شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۷۶۸۱
تاریخ انتشار: ۲۴ فروردين ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
چه کرده اند با تو که این تازیانه ی اعتراض جاودانه را ، " المخفیة قبرها " ، بر پشت تاریخ روا دانستی !!!
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

 گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران - راضیه نوروزی ؛ پا به خانه که می گذارم ، عطر نجیب تو دلم را به درد می آورد . در گوشه ی گوشه ی خانه تو را می بینم . با همان تبسم آسمانی ات. اما تو نیستی فاطمه ام!

دلم در خانه می گیرد. دیگر خانه همان خانه ی همیشگی نیست که خشت خشت دیوارهایش را نه از گِل که از " دل " ساختیم! دیگر خانه ، پناهگاه خستگی ها وغم هایت نیست که به چهاردیواری اش پناه می آوردم تا تو با آرامش کلامت ، تسلی خاطرم شوی.

هر چه شمع روشن می کنم و هرچه چراغ ، بازهم نور نگاه تو را کم دارم. صدای گریه زینب هم که لحظه ای بند نمی آید.

محراب خالی ات آتش به جانم می زند بانو!

خانه نشینی را تاب نیاوردم . صدای گریه ی ذوالفقار هم که در غلاف بود، به زخم هایم نمک می زد. از آن به بعد ، داغهای سینه ام را به گوش چاه می خوانم و فقط چاه ، سنگ صبود دردهای من است. از آن شبی که تابوت تو را به دوش کشیدم ، خستگی، شانه هایم را رها نمی کند. هر بار نیمه شب ، خرما به دوش ، تنهایی ام را با یتیمان قسمت می کنم.

هر بار که از وسعت دلتنگی کوچه های بنی هاشم عبور می کنم، بغضی نفس گیر چنگ می اندازد بر گلوی لحظه هایم! صورتم در حرارتی گداخته از شرم و خشم می سوزد... می سوزد و سرخ می شود و چشم هایم ... چشم هایم به اشک... به اشک می نشیند!

آسمان این شبها که می رسد ، عجیب بی قراری می کند ....

و زمین داغ دلش تازه می شود و زخم شرمش سر باز می کند.

چه کرده اند با تو که این تازیانه ی اعتراض جاودانه را ، " المخفیة قبرها " ، بر پشت تاریخ روا دانستی !!!

آجرک الله یا صاحب الزمان

 

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار