شهدای ایران shohadayeiran.com

زماني که به هوش آمدم خودم را روي تخت بيمارستان ديدم. نمي دانم چرا در يک لحظه و به خاطر يک عشق خياباني دست به اين کار احمقانه زدم، اما خدا را شکر مي کنم که زنده ماندم تا...
شهدای ایران:زن ۱۸ ساله در حالي که اشک در چشمانش حلقه زده بود، درباره ماجراي ۲ ازدواج ناموفق خود به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شهيد نواب صفوي گفت: پدرم کارگر شهرداري است و با جان و دل کار مي کند تا هزينه هاي زندگي مان را تأمين کند. وقتي به دست هاي خسته پدرم نگاه مي کردم خجالت مي کشيدم، اما متأسفانه آن روزها در اوج احساسات و هيجانات دوران نوجواني قرار داشتم و در روياهايم به دنبال کاخ هاي زيبا و زندگي همراه با تجملات مي گشتم، ۱۵ ساله بودم که هنگام قدم زدن در پارک جواني خوش چهره توجهم را به خود جلب کرد. تلاقي نگاه هايمان سرآغاز يک عشق خياباني شد و من که در روياهايم غرق بودم خيلي زود شماره تلفنم را به ياسر دادم به اين اميد که در کنار او خوشبخت مي شوم. مدتي بعد ياسر به خواستگاري ام آمد، اما پدرم پس از تحقيق مفصلي که درباره او انجام داد با ازدواج ما مخالفت کرد، اما من اصرار داشتم که ياسر مي تواند مرا خوشبخت کند. احساسات بر عقلم غلبه کرده بود و به حرف هاي پدرم توجهي نداشتم تا اين که خانواده ام مجبور شدند با ازدواج ما موافقت کنند، اما هنوز يک هفته از دوران نامزدي را سپري نکرده بودم که فهميدم ياسر به مواد مخدر صنعتي اعتياد دارد و تعادل روحي مناسبي نيز ندارد. آن چه مي ديدم برايم غيرقابل باور بود، اما اين بلايي بود که خودم بر سرم آورده بودم. در نهايت پس از گذشت ۲ سال از اين ماجرا، موفق شدم از ياسر طلاق بگيرم. افسوس که از اين ازدواج تلخ عبرت نگرفتم و دوباره درگير دوستي خياباني ديگري شدم. هنوز در تب و تاب افکار هيجاني قرار داشتم که به طاهر دل بستم. احساس مي کردم با نگاه هاي عاشقانه طاهر زندگي ام وارد مرحله جديدي شده است. به خاطر آن که گرفتار گناه نشوم بهترين راه نزديک شدن به طاهر را در ازدواج ديدم اما خانواده طاهر حاضر نبودند زن بيوه اي مثل مرا براي پسر مجردشان انتخاب کنند. به ناچار به عقد موقت طاهر درآمدم تا شايد به اين ترتيب بتوانم نظر خانواده او را به خودم جلب کنم و راه را براي عقد دائم هموار سازم اما آن ها همچنان به من بي توجه بودند تا اين که روزي طاهر را با دختر ديگري در خيابان ديدم آن جا بود که فهميدم او با دختر يکي از بستگانش ازدواج کرده است. ديگر حال خودم را نفهميدم انگار دنيا بر سرم خراب شده بود. ناراحت و افسرده به خانه بازگشتم و با يک تصميم احمقانه رگ دستم را بريدم چرا که فکر مي کردم طاهر هم مرا دوست دارد. زماني که به هوش آمدم روي تخت بيمارستان بودم حالا از اين که زنده مانده ام خوشحالم، اما اي کاش به نصيحت هاي پدرم گوش مي کردم تا...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي


*خراسان



نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار