شهدای ایران shohadayeiran.com

در میدان شهر محل زندگی‌اش کارگری می‌کند. مرتب در طول گفت‌وگو تکرار می‌کند که زندگی سخت است و خرج،‌ گران و از مسئولان کمک می‌خواهد.
به گزارش شهدای ایران، بهزاد آریش  کمی بیشتر ‌از دو هفته است که پدر شده. همسرش زینب ١٥ سال دارد و خودش ١٣سال. از عمر ازدواجشان دو سال می‌گذرد. سواد ندارد و نمی‌تواند تخمین بزند که همسرش فرزند چندم خانواده است یا متولد چه سالی است. در میدان شهر محل زندگی‌اش کارگری می‌کند. مرتب در طول گفت‌وگو تکرار می‌کند که زندگی سخت است و خرج،‌ گران و از مسئولان کمک می‌خواهد.

 پاسخ خیلی از سوا‌ل‌هایم را با «قسمت است و قسمت بود» می‌دهد. از روزگارش می‌پرسم و آرزوها و حسرت‌هایش. از او که انتشار عکسش به‌عنوان جوان‌ترین پدر ایرانی در فضای مجازی بحث‌های مفصلی درباره سن ازدواج، رعایت حقوق کودکان و آزادی‌های فردی به‌راه انداخت.

***

* ‌چند سال داری؟

١٣ سال

* ‌همسرت چند ساله است؟

١٥ سال

* فرزندتان دختر است یا پسر؟

پسر است.

* چند روزه است؟

١٧ روزه.

* ‌اسمش چیست؟

امیرصادق.

* چند وقت است که ازدواج کرده‌ای؟

دو‌ سال.

* خودت می‌خواستی ازدواج کنی یا با اصرار خانواده ازدواج کردی؟

هر دو، هم خودمان خواستیم و هم خانواده گفتند. دختر عمو پسرعموییم.

* ‌اسمت چیست؟

بهزاد آریش.

* اسم همسرت چیست؟

زینب (...).

* مگر دخترعمو پسرعمو نیستید؟ چرا نام خانوادگی‌تان فرق دارد؟

پدرم عوضش کرده است.

* ‌درس خوانده‌ای؟

نه، بی‌سوادم.

* ‌همسرت چطور؟ درس خوانده؟

نهضت می‌رفت.

* الان چطور؟

نه، الان نمی‌رود.

* همسرت می‌تواند از نوزادتان نگهداری کند؟

نه، مادرخانمم جورش را می‌کشد. تمیزش می‌کند. می‌شویدش و ... .

* ‌شغلت چیست؟

کارگرم.

* ‌کجا کار می‌کنی؟

سر میدان می‌ایستم.

* ‌خرج زندگی‌تان درمی‌آید؟

خدا بزرگ است و کمک می‌کند، زندگی‌مان می‌چرخد.

* کجا زندگی می‌کنید؟

خانه مادرزنم. در پول آب و گاز و برق کمک می‌کنم اما باید اتاق اجاره کنیم چون پدرزنم فوت کرده و پنج تا بچه‌اند. آنها هم چیزی ندارند.

* ‌دیگر فرزندان مادرزنت چند ساله‌اند؟ آنها هم ازدواج کرده‌اند؟

١٣ ساله، ١٤ ساله، ١٢ ساله، ١٨ ساله و ٢٠ ساله. دوتا از دامادها هم با ما زندگی می‌کنند.

* ‌همسرت فرزند چندم است؟

پنجم.

‌* اما توکه گفتی خواهر و برادر ١٢و١٣ ساله دارد. یعنی آنها کوچکترند.

نمی‌دانم.

* ‌پدرو مادرت به شما کمک می‌کنند؟

کمک خرج عروسی‌مان را دادند، دیگر خودتان می‌دانید گرانی است.

* ‌پدرت چه‌کاره است؟

پدرم ٦٠ سال دارد. شغلی ندارد. قبلا فرش و قالیچه می‌فروخت اما حالا ناتوان شده و مستمری می‌گیرد و خرج می‌کند.

* ‌شما چندتا بچه هستید؟

بابایم دوتا زن دارد. از زن اول پنج تا پسر و یک دختر دارد. مادر من زن دوم است و همین یکی هستم. خواهر و برادرهایم همه ازدواج کرده‌اند.

* ‌مادرت چند سال دارد؟

٣٥‌ سال.

* ‌کجا زندگی می‌کنید؟

کرمان، (...).

* ‌برای عقدتان مشکلی پیش نیامد؟ چون سن تو کم است، نیازی به مجوز گرفتن نداشتی؟

نه، راحت عقد کردیم. کسی چیزی نگفت.

* ‌سخت نبود برایت با این سن کم ازدواج کنی؟

چرا اما فکر کردم بهتر از این است که معتاد شوم. «ول» شوم. آخر همه جوان‌ها اینجا معتاد هستند. گفتم بروم دنبال زندگی‌ام و سر و سامان بگیرم. کار کنم.

* درآمدت ماهانه چقدر است؟

ماهانه نیست. روزی است. روزی ٣٠ هزار تومان اما یک روز است، ١٠ روز نیست.

* ‌با این درآمد می‌توانی هزینه‌های پسرت را تامین کنی؟

کم است اما پدر و مادرم کمک می‌کنند، مادرخانمم مستمری می‌گیرد.

* ‌مادر خانمت خرجی از کجا می‌آورد؟

پدرخانمم عمل قلب باز کرد اما فوت کرد. برج هشت. مادرخانمم دنبال کارهای مستمری است اما هنوز هیچی بهش ندادند.

* ‌پدرخانمت چه‌کاره بود؟

او هم کارگر بود. دوتا زن و ده تا بچه دارد. آنها هم زندگی‌شان پر از مشکل است. همه در زندگی‌شان مشکل دارند.

* ‌همسر دوم عمویتان چندساله است؟

٣٢ سال. سه دختر دارد. آنها شیراز زندگی می‌کنند.

‌* عمویت که بیمار بود و خرج زندگی‌اش درنمی‌آمد چطور دوبار ازدواج کرد؟ آن‌ هم در شیراز.

قسمت خدا بود خانم. هیچ‌کس نمی‌تواند جلوی قسمت را بگیرد. هیچ‌کس نمی‌داند.

* ‌از زندگی چه می‌خواهی؟

اینکه نانی دربیاورم و با زن و بچه‌ام بخورم. بتوانم خانه بخرم. همین.

* ‌دوست‌ داری بچه‌ات چه کاره شود؟

دوست دارم باسواد شود. کاری کند که به او افتخار کنم.

* ‌می‌خواهی چندتا بچه داشته باشی؟

با این وضعیت خرج و گرانی، همین یکی را بزرگ کنم به سرانجام برسانم بس است. خیلی مشکل داریم. حس می‌کنم سخت است؛ زندگی سخت است. بچه کوچک و مریضی و بدبختی. خانه می‌خواهیم. آواره‌ایم. کمک می‌خواهیم. اگر مسئولان کمک کنند ممنونشان هستیم. چشم ما به دست آنهاست و دست آنها در دست خداست. کمک کنند خانه‌ای بسازیم و زندگی‌ای به هم بزنیم.

* ‌خانه خانواده خانمتان کجاست؟

خانواده خانمم در یک پارکینگ زندگی می‌کنند.

* ‌وسایل گرم‌کننده و سرد‌کننده دارید؟

بخاری نداریم. یک اجاق گاز است که همیشه وسط اتاق روشن است.

* ‌وسایل خانه چطور؟ یخچال؟ تلویزیون و ...؟

یخچال داریم اما تلویزیون نه.

* ‌چند نفر در آن پارکینگ زندگی می‌کنند؟

هشت نفر خودمانیم، سه تا داماد و سه تا دختربچه یکی از دامادها.

‌* متولد چه سالی هستی؟

نمی‌دانم به خدا متولد چه سالی هستم.

* ‌همسن و سال‌ها و دوستانت تو را می‌بینند چه می‌گویند؟ چه کار می‌کنند؟

همسن‌و‌سال‌هایم بازی می‌کنند. مدرسه می‌روند. هیچی نمی‌گویند. خدا قسمت کند موفق شوند. اگر هم چیزی بگویند می‌گویم قسمت بود. قسمت بود زود عروسی کنم و خدا زود بهم بچه بدهد.

‌* دوست داشتی الان مدرسه می‌رفتی؟

بله، دوست داشتم باسواد بودم، اما چون زیردست نامادری بودیم ما را مدرسه نگذاشتند.

* ‌مادرت کجاست؟

مادرم طلاق گرفت و رفت. آنها پیر بودند. در روستا زندگی می‌کردند. امکانات نبود. حالا چند سالی‌ است آمدیم شهر و امکانات هست.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار