شهدای ایران shohadayeiran.com

، حالا از بالای جمعیت در آمدم و آن ها بعضا خنده شان گرفته بود، که چرا من از در مسجد نیامدم داخل و رفتم بالای پنجره ی وسط مسجد ؛ خلاصه ، شد همان آش و همان کاسه .
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ تقریبا کسی نیست با مداحی حاج صادق آهنگران آشنایی نداشته باشد.

وی که در تمام سالهای جنگ با صدای خود هم به مردم هم به رزمندگان روحیه داده است در مورد اجرای مداحی های خود خاطراتی دارد که بسیار جذاب می باشد.

وی در یکی از این خاطرات می گوید:قرار بود برای اجرای مراسم دعای کمیل ، بروم خرم آباد . بچه های سپاه از قبل در سطح شهر اطلاع رسانی مفصلی کرده بودند . وقتی رسیدم خرم آباد ، به من گفتند : « جمعیت به حدی زیاده که علاوه بر مسجد ، مردم توی خیابون هم نشستند . » گفتم: « خب ، حالا مگه چی کار باید بکنیم ؟

مثل همیشه می ریم مراسم رو اجرا می کنیم ، مگه مشکلی هست ؟! » گفتند : « اگه شما بخوای از داخل این جمعیت خودت رو به داخل مسجد برسونی ، خیلی اذیت می شی . » گفتم: « چاره چیه ؟ باید رفت ! » گفتند : « نه ، ما یه فکری براش کردیم.»


پشت مسجد کوچه ی باریکی قرار داشت و آن ها برنامه ریزی کرده بودند، من خودم را به کوچه ی پشت مسجد رسانده و از داخل پنجره وارد مسجد شوم .


غروب بود که به سمت مسجد حرکت کردیم. بر اساس طرح، رفتیم به طرف کوچه ی پشت مسجد. کوچه بسیار تاریک بود و چشم چشم را نمی دید، پرسیدم  « پنجره کجاست ؟ » وقتی پنجره را نشانم دادند ، جا خوردم . فکر می کردم پنجره پایین است و سریع وارد مسجد می شوم ، اما پنجره حدود 3- 4 متر با زمین فاصله داشت . گفتم : « من چطوری خودم رو اون بالا برسونم . »

آن ها که خیلی هم عجله داشتند ، گفتند : « قلاب می گیریم و شما خیلی فرز برو بالا و بپر داخل . » هاج و واج ماندم ، ولی به ناچار و با اکراه قبول کردم و از روی دست و شانه ی برادران بالا رفتم و خودم را به پنجره رساندم. باز تصورم این بود  که از پنجره وارد آشپزخانه یا پستویی می شوم و از آن جا خودم را به جایگاه می رسانم، ولی وقتی رسیدم بالا ، دهانم از تعجب باز مانده بود .


پنجره دقیقا داخل شبستان مسجد باز می شد و جمعیت ، چند متر پایین تر ، درست زیر پای من نشسته بودند . آن ها هم وقتی مرا دیدند ، حیرت کردند که من آن بالا چه کار می کنم . نه راه پس داشتم ، نه راه پیش . مجبور شدم از همان جا بپرم پایین .

مردم با هیجان به استقبالم آمدند و ولوله ای به پا شده بود بیا و ببین ؛ حساب کن ، از در مسجد وارد نشده بودم و آمده بودم تا مثلا میان بر بزنم ، حالا از بالای جمعیت در آمدم و آن ها بعضا خنده شان گرفته بود، که چرا من از در مسجد نیامدم داخل و رفتم بالای پنجره ی وسط مسجد ؛ خلاصه ، شد همان آش و همان کاسه .
 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار