شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۸۲۰۶
تاریخ انتشار: ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
این نوشتار تنها یادكردی از خاطرات شهید مهدی ذوالفقاری، دلاورمردی از خطه فارس، از زبان دوستان وهمرزمانش است كه در پی می‌خوانید.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

شهدای سرباز در اوج گمنامی پر‌آوازه‌اند، برگزاری یادواره آنها نیز در تكریم و تعظیم این اصل اساسی است. حفظ احترام خانواده‌های معظم شهدا و برخورد مناسب در شأن پدران و مادران وظیفه‌ای همگانی است و برگزاری این یادواره‌ها تأثیر بسزایی درآگاه‌سازی نسل جوان دارد؛ چراكه نسل‌های جدید در زمان جنگ و پایداری حضور نداشتند و اكنون باید با برگزاری چنین یادواره‌هایی این فرهنگ را به آنها انتقال دهیم. به بهانه برگزاری همایش شهدای سرباز با همكاری ستاد یادواره شهدای سرباز استان فارس در خردادماه سال‌جاری به سراغ یكی از سربازان شهیدی رفتیم كه با وجود مفقودالجسدی و فوت پدر و مادر همچنان در مظلومیت و گمنامی به سر می‌برد. این نوشتار تنها یادكردی از خاطرات شهید مهدی ذوالفقاری، دلاورمردی از خطه فارس، از زبان دوستان وهمرزمانش است كه در پی می‌خوانید.

گمنام در نام !
این بار می‌خواهیم از شهید مهدی ذوالقدری بگوییم كه تنها ۱۹سال از بهار زندگیش را درك كرده بود ولی دوستانش پس از گذشت حدود ۲۵ سال از پایان جنگ هنوز در انتظارش به سر می‌برند كه شاید روزی باز گردد. چقدر زیباست اینگونه پاك رفتن و بی‌ادعا در راه عشق قدم گذاشتن. او بین عاشقان هم بی‌نام است. آیا تاكنون نام شهید مهدی ذوالقدری را شنیده‌اید؟ یا چهره مظلوم او را... دیده‌اید؟ او مفقودالاثر (مفقودالجسد) است، نه فقط با جسم حتی با نام. جسم و نام او، در دنیا مفقود است اما خاطرات زیبایش در قلب و جان ما موج می‌زند. مهدی فرزند سوم از پدر و مادری پرهیزگار و عاشق اهل بیت بود كه در تاریخ ۳ تیرماه ۱۳۴۷ در شهرستان استهبان متولد شد.
از سن ۱۴سالگی با عشق و علاقه خود از پشت میز مدرسه در جبهه حضور ‌یافت و به دلیل سن كم او را به شهر خود باز‌گرداندند. مهدی زیبا، باهوش و جذاب از كودكی ویژگی‌های بارز و شاخصی داشت اما مهربانی‌اش نسبت به همه زبانزد بود. سن كم اما روح بزرگ و درك و فهم بالا از دیگر خصوصیات باارزش او بود. مهدی در سن ابتدایی درك می‌كند اگر لباس نو و زیبا بپوشد و به مدرسه برود شاید همكلاسی او از داشتن چنین لباسی محروم باشد، پس از پوشیدن آن خودداری می‌كند یا اینكه لباس‌های نو خود را به بچه‌های فقیر و مستحق می‌بخشد و همان لباس‌های كهنه خود را می‌پوشد. در همسایگی خانه‌شان پیرزنی نابینا زندگی می‌كرد كه مهدی بسیار به فكر او بود. در خرید و بسیاری از كارها به پیرزن رسیدگی می‌كرد. بعد از مفقود شدن مهدی پیرمردی در حالی كه گریه می‌كرد به خانه شهید آمد وگفت: هر روز برای در آوردن روزی به كوه می‌رفتم. در بسیاری از روزها در مسیر برگشت، مهدی با موتور مرا به شهر می‌رساند و كمكم می‌كرد.

غیرت یك مرد
نسبت به تك‌تك افراد خانواده، بسیار مهربان بود. نسبت به خواهرانش هم علاوه بر مهربانی، باغیرت و تعصب بود. در یك تابستان گرم خواهرش در یك كلاس در شیراز ثبت‌نام كرده بود كه باید خود را به آنجا می‌رساند، مهدی نمی‌گذاشت خواهرش به تنهایی به شیراز برود، خود نیز رنج سفر به جان می‌خرید و خواهرش را در رفت و برگشت همراهی می‌كرد. مهدی از نظر استعداد و هوش زبانزد بود، در كلاس سوم راهنمایی می‌توانست رادیو و تلویزیون را تعمیر كند، شب‌ها قبل از رفتن به جبهه یا هنگامی كه به مرخصی می‌آمد تا ساعت دو شب به تعمیر رادیو و تلویزیون می‌پرداخت و به قدری بزرگوار و بخشنده بود كه از افراد بی‌بضاعت هیچگونه مزدی نمی‌گرفت. اگر در بیرون از خانه به ناحق با او رفتار می‌كردند هیچ وقت برای خانواده خود بیان نمی‌كرد و در همان جا مسئله را تمام كرده و كینه‌ای به دل نمی‌گرفت.

تنها عكس جبهه
همرزم‌های مهدی همیشه می‌گفتند كه مهدی به دنبال گرفتن عكس در جبهه و نشان دادن خاطراتش نبود و بی‌ادعای بی‌ادعا بود.
یك روز كه از حمام بیرون می‌آید، یكی از دوستانش سعی می‌كند از او عكس بگیرد، او با دست مانع می‌شود و می‌گوید كه نگیرید! اما دوستانش از او عكس می‌اندازند و این تنها عكس از مهدی در جبهه است.
در یك عملیات جنگی در منطقه كردستان، به علت بارش برف و بارندگی شدید رودخانه طغیان كرده و باعث قطع ارتباط بین نیروهایی می‌شود كه در آن طرف رودخانه حضور داشتند، در همین حین از طرف فرماندهی اعلام می‌شود كه تعدادی از رزمندگان در آن سوی رودخانه نیاز به مهمات و تداركات دارند و تجهیزات مورد نیاز آنها در یك تریلی تراكتور آماده است و احتمال غرق شدن بسیار وجود دارد. مهدی داوطلبانه با تریلی تراكتور و تجهیزات به رودخانه می‌زند، شدت جریان آب طوری بوده كه ماشین غرق شده و از دید رزمندگان پنهان می‌شود. مهدی یك روز و نیم با جریان آب در مسیر رودخانه به این طرف و آن طرف می‌رود و در نهایت پشت یك تنه درخت بیهوش می‌افتد. كردهای ایرانی در منطقه حلبچه او را می‌بینند. در همان زمان بود كه به علت آلوده بودن منطقه به گازهای شیمیایی، مهدی از ناحیه چشم شیمیایی می‌شود و زمانی كه به بازگشتش چندان امیدی نداشتند، خبر شهادتش را می‌آورند اما پس از دو هفته بازمی‌گردد.

اشك‌های خداحافظی
در آخرین روز‌های مرخصی، مهدی در جمع خانواده بی‌اختیار و بدون هیچ صحبتی شروع به گریه می‌كند. این گریه وداع بود و خود می‌دانست. در نهایت مهدی در منطقه شلمچه به همراه بیسیم‌چی و فرمانده‌اش مفقودالاثر شده و هیچ‌كس آنها را نمی‌بیند، به علت اینكه زودتر از نیروها حركت كرده بودند و زمانی كه در محاصره قرار می‌گیرند به نیروها اطلاع می‌دهندكه برگردند. از آن به بعد هیچ‌كس از وضعیت آنها اطلاع چندانی ندارد. آنها با ایثار خود راه نجات نیروها را فراهم ‌كردند.
شاید این خواست خود مهدی باشد كه رفتنش نیز بی‌ادعا باشد. سال‌ها از قطعنامه می‌گذرد، اسیران به وطن بازمی‌گردند، خانواده شهید نیز به امید دیدن یوسف گمگشته هر لحظه برایشان چون سالی می‌گذرد. از این خانه آزاده به آن خانه سر می‌زنند، شاید خبری پیدا كنند. از این شهر به آن شهر. این امیدواری ادامه دارد تا اینكه سال ۸۴ بنیاد شهید به خانواده مفقودان اعلام می‌كند، دیگر منتظر فرزندان خود نباشید.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار