شهدای ایران shohadayeiran.com

گروهبان عرق پیشانی اش را پاک می کند. سینه اش را جلو می دهد و با اخم گره شده در پیشانی، چند قدم به جلو بر می دارد...
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

 

به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛متن زیر برگرفته از کتاب قصه فرماندهان است که در ادامه می خوانیم:

هوای تابستانی گرم و نفس گیر است. سرباز ها در چند ردیف پشت سرهم ایستاده و به گروهبان خیره شده اند. لب و دهان همه خشک است، گروهبان دو دستش را از پشت بر هم قلاب می کند و بعد فریاد می کشد: گروهان آزاد .......

سرباز ها در حالی که پا به زمین می کوبند، با فرمان گروهبان به خود تکانی می دهند. غلامحسین به لب و دهن گنده گروهبان نگاه می کند. سلاحش را دوش فنگ می کند و به طرف اسلحه خانه راه می افتد. علیرضا چند قدم به دنبالش می دود و صدایش می کند:  افشردی !!!

غلامحسن سر برمی گرداند. علیرضا با تعجب به لب های غلامحسن چشم می دوزد .

_ پسر تو چه قدر کله شقی! یعنی تو با این وضع که دو ساعت یک بند دویدیم، تشنه نیستی؟

غلامحسن سرش را پائین می اندازد. علیرضا دست غلامحسن را می گیرد و به طرف خود می کشد .

_ بیا برویم اول آب می خوریم، بعد سلاحمان را تحویل می دهیم. غلامحسین خیره به چشمان علیرضا نگاه می کند و سر جایش محکم می ایستد و بعد نگاهش را به سمت اسلحه خانه می دوزد . علیرضا دستش را شل می کند : هر جور راحتی، من به عمرم آدمی مثل تو ندیده ام. غلامحسین برای اینکه علیرضا را نرنجانده باشد، دست رها شده اش را به طرف او رها می کند و لبخند می زند:

_ این همه ناراحتی برای آب خوردن؟ باشد، فردا جلوی چشم تو یک گالن آب می خورم، راضی شدی علیرضا خان؟ علیرضا که از رفتار غلامحسین راضی به نظر می رسد، ابرو بالا می اندازد و می گوید: چرا فردا ؟   غلامحسین دست اورا می فشارد و به آرامی می گوید:

_ یک موضوع خصوصی است، ندانی بهتر است. از همدیگر خداحافظی می کنند علیرضا هنوز به حرفهای غلامحسین فکر می کند. جلوی شیر آب غوغایی به پا است. سرباز ها که از خشم گروهبان خلاص شده اند، حلا با خیال آسوده از سر و کول هم بالا می روند. تشنه زیر شیر می روند و آب از سر تا گردنشان را خیس میکند. غلامحسین آب نداشته دهانش را قورت می دهد، به یاد سه روز پیش می افتد از خود خجالت می کشد. این حالت رنج تشنگی را برایش دلپذیر تر می کند. چند قدم به طرف آسایشگاه بر می دارد. با دیدن لبهای خیس، از رنجی که برای تشنگی می کشد، بیشتر لذت می برد.

صدای شرشر آب را می شنود. کمی دورتر به دیوار تکیه می دهد و به آب خیره می شود. غلامحسین دوباره به یاد قولی که به خودش داده بود، می افتد. با این فکر پشت از دیوار برمی دارد و خود را به شیر آب نزدیک می کند. گلوی غلامحسین از تشنگی به سوزش می افتد. با امروز سه روز است که قطره ای آب از گلویش پائین نرفته است.
آخر! دو روز پشت سر هم نماز ظهرش قضا شده بود . چاره ای جز تنبیه کردن خود نداشت.
منبع:فاش نیوز


 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار