شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۸۹۹۸
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
من در خوزستان خبر آزاد سازی خرمشهر را اعلام كردم و دوست و همكار خوبم حاج محمود كریمی برای تمام مردم ایران خبر آزادسازی خرمشهر را خواند.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

سرویس اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ بیش از سه دهه از آزاد سازی خرمشهر می‌گذرد اما هنوز هم حلاوت آزادی این شهر، كام مردم كشور‌مان شیرین را می‌كند. آن روزها كه خرمشهر، شهر خون و قیام در اشغال دشمن قرار داشت فضای حزن و اندوهی در كشور حاكم شده بود كه با آزادسازی آن،‌طلسم غم‌ها شكسته شد. این فتح الهی اكنون جزیی از خاطره تاریخی ملت ایران شده و یادآوری جزئیاتش نیز لطف خاص خود را دارد. بنابراین به مرور دفتر خاطرات حماسه سوم خرداد پرداختیم و آن لابه‌لا به نام اسكندر كوتی، اولین گوینده خبر آزادسازی خرمشهر در رادیو خوزستان برخوردیم. او كه خود اهل اهواز است و آن زمان در رادیوی این شهر كار می‌كرده، جزو اولین نفراتی است كه خود را به خرمشهر رسانده و ۳۱ سال پیش در چنین ایامی، با تمام شور و هیجان از پشت تریبون رسانه‌اش فریاد زده: شنوندگان عزیز...شنوندگان عزیز... خرمشهر آزاد شد.

چرا می‌گویند شما اولین بار خبر آزادسازی را گفتید؟
من در خوزستان خبر آزاد سازی خرمشهر را اعلام كردم و دوست و همكار خوبم حاج محمود كریمی برای تمام مردم ایران خبر آزادسازی خرمشهر را خواند.

آن روزها بیشتر چه خبرهایی را گزارش می‌دادید.
زمانی كه حمله می‌كردیم و عملیاتی در پیش بود با استفاده از احادیث و روایت به رزمندگان قوت می‌دادیم. از حماسه‌های مردان صدر اسلام در جنگ‌های بدر، حنین، خندق و خیبر می‌گفتیم. نویسندگانی داشتیم كه خوب قلم می‌زدند و مطالب قشنگی می‌نوشتند. مقاومت و دفاع را پر رنگ می‌كردیم. محور برنامه‌هایمان صحبت با رزمندگان بود. در هر عملیاتی وقتی بر و بچه‌های ما پاتكی را با موفقیت پشت سر می‌گذاشتند، می‌رفتیم از كسانی كه در صحنه بودند، گزارش می‌گرفتیم. حماسه‌های بسیجیان را تشویق می‌كردیم. به خاطر دارم كه یك بار تعداد زیادی از رزمندگان به رادیو اهواز آمدند و گفتند با گوش دادن برنامه مقاومت جنوب خیلی قدرت گرفتیم. این موضوع باعث خوشحالی من و همكارانم شد. ما توانستیم با این برنامه رادیویی تعدادی از رزمندگان را قوت و قدرت دهیم تا بتوانند در یك عملیات موفق شوند و حتی تعدادی از خط‌های ما را آزاد كنند. كم‌كم كار ما سیستماتیك شد قرارگاه‌های مركزی ایجاد كردند و برنامه‌هایمان شكیل‌تر با برنامه‌تر شد. ما سعی می‌كردیم هر آنچه كه در آن مقطع لازم بود به گوش مردم و رزمندگان برسانیم. البته مخاطب ما هم بیشتر رزمندگان بودند چون در جبهه‌ها بیشتر رادیو گوش می‌دادند چرا كه در آنجا تلویزیونی نبود.

زمانی كه خرمشهر اشغال شد این خبر را هم شما به مردم اطلاع دادید؟
بله، ما هر روز دو ساعت صبح، دو ساعت شب برنامه داشتیم. هر اتفاقی كه می‌افتاد به سمع مردم می‌رساندیم. زمانی هم كه شهر در محاصره بود، برنامه ما قطع نشد. همه دوست داشتند كه حصر شكسته شود و در همه برنامه‌هایمان هم فتوحات را می‌گفتیم و هم اینكه اتفاقات تلخی كه رخ می‌داد، همه را انعكاس می‌دادیم. زمانی كه بنا شد با عملیات بیت‌المقدس خرمشهر آزاد شود یك هفته قبل از آن به همراه تعدادی از گزارشگران رادیو اهواز در منطقه مستقر شدیم و همیشه هم وقتی قرار بود عملیات شود ما یك ضبط ناگرا بر دوش داشتیم و به جبهه می‌رفتیم. در آنجا هم مصاحبه می‌گرفتیم و هم اتفاقاتی كه می‌افتاد ضبط می‌كردیم و شبانه پخش می‌شد. یعنی صبح می‌رفتیم و شب برمی‌گشتیم. نوارها را می‌دادیم پخش می‌كردند و دوباره فردا صبح همین اتفاق می‌افتاد. دو نفر بودیم آقای مسعود جعفرزاده و من. او یك موتور داشت و روزی كه من گوینده نبودم، گزارشگر می‌شدم و گزارش می‌آوردم و روزی كه من گوینده بودم آقای جعفرزاده این كار را انجام می‌داد. بعدها كه می‌خواستیم در عملیات بزرگی مثل الی بیت‌المقدس شركت كنیم امكانات ما زیاد شده بود و ماشین داشتیم و با آن به منطقه می‌فتیم. در قرارگاه‌ها می‌ایستادیم و زمانی كه عملیاتی شروع می‌شد به خط می‌رفتیم و در آنجا هم گزارش می‌گرفتیم.

وقتی خرمشهر آزاد شد، چه احساسی داشتید، اصلا فضای جامعه و رسانه‌ای چون رادیو چطور بود؟
روزی كه خرمشهر آزاد شد من و آقای طالبی جزو اولین كسانی بودیم كه جلوی مسجد جامع رسیدیم. با رادیو ارتباط بی‌سیمی برقرار كردیم و گفتم: آماده ارسال گزارش هستیم. آقای جعفرزاده هم در پخش گفت: ارتباطمان با گزارشگرانمان در خرمشهر برقرار شده. من خبر را برای مردم خوزستان گفتم. بعد با تعدادی از بچه‌ها صحبت كردم. همه از آن حادثه بزرگ واقعا شادمان بودند. بعدها حضرت امام(ره) فرمودند: «خرمشهر را خدا آزاد كرد» واقعا خدا به اندازه‌ای به بر و بچه‌های ما قدرت داد كه بچه‌های ۱۸ ساله با یك اسلحه كلاشینكف دشمن را به ذلت می‌كشانند. خلاصه روز بزرگی بود و حماسه بزرگی رقم خورد. خوشحالم كه من هم یكی از كسانی بودم كه توانستم انعكاس دهنده این خبر و فتوحات بچه‌های رزمنده برای مردم خوزستان باشم. احساس می‌كردم هر اتفاقی رخ می‌دهد آن اتفاق برای خانواده من می‌افتد و همه مردم در آن دخیل و شریك هستند. با شور و هیجانی كه وارد منطقه می‌شدیم. یك پسر ۱۶ ساله از نجف‌آباد اصفهان آمده بود و یكی از كرمانشاه و دیگری از مشهد و شیراز و آن یكی از گیلان. همه با هم متحد و هر كس به نوعی شادی‌اش را نشان می‌داد. در آن لحظاتی كه من گزارش می‌گرفتم همه دوست داشتند خبر این موفقیت را با زبان و لهجه خودشان بگویند.

فضای شهر بعد از آزاد سازی چگونه بود؟
خرمشهر را از قبل دیده بودم. بخشی از شهر با خاك یكسان شده بود. تمام ساختمان‌ها را خراب كرده بودند و شهر یك ویرانه كامل شده بود. نخل‌های سوخته و خانه‌های ویران آدم را متاثر می‌كرد. اما اینكه بعد از ماه‌ها خرمشهر آزاد شده بود، حس خوبی به من می‌داد. ما هم سعی می‌كردیم همه اتفاقات ریز و درشت را به گوش مردم برسانیم. حركت بچه‌ها به سمت مسجد جامع، به اهتزاز در آوردن پرچم، الله‌اكبر گفتن‌ها. به خاطر دارم آقای طالبی جمله زیبایی گفت: اگر چه الان مردم خرمشهر بعد از ماه‌ها می‌آیند خانه‌هایشان را می‌بینند. اما آنها می‌گویند ما خانه برای ماندن نساخته بودیم ما عزتمان را حفظ كردیم و ما دوباره شهرمان را پس گرفتیم. ما توانستیم دست در دست هم یكی از بزرگترین حماسه‌های تاریخ را رقم بزنیم. یك نوجوان را می‌دیدم كه دنیایی از قدرت، شهامت و ایمان را در چشمش بود. چنین مسائلی به حدی قوت و قدرت به ما می‌داد كه احساس می‌كردیم همه كلمات و جملات تحت سیطره ما هستند. به هر حال كار بزرگی صورت گرفته بود. ما مقابل دنیایی از تجهیزات، و دنیایی از نفاق، دور رویی و حیله و نیرنگ توانستیم شهر خرمشهر را پس بگیریم و آن هم توسط كسانی كه انصافا صداقت از سر و رویشان می‌بارید. نوجوانان و جوانانی بودند كه از روستاهای دورافتاده مختلف ایران برای آزادسازی خرمشهر آمده بودند و احساس می‌كردند شهر خودشان است. به هر كس كه می‌رسیدم، می‌گفتم با لهجه خودت صحبت كن. او هم با لهجه خود بسیار زیبا می‌گفت. زیباتر از آن وحدت بین مردم بود.

اگر متن خبر را به خاطر دارید، برایمان می‌خوانید.
امت قهرمان، مردم مقاوم خوزستان، خرمشهر آزاد شد. شنوندگان عزیز! شنوندگان عزیز! من در مقابل گلدسته‌های مسجد جامع با شما صحبت می‌كنم كه توسط سپاه رزمندگان دلاور و رهایی بخش اسلام، خرمشهر آزاد شد. خونین شهر ما خرمشهر دوباره‌ای شد كه گام‌های متبرك شده رزمندگانمان حال و هوای دیگری را به ساحت مقدس مسجد جامع خرمشهر می‌بخشد. عبارات و جملات بسیاری گفتیم. چون واقعا آن لحظه حس قشنگی به آدم دست می‌داد. من هر چه جمله و هر چه واژه بود به كار می‌بردم. بعدها بچه‌ها می‌گفتند اینها را نوشته بودی؟ گفتم نه همینطور فی‌البداهه می‌گفتم.

بازتاب این خبر را نظیر كدام خبر می‌دانید؟
شبیه هیچ‌كدام نبود چون هر خبری حس خود را دارد. خوزستانی‌ها ماه‌ها منتظر آزادسازی خرمشهر بودند. بیشتر آبادانی‌ها به دستور سپاه خانه و كاشانه خود را رها كرده بودند و با خانوادهایشان در منطقه‌هایی دور از شهر كوچ كردند. فتح خرمشهر برای مردم خوزستان كاملا ملموس بود. عراق چند لشگر در خرمشهر پیاده كرده بود و اینكه روزی ما بتوانیم خرمشهر را آزاد كنیم، بعید به نظر می‌رسید ولی این اتفاق افتاد. وقتی خبر آزادسازی از رادیو پخش شد. مردم از فرط خوشحالی به خیابان‌ها آمدند و شادمانی می‌كردند و نقل و شیرینی می‌دادند. به هر حال یك اتفاق بزرگی بود و چون ما در كنار مردم خرمشهر بودیم، بیشتر آن را لمس كردیم. تعدادی از بچه‌های خوب ما از استان‌های مختلف شهید شدند تا این حماسه بزرگ رقم خورد. آن زمان وحدت را با تمام وجود حس كردم. آن روزها رزمندگان با فرهنگ‌های كتفاوت و از شهرهای مختلف در كنار هم قرار می‌گرفتند و با هم در یك سینی غذا می‌خوردند. اینها زیبا بود الان كه اینها را می‌گویم آن لحظات تداعی می‌شود و واقعا حس خوبی به من دست می‌دهد.

قبل از فتح خرمشهر، بستان آزاد شد و امام(ره) آن را فتح‌الفتوح نامید، فكر می‌كنید چرا آزادسازی خرمشهر آنقدر بازتاب داشت؟
خرمشهر یكی از بنادر بزرگ ایران بود و صدام و عواملش خیلی روی آن مانور می‌دادند. آزاد سازی آن هم از بعد نظامی منطقه فوق‌العاده مهم و استراتژیك بود و همین كه مردم خرمشهر جاهای مختلفی از استان و حتی بسیاری به شیراز و اصفهان سفر كرده بودند و مظلومیتشان بسیار پر رنگ شده بود و وقتی هم آزاد شد مردم احساس می‌كردند خودشان آزاد شده‌اند. وقتی خرمشهری‌ها می‌توانستند به شهر و كاشانه خود بازگردند این حس به عنوان یك همنوع در خودشان هم قوی می‌شد. به هر حال ما یكی از شهرهای بزرگ را از دست داده بودیم با آن دفاع قوی كه عراقی‌ها انجام داده بودند ما توانستیم آن خاك را پس بگیریم. در آن عملیات ۱۹ هزار اسیر گرفتیم. اگر چه بخش وسیعی از منطقه با خاك یكسان شده باشد اما همین كه شهر آزاد شد و مردم ‌توانستند آن خانه‌ها باقی‌مانده را ببینند حس خیلی خوبی به هر ایرانی دست می‌داد. ورود حضرت امام(ره) هم به ایران یك حماسه بزرگ بود كه آن هم حس دیگری داشت. حالا چون من گزارشگر ورزشی هستم زمانی كه به جام جهانی ۹۸ راه یافتیم آن هم برای مردم یك شادی مضاعفی داشت. اما حس‌های آن متفاوت است. آزادسازی خرمشهر هم یك خبر میهنی بود، هم اعتقادی، هم سیاسی و هم یك پیروزی نظامی بود. به همین دلیل یك یادگار بزرگ در دفاع مقدس است. شاید ما نسبت به الی‌بیت‌المقدس عملیات بزرگ‌تری داشتیم شاید گرفتن فاو و زدن هزاران هواپیمای دشمن در مناطق مختلف، حركت‌های بزرگی بود. اما آزادسازی خرمشهر یا شكست حصر آبادان اینها به دلیلی اینكه یك حس میهنی ایمانی و اعتقادی به آدم دست می‌داد، فكر می‌كنم هیچ‌گاه از ذهن مردم پاك نشود و همیشه هم نسبت به حماسه‌های دیگر پر رنگ است.

بعد از فتح خرمشهر باز هم به آنجا رفته‌اید،فضای آنجا را چگونه ارزیابی می‌كنید؟
متاسفانه فضای خرمشهر آنطور كه باید تغییر كند، تغییری نكرده است. البته كار شده اما نه آنطور. من هنوز هم آن تابلوهای قشنگی كه رزمندگان زده‌ بودند «با وضو وارد شوید» همان حس‌ها برایم تداعی می‌شود. هنوز جای برخی تركش‌ها بر روی در و دیوار ترمیم نشده و همانطور به یادگار مانده است. برخی جاها كنار یك مسجدی موشك خورده است و قسمتی از دیوار را كنده شده اما بازسازی نشده است. فكر می‌كنم كه به عمد هم گذاشته‌اند كه بدانند چه به سر این شهر آمده است؟ وقتی تصاویری از شهدا و فرماندهانی كه می‌شناختیم در شهر می‌بینیم احساس می‌كنم صدای گلوله و خمپاره می‌آید. دوست داشتم خیلی به خرمشهر و آبادان می‌رسیدند. البته ناشكر نیستیم اما آنطور كه انتظار داشتیم صورت نگرفته است. هنوز مشكلات بهداشتی برطرف نشده، هنوز آب خرمشهر مشكل دارد و هنوز مردم آن امكانات بهداشتی و درمانی لازم را ندارند. من هر سال سعی می‌كنم یك بار به خوزستان بروم. امكان ندارد به خرمشهر نروم و دو ركعت نماز نخوانم. ما هر چه داریم از آن روزها داریم آن روزها مخلص‌ترین جوانان این مملكت دور هم جمع شدند این حماسه‌های بزرگ را رقم زدند.

مدتی كه خرمشهر در اشغال بود كلا فضای كشور و متعاقب آن فضای رسانه‌ای چطور بود؟
آن زمان به رسانه‌های آن طرفی گوش می‌دادیم كه چه تجهیزات و امكانات دفاعی آنجا گذاشته‌اند و تصور اینكه روزی خرمشهر آزد شود كمی برایمان ثقیل بود. گاهی در رادیو ما سعی می‌كردیم در برنامه‌هایمان زیاد در خصوص این موضوع صحبت نكنیم. با توجه به استحكاماتی كه عراقی‌ها آنجا گذاشته بودند و تبلیغات وسیعی كه انجام می‌دادند چیزی حدود ۲۷ هزار نیرو در خرمشهر گذاشته بودند و یك عملیات و تاكتیك نظامی تدافعی چیده بودند. به فاصله ده متر ده متر میله‌های آهنی را به وسعت ده هكتار در زمین چیده بودند در واقع حتی نمی‌شد نیروها با هلی‌كوپتر در خاك پیاده شوند. اما یك شاهكار بزرگ رقم خورد. پیش از آنكه خرمشهر آزاد شود باور آزادسازی برای مردم سخت بود. اما ایمانشان را از دست نداده بودند و همچنان می‌دانستند یك اتفاقی خواهد افتاد و می‌دیدند بچه‌های رزمنده كارهایی انجام می‌دهند. وقتی این اتفاق افتاد به خاطر اینكه پذیرش آن سخت بود شادمانی مضاعفی داشت. قبل از آزادسازی ما بیشتر از این می‌گفتیم كه رزمندگان ما آنقدر توانایی دارند كه با كمك خدا و ایمان قوی‌شان كارهای بزرگ انجام می‌دهند. اما كمتر از غم و حزن از دست دادن خرمشهر حرف می‌زدیم نمی‌خواستیم مردم را متاثرتر و ناراحت كنیم ضمن اینكه رادیو هم در خوزستان پخش می‌شد و فرستنده ما آنقدر قوی نبود كه استان‌های همجوار هم بتوانند بگیرند یك رادیو محلی بود و فقط در استان پخش می‌شد تعدادی مدیر هم داشتیم كه می‌گفتند با برنامه راجع‌به این موضوع صحبت كنید و راجع‌به موضوع دیگر صحبت نشود ممكن است روحیه مردم تضعیف شود این مردم را قوی‌تر می‌كند و صبرشان را زیادتر می‌كند. حس غریبی بود. خرمشهر دست دشمن بود و همه ناراحت بودند چهره‌های خندان و شادابی نبود. آزادسازی خرمشهر باعث شد كه خوزستان امنیت پیدا كند استحكامات قوی‌تر شد و نیروهای بیشتری به منطقه آمدند آزادی خرمشهر یك نعمت بزرگ بود.
از پر رنگ‌ترین خاطره‌ای كه از لحظات آزادسازی خرمشهر در ذهن دارید، بگویید.
همان زمان اسرا گروه گروه با زیرپوش‌های سفید می‌آمدند و همه یاد گرفته بودند دخیل خمینی، دخیل خمینی می‌گفتند. من داشتم باطری‌های ضبطم را عوض می‌كردم دیدم یك گروه در حالی كه با آهنگ الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله می‌گفتند، می‌آمدند. یك لحظه توجهم جلب شد كه اینها چرا اینگونه هستند یعنی می‌خواهند نشان دهند خیلی مسلمان هستند. بعد یك پسر بچه كوچكی را كه قدش به اندازه كلاشینكف بود، دیدیم. یك نوجوان لاغر اندام شاید ۱۷ ۱۸ ساله حدود ۵۰ عراقی درشت اندام را جلو انداخته بود و هر كدام هم كه ساكت بود داد می‌زد مگر با تو نیستم الله اكبر. یعنی آنها را وادار می‌كرد با سكوت راه نروند و ذكر بگویند. یك لحظه به او نگاه كردم و گفتم: جوان خسته نباشی. گفت: باید بگویی خداقوت جوان. ما كه خسته نمی‌شویم. نگو خسته نباشی. گفتم: بارك‌الله تو خیلی هم علمت بالاست. گفت: بابا علم چیه؟ من دلم قویست. از بچه‌های سر زبان‌دار آبادان بود. گفتم: می‌شود من با تو یك مصاحبه بگیرم؟ گفت: نه، نه من حواسم پرت می‌شود. اینها تنبل هستند و امكان دارد ذكر نگویند. این خیلی برایم جالب بود. من آن زمان چیزی حدود ۳۰ سال داشتم. نگاه می‌كردم یك نوجوان با آن شجاعت و جسارت و قدرت یك كلاشینكف و ۵۰ تا عراقی كه هر آن امكان داشت به سرش بریزند اما به زیبایی آنها را هدایت می‌كرد و می‌برد پشت جبهه كه آن اسرا را تحویل دهد این یكی از خاطرات زیبایی بود كه هیچ‌گاه از خاطرم نمی‌رود و البته بعدها خیلی گشتم تا آن پسر بچه را پیدا كنیم اما پیدا نكردیم نام او میثم بود و همان زمان با لهجه آبادانی گفت: میثم هستم كاكا این همان لحظه‌ای بود كه خرمشهر آزاد شد و اسرا را می‌آوردند.

منبع : جوان

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار