شهدای ایران shohadayeiran.com

هيچ گاه فکر نمي کردم که عضو يک باند خطرناک سرقت خودرو هستم؛ اگرچه همواره سوار خودروهاي مختلفي مي شدم اما تصورم اين بود که مسعود به کار خريد و فروش خودرو اشتغال دارد و مي خواهد با من ازدواج کند اما اکنون فهميده ام که در دام خلافکاران و دزدان خطرناک گرفتار شده ام... .
شهدای ایران:زن ۲۰ ساله اي که به اتهام عضويت در باند دزدان خودرو دستگير شده است، در حالي که وانمود مي کرد فريب خورده است، به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري بانوان مشهد گفت: علاقه اي به درس و کتاب نداشتم و به همين دليل در کلاس اول راهنمايي ترک تحصيل کردم تا اين که پسر خاله ام به خواستگاري ام آمد و من با صلاحديد خانواده و در حالي که تنها ۱۵ سال داشتم، با او ازدواج کردم؛ اما هنوز چند ماه از آغاز زندگي مشترک ما نگذشته بود که فهميدم حيدر به مواد مخدر اعتياد دارد. آن زمان ماجراي اعتياد همسرم را از همه پنهان کردم و آرام آرام خودم نيز به سمت استعمال مواد مخدر کشيده شدم. در همين ايام پسرم هم به دنيا آمد اما به دليل اين که همسرم به مصرف مواد مخدر صنعتي گرايش پيدا کرده بود، اوضاع اقتصادي مان کاملا به هم ريخت به طوري که محتاج ديگران شده بوديم. وضعيت زندگي ما به حدي اسفناک شده بود که براي اندکي غذا مجبور بودم نزد خانواده ام بروم. اين گونه بود که به ناچار از حيدر طلاق گرفتم و به همراه فرزندم نزد خانواده ام بازگشتم. آن ها وقتي وضعيت وخيم مرا ديدند، در خانه زنداني ام کردند تا مواد مخدر را ترک کردم و اکنون ۶ ماه است که هيچ گونه مواد مخدري مصرف نکرده ام. در همان روزها بود که متوجه نگاه هاي عاشقانه مسعود شدم. او دوست پدرم بود و به عنوان نقاش ساختمان به منزل پدرم مي آمد. بدين ترتيب رابطه پنهاني ما آغاز شد مسعود که هر روز کنار خودروهاي مختلفي با من قرار مي گذاشت، مدعي بود که قصد دارد با من ازدواج کند. وقتي من کنار خودرو مي ايستادم او هم با سوئيچي که در دست داشت در خودرو را باز مي کرد و من سوار مي شدم. او از آينده اي زيبا سخن مي گفت و خود را عامل خريد و فروش خودرو معرفي مي کرد من هم به خاطر اين که قصد داشتم با او ازدواج کنم، فرزندم را در خانه پدرم مي گذاشتم و در خريد و فروش خودروها به او کمک مي کردم تا اين  که مسعود از من خواست به خانه اش بروم تا درباره مراسم ازدواج و آينده خودمان با هم صحبت کنيم. من هم که به وعده هاي او دلخوش کرده بودم راهي منزل مسعود شدم که ناگهان ماموران انتظامي ما را دستگير کردند.اين جا بود که فهميدم مسعود سرکرده باند خطرناک سرقت است و با وعده واهي ازدواج، مرا اغفال کرده و به دام خلافکاران کشانده است. اگرچه من ناآگاهانه در سرقت چند خودرو با آن  ها مشارکت داشتم اما خوب مي دانم همه اين بدبختي ها نتيجه ضعف ايمان و بي بند و باري هاي اجتماعي است.

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي

*خراسان

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار