شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۸۸۸۴
تاریخ انتشار: ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
در عملیات بیت‌المقدس شروع به تیراندازی و انهدام تانک‌ها و نفربرهای مسلح کردم و تعداد 14 دستگاه تانک و نفربر منهدم شد و بقیه تانک‌ها ‌فرار کردند. ‌
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ در طول دفاع مقدس مردان بزرگی بودند که با مهارت خود خالق شگفتی‌های زیادی شدند. یکی از این رزمندگان سرهنگ جانباز «رفیع غفاری» متولد سال 1326 روستای آچاچی شهرستان میانه است که در طول جنگ و عملیات های بزرگی مثل فتح المبین و بیت المقدس افتخارات بزرگی به ارمغان آورد.

او منهدم کننده 142 تانک، 51 نفربر زرهی و غنیمت گیرنده 50 دستگاه تانک سالم از دشمن است و در این زمینه درطول جنگ رکورددار است.

 «سرهنگ رفیع غفاری» در یکی از خاطرات مربوط به عملیات بیت المقدس این چنین روایت می کند.

 

***

پس از گذشت چند روز از پایان عملیات پیروزمندانه فتح‌المبین، روزی دستور دادند که بایستی تیپ به اطراف اهواز حرکت کند. این خبر تقریباً باور نکردنی بود. چون بعد از عملیات به آن وسیعی، به این زودی‌ها امکان عملیات جدید نبود و اگر هم می‌بایست عملیات جدیدی صورت گیرد چرا به این ضرب‌الاجلی؟ این مسئله قدری سؤال‌برانگیز بود ولی کسی درست نمی‌دانست که قرار است عملیات بیت‌المقدس شروع شود.

به هر ترتیبی بود حرکت کردیم و به اهواز رسیدیم و به زودی در تأسیسات شرکت پیروز مستقر شدیم. پس از استقرار، اکثر پرسنل به مرخصی اعزام شدند. پس از مراجعت از مرخصی جهت عملیات جدید به پشت رودخانه کارون روبه‌روی ایستگاه حسینیه اعزام شدیم.

بعد از چند روز آمادگی و شناسایی محورها در شب 10 اردیبهشت 61 با گذشتن از پل شناور که روی رودخانه کارون احداث شده بود عملیات بیت‌المقدس را شروع کردیم.

در آغاز عملیات، یگان‌های تیپ 55 هوابرد زودتر از یگان‌های دیگر به هدف رسیده بودند و توانستند پس از درگیری شدید تعداد زیادی از پرسنل دشمن را به هلاکت برسانند و با گرفتن تعدادی اسیر، مواضع اولیه قبل از جاده اهواز ـ خرمشهر را به تصرف خود درآورند که خود شاهد بودم این خبر را خیلی سریع به وسیله بی‌سیم جهت اطلاع و روحیه دادن به یگان‌ها مخابره کردند.

یگان‌های دیگر با تلاش فراوان به هدف‌های اولیه خود دست یافتند. ما با سلاح‌های ضدتانک همگی منتظر دستور حرکت بودیم. با نزدیک شدن به صبح هرچه با فرماندهی تماس گرفتم، به علت  دور بودن نتوانستیم صدای آنها را دریافت کنیم و اگر آنها هم می‌خواستند با ما تماس بگیرند صدایشان به ما نمی‌رسید.

همین که هوا روشن شد با تمامی سلاح‌های ضدتانک گردان که زیر امر من بودند حرکت کردیم که خودمان را به یگان‌های پیاده برسانیم، اما هرچه رفتیم یگان‌های خودی را ندیدیم، تا اینکه به نزدیک جاده اهواز ـ خرمشهر رسیدیم.

از دور تانک‌ها و نفربرهای مسلح به مالیوتکای دشمن را دیدم که مدام تیراندازی می‌کنند.

نفرات پیاده‌ خودی هم چندکیلومتری سمت چپ ما سعی داشتند به جاده اهواز ـ خرمشهر نزدیک شوند. اما حرکت تانک‌های مستقر در روی جاده آسفالته به سختی صورت می‌گرفت و پیشروی آنها کند شده بود.

دستور دادند تفنگ‌های 106 م م که 10 قبضه بودند به صورت دشتبان آرایش گرفته و با آتش و حرکت پیش بروند تا در برد موشک تاو قرار بگیرند، همین کار انجام گرفت. با 10 قبضه تفنگ 106 و با دو قبضه موشک به صورت خط زنجیر حرکت کردیم و یک در میان سلاح‌های تفنگ 106 تیراندازی می‌کردند و پیش می‌رفتیم تا به برد موشک رسیدیم.

در این هنگام من شروع به تیراندازی و انهدام تانک‌ها و نفربرهای مسلح به موشک مالیوتکا کردم. وقتی تعداد 14 دستگاه تانک و نفربر را در روی جاده منهدم کردم بقیه تانک‌ها از روی جاده عقب‌نشینی کردند و نیروهای پیاده توانستند خودشان را به جاده برسانند.

البته باز هم کمک و یاری خدا بود که ما بدون آسیب به آن صورت در مقابل آن همه تانک دشمن که بی‌وقفه سعی می‌کردند ما را مورد هدف قرار دهند، ایستادیم و آنها را منهدم کردیم.

در همان زمان وقتی می‌خواستم تانکی را مورد هدف قرار دهم، پشت دوربین موشک تاو نشستم، یکی از خدمه‌ها فریاد کشید: غفاری مواظب باش موشک می‌آید. ولی من تا بیایم از خود حرکتی نشان دهم دیر شده بود.

خدا شاهد است، موشک مالیوتکا که دشمن شلیک کرده بود از چند سانتی‌متری از کنار گوشم رد شد و چند متر پشت سر من به زمین خورد و منفجر شد.

حتی سیم موشک مالیوتکا بین آنتن بیسیم پی آر سی 46 که روی جیپ نصب بود و قبضه موشک تاو که روی جیپ سوار بود قرار گرفت که به وسیله سوزاندان توانستیم آن را پاره کنیم و تغییر مکان دادیم.

حدوداً 200 الی 300 متر به چپ رفته و آن یک نفربری را که تیراندازی می‌کرد، منهدم کردم. آن روز بعد از تصرف جاده اهواز ـ خرمشهر، تیراندازی دشمن شدت گرفت و بعد از دیدبانی گزارش شد که عراقی‌ها با تعداد زیادی تانک شروع به پاتک کرده و از سمت راست به گردان ما نزدیک می‌شوند تا خود را به جاده برسانند.

به من نیز خبر دادند که خودم را به یگان سمت راست برسانم. با دیگر خدمه موشک سوار جیپ شدیم و به طرف جلو حرکت کردیم در آنجا دیدم تا چشم کار می‌کند تانک عراقی است.

ما شروع به تیراندازی کردیم. چهار تانک منهدم کرده بودم که بقیه تانک‌ها شروع کردند به عقب‌نشینی، فقط یک موشک دیگر داشتم، دنبال تانک می‌گشتم، در همین زمان یک تانک را که ایستاده و تیراندازی می‌کرد انتخاب نمودم و به طرف آن شلیک کردم. اما یک اتفاق باور نکردنی رخ داد، وقتی موشک را به سمت هدف هدایت می‌کردم، درست در زمانی که موشک می‌خواست به هدف بخورد یک تانک که عقب‌نشینی می‌کرد و تعداد زیادی از نفرات دشمن روی آن سوار بودند، در مسیر موشک و هدف قرار گرفت و موشک به آن اصابت کرد. آن تانک با نفراتی که روی آن بودند منهدم شد.

وقتی موشک‌های ما تمام شد، با هماهنگی که با جناب سرهنگ مهرپویا فرمانده گردان 158 کردم تعدادی موشک تاو از گردان آنها گرفتم و به گردان خودمان منتقل کردم. در این هنگام سربازی سراغ مرا گرفت. وقتی پیش من آمد در حالی که اشک شوق می‌ریخت و دعا و ثنا می‌کرد، گفت: ما چند نفر بودیم. رفته بودیم جلو و از داخل سنگرهای عراقی، غنائم جمع می‌کردیم و آنها پاتک کردند و ما را اسیر کردند. حتی تفنگ‌های ما را گرفتند. می‌خواستند دست‌های ما را ببندند که ناگهان دیدند که تعدادی از تانک‌هایشان منهدم می‌شود و بقیه هم عقب‌نشینی می‌کنند چون با نفربر آمده بودند بدون اینکه به ما کاری داشته باشند با عجله دویدند، سوار نفربرها شدند و عقب‌نشینی کردند و ما هم به یگان برگشتیم.

من هم با اظهار اینکه خواست خدای مهربان بود و مرا وسیله قرار داده بود که آنها اسیر نشوند صورت او را بوسیدم و دلداریش دادم. دیگر آن روز خبری از دشمن نشد.

فردای آن روز با یکی دو کیلومتر جلو رفتن به وسیله تفنگ 106 دو دستگاه نفربر منهدم کردیم و برگشتیم پشت جاده اهواز ـ خرمشهر. عصر روز 14 اردیبهشت ماه در حالی که روی جاده آسفالته پشت قبضه تیرانداز نشسته بودم، می‌خواستم تانکی را هدف قرار دهم که آن تانک زودتر از من شلیک کرد. گلوله تانک درست روبه‌روی من به لبه آسفالت اصابت کرد. ضمن اینکه موج انفجار مرا از روی جیپ به پایین پرت کرد، ترکشی هم به سمت چپ صورتم خورد وقتی دست روی صورتم گذاشتم احساس کردم قسمتی از صورتم رفته است، ترکش صورتم را شکافته بود. به طوری که فکر کردم کارم تمام است. با فریاد «یا حسین» تقریباً از هوش رفتم تا اینکه آمبولانس آمد و مرا تخلیه کرد. در بین راه از شدت درد کاملاً از هوش رفتم، ولی خواست خدا بود باز هم زنده بمانم و بیش از پیش در راه او و قرآن و اسلام و میهن اسلامی خدمت کنم.

پس از دو ماه بستری در بیمارستان و استراحت تا حدودی بهبودی نسبی به دست آوردم و با توجه به زمزمه‌هایی که در مورد مأموریت گردان ما در خارج از کشور یعنی لبنان بر سر زبان‌ها بود، به یگان خود در چنانه ملحق شدم. اما در حین این مأموریت به دستور امام رضوان‌الله علیه، مأموریت ما نیمه تمام ماند و لغو گردید.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار