شهدای ایران shohadayeiran.com

من و حمید به بازار کامیاران رفتیم، در گوشه‌ای از بازار، پیرمرد سیگار فروشی از شدت سرما در خود مچاله شده بود، به نزدیک پیرمرد که رسیدیم صدای تق‌تق دندان‌هایش را به وضوح می‌شنیدم، شهید زرگوش کاپشن نظامیش را از تن بیرون آورد و به دور پیرمرد پیچید.
به گزارش شهدای ایران، مسئولان دانشگاه علمی کاربردی بهزیستی ایلام با حضور در منزل شهید حمید زرگوشی به مقام شامخ مادر این بزرگوار ادای احترام کردند و از خداوند صبر عظیم برای این خانواده مسئلت کردند.

شهیدی که کاپشنش را به سیگارفروش هدیه کرد!
 
مجید زرگوشی، برادر شهید حمید زرگوشی بیان داشت: یکی از دوستان و هم‌رزمان حمید می‌گفت به کامیاران اعزام شده بودیم، آذر سال ۶۴ به طرز باور نکردنی سرد بود، استخوان‌ها تاب تحمل سرما را نداشتند و برف بی‌امان به زمین اجازه نفس کشیدن نمی‌داد، یک روز پیش از آغاز عملیات، من و حمید به بازار کامیاران رفتیم تا اقلام مورد نیازمان را تهیه کنیم، مردم جز برای انجام امور ضروریشان از خانه بیرون نمی‌آمدند، در گوشه‌ای از بازار کامیاران، پیرمرد سیگار فروشی کز کرده و از شدت سرما در خود مچاله شده بود.


 
وی ادامه داد: شهید زرگوشی از دیدن این صحنه بسیار متاثر شد، به سوی پیرمرد مذکور روانه شد من نیز در همراهی او به مقصدی که نمی‌دانستم کجاست روانه شدم، به نزدیک پیرمرد که رسیدیم صدای تق‌تق دندان‌هایش را به وضوح می‌شنیدم، در کمال ناباوری دیدم که حمید کاپشن نظامیش را بدون هراس از بازخواست شدن از سوی پایگاه و بی‌توجه به سرمای کردستان از تن بیرون آورد و به دور پیرمرد سیگار فروش پیچید.
 


برادر شهید زرگوشی به نقل از هم‌رزم این شهید بیان داشت: به حمید گفتم: اگر از پادگان بفهمند جریمه می‌شوی، فردا عملیات است و تو می‌خواهی بدون تن پوش زمستانی به دل دشمن بزنی؟ قبل از اینکه بتوانی از خودت دفاع کنی یخ خواهی زد، زرگوشی با اطمینان به من نگاه کرد و گفت: امیدوارم که مشکلی پیش نخواهد آمد، نمی‌توانم به راحتی از کنار درد و آلام مردم رد شوم. به پادگان برگشتیم و موضوع را گزارش دادیم، الحمدالله مشکلی پیش نیامد و یک ژاکت نظامی به حمید تقدیم شد.
 


مجید زرگوشی تصریح کرد: در دوران بچه‌گی بسیار شیطنت می‌کردم، سایر برادرها و خواهرهایم نیز همین طور بودند، به اقتضای سنمان از سر و کول همیدگر بالا می‌رفتیم و گاه‌به‌گاه صدای مادر را در می‌آوردیم، حمید خیلی آرام و عاقل بود، به یاد دارم که ایشان در طول تابستان و پس از فراغت از ۹ ماه تحصیل، به کارگری مشغول می‌شد، هرگز یک ریال از پدر یا مادرمان مطالبه نکرد، می‌گفتم: حمید: ۹ ماه درس به استراحت و سرگرمی نیاز دارد، چرا به خودت سختی می‌دهی؟ جواب می‌داد: ما مهاجر هستیم و تازه از مهران به ایلام نقل مکان کرده‌ایم، درست است که در زادگاهمان زندگی مطلوبی داشتیم اما اینکه به شهر بزرگتری آمده‌ایم صحیح نیست که باری بر دوش پدر شوم.


 
وی بیان داشت: هم سنگرهای حمید می‌گفتند که وی خوراکی‌هایش را برمی‌داشت و با بچه‌های ارتش قسمت می‌کرد.


 
در ادامه مادر شهید زرگوشی با تاکید بر این نکته که از روز اول فروردین سال ۱۳۶۵ تا به امروز چشم انتظار آمدن فرزندم هستم، بیان داشت: امان از جگر سوخته و پاره پاره مادر شهیدان، درون قلبم از دوری حمید غوغایی به پا است، هرگز مرا ناراحت نکرد، به یاد ندارم که از من چیزی مطالبه کرده باشد، آخرین شبی که او در ایلام بود به برادر بزرگش سفارش کرد: حواست به پدر و مادر باشد، خواهر و برادرهایمان قد و نیم قد هستند مواظب آن‌ها باش.

 

وی تصریح کرد: جوراب‌هایش را شسته بودم و برای اینکه زودتر خشک شوند بر دسته علاء الدین آویختم، جلو آمد و گفت: مادر جان! امشب آخرین شبی است که من در خدمت شما هستم، اول عید می‌آیم، این پول را در که تابستان امسال با کار کردن بدست آورده‌ام بگیر و برای خانه خرج کن، نکند در این مدت که من نیستم بی‌تابی کنی، از نبودن من شکایت نکن که پدر ناراحت می‌شود و غصه می‌خورد.

 

این مادر ارجمند ادامه داد: حرف‌هایش را به حساب چهل روز دوری از خانه و دلتنگی پیش از رفتن گذاشتم، برایش کباب درست کرده بودم، خواهر و برادرهای کوچکش را به روی زانوانش نشاند و در دهانشان لقمه می‌گذاشت، از اینکه حمید من، یک دل سیر غذا نخورد جگرم آتش گرفت، خیلی او را دوست داشتم و این علاقه هم اکنون هزاران برابر شده است.

 

وی با اشاره به اینکه حمید از من خواست که برای یافتن نشانی یا خبری از او به سپاه یا ادارت زیربط رجوع نکنم، گفت: به این وصیتش عمل کردم؛ اما داغ این که نمی‌توانم برای یافتن نشانه‌ای از فرزند مفقود الاثرم کاری کنم بر دلم سنگینی می‌کند، در تمام این سال‌ها اشک‌هایم را جمع می‌کردم و در زمانی که همسر و بچه‌هایم در خانه نبودند به دامن می‌ریختم، راضی هستم به رضای خدا، حمید مایه افتخار و سربلندی من در پیشگاه خدا و ائمه است.

 
*دانشجو
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار