شهدای ایران shohadayeiran.com

پیرمرد عرب زبانی را دیدیم که با مقدار زیادی طلا و جواهرات در دستش، به طرف ما آمد. گویا از ما خواسته ای داشت. ابتدا نفهمیدیم چه می گوید. بعد متوجه شدیم که می خواهد آن جواهرات را به ما بدهد تا ناموسش را شهید کنیم.
به گزارش شهدای ایران، حاج عبدالله قائمی یکی از جانبازان سرفراز و یادگار دوران دفاع مقدس است. جانباز شیمیایی که همه جای بدنش پر است از ترکش های جنگ، اما خنده از لب هایش پایین نمی آید. به همین مناسبت گروه مقاومت جام نیوز ملاقاتی با ایشان انجام داد تا به ثبت خاطرات ایشان بپردازد. آقای قائمی در عملیات مختلفی از جمله فتح المبین، شکست حصر آبادان و بیت المقدس حضور داشته و از همرزمان فرماندهان بزرگی همچون شهید چمران و شهید زین الدین می باشد. آنچه می خوانید یکی از خاطرات تلخ، اما خواندنی ایشان از اولین حضورشان در جبهه است:

 فکری به حال این عروس و داماد بیچاره کنید!+عکس

جنگ تازه شروع شده بود؛ سال 59. هنوز تشکیلات رسمی و منظمی برای اعزام به جبهه تشکیل نشده بود. گروهی موسوم به گروه شهید چمران تشکیل شده بود. همراه با تعدای از بچه های پایگاه برای اعزام به جبهه جذب گروه شهید چمران شدیم و بعد از آموزش های مقدماتی عازم جبهه شدیم. 13 سال بیشتر نداشتم؛ به زور اندازه قدم به یک اسلحه با سرنیزه می رسید. اولین اعزام ما به سوسنگرد بود.

 
فکری به حال این عروس و داماد بیچاره کنید!+عکس
 

وقتی به نزدیکی های شهر رسیدیم، پیرمرد عرب زبانی را دیدیم که با مقدار زیادی طلا و جواهرات در دستش، به طرف ما آمد. گویا از ما خواسته ای داشت. ابتدا نفهمیدیم چه می گوید. بعد متوجه شدیم که می خواهد آن جواهرات را به ما بدهد تا ناموسش را شهید کنیم. از خواسته اش تعجب کردیم. دوربینی در دستش بود؛ آن را گرفتیم و به سمتی که اشاره می کرد نگاه کردیم تا ببینیم ماجرا از چه قرار است.

 

دیدیم تعدادی از نیروهای عراقی مردی را با دشداشه خونی به تانک بسته اند و در مقابل او خانمی را که لباس عروس بر تنش دارد، با شادی بالا و پایین می اندازند. در دستانشان شیشه های مشروب بود. صحنه بسیار وحشتناکی بود. وقتی پرس و جو کردیم، اصل ماجرا را فهمیدیم.

 فکری به حال این عروس و داماد بیچاره کنید!+عکس

ماجرا از این قرار بود که در حین برگزاری مراسم عروسی که گروهی از مردم عشریه ای عروس و داماد را همراهی می کردند با حمله عراقی ها مواجه شده بودند. عراقی ها هم بیشتر آنها را شهید کرده و عروس و داماد را به اسارت گرفته بودند. آن مردی که به تانک بسته بودند داماد و آن دختر هم عروس مراسم بود که در دست عراقی ها اسیر شده بودند. پیرمرد که پدر آن دختر بود، از ما می خواست دخترش را شهید کنیم تا ناموسش از آن موقعیت خلاص شود.

 

 

راستش این صحنه، دلخراش ترین صحنه ای بود که من تاکنون در زندگی ام دیده ام. موقعیت خیلی سختی بود. خدا هیچ کس را در چنین شرایطی قرار ندهد! نمی دانستیم چه کاری باید بکنیم. از یک طرف در مقابل خواسته آن پیرمرد قرار گرفته بودیم و از طرفی نمی توانستیم جان آن دختر جوان را بگیریم!

 

در این معرکه گیر کرده بودیم که ناگهان صدای مهیبی آمد. وقتی دوباره با دوربین عراقی ها را نگاه کردیم، دیدیم عروس بیچاره به شهادت رسیده است. ظاهرا بر اثر ترکش آتش عراقی ها که منطقه را پوشش داده بودند، به شهادت رسیده بود. عراقی ها که حسابی از این اتفاق کلافه شده بودند، داماد را هم با ضرب گلوله دوشگا به شهادت رساندند. آن موقع این موضوع به ذهنم رسید که چه زیبا آن عروس و داماد به فاصله اندکی در بهشت به یکدیگر ملحق شدند.

 

*جام


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار