شهدای ایران shohadayeiran.com

شهر به شهر و روستا به روستای استان مازندران در شب و روز شهادت امام صادق(ع) میزبان پیکرهای شهدای غواصی بودند که در شهرت بی نامی و قدرت نهان در دستان بسته، بار دیگر فضای نگین سبز ایران را با نام و یاد ایثار و ایستادگی بهاری کردند.
به گزارش شهدای ایران ، حسینعلی بالویی، شهید غواصی است که شور دوباره‌ای به مازندران بخشید. همیشه خوانده و شنیده بودم که شهدا زنده‌اند و حیاط طیبه دارند اما شنیدن کجا و دین کجا؟! فرقش از زمین تا آسمان است.... غواص دست بسته‌ای که بعد از 29 سال دوری از خانه و کاشانه‌اش برگشت و به همراه چند شهید غواص گمنام دیگر خون تازه را در رگ‌های شهر جاری ساخت. جوان شانزده ساله‌ای‌ که در عملیات کربلای4 در جزیره ام‌الرصاص به شهادت رسیده است و حالا به بهشهر مازندران پا گذاشته بود.

 ماجرای کرامت یک

آماده پذیرایی از میهمان

خیلی اتفاقی در ایام شهادت امام جعفر صادق(ع) عازم سفر شمال شدم، برای شرکت در مراسم یادواره شهدای یک روستا اما از همان ابتدای سفر و ورود به مازندران، پلاکاردهای تدفین و تشییع شهدای غواص نظرم را جلب کرد و خاطرات تشییع باشکوه شهدای غواص تهران را برایم زنده ساخت. آن هم نه یک شهر و دو شهر، از ساری و بهشهر گرفته تا نکاء و حتی چند روستای مازندران میهمان شهدا بودند. تنوع در پلاکاردها و جملاتی که دارای مضامین عالی و پر محتوا بودند برای هر شهروند و بیننده‌ای جالب توجه بود. محتوای سراسر و شور و شعور این بنرها و پلاکاردها نشان از شعور و بصیرت بالای مردمی داشت که آماده پذیرایی و استقبال از شهدا بودند. جمله‌ای که در اکثر تبلیغات شهری به چشم می‌خورد و پای ثابت آنها بود: ما برای مبارزه با استکبار آماده‌ایم

 ماجرای کرامت یک

در میادین اصلی شهرها هم تزیینات جالبی دیده می‌شد که ذوق و شوق هنری مازندرانی ها را در استقبال از شهدای غواص به تصویر می کشید. قایق‌هایی که چند تابوت نمادین را حمل می کردند به شکل زیبایی تزیین شده بودند و گفتنی هایی که بسیار است.

ماجرای کرامت یک  

حسینعلی بالویی که بود؟

شهید حسینعلی بالویی نخستین فرزند از سه فرزند خانواده بالویی است که متولد 1349 شهرستان بهشهر در استان مازندران است. او در 13سالگی با علاقه‌مندی فراوان به‌عنوان یک بسیجی داوطلب در میادین جنگ حضور پیدا کرد. در عملیات والفجر8 و فتح فاو از ناحیه پا مجروح شد و بعد از گذشت سه سال و حضور مداوم در جبهه‌های هشت سال دفاع مقدس سرانجام در دی ماه سال 65 و در عملیات کربلای4 به شهادت رسید. خانواده شهید «حسینعلی بالویی»، شهید غواص 16ساله عملیات کربلای 4 که در جزیره ام‌الرصاص به شهادت رسیده است، بعد از گذشت 29 سال از شهادت فرزندشان حالا با او دیدار کرده بودند.

 

شب وداع با شهید بالویی

قرار و داعمان با شهید حسینعلی بالویی شب جمعه بود، در مصلی شهر بهشهر. غروب خورشید که آمد دلتنگی دیدار شهدای غواص افتاد به جانمان. مصلی بهشهر اما جای سوزن انداختن نبود از این همه مشتاق. این همه دلتنگ. بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء مراسم وداع هم شروع شد. تابوت شهید بالویی و پنج شهید گمنام دیگر را در وسط مصلی گذاشته بودند. نور سبزی هم بر تابوت‌ها افتاده بود و پرچم سه رنگ و مقدس کشورمان را وعنویتی مضاعف می بخشید. احمد واعظی هم مداح مراسم بود و سنگ تمام گذاشت برای شهدا. پدر شهید هم در مراسم حضور داشت. مداح هم در خلال مراسم درد دل‌های پدر شهید بالویی را با پیکر پسرش بلند بلند پشت بلندگو می گفت و به جان جمعیت آتشی دوباره می زد.

اینکه پدر شهید می گوید: «بابا جان! بعد 29 سال آمدی، ببین چقدر کمر پدرت خمیده شده است! بلند شو برویم شالیزار و در پیری پدرت عصای دستش باش.»

جمعیت مشتاق گریه که نه، ضجه می زدند و از شدن شور و احساس ایستاده مراسم را دنبال می‌کردند. اما نقطه اوج مراسم، روضه حضرت امام حسین(ع) و وداعش با علی اکبر جوانش بود. شاید تنها روضه امام حسین(ع) تنها چیزی بود که داغ پدر شهید را تسکین داد. احمد واعظی در پایان مراسم به لهجه زیبای شمالی هم مدیحه سرایی کرد. من چیزی نفهمیدم اما هر چه می‌گفت انگار درد دل مردم بود. مردمی که با چشمانی اشکبار مراسم را ترک می‌کردند و با شهدای مرز و بومشان پیمانی دوباره می‌بستند.

 

کرامت شهید بلویی غواص

پدر شهید بالویی نقل کرد که روزی بر سر مزار فرزندم در گلزار شهدای بهشهر رفته بودم. دیدم زن و شوهری بر سر مزار پسرم نشسته اند و به شدت گریه می کنند. رفتم نزدیک قبر و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این سنگ قبر پسر من است اما در این قبر شهیدی نیست که شما اینقدر برایش گریه می کنید. پسر من مفقودالاثر است. در ضمن من اصلا شما را نمی‌شناسم. از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند.

خانمی که گریه می کرد در جواب من گفت:  فرزند مریضی دارم که از ناحیه دو پا فلج بود. دوا و درمان‌های ما نتیجه نداد و از سلامتی اش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که جوانی به سراغش آمده است و به او می‌گوید که از جایش بلند شود. پسرم در پاسخ جوان می‌گوید که من فلج هستم و قادر به راه رفتن نیستم. آن جوان می‌گوید "برخیز تو شفا یافته‌ای من شهید بالویی از مازندران هستم". فرزندم از خواب بلند شد در حالی که شفا گرفته بود.

من تمام گلزار شهدای شهرهای مازندران را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم. تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر (اینجا) این سنگ قبر را پیدا کردم. پدر شهید می‌گفت: نشستم و دوباره برایم مسلم شد که فرزندم زنده حقیقی است و براستی شهدایند که حیاط طیبه دارند.


*طنین یاس
انتشار یافته: ۲
غیر قابل انتشار: ۰
علی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۵۲ - ۱۳۹۴/۰۵/۲۴
0
2
روحشان شاد
بابایی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۵۲ - ۱۳۹۴/۰۵/۲۴
0
1
روحش شادیادش گرامی باد
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار