شهادت براي ايشان سعادت بزرگي بود. او از قبل از انقلاب، در همدان مبارز بود و در كودكي هم پدرش را ازدست داد. كسي كه از كودكي سايه پدر بالای سرش نباشد، سختيها را حس ميكند. او نانآور خانواده بود و احساس مسئوليت ميكرد و همين موضوع باعث شد در سن جواني، مانند يك مرد، باربياید.
به گزارش شهدای ایران، سردار فتح الله جعفری فرمانده یگان زرهی سپاه در سالهای دفاع مقدس بوده و بهدلیل همین موقعیت و نیاز به حضور یگان زرهی در لشگرها با بسیاری از سرداران نامی جنگ، رفاقت داشته است. وی که سالها مسئولیت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای سپاه را برعهده داشت، چندسالی است که در موسسه شهید باقری پیگیر دغدغههای فرهنگیاش در زمینه دفاعمقدس است. بهسراغ وی رفتیم تا از خاطرات مشترکش با سردار شهید حسین همدانی بشنویم؛ خاطراتی که از آشنایی در جبهه غرب آغاز میشود و در عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس به اوج خود میرسد.
شروع آشنایی
قبل از شروع جنگ تحميلي، جهت كنترل ناآراميهاي كردستان، با يك گروه از استان مرکزی به شهر سنندج رفتیم. آنموقع شهيد بروجردي فرمانده سپاه غرب كشور و آقارحيم هم فرمانده عمليات کردستان بود. بعد از حضور در سنندج، از گردنه صلواتآباد بهسمت قروه حركت كرديم. آقاي حسين همداني مسئول پاكسازي و بازكردن معبر همدان- سنندج بود. شهيد ناصر كاظمي، شهيد طياره و آقاي حسين همداني را در آنجا ملاقات كردم.
40 سال زندگي مجاهدانه
آقاي همداني، هم مسنتر از ما بود و هم جاافتادهتر و علاوه بر اينها، كشتيگير هم بود و بدن تنومندي داشت. ايشان نظرش اين بود كه از تجربه همه اشخاص در پاكسازيهاي كردستان استفاده كند. ما شاهد بوديم كه اشخاص بسيار باتجربهاي در كردستان، حضور پيدا ميكردند. احمد متوسليان فرمانده سپاه مريوان، شهيد بابارستم فرمانده سپاه سقز، محمود خادمي فرمانده سپاه بانه و حاجهمت فرمانده سپاه پاوه در جلسات مربوط به عملياتهاي پاكسازي حضور پيدا ميكردند. بعد از شروع جنگ، من از غرب به جنوب رفتم، اما ميدانستم كه بچههاي غرب كجا هستند. ستاد عمليات غرب در منطقه اسلامآباد غرب، تشكيل شد و خبرهاي مربوط به فعاليتهاي آنان كموبيش به من ميرسيد. اواخر ديماه سال 1360، بعد از عمليات طريقالقدس، ما براي عمليات فتحالمبين آماده ميشديم روز 26ديماه به ديدار امام(ره) رفتيم.
جمعي از اعضاي شوراي عالي نظامي بههمراه برخي از فرماندهان، در آن ديدار حضور داشتند. همزمان سپاه در حال توسعه سازمان رزمش بود و براي عمليات فتحالمبين آماده ميشد. من در پادگان گلف بودم كه گفتند آقاي حسن باقري با شما كار دارد و بايد به اتاق جنگ مراجعه كني. وقتي به آنجا رسيدم، ديدم حاجهمت، متوسليان و محمود شهبازي در آنجا حضور دارند. شهيد حسنباقري، دستور تشكيل تيپ27 محمدرسول الله(ص) را صادر كرد. من بهعنوان مسئول زرهي سپاه در آنجا حضور داشتم و قرار بود كه گردان زرهي را متشكل از چندين تانك، در اختيار آقاي متوسليان قرار دهم. با حاجاحمد متوسليان در دوكوهه قرار گذاشتم و ديدم آقاي حسين همداني نيز در كنار متوسليان و شهبازی حضور دارد.
آنروز مسئولان گردان و اطلاعات گردان زرهی را به آقاي متوسليان معرفي كردم و بعد از آن، باهم به شمال تپههاي شاوريه و بلتا رفتيم. آنجا شهيد محسن وزوايي اسلحهای روی دوشش انداخته بود و گردان حبيب را آموزش ميداد تا براي عمليات آماده شوند. احمد متوسليان كنار شهيد وزوايي رفت و گفت اين روش آموزش ضعيف است و با اين كارها نميتواني نيروها را براي عمليات آماده كني. اما محسن وزوايي قبول نميكرد و ميگفت من بنابر روشهاي خودم نيروها را آموزش ميدهم. حاجاحمد، ناراحت شد و گفت اسلحه وزوایی را بگیرید و بازداشتش كنيد. حسين همداني كنار سنگر عملیات ایستاده بود و صحنه را تماشا میکرد. براي پادرمياني جلو آمد و به حاجاحمد گفت جلوي مهمانها اين برخوردها خوب نيست و بالاخره حاجاحمد را آرام کرد.
معاونت عملیات تیپ27 محمد رسولالله(ص)
حاجحسین جانشين آقاي شهبازي در معاونت عملیات تیپ بود. بعد از آن برخوردي كه آقاي متوسليان با وزوايي انجام داد، جلسهاي با حضور فرمانده گردانهای تيپ27 در دوكوهه، با مديريت حسن باقري فرمانده قرارگاره نصر تشكيل شد. همه فرماندهان گردانهاي آقاي متوسليان نيز حضور داشتند. شهيد همت، محمود شهبازي، محسن وزوايي، حسين همداني، حسين قجهاي، رضا چراغي، عليرضا شهبازي، محمد بروجردي، عبدالله محمودزاده، علی میركياني، اسماعیل قهرمانی و حبیب مظاهری بودند و مهدي زينالدين و مسعود پیشبهار مسئولان اطلاعاتعملیات قرارگاه نصر هم بودند. هركدام طرح مانورشان را ارائه كردند. حسن باقري هم در شناسايي و هم در جلسات، بسيار سختگير بود.
سوالات مختلفي مطرح ميكرد و حتي از فرمانده دستهها نيز گزارش خواست كه نحوه فرماندهيشان را توضيح دهند. جلسه حدود 7 تا 8 ساعت، طول كشيد. آنجا محمود شهبازي، حسين همداني را به حسن باقري معرفي كرد و گفت كه ايشان فرمانده پاسگاه باباهادي، مسئول پاكسازي محور سعادتآباد بوده در محور بيجار فرماندهي كرده و حالا آمده اينجا كار كند. آقاي باقري، منطقه عملياتي تیپ27 را به سهمحور تقسيم كرد که بسيار وسيع بود. محور شاوريه را به شهيد همت، بلتا و محور دهليز را به محمود شهبازي و جفير را به حسين همداني واگذار كرد. من در فتحالمبين با حسين همداني بيشتر ارتباط داشتم؛ چون قرارگاه نصر موفقترین محور عملياتي بود. حسین همدانی منطقه جفیر را طی کرد و به جاده آسفالت رسید. یادم هست حسن باقري به او گفت كه سريع يك خاكريز در جنوب جفير بزن؛ چون عراقيها به عينخوش و دشتعباس حمله كردهاند. او هم خيلي سريع خاكريز را زد؛ انعطاف و توانايي عملیاتی بسيار زيادي داشت.
نجات دشت عباس
شب دوم عملیات، فكر ميكنم كسي نخوابيد. روز سوم عمليات، قرار شد در دشتعباس عملياتي انجام شود. من با حسن باقري و زينالدين، آمدیم كنار جاده آسفالت. بچهها آماده میشدند براي مرحله بعدي و گرفتن دشتعباس. عراق وضعيت سنگيني را بهوجود آورده بود. چون عباس كريمي زخمي شده بود، حسن باقري ماموريت شناسايي محور را به حسين همداني واگذار كرده بود. هوا تاريك بود و حدود نيمهشب بود كه ديدم چندنفر بهسمت ما ميآيند. اسلحه را مسلح كردم، اما ديدم بچههای شناسایی تیپ27 هستند و با حسين همداني براي شناسايي رفتهاند. گزارش شناسايي را به حسن باقري دادند و كارشان را هم خيلي خوب انجام داده بودند. نیروهای این محور، روز چهارم در دشتعباس، حضور بسيار موثري داشتند.
دشتي از تانكهاي عراقي به سمت ما حمله كردند. حسن باقري به شهبازي، همداني، همت و متوسليان دستور داد كه با همه گردانها حمله كنند و دشتعباس را بگيرند. اينها درواقع دشتعباس و عينخوش را نجات دادند. البته شهيد بروجردي و رضا چراغي هم در صحنه بودند و تلاشهاي زيادي انجام دادند. شهيد بروجردي براي كمك رساندن به حسن باقري به منطقه آمده بود. بعدها وقتي حسين همداني را ميديدم، از خاطرههاي دشتعباس تعريف ميكردیم.
حتی یکبار بچههای روایت فتح ما را بردند آنجا و گفتند از خاطرات دشتعباس برایمان بگویید.
روز هفتم فروردين سال61، قرار بود عمليات در منطقه سايت رادار انجام شود. حسن باقري، حسين همداني را توجیه كرد كه تنگه ابوقريب را دور بزند. اين تنگه در غرب دشتعباس قرار داشت كه چاههاي نفت و سيستم تجهيزات انتقال نفت خام، در آن داير بود. حسين همداني آنجا را بهطرف تنگه برقازه پاكسازي كرد و من در آنجا هم نقش موثر حسين همداني را از نزديك مشاهده كردم.
شناسايي غرب کارون
بعد از عمليات فتحالمبين، قرار بود عمليات بيتالمقدس انجام شود. در اين عمليات، يكي از كارهاي مهم كه بايد انجام ميشد، شناسايي بود. ارتباط من با حسين همداني، همت و متوسليان بسيار بيشتر شد. در آن توجيه اوليه قبل از شناسايي، دومحور بسيار مهم وجود داشت. محور قرارگاه فتح و محور قرارگاه نصر، بايستي از غرب كارون به جاده اهواز و خرمشهر ميرفتند تا شناساييها را انجام دهند. آن منطقه از ابتداي جنگ براي حسنباقري بسيار اهميت داشت. براي من واقعا سوال شده بود كه دليل اين اهميت چيست؟
بعدها متوجه شدم كه در منطقهاي به وسعت 800كيلومترمربع، نیروهای عراقی حضور ندارند و نميتوانند حضور داشته باشند؛ چراكه پوشش آنجا 10تیپ نیرو ميخواهد. عراقيها درعينحال فكر ميكردند كه آن منطقه براي ما غيرقابل عبور باشد و تصور ميكردند اگر نيروهاي ما وارد آن منطقه شوند، با لشگر9 زرهي خود، كه در پشت جاده اهواز قرار داده بود، ميتوانند جلوي ما را بگيرند. شناسايي غرب کارون براي حسن باقري از اهميت ويژهاي برخوردار بود. مسئوليت اطلاعات قرارگاه نصر را به مهدي زينالدين و مسئوليت اطلاعات قرارگاه فتح را هم به محمد باقري واگذار كرد. تمام افرادي كه قرار بود در آن منطقه وارد عمل شوند، آدمهای مهمی بودند. حسن باقری مسئوليت شناسايي در محور تیپ متوسليان كه شمال خرمشهر بود و از نقاط كليدي محسوب ميشد را برعهده محمود شهبازي و حسين همداني گذاشت.
تيم شناسايي متشكل از 5نيرو بود که دونفر «قدمشمار» بودند. طول هر قدم خود را قبل از شناسايي، بهطور دقيق اندازهگيري كرده بودند كه مثلا 125قدمشان، معادل 100متر است و به ازاي هر 100متر يكدانه تسبيح رد ميكردند. اصطلاحاتی هم بين بچههاي شناسايي بهوجود آمده بود و مثلا شب عمليات حسن باقري از همت پرسيد كه بچهها چند دور تسبيح رفتهاند؟ اگر يكدور تسبيح رفته باشند، ميشد 10كيلومتر و همت ميگفت سبحانالله، یعنی 33دانه یا 3300متر. عراقيها هم از اين حرفها سر درنميآوردند.
شناسایی با پای تاول زده
هرشب درطول محور 40كيلومتري، گروههاي شناسايي 5نفره با ظرافت خاصي كارشان را انجام ميدادند؛ بهنحوي كه لو نروند، روي مين نروند، دشمن با آنها برخورد نكند و اسير نشوند تا شناسایی مخفیانه انجام شود. بچهها سر شب میرفتند نماز مغرب را در راه ميخواندند و براي شناسايي حركت ميكردند و تا هرجا که میرفتند علامت میگذاشتند و برمیگشتند و نماز صبحشان را هم در کنار كارون ميخواندند. حسن باقری هم با فلاکس چایی منتظر بچهها بود که آنها خستگی درکنند. هرروز این کار در کل این محور 40کیلومتري تکرار میشد؛ چون قرار بود 70هزار نفر عملیات کنند و این شوخی نبود. تيمهای شناسايي اعلام ميكردند كه مثلا 2كيلومتر يا 3كليومتر با جاده فاصله داريم، اما حسن باقري قبول نمیکرد.
میگفت بايد خودتان جاده را لمس كنيد. بچهها بعد از 1روز پيادهروي، خسته شده بودند و پاهايشان تاول زده بود و نميتوانستند بيشتر حركت كنند. آمدند اعلام کردند که پاهایمان تاول زده، اما حسن باقري قبول نميكرد. ميگفت بايد در شناسایی خوب کار کنیم که در عملیات زیاد شهید ندهیم. بچههای بهداری را آورد تاولها را پاره کردند. خلاصه بچهها روز بیستم به جاده رسیدند و محورها شناسایی شد.
پاهاي بچههاي شناسايي از جمله محمود شهبازی و حسینهمداني، تاول زده بود، اما با اينحال در مرحله اول عمليات پابهپاي بچهها بهسمت جاده حركت كردند. خب راهنما بودند و بايد ميرفتند. تا اینکه به جاده اهواز - خرمشهر رسيدند. قرار بود حدود ساعت 10شب عمليات آغاز شود. حدود 70هزار نيرو بههمراه نفربر، و خودرو بايد بهنحوي حركت ميكردند كه شناسايي نشوند. كيلومتر 68 تا 105 جاده، از اهميت بسيار زيادي برخوردار بود كه بچهها آنجا را از عراقيها گرفتند. عراق ضدحملههاي بسيار زيادي را انجام ميداد.
در این ضدحملهها حسين همداني، حضور بسيار تاثيرگذاري داشت. محسن وزوايي مسئول جناح سمت خرمشهر، يعني پايين جاده بود و محور جناح بالاي جاده هم در مسئوليت همداني و محمود شهبازي قرار داشت. روز يازدهم، محسن وزوايي و جانشینش حسین تقویمنش با اصابت توپ در ایستگاه گردمدشت بهشهادت رسيدند. من به محمود شهبازی قبل گفتم كه كنار هم نايستيد. امكان داشت با اصابت يك توپ، دو فرمانده را از دست بدهيم. حسين همداني و محمود شهبازي و فرمانده گردانها چشمانشان از شدت بيخوابي، خون بود، اما ششروز ایستادند و مقاومت کردند.
صبحانه در خط مقدم
شب شانزدهم اردیبهشتماه، در مرحله دوم عملیات، باران شديدی گرفت. عراقي ها فكر ميكردند كه بهدليل بارش باران، ما عمليات انجام نميدهيم. میگفتند حسين همداني پوتينهايش را از پا درآورده و جلوی بچهها شروع به حرکت کرده است. 15کیلومتر را با بچهها طی کرده بود! قرارگاه فتح و نصر جاده را تامين كردند تا به دژ مرزی رسيدند. من با خودرو منطقه را بازديد كردم و حتي پاسگاه مرزي عراق را هم چك كردم. صبح اولوقت خبری نبود، اما مشخص بود كه كمكم تانكهايشان را روشن ميكردند و آماده ميشدند.
به حسن باقري گفتم مثل اينكه نيروهاي دشمن درحال آماده شدن هستند. گفت نيروهاي تيپ6 زرهي هستند؛ تا بيايند طول ميكشد. بيا و بنشين باهم صبحانه بخوريم. از آنجا رفتم پیش سردار رشید فرمانده قرارگاه فتح. گفتم به بچهها سر زدم و تانک گذاشتیم در خط دژ. گفت حسن باقری چهکار میکند، گفتم داشت صبحانه میخورد. گفت من سهشبانهروز است از استرس چیزی نخوردهام و او دارد صبحانهمیخورد!
همانجا حسين همداني را دوباره ديدم. به هرحال درگيري شروع شد اما دشمن نتوانست خط را از ما بگيرد. اما روز هجدهم درگيري بهحدي رسيد كه دشمن موفق شد خط را بگيرد. آنقدر فشار زياد بود که حسن باقري از قرارگاه نصر به خط آمد تا كارها را پيگيري كند و يك گردان را هم آماده كرد تا به تيپ24 مكانيزه عراق حمله كند. روز هفدهم، احمد متوسليان زخمي و تقريبا از خط خارج شد و در مراحل بعدی عملیات، عملا حاجهمت كارها را پيگيري ميکرد.
بعد از روز هجدهم هم احمد بابايي و وزوايی و تقویمنش بهشهادت رسيدند و تقريبا كار به دوش حاجهمت و محمود شهبازی و حسين همداني افتاد. آن مقاومت بسيار موثر بود و عراق مجبور به عقبنشيني شد. بعد از اين عمليات، نيروي كادر خاصي براي آزادي خرمشهر وجود نداشت، اما حسین همداني در این مراحل حضور بسيار پررنگي داشت.
فرمانده تیپ انصارالحسین(ع)
بعد از آزادي خرمشهر و عمليات رمضان، سپاه تصميم گرفت سازمان نظامياش را گسترش دهد. تيپهای سيدالشهدا(ع) و قمربنيهاشم(ع) تشکیل شد و تيپ انصارالحسين(ع) هم توسط حسين همداني تشكيل شد كه تيپ بسيار محكم و ارزشمندي بود كه در غرب هم عملياتهاي خوبي انجام دادند و بعدهم به لشگر16 قدس گیلان رفت.
بعد از يكي از عملياتها که بسياري از نيروها بهشهادت رسيده بودند، با حسين همداني براي بازديد از نيروها رفتيم و او شروع كرد به انتقاد از نحوه فرماندهي كسي كه منجر بهشهادت نيروها شده و نحوه درست عملیات را كامل توضيح داد. فكر عملياتي بسيار قویای داشت.
سال91 گفت كه قصد دارم به سوريه بروم. ايشان كارنامه درخشاني داشتند. تجربه جنگ، تجربه حضور در كردستان و فرماندهي در سپاه. تمام اين تجربه را براي ساماندهي نيروهاي مردمي سوريه بهكار گرفت و چهارسال، فعاليت موثر و فراموشنشدني ازخود بهجاي گذاشت.
شهادت براي ايشان سعادت بزرگي بود. او از قبل از انقلاب، در همدان مبارز بود و در كودكي هم پدرش را ازدست داد. كسي كه از كودكي سايه پدر بالای سرش نباشد، سختيها را حس ميكند. او نانآور خانواده بود و احساس مسئوليت ميكرد و همين موضوع باعث شد در سن جواني، مانند يك مرد، باربياید. در سختترين شرايط در سرپل ذهاب، بازي دراز، قروه، پاسگاه باباهادي حضور داشت و مجاهدت ميكرد. ضمن اينكه با همه، رفاقت و ارتباط خوبي داشت و مسائل اجتماعي را خوب ميفهميد. حتما مادر گرامياش در تربيت وي نقش موثري داشت.
مرد هميشه آرام
من درطول این سالها عصبانيت او را نديدم. هميشه طرف مقابل را توجيه ميكرد و با حرفهايش او را قانع ميكرد. زمانيكه در غرب حضور داشت رفتم به او سر زدم. ديدم تمام بچههايي كه اطرافش هستند، بسيار دوستش دارند و اين موضوع بهدليل تواضعي بود كه در وجودش داشت. كاري به مسئوليتش نداشت كه رييس بود يا فرمانده. به مشكلات شخصي نيروهايش رسيدگي ميكرد. برايشان خانه سازماني فراهم ميکرد، وام تهيه ميكرد و چون خودش سختي كشيده و یتیم بزرگ شده بود، مشكلات اطرافيان را درك ميكرد.
در لشگر27 محمدرسولالله(ص) هم خدمت بسياري انجام داد. ميتوانم بگويم او يك فرمانده مجاهد خستگيناپذير، تلاشگر و زحمتكش و در خط امام(ره) بود و به ولايت فقيه و رهبري اعتقاد كامل داشت و 40سال زندگي مجاهدانه را سپري كرد. در جفينه، جلسهاي براي توجيه عمليات برگزار شد. حسن باقري گفت طوري برو كه دشمن را دور بزني و اسير بگيري و نميخواهم عراقيها را بكشي. حسين همداني از این حرف خيلي خوشش آمد و درس بزرگي را آموخت و در همهجا چنين رويكردي را درپيشگرفت.
نسل اول فرماندههان سپاه
من با شهید حسن طهراني مقدم ارتباط تنگاتنگي داشتم. در همه عرصههايي كه حضور داشت، باهم در ارتباط بوديم؛ بهنحوي كه دوروز قبل از شهادت حسن طهراني مقدم، باهم جلسه داشتيم. با حسين همداني هم ارتباط بسيار نزديكي داشتيم. آقاي شوشتري هم از دوستان صميمي و نزديك من بودند و همگي انسانهاي مهم و بزرگي بودند كه بهشهادت رسيدند. حسين همداني در هرجايي كه حضور داشت، نقش بسيار موثري ايفا ميكرد.
الان جنگ سوريه ديگر در اطراف دمشق نيست.
كمكم به مرزهاي سوريه كشيده شده است و قطعا نقش حسين همداني در این امر بسيار مهم و تاثير گذار بود. حيف است اين انسانها بر اثر بيماري و در بستر از دنيا بروند، اما شهادت اشخاصي مانند شهيدان همت، باقري، وزوايي، بروجردي و ديگران بسيار سخت و ناراحت كننده بود. آنها انسانهاي بزرگي بودند كه هيچكس نميتواند جاي آنها را پركند.
*ماهنامه همشهری پایداری / میثم امینی
شروع آشنایی
قبل از شروع جنگ تحميلي، جهت كنترل ناآراميهاي كردستان، با يك گروه از استان مرکزی به شهر سنندج رفتیم. آنموقع شهيد بروجردي فرمانده سپاه غرب كشور و آقارحيم هم فرمانده عمليات کردستان بود. بعد از حضور در سنندج، از گردنه صلواتآباد بهسمت قروه حركت كرديم. آقاي حسين همداني مسئول پاكسازي و بازكردن معبر همدان- سنندج بود. شهيد ناصر كاظمي، شهيد طياره و آقاي حسين همداني را در آنجا ملاقات كردم.
40 سال زندگي مجاهدانه
آقاي همداني، هم مسنتر از ما بود و هم جاافتادهتر و علاوه بر اينها، كشتيگير هم بود و بدن تنومندي داشت. ايشان نظرش اين بود كه از تجربه همه اشخاص در پاكسازيهاي كردستان استفاده كند. ما شاهد بوديم كه اشخاص بسيار باتجربهاي در كردستان، حضور پيدا ميكردند. احمد متوسليان فرمانده سپاه مريوان، شهيد بابارستم فرمانده سپاه سقز، محمود خادمي فرمانده سپاه بانه و حاجهمت فرمانده سپاه پاوه در جلسات مربوط به عملياتهاي پاكسازي حضور پيدا ميكردند. بعد از شروع جنگ، من از غرب به جنوب رفتم، اما ميدانستم كه بچههاي غرب كجا هستند. ستاد عمليات غرب در منطقه اسلامآباد غرب، تشكيل شد و خبرهاي مربوط به فعاليتهاي آنان كموبيش به من ميرسيد. اواخر ديماه سال 1360، بعد از عمليات طريقالقدس، ما براي عمليات فتحالمبين آماده ميشديم روز 26ديماه به ديدار امام(ره) رفتيم.
جمعي از اعضاي شوراي عالي نظامي بههمراه برخي از فرماندهان، در آن ديدار حضور داشتند. همزمان سپاه در حال توسعه سازمان رزمش بود و براي عمليات فتحالمبين آماده ميشد. من در پادگان گلف بودم كه گفتند آقاي حسن باقري با شما كار دارد و بايد به اتاق جنگ مراجعه كني. وقتي به آنجا رسيدم، ديدم حاجهمت، متوسليان و محمود شهبازي در آنجا حضور دارند. شهيد حسنباقري، دستور تشكيل تيپ27 محمدرسول الله(ص) را صادر كرد. من بهعنوان مسئول زرهي سپاه در آنجا حضور داشتم و قرار بود كه گردان زرهي را متشكل از چندين تانك، در اختيار آقاي متوسليان قرار دهم. با حاجاحمد متوسليان در دوكوهه قرار گذاشتم و ديدم آقاي حسين همداني نيز در كنار متوسليان و شهبازی حضور دارد.
آنروز مسئولان گردان و اطلاعات گردان زرهی را به آقاي متوسليان معرفي كردم و بعد از آن، باهم به شمال تپههاي شاوريه و بلتا رفتيم. آنجا شهيد محسن وزوايي اسلحهای روی دوشش انداخته بود و گردان حبيب را آموزش ميداد تا براي عمليات آماده شوند. احمد متوسليان كنار شهيد وزوايي رفت و گفت اين روش آموزش ضعيف است و با اين كارها نميتواني نيروها را براي عمليات آماده كني. اما محسن وزوايي قبول نميكرد و ميگفت من بنابر روشهاي خودم نيروها را آموزش ميدهم. حاجاحمد، ناراحت شد و گفت اسلحه وزوایی را بگیرید و بازداشتش كنيد. حسين همداني كنار سنگر عملیات ایستاده بود و صحنه را تماشا میکرد. براي پادرمياني جلو آمد و به حاجاحمد گفت جلوي مهمانها اين برخوردها خوب نيست و بالاخره حاجاحمد را آرام کرد.
معاونت عملیات تیپ27 محمد رسولالله(ص)
حاجحسین جانشين آقاي شهبازي در معاونت عملیات تیپ بود. بعد از آن برخوردي كه آقاي متوسليان با وزوايي انجام داد، جلسهاي با حضور فرمانده گردانهای تيپ27 در دوكوهه، با مديريت حسن باقري فرمانده قرارگاره نصر تشكيل شد. همه فرماندهان گردانهاي آقاي متوسليان نيز حضور داشتند. شهيد همت، محمود شهبازي، محسن وزوايي، حسين همداني، حسين قجهاي، رضا چراغي، عليرضا شهبازي، محمد بروجردي، عبدالله محمودزاده، علی میركياني، اسماعیل قهرمانی و حبیب مظاهری بودند و مهدي زينالدين و مسعود پیشبهار مسئولان اطلاعاتعملیات قرارگاه نصر هم بودند. هركدام طرح مانورشان را ارائه كردند. حسن باقري هم در شناسايي و هم در جلسات، بسيار سختگير بود.
سوالات مختلفي مطرح ميكرد و حتي از فرمانده دستهها نيز گزارش خواست كه نحوه فرماندهيشان را توضيح دهند. جلسه حدود 7 تا 8 ساعت، طول كشيد. آنجا محمود شهبازي، حسين همداني را به حسن باقري معرفي كرد و گفت كه ايشان فرمانده پاسگاه باباهادي، مسئول پاكسازي محور سعادتآباد بوده در محور بيجار فرماندهي كرده و حالا آمده اينجا كار كند. آقاي باقري، منطقه عملياتي تیپ27 را به سهمحور تقسيم كرد که بسيار وسيع بود. محور شاوريه را به شهيد همت، بلتا و محور دهليز را به محمود شهبازي و جفير را به حسين همداني واگذار كرد. من در فتحالمبين با حسين همداني بيشتر ارتباط داشتم؛ چون قرارگاه نصر موفقترین محور عملياتي بود. حسین همدانی منطقه جفیر را طی کرد و به جاده آسفالت رسید. یادم هست حسن باقري به او گفت كه سريع يك خاكريز در جنوب جفير بزن؛ چون عراقيها به عينخوش و دشتعباس حمله كردهاند. او هم خيلي سريع خاكريز را زد؛ انعطاف و توانايي عملیاتی بسيار زيادي داشت.
نجات دشت عباس
شب دوم عملیات، فكر ميكنم كسي نخوابيد. روز سوم عمليات، قرار شد در دشتعباس عملياتي انجام شود. من با حسن باقري و زينالدين، آمدیم كنار جاده آسفالت. بچهها آماده میشدند براي مرحله بعدي و گرفتن دشتعباس. عراق وضعيت سنگيني را بهوجود آورده بود. چون عباس كريمي زخمي شده بود، حسن باقري ماموريت شناسايي محور را به حسين همداني واگذار كرده بود. هوا تاريك بود و حدود نيمهشب بود كه ديدم چندنفر بهسمت ما ميآيند. اسلحه را مسلح كردم، اما ديدم بچههای شناسایی تیپ27 هستند و با حسين همداني براي شناسايي رفتهاند. گزارش شناسايي را به حسن باقري دادند و كارشان را هم خيلي خوب انجام داده بودند. نیروهای این محور، روز چهارم در دشتعباس، حضور بسيار موثري داشتند.
دشتي از تانكهاي عراقي به سمت ما حمله كردند. حسن باقري به شهبازي، همداني، همت و متوسليان دستور داد كه با همه گردانها حمله كنند و دشتعباس را بگيرند. اينها درواقع دشتعباس و عينخوش را نجات دادند. البته شهيد بروجردي و رضا چراغي هم در صحنه بودند و تلاشهاي زيادي انجام دادند. شهيد بروجردي براي كمك رساندن به حسن باقري به منطقه آمده بود. بعدها وقتي حسين همداني را ميديدم، از خاطرههاي دشتعباس تعريف ميكردیم.
حتی یکبار بچههای روایت فتح ما را بردند آنجا و گفتند از خاطرات دشتعباس برایمان بگویید.
روز هفتم فروردين سال61، قرار بود عمليات در منطقه سايت رادار انجام شود. حسن باقري، حسين همداني را توجیه كرد كه تنگه ابوقريب را دور بزند. اين تنگه در غرب دشتعباس قرار داشت كه چاههاي نفت و سيستم تجهيزات انتقال نفت خام، در آن داير بود. حسين همداني آنجا را بهطرف تنگه برقازه پاكسازي كرد و من در آنجا هم نقش موثر حسين همداني را از نزديك مشاهده كردم.
شناسايي غرب کارون
بعد از عمليات فتحالمبين، قرار بود عمليات بيتالمقدس انجام شود. در اين عمليات، يكي از كارهاي مهم كه بايد انجام ميشد، شناسايي بود. ارتباط من با حسين همداني، همت و متوسليان بسيار بيشتر شد. در آن توجيه اوليه قبل از شناسايي، دومحور بسيار مهم وجود داشت. محور قرارگاه فتح و محور قرارگاه نصر، بايستي از غرب كارون به جاده اهواز و خرمشهر ميرفتند تا شناساييها را انجام دهند. آن منطقه از ابتداي جنگ براي حسنباقري بسيار اهميت داشت. براي من واقعا سوال شده بود كه دليل اين اهميت چيست؟
بعدها متوجه شدم كه در منطقهاي به وسعت 800كيلومترمربع، نیروهای عراقی حضور ندارند و نميتوانند حضور داشته باشند؛ چراكه پوشش آنجا 10تیپ نیرو ميخواهد. عراقيها درعينحال فكر ميكردند كه آن منطقه براي ما غيرقابل عبور باشد و تصور ميكردند اگر نيروهاي ما وارد آن منطقه شوند، با لشگر9 زرهي خود، كه در پشت جاده اهواز قرار داده بود، ميتوانند جلوي ما را بگيرند. شناسايي غرب کارون براي حسن باقري از اهميت ويژهاي برخوردار بود. مسئوليت اطلاعات قرارگاه نصر را به مهدي زينالدين و مسئوليت اطلاعات قرارگاه فتح را هم به محمد باقري واگذار كرد. تمام افرادي كه قرار بود در آن منطقه وارد عمل شوند، آدمهای مهمی بودند. حسن باقری مسئوليت شناسايي در محور تیپ متوسليان كه شمال خرمشهر بود و از نقاط كليدي محسوب ميشد را برعهده محمود شهبازي و حسين همداني گذاشت.
تيم شناسايي متشكل از 5نيرو بود که دونفر «قدمشمار» بودند. طول هر قدم خود را قبل از شناسايي، بهطور دقيق اندازهگيري كرده بودند كه مثلا 125قدمشان، معادل 100متر است و به ازاي هر 100متر يكدانه تسبيح رد ميكردند. اصطلاحاتی هم بين بچههاي شناسايي بهوجود آمده بود و مثلا شب عمليات حسن باقري از همت پرسيد كه بچهها چند دور تسبيح رفتهاند؟ اگر يكدور تسبيح رفته باشند، ميشد 10كيلومتر و همت ميگفت سبحانالله، یعنی 33دانه یا 3300متر. عراقيها هم از اين حرفها سر درنميآوردند.
شناسایی با پای تاول زده
هرشب درطول محور 40كيلومتري، گروههاي شناسايي 5نفره با ظرافت خاصي كارشان را انجام ميدادند؛ بهنحوي كه لو نروند، روي مين نروند، دشمن با آنها برخورد نكند و اسير نشوند تا شناسایی مخفیانه انجام شود. بچهها سر شب میرفتند نماز مغرب را در راه ميخواندند و براي شناسايي حركت ميكردند و تا هرجا که میرفتند علامت میگذاشتند و برمیگشتند و نماز صبحشان را هم در کنار كارون ميخواندند. حسن باقری هم با فلاکس چایی منتظر بچهها بود که آنها خستگی درکنند. هرروز این کار در کل این محور 40کیلومتري تکرار میشد؛ چون قرار بود 70هزار نفر عملیات کنند و این شوخی نبود. تيمهای شناسايي اعلام ميكردند كه مثلا 2كيلومتر يا 3كليومتر با جاده فاصله داريم، اما حسن باقري قبول نمیکرد.
میگفت بايد خودتان جاده را لمس كنيد. بچهها بعد از 1روز پيادهروي، خسته شده بودند و پاهايشان تاول زده بود و نميتوانستند بيشتر حركت كنند. آمدند اعلام کردند که پاهایمان تاول زده، اما حسن باقري قبول نميكرد. ميگفت بايد در شناسایی خوب کار کنیم که در عملیات زیاد شهید ندهیم. بچههای بهداری را آورد تاولها را پاره کردند. خلاصه بچهها روز بیستم به جاده رسیدند و محورها شناسایی شد.
پاهاي بچههاي شناسايي از جمله محمود شهبازی و حسینهمداني، تاول زده بود، اما با اينحال در مرحله اول عمليات پابهپاي بچهها بهسمت جاده حركت كردند. خب راهنما بودند و بايد ميرفتند. تا اینکه به جاده اهواز - خرمشهر رسيدند. قرار بود حدود ساعت 10شب عمليات آغاز شود. حدود 70هزار نيرو بههمراه نفربر، و خودرو بايد بهنحوي حركت ميكردند كه شناسايي نشوند. كيلومتر 68 تا 105 جاده، از اهميت بسيار زيادي برخوردار بود كه بچهها آنجا را از عراقيها گرفتند. عراق ضدحملههاي بسيار زيادي را انجام ميداد.
در این ضدحملهها حسين همداني، حضور بسيار تاثيرگذاري داشت. محسن وزوايي مسئول جناح سمت خرمشهر، يعني پايين جاده بود و محور جناح بالاي جاده هم در مسئوليت همداني و محمود شهبازي قرار داشت. روز يازدهم، محسن وزوايي و جانشینش حسین تقویمنش با اصابت توپ در ایستگاه گردمدشت بهشهادت رسيدند. من به محمود شهبازی قبل گفتم كه كنار هم نايستيد. امكان داشت با اصابت يك توپ، دو فرمانده را از دست بدهيم. حسين همداني و محمود شهبازي و فرمانده گردانها چشمانشان از شدت بيخوابي، خون بود، اما ششروز ایستادند و مقاومت کردند.
صبحانه در خط مقدم
شب شانزدهم اردیبهشتماه، در مرحله دوم عملیات، باران شديدی گرفت. عراقي ها فكر ميكردند كه بهدليل بارش باران، ما عمليات انجام نميدهيم. میگفتند حسين همداني پوتينهايش را از پا درآورده و جلوی بچهها شروع به حرکت کرده است. 15کیلومتر را با بچهها طی کرده بود! قرارگاه فتح و نصر جاده را تامين كردند تا به دژ مرزی رسيدند. من با خودرو منطقه را بازديد كردم و حتي پاسگاه مرزي عراق را هم چك كردم. صبح اولوقت خبری نبود، اما مشخص بود كه كمكم تانكهايشان را روشن ميكردند و آماده ميشدند.
به حسن باقري گفتم مثل اينكه نيروهاي دشمن درحال آماده شدن هستند. گفت نيروهاي تيپ6 زرهي هستند؛ تا بيايند طول ميكشد. بيا و بنشين باهم صبحانه بخوريم. از آنجا رفتم پیش سردار رشید فرمانده قرارگاه فتح. گفتم به بچهها سر زدم و تانک گذاشتیم در خط دژ. گفت حسن باقری چهکار میکند، گفتم داشت صبحانه میخورد. گفت من سهشبانهروز است از استرس چیزی نخوردهام و او دارد صبحانهمیخورد!
همانجا حسين همداني را دوباره ديدم. به هرحال درگيري شروع شد اما دشمن نتوانست خط را از ما بگيرد. اما روز هجدهم درگيري بهحدي رسيد كه دشمن موفق شد خط را بگيرد. آنقدر فشار زياد بود که حسن باقري از قرارگاه نصر به خط آمد تا كارها را پيگيري كند و يك گردان را هم آماده كرد تا به تيپ24 مكانيزه عراق حمله كند. روز هفدهم، احمد متوسليان زخمي و تقريبا از خط خارج شد و در مراحل بعدی عملیات، عملا حاجهمت كارها را پيگيري ميکرد.
بعد از روز هجدهم هم احمد بابايي و وزوايی و تقویمنش بهشهادت رسيدند و تقريبا كار به دوش حاجهمت و محمود شهبازی و حسين همداني افتاد. آن مقاومت بسيار موثر بود و عراق مجبور به عقبنشيني شد. بعد از اين عمليات، نيروي كادر خاصي براي آزادي خرمشهر وجود نداشت، اما حسین همداني در این مراحل حضور بسيار پررنگي داشت.
فرمانده تیپ انصارالحسین(ع)
بعد از آزادي خرمشهر و عمليات رمضان، سپاه تصميم گرفت سازمان نظامياش را گسترش دهد. تيپهای سيدالشهدا(ع) و قمربنيهاشم(ع) تشکیل شد و تيپ انصارالحسين(ع) هم توسط حسين همداني تشكيل شد كه تيپ بسيار محكم و ارزشمندي بود كه در غرب هم عملياتهاي خوبي انجام دادند و بعدهم به لشگر16 قدس گیلان رفت.
بعد از يكي از عملياتها که بسياري از نيروها بهشهادت رسيده بودند، با حسين همداني براي بازديد از نيروها رفتيم و او شروع كرد به انتقاد از نحوه فرماندهي كسي كه منجر بهشهادت نيروها شده و نحوه درست عملیات را كامل توضيح داد. فكر عملياتي بسيار قویای داشت.
سال91 گفت كه قصد دارم به سوريه بروم. ايشان كارنامه درخشاني داشتند. تجربه جنگ، تجربه حضور در كردستان و فرماندهي در سپاه. تمام اين تجربه را براي ساماندهي نيروهاي مردمي سوريه بهكار گرفت و چهارسال، فعاليت موثر و فراموشنشدني ازخود بهجاي گذاشت.
شهادت براي ايشان سعادت بزرگي بود. او از قبل از انقلاب، در همدان مبارز بود و در كودكي هم پدرش را ازدست داد. كسي كه از كودكي سايه پدر بالای سرش نباشد، سختيها را حس ميكند. او نانآور خانواده بود و احساس مسئوليت ميكرد و همين موضوع باعث شد در سن جواني، مانند يك مرد، باربياید. در سختترين شرايط در سرپل ذهاب، بازي دراز، قروه، پاسگاه باباهادي حضور داشت و مجاهدت ميكرد. ضمن اينكه با همه، رفاقت و ارتباط خوبي داشت و مسائل اجتماعي را خوب ميفهميد. حتما مادر گرامياش در تربيت وي نقش موثري داشت.
مرد هميشه آرام
من درطول این سالها عصبانيت او را نديدم. هميشه طرف مقابل را توجيه ميكرد و با حرفهايش او را قانع ميكرد. زمانيكه در غرب حضور داشت رفتم به او سر زدم. ديدم تمام بچههايي كه اطرافش هستند، بسيار دوستش دارند و اين موضوع بهدليل تواضعي بود كه در وجودش داشت. كاري به مسئوليتش نداشت كه رييس بود يا فرمانده. به مشكلات شخصي نيروهايش رسيدگي ميكرد. برايشان خانه سازماني فراهم ميکرد، وام تهيه ميكرد و چون خودش سختي كشيده و یتیم بزرگ شده بود، مشكلات اطرافيان را درك ميكرد.
در لشگر27 محمدرسولالله(ص) هم خدمت بسياري انجام داد. ميتوانم بگويم او يك فرمانده مجاهد خستگيناپذير، تلاشگر و زحمتكش و در خط امام(ره) بود و به ولايت فقيه و رهبري اعتقاد كامل داشت و 40سال زندگي مجاهدانه را سپري كرد. در جفينه، جلسهاي براي توجيه عمليات برگزار شد. حسن باقري گفت طوري برو كه دشمن را دور بزني و اسير بگيري و نميخواهم عراقيها را بكشي. حسين همداني از این حرف خيلي خوشش آمد و درس بزرگي را آموخت و در همهجا چنين رويكردي را درپيشگرفت.
نسل اول فرماندههان سپاه
من با شهید حسن طهراني مقدم ارتباط تنگاتنگي داشتم. در همه عرصههايي كه حضور داشت، باهم در ارتباط بوديم؛ بهنحوي كه دوروز قبل از شهادت حسن طهراني مقدم، باهم جلسه داشتيم. با حسين همداني هم ارتباط بسيار نزديكي داشتيم. آقاي شوشتري هم از دوستان صميمي و نزديك من بودند و همگي انسانهاي مهم و بزرگي بودند كه بهشهادت رسيدند. حسين همداني در هرجايي كه حضور داشت، نقش بسيار موثري ايفا ميكرد.
الان جنگ سوريه ديگر در اطراف دمشق نيست.
كمكم به مرزهاي سوريه كشيده شده است و قطعا نقش حسين همداني در این امر بسيار مهم و تاثير گذار بود. حيف است اين انسانها بر اثر بيماري و در بستر از دنيا بروند، اما شهادت اشخاصي مانند شهيدان همت، باقري، وزوايي، بروجردي و ديگران بسيار سخت و ناراحت كننده بود. آنها انسانهاي بزرگي بودند كه هيچكس نميتواند جاي آنها را پركند.
*ماهنامه همشهری پایداری / میثم امینی