايط ادامه تحصيل بدهم. به مجتمع شهيد بهشتي رفتم و با مدير آموزشگاه صحبت كردم. ايشان گفتند كه ‌اگر بخواهيد بياييد مجتمع براي ادامه تحصيل مي‌توانيد اما ما نمي‌توانيم كمك زيادي به شما كنيم، چراكه آموزش‌هاي ما در اينجا فقط مخصوص نابينايان است. اين در حالي است كه شما از ناحيه دو دست هم جانباز هستيد و اين كمي شرايط را مشكل مي‌كند.

اما من عزمم را جزم كرده بودم و تمام تلاش خود را انجام دادم تا با لب‌ها و انگشتان پا، با خط بريل كار كنم. در نهايت از مهرسال 64 در كلاس اول دبيرستان مشغول به تحصيل شدم. با تلاش بسيار و توفيق الهي ، توانستم در مدت سه ماه اول دبيرستان را به پايان برسانم. بلافاصله، به كلاس دوم دبيرستان رفتم و به لطف خدا در مدت يك سال موفق به كسب ديپلم شدم و در دانشگاه شركت كردم و هم در رشته حقوق دانشگاه دولتي و هم در رشته كلام دانشگاه امام صادق (ع)‌ قبول شدم. به خاطر محيط دانشگاه امام صادق (ع) و شرايط اسلامي‌اش، به دانشگاه امام صادق (ع) رفتم و به عنوان اولين مجروح جنگي در اين دانشگاه مشغول به تحصيل شدم. هشت سال بعد توانستم مدرك كارشناسي ارشد خود را در رشته فلسفه و كلام اسلامي دريافت كنم.

شما بعد از جانبازي‌تان ازدواج كرديد، چطور با ايشان آشنا شديد؟

سال 66 بود كه با همسرم آشنا شدم. آن زمان خواهران در اقدامي خيرخواهانه و خداجويانه با جانبازان ازدواج مي‌كردند و با زندگي با يك جانباز دين خود را به نظام و انقلاب ادا مي‌كردند و در زندگي با جانباز به دنبال جهاد در راه خدا بودند. بيشتر جانبازان نمي‌پذيرفتند كه دختران و زنان جوان همراهشان شوند و شرايط دشوار آنها يك عمر آسايش را از آنها بگيرد و پاي جانبازان بسوزند و بسازند، اما اين خواهران آن قدر با ايمان بودند و اراده‌شان با صلابت كه با همه نوع شرايط جانباز مي‌ساختند. آنها امكان حضور در جنگ را نداشتند و از اين رو همراهي با يك رزمنده را بر خود تكليف و جهاد مي‌دانستند. من هم در سال 66 با همسرم آشنا شدم و ازدواج كرديم و در سال 68 خداوند اولين فرزندمان علي را به ما عطا فرمود. دخترم فاطمه هم در سال 71 مهمان خانه‌مان شد. فرزنداني كه از آنها راضي هستم.

امروز در چه سنگري مشغول به فعاليت هستيد؟

من در حال حاضر پروژه‌اي در دست دارم كه هدفش توليد نرم افزاري به نام تي تي است. اين نرم افزار قابليت اين را دارد كه متون داخل كامپيوتر را به صوت تبديل مي‌كنند. چند سالي هست كه دارم روي اين پروژه كار مي‌كنم و در تلاشم تا اين نرم‌افزار ارتقا پيدا كند. در حال حاضر هم در حال توليد نگارش 3 اين نرم افزار هستم. من در نقطه‌اي كه احساس كنم دشمن قصد نفوذ از آن را دارد همان نقطه سنگر جديدم مي‌شود و براي دفاع از اسلام، انقلاب، رهبر و ولايت تلاش مي‌كنم.

به ديدارتان با مقام معظم رهبري بپردازيم. در اين ديدار چه موضوعي را با ايشان مطرح كرديد؟

بعد از اينكه مطلع شدم كه بايد در اين ديدار حضور داشته باشم با خود فكر كردم كه من چه كاري مي‌توانم انجام بدهم و چه مسئوليتي بر دوشم است؟ آن زمان هم بحث برجام مطرح بود و نكته‌اي كه همواره در صحبت‌هاي حضرت آقا مطرح شد اين بود كه ايشان از نفوذ دشمن به بهانه برجام نگران بودند. زماني كه به همراه ديگر جانبازان به محضر ايشان رسيدم، خدمتشان عرض كردم كه آقا جان ! عزيزان در مجلس توجه اصلي‌شان متوجه تعداد سانتريفيوژها و غني‌سازي و مسائل فني است. در حالي كه نكته اصلي چيز ديگري است؛ موضوعي كه گاهي مورد توجه قرار نمي‌گيرد. امريكا با اين برجام پايش را لاي در قرار مي‌دهد و هرگز اجازه نخواهد داد تا در مذاكرات بسته شود و از فرداي برجام تلاش خواهد كرد تا با اشكال مختلف با ايران رابطه برقرار كند و اين باعث نفوذ در كشور خواهد شد. حضرت آقا فرمودند: اين را به من نگوييد، اين را برويد به كساني بگوييد كه احساس مي‌كنيد متوجه نيستند. من مكث كردم. نمي‌دانستم چه بايد بگويم كه مجدداً ايشان تكرار كردند: اين را به من نگوييد. تكرار و تأكيد ايشان براي من بسيار معنا و مفهوم داشت. احساس كردم كه آقا انتظاري از ما دارند. وقتي كه فرمودند به كساني بگوييد كه احساس مي‌كنيد متوجه نيستند، اين بسيار معنا داشت. بايد كاري مي‌كردم. از اين رو تلاش كردم تا با نمايندگان مجلس تماس بگيرم. در نتيجه موفق شدم با تعدادي از آنها صحبت كنم. خودم را به مجلس رساندم و با تعداد ديگري از نمايندگان به گفت و گو نشستم، تمام تلاش خودم را انجام دادم تا نكته‌اي كه آقا فرمودند را به نماينده‌ها تذكر بدهم. ما به وظيفه خود عمل كرديم و هشدارهاي لازم را به نمايندگان و مسئولان مربوطه رسانديم. هر جا احساس كنيم كه خون شهدا پايمال مي‌شود و مسئله‌اي باعث رنجش رهبر مي‌شود بايد عكس‌العمل نشان دهيم.

به نظر شما تبعيت از ولي فقيه چه جايگاهي بايد در رفتارهاي ما داشته باشد؟

تمام باور من اين است كه امام خامنه‌اي نايب بر حق امام زمان (عج) هستند. دوري از ولايت فقيه و رهبري به ضرر ما خواهد بود. ما بايد نگاهمان به صحبت‌هاي رهبري باشد. مسئولان حواسشان بايد جمع باشد كه نلرزند كه با هر لرزش و لغزش‌شان دشمن يك گام به جلو مي‌آيد. اگر قرار بر ترس و فرار باشد پس امام حسين(ع) هم نبايد در دشت نينوا حاضر مي‌شدند و نبايد مبارزه مي‌كردند چراكه تعدادشان از لحاظ عده و عده كمتر از دشمن بود. از ديد امروز برخي سياسيون بايد با شمر و يزيد و ابن سعد مذاكره و تعامل مي‌كردند. اما امام حسين تعاملي با دشمنان نداشتند. جنگيدند و جان خودشان را نثار اسلام و احياي دين كردند. در پايان مي‌خواهم از روزنامه جوان بسيار قدرداني كنم؛ رسانه‌اي كه وجودش براي ما غنيمتي با ارزش است.

انتشار یافته: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
Randhil
|
Russian Federation
|
۱۹:۴۹ - ۱۳۹۶/۰۲/۰۶
0
0
Full of salient points. Don't stop beivleing or writing!
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار