شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۸۸۱۴۳
تاریخ انتشار: ۰۲ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۶:۱۶
از همان دوران کودکي يک فرد عقده اي بار آمدم و دوست نداشتم کسي روي حرف من حرفي بزند، حالا هم اتفاقي است که رخ داده، فقط مي توانم به ديگران بگويم اين کارها عاقبتي ندارد! من هم اگر اعدام شوم تاوان جرمي را که مرتکب شده ام پس مي دهم...
به گزارش شهدای ایران به نقل از خراسان،متهم به قتل 21ساله در حالي که به ظاهر عنوان مي کرد از کاري که کرده، پشيمان است اما هيچ گونه آثار ندامت در گفتار و چهره اش نمايان نبود. او به زخم حدود 20سانتي متري التيام يافته روي ساعد دستش اشاره کرد و ادامه داد: اين زخم را با چاقو روي دستم ايجاد کردم. شبي با چند تن از دوستانم دور هم نشسته بوديم و موادمخدر مصرف مي کرديم. آن شب من به خاطر قدرت نمايي ناگهان چاقوي تيزي را از غلاف بيرون کشيدم و در برابر چشمان حيرت زده آن ها خودزني کردم. خون از دستم فواره زد اما من که قصد خودنمايي داشتم چنين وانمود مي کردم که اين جور مسائل براي من طبيعي است. من، پدر و مادرم را نديده ام اما عموي پدرم که مرا بزرگ کرده است مي گويد زماني که خيلي کوچک بودم پدر و مادرم در تربت جام فوت کرده اند. از وقتي به خاطر دارم عموي پدرم را پدر صدا کرده ام و از همان دوران کودکي نزد آن ها بزرگ شدم. هيچ وقت به مدرسه نرفته ام و بيسواد هستم.

کمي که بزرگ تر شدم به چوپاني روي آوردم. 12سال بيشتر نداشتم که استعمال موادمخدر را شروع کردم. شبي با يکي از دوستانم کنار گله گوسفند بوديم و من دچار سرماخوردگي شده بودم. آن شب دوستم از من خواست تا مقداري مواد بکشم. از آن شب به بعد ديگر استعمال موادمخدر برايمان عادي شده بود و هر زماني فرصتي پيدا مي شد گوسفندان را رها مي کرديم و خودمان مشغول استعمال مواد مي شديم. پس از آن هم در مناطق مختلف اطراف مشهد کارگري مي کردم تا اين که يک سال قبل پدرم يکي از دختران هم روستايي مان را به عقد من در آورد و بدين ترتيب زندگي مشترک ما آغاز شد. اما عقده هايي از دوران نوجواني در وجودم شکل گرفته بود چرا که هربار به خانه يکي از بستگانم مي رفتم، پسر فاميلمان مرا به اتاق خلوتي مي برد و ...

متهم پرونده جنايي ادامه داد: ديگر با وجود آن که متأهل شده بودم اما به خاطر اعتيادم به موادمخدر نمي توانستم سر کار بروم و در خانه بيکار مانده بودم.

از سوي ديگر بيکاري من سرزنش هاي شديد پدرم را به همراه داشت. او که اتاقي را براي سکونت در اختيارم گذاشته بود، مي گفت اگر سر کار نروي اسباب و اثاثيه ات را بيرون مي ريزم. از سوي ديگر هم تأمين مخارج زندگي برايم سخت بود تا اين که روز گذشته چشمم به گوشواره هاي دختر خردسالي افتاد که مشغول بازي بود. او را کشتم و گوشواره هايش را سرقت کردم. البته سابقه کيفري سرقت هم دارم. حدود 5سال قبل که تقريبا 16ساله بودم تعدادي گوسفند سرقت کردم و پس از دستگيري به مدت 3ماه زنداني شدم. حالا هم حتي اگر اعدام شوم ترسي ندارم.

ماجراي واقعي براساس يک پرونده قضايي
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار